🔸دیدار با استاد دکتر #محمود_مهدوی_دامغانی ـ #بخش_سوم و پایانی
آقای دکتر مهدوی دامغانی همچنین در باره مرحوم (محمدتقی) #مدرس_رضوی (۱۲۷۴ ـ ۱۳۶۵ ش.) گفتند که ایشان یکبار مرا فراخواند و گفت من در سال گذشته یک میلیون تومان ذخیره کردهام و دویست هزار تومان خمس آن را باید پرداخت کنم. دویست هزار تومان را در اختیار من قرار دادند و گفتند صد تومان آن را بین فقرای سادات فلان محله مشهد توزیع کن و اضافه کردند که انشاءالله عقلت میرسد که آن را داخل پاکت بگذاری و توزیع کنی! و صد تومان دیگر را به پدرت (آیتالله کاظم مهدوی دامغانی) بده و بگو شنیدهام طلاب مدرسه باقریه سامان مناسبی ندارند و این مبلغ را خرج آنها کن.
استاد مهدوی دامغانی همچنین از علم و فضل و ادب و پختگی و فرنگ دیده بودن مرحوم (حسینعلی) #راشد (۱۲۸۴ ـ ۱۳۵۹ ش.) یاد کردند که عضو هیأت علمی دانشکده الهیات دانشگاه تهران بودند و به توصیه پدرشان هیچگاه به دانشکده ادبیات نیامدند، چون در این دانشکده بانوان رعایت حجاب را نمیکردند. مرحوم راشد از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ هر شب جمعه در رادیو سخنرانی مذهبی داشتند و مباحث بسیار عالمانهای مطرح میکردند. مرحوم همایی میفرمودند منبریها دو دستهاند یا خوب حرف میزنند مانند فلانی و یا حرف خوب میزنند مانند آقای راشد. پدر مرحوم راشد یعنی ملاعباس تربتی که شخصیت عالم و وارستهای بود و به لهجه تربتی هم حرف میزد، در سال ۱۳۲۳ ش. از دنیا رفت و من در آن زمان هفت هشت ساله بودم. مرحوم تربتی مدتی پیش از رحلتشان که در یکی از مدارس #مشهد منبر میرفتند و بزرگان و مجتهدان در منبر وی حاضر میشدند، پس از پایان یکی از منبرهایشان به من گفتند تو پسر شیخ کاظم هستی؟ عرض کردم بله، فرمودند به پدرت بگو من با ایشان کار دارم، من به سرعت به نزد پدر رفتم و گفتم شیخ با شما کار دارد. پدرم عتاب کردند که این چه تعبیری است؟ ایشان را باید با احترام و القاب نام برد. وقتی پدرم به نزد مرحوم تربتی آمدند، مرحوم تربتی گفتند عدهای دور پسر مرا گرفتهاند و او را بردهاند که شبهای جمعه پشت قوطی گپ بزند (یعنی در رادیو صحبت کند)، این کار او اشکال ندارد؟ پدرم گفتند که ایشان حرف دینی میزند، مرحوم تربتی گفتند بله درست است ولی میگویند بعد از صحبت ایشان، آواز قمر الملوک پخش میشود، پدرم گفت حکایت رادیو حکایت آیه ۱۰۲ سوره مبارکه توبه است:
وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَي اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ
بعدها مرحوم راشد از پدرم تشکر میکرد که با این توضیح، مرحوم تربتی فرزندش را از ادامه حضور در رادیو ممنوع نکرده است. مرحوم راشد خیلی به دیوان #ناصر_خسرو علاقه داشت و همواره ابیاتی از آن را میخواند. بحمد الله بخشی از سخنرانیهای ایشان چاپ شده و آقای جلال رفیع که کتاب " فضیلتهای فراموش شده" آقای راشد در شرح حال پدرش را چاپ کرده در مقدمه آن، از من هم یاد کرده است. خدا به آقای دعایی خیر بدهد که این کتاب را (در انتشارات اطلاعات) چاپ کرد. آقای محمد ذوالفقاری سفیر ایران در افغانستان (از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۶ م.) یک بار در دفتر اسناد رسمی برادرم که من هم دبیر دوم آن بودم تعریف کرد که وقتی افغانها رود #هیرمند را بستند، شاه شخصاً یک تلگرام رمز برای من فرستاد که به نزد #محمد_ظاهر_شاه (حکومت: ۱۹۳۳ تا ۱۹۷۳ م.) بروم و به او بگویم صلاح نیست روابط حسنه ما به خاطر این اقدام به هم بخورد. من تا رمز را دریافت کنم و آن را بگشایم هوا تاریک شد و بلافاصله به دربار محمدظاهر شاه رفتم تا پیام شاه را ابلاغ کنم. مسؤول دفتر او مرا به گرمی تحویل گرفت ولی به جای بردن به پیش محمدظاهر شاه، مدام به پذیرایی از من با انواع خوراکیها مشغول بود. من احساس کردم که مدت این توقف و پذیرایی بیش از حد متعارف شده است و به حالت اعتراض به او گفتم معطل کردن بیش از این شاید برای من هم مسألهساز شود. رییس دفتر محمدظاهر شاه گفت پادشاه هر هفته مقید هستند که صحبتهای آقای #راشد را که از رادیوی ایران پخش میشود، گوش کنند و دستور دادهاند در حین گوش دادن به این صحبتها هیچ تماس و دیداری نداشته باشند ولو بلغ ما بلغ. و بلافاصله پس از پایان یافتن سخنرانی من به حضور وی رفتم.
ــــــ
امیدوارم در نقل این خاطرهها دچار لغزش نشده باشم، هر چند بیتردید اگر امکان ضبط جلسه وجود داشت، بر حجم و دقت متن افزوده میشد.
نقل از کانال استاد محسن الویری
@sibawayhis
آقای دکتر مهدوی دامغانی همچنین در باره مرحوم (محمدتقی) #مدرس_رضوی (۱۲۷۴ ـ ۱۳۶۵ ش.) گفتند که ایشان یکبار مرا فراخواند و گفت من در سال گذشته یک میلیون تومان ذخیره کردهام و دویست هزار تومان خمس آن را باید پرداخت کنم. دویست هزار تومان را در اختیار من قرار دادند و گفتند صد تومان آن را بین فقرای سادات فلان محله مشهد توزیع کن و اضافه کردند که انشاءالله عقلت میرسد که آن را داخل پاکت بگذاری و توزیع کنی! و صد تومان دیگر را به پدرت (آیتالله کاظم مهدوی دامغانی) بده و بگو شنیدهام طلاب مدرسه باقریه سامان مناسبی ندارند و این مبلغ را خرج آنها کن.
استاد مهدوی دامغانی همچنین از علم و فضل و ادب و پختگی و فرنگ دیده بودن مرحوم (حسینعلی) #راشد (۱۲۸۴ ـ ۱۳۵۹ ش.) یاد کردند که عضو هیأت علمی دانشکده الهیات دانشگاه تهران بودند و به توصیه پدرشان هیچگاه به دانشکده ادبیات نیامدند، چون در این دانشکده بانوان رعایت حجاب را نمیکردند. مرحوم راشد از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ هر شب جمعه در رادیو سخنرانی مذهبی داشتند و مباحث بسیار عالمانهای مطرح میکردند. مرحوم همایی میفرمودند منبریها دو دستهاند یا خوب حرف میزنند مانند فلانی و یا حرف خوب میزنند مانند آقای راشد. پدر مرحوم راشد یعنی ملاعباس تربتی که شخصیت عالم و وارستهای بود و به لهجه تربتی هم حرف میزد، در سال ۱۳۲۳ ش. از دنیا رفت و من در آن زمان هفت هشت ساله بودم. مرحوم تربتی مدتی پیش از رحلتشان که در یکی از مدارس #مشهد منبر میرفتند و بزرگان و مجتهدان در منبر وی حاضر میشدند، پس از پایان یکی از منبرهایشان به من گفتند تو پسر شیخ کاظم هستی؟ عرض کردم بله، فرمودند به پدرت بگو من با ایشان کار دارم، من به سرعت به نزد پدر رفتم و گفتم شیخ با شما کار دارد. پدرم عتاب کردند که این چه تعبیری است؟ ایشان را باید با احترام و القاب نام برد. وقتی پدرم به نزد مرحوم تربتی آمدند، مرحوم تربتی گفتند عدهای دور پسر مرا گرفتهاند و او را بردهاند که شبهای جمعه پشت قوطی گپ بزند (یعنی در رادیو صحبت کند)، این کار او اشکال ندارد؟ پدرم گفتند که ایشان حرف دینی میزند، مرحوم تربتی گفتند بله درست است ولی میگویند بعد از صحبت ایشان، آواز قمر الملوک پخش میشود، پدرم گفت حکایت رادیو حکایت آیه ۱۰۲ سوره مبارکه توبه است:
وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَي اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ
بعدها مرحوم راشد از پدرم تشکر میکرد که با این توضیح، مرحوم تربتی فرزندش را از ادامه حضور در رادیو ممنوع نکرده است. مرحوم راشد خیلی به دیوان #ناصر_خسرو علاقه داشت و همواره ابیاتی از آن را میخواند. بحمد الله بخشی از سخنرانیهای ایشان چاپ شده و آقای جلال رفیع که کتاب " فضیلتهای فراموش شده" آقای راشد در شرح حال پدرش را چاپ کرده در مقدمه آن، از من هم یاد کرده است. خدا به آقای دعایی خیر بدهد که این کتاب را (در انتشارات اطلاعات) چاپ کرد. آقای محمد ذوالفقاری سفیر ایران در افغانستان (از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۶ م.) یک بار در دفتر اسناد رسمی برادرم که من هم دبیر دوم آن بودم تعریف کرد که وقتی افغانها رود #هیرمند را بستند، شاه شخصاً یک تلگرام رمز برای من فرستاد که به نزد #محمد_ظاهر_شاه (حکومت: ۱۹۳۳ تا ۱۹۷۳ م.) بروم و به او بگویم صلاح نیست روابط حسنه ما به خاطر این اقدام به هم بخورد. من تا رمز را دریافت کنم و آن را بگشایم هوا تاریک شد و بلافاصله به دربار محمدظاهر شاه رفتم تا پیام شاه را ابلاغ کنم. مسؤول دفتر او مرا به گرمی تحویل گرفت ولی به جای بردن به پیش محمدظاهر شاه، مدام به پذیرایی از من با انواع خوراکیها مشغول بود. من احساس کردم که مدت این توقف و پذیرایی بیش از حد متعارف شده است و به حالت اعتراض به او گفتم معطل کردن بیش از این شاید برای من هم مسألهساز شود. رییس دفتر محمدظاهر شاه گفت پادشاه هر هفته مقید هستند که صحبتهای آقای #راشد را که از رادیوی ایران پخش میشود، گوش کنند و دستور دادهاند در حین گوش دادن به این صحبتها هیچ تماس و دیداری نداشته باشند ولو بلغ ما بلغ. و بلافاصله پس از پایان یافتن سخنرانی من به حضور وی رفتم.
ــــــ
امیدوارم در نقل این خاطرهها دچار لغزش نشده باشم، هر چند بیتردید اگر امکان ضبط جلسه وجود داشت، بر حجم و دقت متن افزوده میشد.
نقل از کانال استاد محسن الویری
@sibawayhis