Forwarded From 🌿 مطالب ناب در منبر..
#اسارت_اهلبیت_علیهم‌السلام
#با_حسین_علیه_السلام
#با_زینب_علیهاالسلام
#روضه_شام_بلا
#اشعار_زینبی
#روضه_شام

بعد از تو چهل مرتبه طوفان دیدم
من زلف تو را به نی پریشان دیدم
سرسبزی کوفه را بیابان دیدم
والله که سختی فراوان دیدم
گفتم که فراق را نبینم دیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم

هر جا که سرت بود، من آنجا بودم
هر جا که نیاز بود، زهرا بودم
آنقدر بگویمت که تنها بودم
اما سپر چادر زنها بودم
راس تو به نیزه بود چون خورشیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم

یا از سر ناقه دخترت می افتاد
یا وقت نماز خواهرت می افتاد
انگار دوباره مادرت می افتاد
وقتی ز سر نیزه سرت می افتاد
چون ابر ز دیده خون دل باریدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم

با بغض چقدر فتنه سازی کردند
با قتل تو حسّ سرفرازی کردند
با جان رباب نیز بازی کردند
بر گیسوی تو دست درازی کردند
از شدت گریه گاه می لرزیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم

تا موی رقیه را مرتب کردم
انگار هزار مرتبه تب کردم
من زیبنم و گریه به زینب کردم
جان کندمُ صبح خویش را شب کردم
در خلوت غم به خویش می پیچیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم

ما را به خدا مردم مغضوب زدند
مرهم به دل زخمی ما خوب زدند
در پیش محب سنگ به محبوب زدند
من بودمُ و عمداً به لبت چوب زدند
من در دل تشت کوچه را می دیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم

هر وقت ز روی نی سلامت کردم
در چشم تو احساس رضایت کردم
بی واهمه خصم را ملامت کردم
تنها نه قیام که قیامت کردم
حتی ز روی نی به تو می بالیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
#محمدی_کرمانشاهی

🔆 کانال #مطالب‌ناب‌درمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
Forwarded From 🌿 حیدریم حیدری
#اسارت_اهلبیت_علیهم‌السلام
#با_زینب_علیهاالسلام
#روضه_شام_بلا
#اشعار_زینبی
#روضه_شام
#اسارت

منی که بوده عباس و علی اکبر هوادارم
به شهر شام رفتم بی حسینم، سخت بی یارم

دم دروازه ی ساعات جانم روی لب آمد
به رفتن در شلوغیها مرا کردند وادارم

همه بهر تماشای اسیران آمدند اینجا
من و این ازدحام شام، خوابم یا که بیدارم

تمام دختران گویند با هم یکصدا عمه:
همه نامحرم اند اینجا، گره خورده عجب کارم

تمام شهر با سنگ و نی و دف آمدند اینجا
ولی من بی دفاع هستم فقط تنها تو را دارم

به دامانم پناه آورده اند اطفال با گریه
حسین من! از آن بالا دعایم کن گرفتارم

یتیمان را فقط با نیزه ها آرام میکردند
بماند این که من هم زخمی ام از درد سرشارم

سر سجاد را بین غل و زنجیر سوزاندند
دلم می سوزد و دلواپس احوال بیمارم

هزاران غم، هزاران سنگ و چوب و خاک و خاکستر
کدامش را برایت بازگویم یا که بشمارم

یهودی های شهر شام خیلی بی حیا هستند
علی را ناسزا گفتند و می دادند آزارم

سزد یکسر بسوزد شهر شام و اهل آن با هم
من پرده نشین را برده اند از بین بازارم

اگر چه دست مارا مثل بابایم علی بستند
از این تکرار غم باکی ندارم، دخت کرارم

اگر چه ابری ام طوفانی ام اما برادر جان
کنار دشمنانت یک سر سوزن نمی بارم
#مجتبی_شکریان

🔆 کانال #مطالب‌ناب‌درمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar