تضمین غزل سعدی اندراحوال حرّبن یزید ریاحی علیه الرّحمة والرّضوان
حُر به شه گفت که حیران به خودازکارِ توباشم
که طلبکار تو،با اینکه به پیکارِ تو باشم
طرفه تر اینکه گنه کارم ومختار تو باشم
من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یارمن ومن یار تو باشم
برسرچشمم اگر پای به رحمت بگذاری
پایم از گل ،غمم ازدل ،گلم ازخار برآری
کمترازخاک وسبک تر زخسم پیش تو آری
تو مگرسایهٔ لطفی به سرِ وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدارتو باشم
آن چه من کردم ازآغاز اگر بند زبندم
بری ازتیغ وبَری بآتش سوزان چو سپندم
باز ازین جرم سزاوارِ دو صد گونه گزندم
خویشتن برتو نبندم که من ازخود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی ومن خار تو باشم
باور ازبخت کجا بود که بندت به من افتد
یابدین کوتهی الطافِ بلندت به من افتد
بلکه زهرت دگری نوشد وقندت به من افتد
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد
که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم
خواهم ازکف به دو عالم ندهم یک سرِ مویت
لیک می ترسم ازآن سعی وسعایت که عَدُویت
نگذارد که کنم ترلبی ازجام وسبویت
گذراز دست رقیبان نتوان کرد به کویت
مگرآن وقت که درسایهٔ زنهار تو باشم
پی جبران خطا ،بیشترازاین نتوانم
کزرهِ صدق به پایت سرو جانی بفشانم
برهانم زخود ای خواجه واز خود مرهانم
من چه شایستهٔ آنم که تو را خوانم ودانم
مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم
تا به راهت نسپارم سرو جان ،بازنگردم
چون غلامان تو آزاد ،به اعزاز نگردم
جفتِ آدم نشوم تا به تو هم راز نگردم
گرچه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم
تادرین راه بمیرم که طلبکارتو باشم
شاه فرمود که خوش باش که شاهیت بگیرد
گرشوی زاهلِ نظر، چون به نگاهیت بگیرد
گرمنم باتو ،خدا کوه به کاهیت بگیرد
گرخداوند تعالی به گناهیت بگیرد
گو بیامرز که من کامل اوزارِ¹ تو باشم
شادزی شاد ،که حرّی تو به اعلا وبه ادنا
وزمنت هست روا هرچه تورا هست تمنّا
به توأم یار وهوادار ،به سرّا وبه ضرّا
نه دراین عالم دنیا که درآن عالمِ عقبا
همچنان برسرآنم که وفادار تو باشم
ای گل باغ رسالت که رسالت به تو شایان
به گل روی تو ساغر شده تا هست غزلخوان
به مداین زسفاین رودم دفتر ودیوان
مردمان عاشق گفتارمن ای قبلهٔ خوبان
چون نباشند که من عاشق دیدارتو باشم
ای که کوته نظران را پی اقبال بلندی
وای اگر با همه خدمت ساغر به تو چندی
برمنش باز درِ دولت امّید ببندی
خاک بادا تن سعدی چو تو اورا نپسندی
که نشاید که توفخر من و من عار تو باشم ²
___
1_اوزار :جمع وزر است یعنی گناه
2_التّحفة الحسینیّة ،میرزا ابراهیم ساغر اصفهانی ،نسخهٔ خطّی کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران به شمارهٔ۱۱۱۳۹،برگ ۵۰و۵۱
#حرّ #ریاحی
🌾🍃🍃@madihehvamarsiah