وقتِ بیداریست
اگر چه در ره هستی هزار دشواریست،
چو پرِّ کاه پریدن ز جا، سبکساریست
به پات رشته فکندهست روزگار و هنوز
نه آگهی تو که این رشتهی گرفتاریست
به گاهوارِ تو افعی نهفت دایهی دهر
مبرهن است که بیزار ازین پرستاریست
سپردهای دلِ مفتون خود به معشوقی
که هر چه در دل او هست، از تو بیزاریست
زمانه گشت چو عطار و خون هر سگ و خوک،
فروخت بر همه و گفت: مشک تاتاریست!
گلش مبو که نه شغلیش غیر گلچینیست
غمش مخور که نه کاریش غیر خونخواریست
عمارت تو شدهست این چنین خراب ولیک،
به خانهی دگران پیشهی تو معماریست؟!
بهل که عاقبتِ کار سرنگونْتْ کند
بلندیای که سرانجامِ آن، نگونساریست
چراغِ دزد ز مخزن* پدید شد، «پروین»
زمان خواب گذشتهست، وقت بیداریست
*مخزن:
انبار، گنجینه، جای ذخیره کردنِ اموال
#پروین
#خلوت_بیغولگی
#سایه_اش
@Gaahgoft