Forwarded From روزگار من
به وَجد آمدی و جاودانه ات کردند
یگانه حِجله نشینِ میانه ات کردند

برای عَقدِ تو دستِ تو را حنا بستند
و عَمّه هات نشستند شانه ات کردند

چقدر بوسه گرفتند از قد و بالات
فرشته ها همه چون آستانه ات کردند

سَرَت به بستن این بندِ کفش بند نشد
شتاب کردی و شوقِ یگانه ات کردند

تمام دشت زِ عَمّامه یِ تو ترسیدند
زِ بس شبیه حَسَن ها روانه ات کردند

زِ دشت باد وزید و نِقاب تو افتاد
برای سنگ زدن ها نشانه ات کردند

تو سوره بودی و تسبیحِ دستِ من بودی
هِجا هِجا شدی و دانه دانه ات کردند

به رویِ پیکرِ تو پای هر کسی وا شد
زره نداشتنت را بهانه ات کردند

به جُرم گفتن أحلی مِنَ العَسَل قاسم
شبیه مومِ عسل خانه خانه ات کردند

چقدر فاصله در بند بندت افتاده
که با عموی تو شانه به شانه ات کردند



#علی_اکبر_لطیفیان
#شب_ششم_محرم
#حضرت_قاسم_ابن_الحسن_علیه_السلام
Forwarded From روزگارِ من
به وَجد آمدی و جاودانه ات کردند
یگانه حِجله نشینِ میانه ات کردند

برای عَقدِ تو دستِ تو را حنا بستند
و عَمّه هات نشستند شانه ات کردند

چقدر بوسه گرفتند از قد و بالات
فرشته ها همه چون آستانه ات کردند

سَرَت به بستن این بندِ کفش بند نشد
شتاب کردی و شوقِ یگانه ات کردند

تمام دشت زِ عَمّامه یِ تو ترسیدند
زِ بس شبیه حَسَن ها روانه ات کردند

زِ دشت باد وزید و نِقاب تو افتاد
برای سنگ زدن ها نشانه ات کردند

تو سوره بودی و تسبیحِ دستِ من بودی
هِجا هِجا شدی و دانه دانه ات کردند

به رویِ پیکرِ تو پای هر کسی وا شد
زره نداشتنت را بهانه ات کردند

به جُرم گفتن أحلی مِنَ العَسَل قاسم
شبیه مومِ عسل خانه خانه ات کردند

چقدر فاصله در بند بندت افتاده
که با عموی تو شانه به شانه ات کردند



#علی_اکبر_لطیفیان
#شب_ششم_محرم
#حضرت_قاسم_ابن_الحسن_علیه_السلام
Forwarded From روزگار من
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شده‌ای
بی‌سبب نیست که این‌گونه معطر شده‌ای

دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی
‏یک‌تنه باغی از آلالۀ پرپر شده‌ای

تَنِش تیغ و تنت، کرببلا را لرزاند
‏زخمیِ صاعقه خنجر و حنجر شده‌ای...

سنگ بر آینه‌ات خورده و تکثیر شده
مثل غم‌های دلم، چند برابر شده‌ای...

مجتبی دست تو را داد به دستم، دیروز
ولی امروز، تو مهمان برادر شده‌ای

ای به کام تو شهادت ز عسل شیرین‌تر
تو در آیین وفا آینه‌باور شده‌ای...

دست و پا می‌زنی و من جگرم می‌سوزد
خیلی امروز شبیه علی اکبر شده‌ای


#شب_ششم_محرم
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع
#مصطفی_متولی
Forwarded From روزگار من
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شده‌ای
بی‌سبب نیست که این‌گونه معطر شده‌ای

دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی
‏یک‌تنه باغی از آلالۀ پرپر شده‌ای

تَنِش تیغ و تنت، کرببلا را لرزاند
‏زخمیِ صاعقه خنجر و حنجر شده‌ای...

سنگ بر آینه‌ات خورده و تکثیر شده
مثل غم‌های دلم، چند برابر شده‌ای...

مجتبی دست تو را داد به دستم، دیروز
ولی امروز، تو مهمان برادر شده‌ای

ای به کام تو شهادت ز عسل شیرین‌تر
تو در آیین وفا آینه‌باور شده‌ای...

دست و پا می‌زنی و من جگرم می‌سوزد
خیلی امروز شبیه علی اکبر شده‌ای


#شب_ششم_محرم
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع
#مصطفی_متولی
Forwarded From روزگارِ من
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شده‌ای
بی‌سبب نیست که این‌گونه معطر شده‌ای

دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی
‏یک‌تنه باغی از آلالۀ پرپر شده‌ای

تَنِش تیغ و تنت، کرببلا را لرزاند
‏زخمیِ صاعقه خنجر و حنجر شده‌ای...

سنگ بر آینه‌ات خورده و تکثیر شده
مثل غم‌های دلم، چند برابر شده‌ای...

مجتبی دست تو را داد به دستم، دیروز
ولی امروز، تو مهمان برادر شده‌ای

ای به کام تو شهادت ز عسل شیرین‌تر
تو در آیین وفا آینه‌باور شده‌ای...

دست و پا می‌زنی و من جگرم می‌سوزد
خیلی امروز شبیه علی اکبر شده‌ای


#شب_ششم_محرم
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع
#مصطفی_متولی
Forwarded From روزگارِ من
به وَجد آمدی و جاودانه ات کردند
یگانه حِجله نشینِ میانه ات کردند

برای عَقدِ تو دستِ تو را حنا بستند
و عَمّه هات نشستند شانه ات کردند

چقدر بوسه گرفتند از قد و بالات
فرشته ها همه چون آستانه ات کردند

سَرَت به بستن این بندِ کفش بند نشد
شتاب کردی و شوقِ یگانه ات کردند

تمام دشت زِ عَمّامه یِ تو ترسیدند
زِ بس شبیه حَسَن ها روانه ات کردند

زِ دشت باد وزید و نِقاب تو افتاد
برای سنگ زدن ها نشانه ات کردند

تو سوره بودی و تسبیحِ دستِ من بودی
هِجا هِجا شدی و دانه دانه ات کردند

به رویِ پیکرِ تو پای هر کسی وا شد
زره نداشتنت را بهانه ات کردند

به جُرم گفتن أحلی مِنَ العَسَل قاسم
شبیه مومِ عسل خانه خانه ات کردند

چقدر فاصله در بند بندت افتاده
که با عموی تو شانه به شانه ات کردند



#علی_اکبر_لطیفیان
#شب_ششم_محرم
#حضرت_قاسم_ابن_الحسن_علیه_السلام
Forwarded From روزگار من
به وَجد آمدی و جاودانه ات کردند
یگانه حِجله نشینِ میانه ات کردند

برای عَقدِ تو دستِ تو را حنا بستند
و عَمّه هات نشستند شانه ات کردند

چقدر بوسه گرفتند از قد و بالات
فرشته ها همه چون آستانه ات کردند

سَرَت به بستن این بندِ کفش بند نشد
شتاب کردی و شوقِ یگانه ات کردند

تمام دشت زِ عَمّامه یِ تو ترسیدند
زِ بس شبیه حَسَن ها روانه ات کردند

زِ دشت باد وزید و نِقاب تو افتاد
برای سنگ زدن ها نشانه ات کردند

تو سوره بودی و تسبیحِ دستِ من بودی
هِجا هِجا شدی و دانه دانه ات کردند

به رویِ پیکرِ تو پای هر کسی وا شد
زره نداشتنت را بهانه ات کردند

به جُرم گفتن أحلی مِنَ العَسَل قاسم
شبیه مومِ عسل خانه خانه ات کردند

چقدر فاصله در بند بندت افتاده
که با عموی تو شانه به شانه ات کردند



#علی_اکبر_لطیفیان
#شب_ششم_محرم
#حضرت_قاسم_ابن_الحسن_علیه_السلام