[Forwarded from نگارستان ادب فارسی]
شعری زیبا از شیخ بهایی
به مناسبت سوم اردیبهشت، روز گرامیداشت مرحوم شیخ بهایی.
💐💐💐💐💐💐💐💐💐
🌺 عابدی، در کوه لبنان بد مقیم
در بن غاری، چو اصحاب الرقیم
🌺 روی دل، از غیر حق برتافته
گنج عزت را ز عزلت یافته
🌺 روزها، میبود مشغول صیام
قرص نانی، میرسیدش وقت شام
🌺 نصف آن شامش بدی، نصفی سحور
وز قناعت، داشت در دل صد سرور
🌺 بر همین منوال، حالش میگذشت
نامدی زان کوه، هرگز سوی دشت
🌺 از قضا، یک شب نیامد آن رغیف
شد ز جوع، آن پارسا زار و نحیف
🌺 کرد مغرب را ادا، وآنگه عشاء
دل پر از وسواس، در فکر عشاء
🌺 بس که بود از بهر قوتش اضطراب
نه عبادت کرد عابد، شب، نه خواب
🌺 صبح چون شد، زان مقام دلپذیر
بهر قوتی آمد آن عابد به زیر
🌺 بود یک قریه، به قرب آن جبل
اهل آن قریه، همه گبر و دغل
🌺 عابد آمد بر در گبری ستاد
گبر او را یک دو نان جو بداد
🌺 بستد آن نان را و شکر او بگفت
وز وصول طعمهاش، خاطر شکفت
🌺 کرد آهنگ مقام خود دلیر
تا کند افطار زان خبز شعیر
🌺 در سرای گبر بد گرگین سگی
مانده از جوع، استخوانی و رگی
🌺 پیش او، گر خط پرگاری کشی
شکل نان بیند، بمیرد از خوشی
🌺 بر زبان گر بگذرد لفظ خبر
خبز پندار، رود هوشش ز سر
🌺 کلب، در دنبال عابد بو گرفت
آمدش دنبال و رخت او گرفت
🌺 زان دو نان، عابد یکی پیشش فکند
پس روان شد، تا نیابد زو گزند
🌺 سگ بخورد آن نان، وز پی آمدش
تا مگر، بار دگر آزاردش
🌺 عابد آن نان دگر، دادش روان
تا که از آزار او یابد امان
🌺 کلب خورد آن نان و از دنبال مرد
شد روان و روی خود واپس نکرد
🌺 همچو سایه، در پی او میدوید
عف عفی میکرد و رختش میدرید
🌺 گفت عابد چون بدید آن ماجرا:
من سگی چون تو ندیدم، بیحیا
🌺 صاحبت، غیر دو نان جو نداد
وان دونان، خود بستدی، ای کج نهاد
🌺 دیگرم، از پی دویدن بهر چیست؟
وین همه، رختم دریدن بهر چیست؟
🌺 سگ، به نطق آمد که: ای صاحب کمال
بیحیا، من نیستم، چشمت بمال
🌺 هست، از وقتی که بودم من صغیر
مسکنم، ویرانهٔ این گبر پیر
🌺 گوسفندش را شبانی میکنم
خانهاش را پاسبانی میکنم
🌺 گاه گاهی، نیم نانم میدهد
گاه، مشتی استخوانم میدهد
🌺 گاه، غافل گردد از اطعام من
وز تغافل، تلخ گردد کام من
🌺 بگذرد بسیار، بر من صبح و شام
لا اری خبزا ولا القی الطعام
🌺 هفته هفته، بگذرد کاین ناتوان
نی ز نان یابد نشان، نی ز استخوان
🌺 گاه هم باشد، که پیر پر محن
نان نیابد بهر خود، چه جای من
🌺 چون که بر درگاه او پروردهام
رو به درگاه دگر، ناوردهام
🌺 هست کارم، بر در این پیر گبر
گاه شکر نعمت او، گاه صبر
🌺 تا قمار عشق با او باختم
جز در او، من دری نشناختم
🌺گه به چوبم میزند، گه سنگها
از در او، من نمیگردم جدا
🌺 چون که نامد یک شبی نانت به دست
در بنای صبر تو آمد شکست
🌺 از در رزاق رو بر تافتی
بر در گبری روان بشتافتی
🌺 بهر نانی، دوست را بگذاشتی
کردهای با دشمن او آشتی
🌺 خود بده انصاف، ای مرد گزین!
بیحیاتر کیست؟ من یا تو؟ ببین
🌺 مرد عابد، زین سخن، مدهوش شد
دست را بر سر زد و از هوش شد
🌺 ای سگ نفس بهائی، یاد گیر!
این قناعت، از سگ آن گبر پیر
#شیخ_بهایی🌷🌺🍀🌺🌷
👇👇👇
@negarestaneadab