در شعرهای ضیاء موحد همواره با لحظاتی روبرو می‌شویم که گویی در آن‌ها به قول خود او با «ابهامی هستی‌شناختی» مواجهیم. در این لحظات است که میبینیم چیزها دوپارهاند، نقابِ باخودهمانی از چهره‌شان کنار رفته است و آن شکاف هستی‌شناختی که پیشاپیش آن‌ها را درنوردیده است آشکار می‌شود؛ به هنگام مواجهه با این شکاف حداقلی که در لحظۀ گرگ‌ومیش، در سپیده‌دم و به هنگام غروب، یا در فاصلۀ میان دو فصل دهان باز می‌کند، می‌توان این ابهام و دوپارگی را به خطای دید سوژه یا حتی وهم سودایی فرد نسبت داد و بدین ترتیب آن را تقلیل داد به ابهامی معرفت‌شناختی از جانب سوژه، اما اگر این شکاف هستی‌شناختی باشد چه، نکته‌ای که موحد نیز خود در مصاحبه‌اش بدان اشاره می‌کند؟ #محسن_ملکی #ضیا_موحد #کامران_بزرگ_نیا #نظریه_ادبی #نقد_ادبی #مقاله_تالیفی #نویسنده_ایرانی #نوشتن #اسلوب_نوشتن
@literature9

مسکوب در جایی گفته است:
پروژۀ هدایت از عوارض شکست مشروطه، «همین شکست در تحقق آزادی»، است. این نکته از قضا به نوعی دربارۀ نیما نیز صدق می‌کند. آرمان‌های شکست‌خوردۀ مشروطه همچون اشباح و صداهایی شبح‌وار به سراغ سوژه‌های وفادار می‌آیند و این‌همانیِ شبِ به‌ظاهر مطلق را برهم می‌زنند. گویی کار سوژه‌های سیاست قسمی «کار شب‌پایی» است و گوش دادن به صدای همهمۀ مردم که با گوشی ناممکن باید آنها را شنید. نیما پای شکست را وسط می‌کشد، مردمی که در وضعیت کنونی با خود نیست و خواندن نمی‌تواند، اما باید به صدای خاطرات جمعی و آوازها و زخم‌های آن مردم که از خطابِ دولت کسر شده و همچون شکافی درون همان مردمِ آرمیده زیر لوای دولت عمل می‌کند وفادار بماند، با گوش ناممکنش این صداها را بشنود و آنها را از برکند. زیرا اگر دشمن پیروز شود، حتی مردگان نیز در امان نخواهند بود.
همین نشان می‌دهد که خوانش‌های یونگی از نیما تا چه حد اخته و ارتجاعی‌اند و چرا صداها و آوازهای بی‌تن و جمعیِ شنیده‌شده در شعر نیما، برخلاف نظر محمود فلکی، به هیچ وجه صداهایی اسطوره‌ای نیستند، بلکه صدای سیاست‌اند، صدای اشباح مشروطه که زخمِ مدرنیتۀ درهم‌کوبیده‌شده به‌وسیلۀ «دست آهنین سردار سپه» را به سوژه‌های وفادار یادآوری می‌کند، صدای آوازهای آدمیانی که با وفاداری به شکست‌های گذشته، به قول آدورنو قصد رها شدن از ترس اسطوره‌ای را دارند.

#نیما_یوشیج #ضیا_موحد #کامران_بزرگنیا #محسن_ملکی