قصیده در مدح و منقبت و مرثیهٔ حضرت أبامحمّد حسن بن علیّ العسکریّ روحي له الفِداء
ای دل مباش غرّه بدین دارِ شِشدری¹
بر پنج روز عمر که بادی است صَرصَری²
در تنگنای گور کنی عاقبت مقام
قصرِ تو اوسع است گر از قصرِقیصری
گردی به چنگ مرگ چو روباهِ شل اسیر
داری اگر تو صَولت و زورِ غضنفری
گیرم دلاوری تو چو اسفندیار و گو³
از رستمِ اجل نبری در دلاوری
گر ادّعای دین مسلمانیت بود
پرهیز کن زغیبت و آئین کافری
درویش را مران زدرِ خویش تا تو را
یزدان کند شهنشهِ ملک توانگری
مانند اهل حرص به درگاه عَمرو و زید
تا چند می روی پیِ رزقِ مقرّری ⁴
جهدی کن و بروی تو یاجوج حرص را
سدّی زِ زهد بند چو سدّ سکندری
تا کی برای سیمِ سفید ای سیاه دل
روی تو زردتر شود از زرّ جعفری⁵
از شرّ دیو نفس نجاتت گر آرزوست
پنهان زچشمِ آدمیان باش چون پری
دل بر کن از محبّت این پیر زالِ دهر
با وی به هیچ گونه مکن میلِ شوهری
کاین پیر زالِ شوکُش و خونخوار روز و شب
کار دگر ندارد غیر از فسونگری
چندین هزار شوهر ،او کشته و هنوز
چون بنگری به جای مراوراست دختری
دارد متاع حرص به بازار آرزو
گردد علی الدّوام به دنبال مشتری
باری بیا چو اختر طوسی بزن تو چنگ
بر دامن ولای شهِ مُلک سروری
نوباوهٔ امام علیّ النّقی حسن
کاندر زمانه بود ملقّب به عسکری
هادی خلق ،ابوالقائم آن که هست
یک ذرّه ای زنور رخش مِهر خاوری
شاهی که اوفتَد به کفش گوهرِ مُراد
هر کو کند به بحرِ ولایش شناوری
آن کس که مهر آن شهِ دین نیست در دلش
او راست در زمانه نشان بد اختری
از بامداد روز ازل بسته پیش او
از کهکشان ،سپهر، کمر بهرِ چاکری
هرکس شده است بندهٔ درگاه آن جناب
با پادشاه کرده به رُتبت برابری
آری چو آن ولیّ خداوند هیچ کس
نشناخته است قاعدهٔ بنده پروری
یک ذرّه ای زِخاک درش گرنَهی به جَیب
گردد زِپای تا به سرت جمله عنبری
مدّاح آستانِ جَلالش زفرطِ قدر
پا می نهد به تارَکِ نه چرخِ چنبری
هنگام مدح خوانی او جبرئیل را
بنموده عرشِ ایزد دادار مِنبری
چون زد قدم به ملک وجود آن شهر از عدم
بود آشکار از رخ او نورِ مهتری
بعد از پدر به تخت خلافت چو کرد جای
بنمود خلق را سوی دادار رهبری
فربَه تنش زبارِ جَفاهای روزگار
گردیده بود همچو نی از ضعف ولاغری
آنان که فضلشان نَبدی که داشت⁶
گوساله ای که ساخت به نیرنگ سامری
دیدند از او به سامره اعجازها ولی
گفته شد این چه جادوئی است و چه ساحری
آه از دمی که معتمد از زهرِ جان سِتان
او را شهید کرد زراهِ ستمگری
آن زهر جان گداز چو کردش اثر به جسم
گردید آن ستم زده بیمار و بستری
روحش چو از بدن سوی دار القرار رفت
گردید اهل سامره را آه آذری
آن روز هم چو شام سیه شد به چشمشان
خاموش شد چو شمع شبستان حیدری
از غصّه جامه ها بدریدند بر بدن
هر نوک موی بر تَنشان کرد نِشتری
فرزند آن امام مبین صاحب الزّمان
گشت خمیده، قدّ رسای صنوبری
اندر عزای باب غریب شهید خویش
گریان شده ،درید زغم جیب صابری
چون غسل دادش و کفنش کرد آن جناب
از آب حوض کوثر و دیبایِ عَبقری
بگذاشت در جنازه و بر وی نماز کرد
آن سان که بود رسم به دین پیمبری
در پهلوی امام علیّ النّقی سپرد
او را به خاک کرد و خود آنجا مُجاوری
ای کاشکی به کرببلا بود آن جناب
با آن همه شجاعت و زور دلاوری
تا بنگرد که گشته چسان جدّ او حسین
مغلوب کوفیان زدین مبین بری
بر آن سلیل حیدر صفدر زچار سو
آورده اند رو چو یهودان خیبری
با آنکه میهمان بدشان بسته اند آب
بر روی آن ستودهٔ داور زداوری
گفتند یاوریم تو را لیک آن جناب
آمد چو سویشان ننمودند یاوری
از تیشهٔ ستیزهٔ آن ناکسان وِرا
از پا فتاد قدّ به از سروِ کَشمَری⁷
بر روی خار و خاره به خواری فتاده است
جسمش که بود غیرتِ دیبایِ شُشتری
زنهای زُهره روی زکیدِ زُحل وَشان
بگذشته آهشان همه از ماه و مشتری
زینب زند به سینه و سر،دست و هرنفس
فریاد بر کشد زدل از بی برادری
تا جان به پیکر است تو را اخترا بریز
از چشم خود به ماتم او اشک گوهری⁸
ملّا عبّاس اختر طوسی
______________________
1_ششدر: ششدر از اصطلاحات نرد است و آن حالتی است که شش خانه جلو مهره ای با مهره های حریف بسته باشد و مهره نتواند از خان خویش خارج شود.دنیا را از جهت جهاتِ ستّه به حالت ششدر تشبیه کنند.
2_صرصر: باد تند
3_نظراً گیو صحیح باشد.
4_شاعری گوید:
عمری پی زید و عمرو رفتی
زین پس بنگر خدا چه دارد
5_درباب زرّ جعفری قبلاً دراین کانال تو ضیحاتی داده شد.
6_این مصرع مغلوط و مبهم است.
7_سرو کاشمر: سروی است معروف ومشهور است که زرتشت آن را کاشته است.ادیب پیشاوری گوید:
به رخ بهار و به بالا بلند کز کشمر
درخت زرّدهشتی بدین کمال نرُست
8_گلزار حسینی ،اختر طوسی ،صفحهٔ ۶۹۸
#عسکری
🌾🍃🍃@madihehvamarsiah
ای دل مباش غرّه بدین دارِ شِشدری¹
بر پنج روز عمر که بادی است صَرصَری²
در تنگنای گور کنی عاقبت مقام
قصرِ تو اوسع است گر از قصرِقیصری
گردی به چنگ مرگ چو روباهِ شل اسیر
داری اگر تو صَولت و زورِ غضنفری
گیرم دلاوری تو چو اسفندیار و گو³
از رستمِ اجل نبری در دلاوری
گر ادّعای دین مسلمانیت بود
پرهیز کن زغیبت و آئین کافری
درویش را مران زدرِ خویش تا تو را
یزدان کند شهنشهِ ملک توانگری
مانند اهل حرص به درگاه عَمرو و زید
تا چند می روی پیِ رزقِ مقرّری ⁴
جهدی کن و بروی تو یاجوج حرص را
سدّی زِ زهد بند چو سدّ سکندری
تا کی برای سیمِ سفید ای سیاه دل
روی تو زردتر شود از زرّ جعفری⁵
از شرّ دیو نفس نجاتت گر آرزوست
پنهان زچشمِ آدمیان باش چون پری
دل بر کن از محبّت این پیر زالِ دهر
با وی به هیچ گونه مکن میلِ شوهری
کاین پیر زالِ شوکُش و خونخوار روز و شب
کار دگر ندارد غیر از فسونگری
چندین هزار شوهر ،او کشته و هنوز
چون بنگری به جای مراوراست دختری
دارد متاع حرص به بازار آرزو
گردد علی الدّوام به دنبال مشتری
باری بیا چو اختر طوسی بزن تو چنگ
بر دامن ولای شهِ مُلک سروری
نوباوهٔ امام علیّ النّقی حسن
کاندر زمانه بود ملقّب به عسکری
هادی خلق ،ابوالقائم آن که هست
یک ذرّه ای زنور رخش مِهر خاوری
شاهی که اوفتَد به کفش گوهرِ مُراد
هر کو کند به بحرِ ولایش شناوری
آن کس که مهر آن شهِ دین نیست در دلش
او راست در زمانه نشان بد اختری
از بامداد روز ازل بسته پیش او
از کهکشان ،سپهر، کمر بهرِ چاکری
هرکس شده است بندهٔ درگاه آن جناب
با پادشاه کرده به رُتبت برابری
آری چو آن ولیّ خداوند هیچ کس
نشناخته است قاعدهٔ بنده پروری
یک ذرّه ای زِخاک درش گرنَهی به جَیب
گردد زِپای تا به سرت جمله عنبری
مدّاح آستانِ جَلالش زفرطِ قدر
پا می نهد به تارَکِ نه چرخِ چنبری
هنگام مدح خوانی او جبرئیل را
بنموده عرشِ ایزد دادار مِنبری
چون زد قدم به ملک وجود آن شهر از عدم
بود آشکار از رخ او نورِ مهتری
بعد از پدر به تخت خلافت چو کرد جای
بنمود خلق را سوی دادار رهبری
فربَه تنش زبارِ جَفاهای روزگار
گردیده بود همچو نی از ضعف ولاغری
آنان که فضلشان نَبدی که داشت⁶
گوساله ای که ساخت به نیرنگ سامری
دیدند از او به سامره اعجازها ولی
گفته شد این چه جادوئی است و چه ساحری
آه از دمی که معتمد از زهرِ جان سِتان
او را شهید کرد زراهِ ستمگری
آن زهر جان گداز چو کردش اثر به جسم
گردید آن ستم زده بیمار و بستری
روحش چو از بدن سوی دار القرار رفت
گردید اهل سامره را آه آذری
آن روز هم چو شام سیه شد به چشمشان
خاموش شد چو شمع شبستان حیدری
از غصّه جامه ها بدریدند بر بدن
هر نوک موی بر تَنشان کرد نِشتری
فرزند آن امام مبین صاحب الزّمان
گشت خمیده، قدّ رسای صنوبری
اندر عزای باب غریب شهید خویش
گریان شده ،درید زغم جیب صابری
چون غسل دادش و کفنش کرد آن جناب
از آب حوض کوثر و دیبایِ عَبقری
بگذاشت در جنازه و بر وی نماز کرد
آن سان که بود رسم به دین پیمبری
در پهلوی امام علیّ النّقی سپرد
او را به خاک کرد و خود آنجا مُجاوری
ای کاشکی به کرببلا بود آن جناب
با آن همه شجاعت و زور دلاوری
تا بنگرد که گشته چسان جدّ او حسین
مغلوب کوفیان زدین مبین بری
بر آن سلیل حیدر صفدر زچار سو
آورده اند رو چو یهودان خیبری
با آنکه میهمان بدشان بسته اند آب
بر روی آن ستودهٔ داور زداوری
گفتند یاوریم تو را لیک آن جناب
آمد چو سویشان ننمودند یاوری
از تیشهٔ ستیزهٔ آن ناکسان وِرا
از پا فتاد قدّ به از سروِ کَشمَری⁷
بر روی خار و خاره به خواری فتاده است
جسمش که بود غیرتِ دیبایِ شُشتری
زنهای زُهره روی زکیدِ زُحل وَشان
بگذشته آهشان همه از ماه و مشتری
زینب زند به سینه و سر،دست و هرنفس
فریاد بر کشد زدل از بی برادری
تا جان به پیکر است تو را اخترا بریز
از چشم خود به ماتم او اشک گوهری⁸
ملّا عبّاس اختر طوسی
______________________
1_ششدر: ششدر از اصطلاحات نرد است و آن حالتی است که شش خانه جلو مهره ای با مهره های حریف بسته باشد و مهره نتواند از خان خویش خارج شود.دنیا را از جهت جهاتِ ستّه به حالت ششدر تشبیه کنند.
2_صرصر: باد تند
3_نظراً گیو صحیح باشد.
4_شاعری گوید:
عمری پی زید و عمرو رفتی
زین پس بنگر خدا چه دارد
5_درباب زرّ جعفری قبلاً دراین کانال تو ضیحاتی داده شد.
6_این مصرع مغلوط و مبهم است.
7_سرو کاشمر: سروی است معروف ومشهور است که زرتشت آن را کاشته است.ادیب پیشاوری گوید:
به رخ بهار و به بالا بلند کز کشمر
درخت زرّدهشتی بدین کمال نرُست
8_گلزار حسینی ،اختر طوسی ،صفحهٔ ۶۹۸
#عسکری
🌾🍃🍃@madihehvamarsiah