ماجرای نماز گزاردن حضرت حجت ابن الحسن علیه السلام بر جنازه پدر بزرگوارشان
🔸روزِ درگذشتِ امام یازدهم، و نخستین روز امامت آقا صاحب الزمان فرا رسید. و آن حضرت ناگزیر میان مردم آمده، بر پیکر پدر نماز گزارد. این رخداد به گونه هایی چند روایت شده است. که در یک روایت شیخ صدوق آن را به صورت مفصل از زبان «ابوالادیان» یکی از خدمت کاران خانه و متصدی امور نامه های امام عسکری علیه السلام بوده، گزارش کرده است.
🔸ابی الادیان روایت کرده که: به خدمت حضرت شتافتم. ایشان را ناتوان و بیمار یافتم. آن جناب چند نامه ای نوشته و به من داد و فرمود که اینها را به مداین برسان و به فلان و فلان از دوستان ما بسپار، و بدان که بعد از پانزده روز دیگر به این بلده خواهی رسید و آواز نوحه از خانه خواهی شنید و مرا در غسل گاه خواهی دید.
🔸ابوالادیان می گوید: گفتم ای مولای من! چون این واقعه روی دهد، حجت خدا و راهنمای ما که خواهد بود؟ فرمود: «آن کسی که جواب نامه های مرا از تو طلب کند.» گفتم: زیاده از این هم نشانی بفرمایید. فرمود:«آن شخصی که برمن نماز گزارد، او حجت خدا و امام و راهنما و قائم به امر است بعد از من.»
🔸از سامرا بیرون آمدم. نامهها را به مداین برده و جواب آنها را گرفته و بازگشتم. روز پانزدهم بود که داخل "سُرَّ مَن رَأی" (سامرا) شدم بر وجهی که آن حضرت به اعجاز آن خبر داده بود، آواز نوحه از خانه آن حضرت شنیدم و نعش آن امام بزرگوار را در غسل گاه دیدم.
🔸برادرش، جعفر، را بر در خانه آن حضرت دیدم که مردم دورش جمع شده بودند و او را تعزیت نموده و جانشینی او را تبریک میگفتند. با خود گفتم که اگر امام بعد از امام حسن عسکری علیه السلام او باشد، پس امر امامت باطل خواهد بود، زیرا می دانستم که شراب می آشامد و تنبور می زند و قمار می بازد. پس او را تعزیت نمودم. هیچ چیزی از من نپرسید و جواب نامه ها را نطلبید!
🔸بعد از آن عقید خادم بیرون آمد و خطاب به جعفر گفت: ای خواجه! برادرت را کفن کردند، برخیز و بر او نماز بگزار. جعفر برخاست و داخل آن خانه شد و شیعیان گریان وارد خانه شدند. در آن حال امام را کفن کرده بودند. جعفر پیش رفت که نماز بگزارد. با خود گفتم: عجبا! اگر امام مردم بیدین بشود، معلوم میشود که همواره دین از اول سست بوده است! من هم دنبال جعفر به راه افتادم تا ببینم جریان به کجا منتهی میشود.
🔸کنار جنازه امام رسیدیم، جعفر پیش ایستاده و همراهان پشت سرش. باخود گفتم: دیگر کار از کار گذشت. جعفر چون قصد آن کرد که تکبیر بگوید، ناگهان پرده سفیدی که در حجره آویزان بود بلند شد. کودکی نورانی پیدا شد گندمگون و مجعد موی. ردای جعفر را گرفته و کشید، و فرمود:
☘«ای عمو! دور شو که من به نماز گزاردن بر پدر خود از تو سزاوارترم.»☘
🔸جعفر رنگ پریده کنار رفت و نمیدانست چه بگوید. شوکه شده بود و آن برگزیده خداوند غفار بر پدر عالی مقدارش نماز گزارد و امام حسن عسکری را در کنار مرقد پدر بزرگوارش، امام علی النقی علیهما السلام، دفن کردند.
🔸سپس آن کودک خردسال و آن ولی ایزد متعال به من خطاب کرد که:
☘«ای بصری! جوابهای نامه ها را بیاور.»☘
جوابها را به او تقدیم کردم ایشان رفتند به حجره. با خود گفتم: حمد و سپاس خدا را که دو علامت از علاماتی که امام عسکری علیه السلام به من فرموده بودند، ظاهر شد. نزد جعفر آمدم و گفتم: این طفل که بود؟ گفت: من اصلاً چنین کودکی را ندیدهام و نمیشناسم!
⚠️(به فرموده برخی علما، از آنجا که جعفر بعدها توبه کرد، خوب است که دیگر به وی کذّاب گفته نشود بلکه او را توّاب خطاب کنند.)
شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج ۲ ص ۴۷۵
#تاریخ_اهلبیت علیهم السلام
#منبر_مکتوب