#شعر_عاشورایی


لحظه ی تلخِ وداع، کرب و بلا ریخت به هم!

شاه دین کرد وداع و همه را ریخت به هم

خبر رفتن مولا به بیابان پیچید...

با وداعش همه ی دشت منا ریخت به هم

خواهرش ملتمسانه به فغان آمد و گفت:

کاش می شد که به همراه تو ما... ریخت به هم

و حرم بهر خداحافظی آمد، خونْ بغض

بست مجرای گلو را و خدا... ریخت به هم!

جای آب، اشک روان پشت سرش ریخت رباب

زینبش ناله که زد وای اخا... ریخت بهم

ناله زد" وا اَبَتي..." دخترکی پیش آمد

بانوایش همه دشت بلا ریخت به هم

سدّ راه پدرش شد، به پدر زل زد و گفت:

می روی بی منِ بی تاب کجا؟ ریخت به هم

کربلا از تب این صحنه به خود می لرزید

پدر از دخترکش شد که جدا ریخت به هم

کاش می شد که به همراه خودت ما را هم...

کاش می شد که به همراه تو ما...ریخت به هم

لحظه ای بعد به گودال منا غوغا شد...

با سِنان سوره ی "وَ ا لْ شّ م س ضُ ح ا" ریخت به هم

#ناصر_دوستی
#شعر_عاشورایی
#پویش_مردمی_من_حسینی_ام
#حسینیه_اعظم_زنجان


@haz_ir