✍🏻 خاطره مهدوی
8️⃣5️⃣ ثواب نوکری
هر سال ثواب نوکری به سالار شهیدان را به امام زمان علیه السلام تقدیم میکنم و امسال نیز از این قاعده مستثنی نبود. آن شب غذاهای اضافه هیئت را به من سپردند تا بین مردم تقسیم کنم. در خیابان اندرزگو ماشین ون پلیس را دیدم و تصمیم گرفتم چندتایی از غذاهای نذری را به پلیسهایی بدهم که امنیت این شبهای محرم را تامین میکنند. با غذاها جلو رفتم و بعد از خوش و بش با فرمانده و راننده و مامورین متوجه شدم که سه دختر در ونِ پلیس بازداشت هستند. از فرمانده پرسیدم آیا اجازه میدهد که به بازداشتشدگان نیز غذای نذری بدهم؟ فرمانده با تردید پرسید: برای بازداشتیها ؟ و بعدادامه داد؛ البته من جرات ندارم جلوی نذر سیدالشهدا را بگیرم!
در حالی که غذا را به دست بازداشتیها میدادم، ترس را در چهرهی هر سه نفرشان دیدم . به آنها گفتم: به امام حسین توسل کنید و با ایشان نذر و عهد کنید، انشاالله مشکل حل بشود!
از فرمانده تشکر کردم و وقتی مطمئن شدم جرم این سه دختر بدحجابی بوده، خودم را معرفی کردم. فرمانده که متوجه شد من دکتر روانشناس هستم احترام بیشتری کرد و خندهی توام با تقدیر تحویلم داد و گفت: آقای دکتر! شما چرا؟ پخش غذای نذری که در شان شما نیست!
من هم با لبخند پاسخش را دادم و گفتم: مگر ما دل نداریم فرمانده؟
و لازم دیدم که یادآور شوم که ارادت به سیدشهیدان دکتر و غیر دکتر ندارد! و گفتم که چند سال است که در چنین روزهایی مسئول چای هیئت هستم و به هیچ وجه این مقام را به دیگری واگذار نمیکنم!
فرمانده با شرمندگی رویم را بوسید و عذر خواست. من هم از زحمات او و همکارانش تشکر کردم و درخواست کردم که اگر این سه دختر جرم قابل توجهی ندارند به برکت امام حسین علیه السلام آنها را آزاد کند و گفتم: بخشش برای این دختران که به نظر میرسد اولین بار است که در چنین شرایطی قرار دارند بسیار کارسازتر از بردنشان به بازداشتگاه است. فرمانده با کمی مکث پیشنهاد من را پذیرفت و گفت: به دانش شما و بیشتر به نوکریتان در بارگاه امام حسین احترام میگذارم و آن ها را به امام حسین علیه السلام بخشیدم!
از فرمانده تشکر کردم و اجازه گرفتم با دختران کمی صحبت کنم. وقتی خودم و شغلم را معرفی کردم و گفتم که چند روز در سال را نذر امام حسین کرده ام و در هیئت، چای میریزم، به آنها گفتم که بیشتر برای پیشرفت علمی بکوشند و قبل از این که ذهنشان درگیر مسائل کوچک باشد به این فکر کنند که چگونه میتوانند به کشور و مردم خدمت کنند و در نهایت گفتم: شما امشب به صورت بسیار اتفاقی و به برکت غذای امام حسین علیه السلام آزاد شدید و به آنها پیشنهاد دادم به یمن این اتفاق خوب نذر کنند تا کاری برای امام حسین علیه السلام انجام دهند.
یکی از دختران با چشمانی مملو از اشک شوق، گفت: آمده بودیم برای غذای نذری ! اما ....... و هرگز فکر نمیکردیم دربازداشت، مهمان امام حسین شویم و به برکت غذای نذری آزاد شویم. آقای دکتر! ما قولمان با امام حسین را فراموش نمیکنیم!
مطالب مشابه 🔍 #خاطره #عاشورا #محرم
@NikooSokhan
8️⃣5️⃣ ثواب نوکری
هر سال ثواب نوکری به سالار شهیدان را به امام زمان علیه السلام تقدیم میکنم و امسال نیز از این قاعده مستثنی نبود. آن شب غذاهای اضافه هیئت را به من سپردند تا بین مردم تقسیم کنم. در خیابان اندرزگو ماشین ون پلیس را دیدم و تصمیم گرفتم چندتایی از غذاهای نذری را به پلیسهایی بدهم که امنیت این شبهای محرم را تامین میکنند. با غذاها جلو رفتم و بعد از خوش و بش با فرمانده و راننده و مامورین متوجه شدم که سه دختر در ونِ پلیس بازداشت هستند. از فرمانده پرسیدم آیا اجازه میدهد که به بازداشتشدگان نیز غذای نذری بدهم؟ فرمانده با تردید پرسید: برای بازداشتیها ؟ و بعدادامه داد؛ البته من جرات ندارم جلوی نذر سیدالشهدا را بگیرم!
در حالی که غذا را به دست بازداشتیها میدادم، ترس را در چهرهی هر سه نفرشان دیدم . به آنها گفتم: به امام حسین توسل کنید و با ایشان نذر و عهد کنید، انشاالله مشکل حل بشود!
از فرمانده تشکر کردم و وقتی مطمئن شدم جرم این سه دختر بدحجابی بوده، خودم را معرفی کردم. فرمانده که متوجه شد من دکتر روانشناس هستم احترام بیشتری کرد و خندهی توام با تقدیر تحویلم داد و گفت: آقای دکتر! شما چرا؟ پخش غذای نذری که در شان شما نیست!
من هم با لبخند پاسخش را دادم و گفتم: مگر ما دل نداریم فرمانده؟
و لازم دیدم که یادآور شوم که ارادت به سیدشهیدان دکتر و غیر دکتر ندارد! و گفتم که چند سال است که در چنین روزهایی مسئول چای هیئت هستم و به هیچ وجه این مقام را به دیگری واگذار نمیکنم!
فرمانده با شرمندگی رویم را بوسید و عذر خواست. من هم از زحمات او و همکارانش تشکر کردم و درخواست کردم که اگر این سه دختر جرم قابل توجهی ندارند به برکت امام حسین علیه السلام آنها را آزاد کند و گفتم: بخشش برای این دختران که به نظر میرسد اولین بار است که در چنین شرایطی قرار دارند بسیار کارسازتر از بردنشان به بازداشتگاه است. فرمانده با کمی مکث پیشنهاد من را پذیرفت و گفت: به دانش شما و بیشتر به نوکریتان در بارگاه امام حسین احترام میگذارم و آن ها را به امام حسین علیه السلام بخشیدم!
از فرمانده تشکر کردم و اجازه گرفتم با دختران کمی صحبت کنم. وقتی خودم و شغلم را معرفی کردم و گفتم که چند روز در سال را نذر امام حسین کرده ام و در هیئت، چای میریزم، به آنها گفتم که بیشتر برای پیشرفت علمی بکوشند و قبل از این که ذهنشان درگیر مسائل کوچک باشد به این فکر کنند که چگونه میتوانند به کشور و مردم خدمت کنند و در نهایت گفتم: شما امشب به صورت بسیار اتفاقی و به برکت غذای امام حسین علیه السلام آزاد شدید و به آنها پیشنهاد دادم به یمن این اتفاق خوب نذر کنند تا کاری برای امام حسین علیه السلام انجام دهند.
یکی از دختران با چشمانی مملو از اشک شوق، گفت: آمده بودیم برای غذای نذری ! اما ....... و هرگز فکر نمیکردیم دربازداشت، مهمان امام حسین شویم و به برکت غذای نذری آزاد شویم. آقای دکتر! ما قولمان با امام حسین را فراموش نمیکنیم!
مطالب مشابه 🔍 #خاطره #عاشورا #محرم
@NikooSokhan