هشتم بهمن . بیست و دو سال پیش در چنین روزی قلب تپن
دهان پر از عربی زبان چرا خاموش
خاموشي مهر
دريغ مهر سخن گشت چون شرر خاموش
دريغ مهر كه گردد به زيب و فر خاموش
بريده باد زبانم كه مهر فاني نيست
غنوده خسرو خاور به باختر خاموش
چه خسروي كه نباشد خبر ز يارانش
به خط و خد همه شيرين و چون شكر خاموش
گرفته ظلمت اندوه جمله عالم را
در اين مصيبت جانسوز بحر و بر خاموش
بنات نعش پريشان تر از هميشه شدند
كه گشته اند به هشتم فلك صور خاموش
خبر كه برد به سيمرغ زال پرور كاو
به كوه قاف به ماتم بريخت پر خاموش
دگر به باغ سخن جلوه بهاران نيست
روا بود كه بسوزند خشك و تر خاموش
عجب نباشد اگر شاعران زبان بستند
كنون كه در كف جود است سيم و زر خاموش
چرا خموش نباشند در ستم آباد
كند سكوت قضا و بود قدر خاموش
زمان زمانه روباه سيرتان باشد
به كنج بيشه فتاده ست شير نر خاموش
كبوتران شب و روز عمر مي كاهند
تو بازي فلك بي وفا نگر خاموش
به روي دست كه را مي برند اهل ادب
كه سر كشند خلايق ز بام و در خاموش
به درد و داغ كدامين سوار مي سوزند
پري رخان سيه پوش سيم بر خاموش
وطن فسرده ز تقدير پور دانشور
چنان به داغ شهيدان بوم و بر خاموش
درخت معرفت از پا فتاد و با اندوه
نشسته اند خطيبان معتبر خاموش
شگفت نيست اديبان ملك در اين غم
به سان شمع بسوزند تا سحر خاموش
به سوگ و درد نشسته امير ساماني
شده ست شاه سخن رودكي مگر خاموش
نزاري آمده دستار برفكنده ز سر
و سعدي است بدان قدرت و هنر خاموش
هدايت است عزادار مجمع فصحا
چو عوفي است گشوده كمر، پكر، خاموش
سنايي است عزادار شارح سخنش
بهار در غم قُمريّ نغمه گر خاموش
گرفته زانوي غم در بغل اميري سخت
نشسته خانلري امروز خون جگر خاموش
يكي به سوگ برادر يكي به داغ پسر
چنان شجر كه فتاده ز برگ و بر خاموش
دريغ جلوه ندارد جهان به چشم اديب
فتاد نخل مصفّاي بارور خاموش
پسر به نزد پدر از حيا خَمُش ديديم
كنون شده ست پسر در فغان، پدر خاموش
شكست پشت پسر در غم پدر دردا
چه انتظار در اين غم بود پسر خاموش
كجاست آنكه مُظاهر شود هنرها را
فتاده است به هر گوشه اي گهر خاموش
به هر كجاي كسي ره به محضرش برده ست
دو دست مي زند از دوري اش به سر خاموش
مجال حرف نمانده ست و جمله غمگين اند
نهاد گنگ و مضاف الكن و خبر خاموش
كجاست "نسخه اقدم" كه مرثيت خواند
براي مردم استاده در گذر خاموش
"سپيدنامه" و "توفان خشم" و "ده فرياد"
غريب و غمزده چون صاحب اثر خاموش
بسي سخن به لب آرند و " سي سخن" مانده ست
ميان اين همه غوغاي بي ثمر خاموش
نه ناي ناله و ني پاي رفتنش، نه عجب
اگر كه خامه نشيند به چشم تر خاموش
سزاست گوشه بگيري تو بي سخن هومن
شوي به خامشي مهر چون قمر خاموش
سخنوران نه عجب تن به خاك بسپارند
به جان به عالم بالا روند گر خاموش
هميشه در سخن خويش زنده مي مانند
چراغ خانه نسازند در سفر خاموش

هومن يوسفدهي
تهران ٩ آبان ١٣٩٨
یا هو
تو شعر جاری تاریخی، زبان ملول و قلم: خاموش
تو راز زنده‌ی ایجادی، وجود: هیچ و عدم: خاموش
دو دست را به کرم وا کن، "نمی" ببخش و تماشا کن
که بر نمِ تو سخا عطشان که با کم تو کرم: خاموش
به یاد حنجر معصومت، اصول: سست و جدل: ویران
به سوگ سینه‌ی مظلومت، "حدوث" مات و "قدم" خاموش
تو آن تلاطم آرامی که رو به ساحل توصیفت
سوار موج بلا باید، فقط قدم بزنم: خاموش
تو اوج قله‌ی ادراکی که پیش دامنه‌ی مدحت
نفس به سکسکه می‌افتد: زبان گرفته و دم خاموش
به لحن وحی لبی تر کن، به روی منبر نی تا باز
گزند لب به سکوت اعراب، شوند خیل عجم خاموش
*
دوباره گوش به تاریخم، میان همهمه‌ی میدان
دلم به سوی تو می‌آید: قدم قدم به قدم خاموش
زهیر آمده از سویی، حبیب پر زده از کویی
یکی به دیدن تو خندان، یکی به هیبت غم: خاموش
یکی شتافته شب‌هنگام، به سمت خیمه‌ی تو آرام
یکی به جذبه‌ی آغوشت، سپرده دل به علم: خاموش
*
درست آن طرف میدان، از آن همه لب قرآن‌خوان
یکی به دشنه‌ی زر بسته است، یکی به مهر درم: خاموش
یکی به ذکر و سماع نی، سپرده دل به خراج ری
یکی به فکر زن و فرزند، کشیده چهره به هم: خاموش
*
غم تو می‌کشدم این‌سو، خیال می‌بردم آن‌سو
به شوق بال دلم عطشان، به ذوق مال لبم خاموش
*
جهان سکوتِ سراسر شد، غروب شد... شب آخر شد
من از سپاه تو خواهم رفت؟ [چراغ‌های حرم خاموش...]
#محمد_مرادی
@drmomoradi
Forwarded From محمد مرادی
یا هو
تو شعر جاری تاریخی، زبان ملول و قلم: خاموش
تو راز زنده‌ی ایجادی، وجود: هیچ و عدم: خاموش
دو دست را به کرم وا کن، "نمی" ببخش و تماشا کن
که بر نمِ تو سخا عطشان که با کم تو کرم: خاموش
به یاد حنجر معصومت، اصول: سست و جدل: ویران
به سوگ سینه‌ی مظلومت، "حدوث" مات و "قدم" خاموش
تو آن تلاطم آرامی که رو به ساحل توصیفت
سوار موج بلا باید، فقط قدم بزنم: خاموش
تو اوج قله‌ی ادراکی که پیش دامنه‌ی مدحت
نفس به سکسکه می‌افتد: زبان گرفته و دم خاموش
به لحن وحی لبی تر کن، به روی منبر نی تا باز
گزند لب به سکوت اعراب، شوند خیل عجم خاموش
*
دوباره گوش به تاریخم، میان همهمه‌ی میدان
دلم به سوی تو می‌آید: قدم قدم به قدم خاموش
زهیر آمده از سویی، حبیب پر زده از کویی
یکی به دیدن تو خندان، یکی به هیبت غم: خاموش
یکی شتافته شب‌هنگام، به سمت خیمه‌ی تو آرام
یکی به جذبه‌ی آغوشت، سپرده دل به علم: خاموش
*
درست آن طرف میدان، از آن همه لب قرآن‌خوان
یکی به دشنه‌ی زر بسته است، یکی به مهر درم: خاموش
یکی به ذکر و سماع نی، سپرده دل به خراج ری
یکی به فکر زن و فرزند، کشیده چهره به هم: خاموش
*
غم تو می‌کشدم این‌سو، خیال می‌بردم آن‌سو
به شوق بال دلم عطشان، به ذوق مال لبم خاموش
*
جهان سکوتِ سراسر شد، غروب شد... شب آخر شد
من از سپاه تو خواهم رفت؟ [چراغ‌های حرم خاموش...]
#محمد_مرادی
@drmomoradi
Forwarded From محمد مرادی
یا هو
تو شعر جاری تاریخی، زبان ملول و قلم: خاموش
تو راز زنده‌ی ایجادی، وجود: هیچ و عدم: خاموش
دو دست را به کرم وا کن، "نمی" ببخش و تماشا کن
که بر نمِ تو سخا عطشان که با کم تو کرم: خاموش
به یاد حنجر معصومت، اصول: سست و جدل: ویران
به سوگ سینه‌ی مظلومت، "حدوث" مات و "قدم" خاموش
تو آن تلاطم آرامی که رو به ساحل توصیفت
سوار موج بلا باید، فقط قدم بزنم: خاموش
تو اوج قله‌ی ادراکی که پیش دامنه‌ی مدحت
نفس به سکسکه می‌افتد: زبان گرفته و دم خاموش
به لحن وحی لبی تر کن، به روی منبر نی تا باز
گزند لب به سکوت اعراب، شوند خیل عجم خاموش
*
دوباره گوش به تاریخم، میان همهمه‌ی میدان
دلم به سوی تو می‌آید: قدم قدم به قدم خاموش
زهیر آمده از سویی، حبیب پر زده از کویی
یکی به دیدن تو خندان، یکی به هیبت غم: خاموش
یکی شتافته شب‌هنگام، به سمت خیمه‌ی تو آرام
یکی به جذبه‌ی آغوشت، سپرده دل به علم: خاموش
*
درست آن طرف میدان، از آن همه لب قرآن‌خوان
یکی به دشنه‌ی زر بسته است، یکی به مهر درم: خاموش
یکی به ذکر و سماع نی، سپرده دل به خراج ری
یکی به فکر زن و فرزند، کشیده چهره به هم: خاموش
*
غم تو می‌کشدم این‌سو، خیال می‌بردم آن‌سو
به شوق بال دلم عطشان، به ذوق مال لبم خاموش
*
جهان سکوتِ سراسر شد، غروب شد... شب آخر شد
من از سپاه تو خواهم رفت؟ [چراغ‌های حرم خاموش...]
#محمد_مرادی
@drmomoradi
دانلود ده جلد اول کتاب بحار الانوار
زبان عربی
Forwarded From ادبیاتliterature9@
@literature9


هزار کاکُلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من
عشق را
ای کاش زبان سخن بود...


- دکلمه‌ای باصدای شاملو و آیدا
باستان شناسی و مساله هویت از زبان استاد ده پهلوان
تاریخ فلسفه راتلج (ده جلد در یک فایل فشرده)
"زبان انگلیسی"
باله لیلی و مجنون ساخت تاجیکستان سال ۱۳۳۸ به زبان فارسی در ده قسمت
قسمت اول
@litera9