#معمار
انواع آب انبار براساس موقعیت
۱.آب انبار صحرایی -کشاورزی؛
این نوع آب انبارها در صحراها ساخته می شده اند به گونه ای که کشاورزان در گرمای بهار و هنگام کشت و برداشت محصول از آب این آب انبارها استفاده می کردند و معمولاً در کنار این آب انبارها سرپناهی برای استراحت موقت کشاورزان نیز ساخته می شده است
۲.آب انبار روستایی-شهری؛
از لحاظ عملکرد در بسیاری موارد معماری آب انباری های روستایی و شهری با هم تفاوت ندارند. فقط در چند روستا آب انبارها با شکل ساده تر از آب انبارهای شهری مشاهده می شوند.
معمولاً آب انبارها در مراکز محلات ساخته می شدند به گونه ای که سازندگان اب انبارها سعی داشته اند تا در کنار مساجد ،حسینیه و بازار ، آب انباری نیز ساخته شود.
۳.آب انبار میان راهی؛
این آب انبارها مسافران خسته و تشنه را سیراب میکرده اند و معمولاً در کنار کاروانسرا و یا ساباط واقع می شده اند.
منابع:1.کتاب بررسی اقلیمی ابنیه سنتی ایران نوشته دکتر وحید قبادیان، کتاب معماری اسلامی تالیف محمد کریم پیرنیا
@esfahanhonarsarayeiran
نظامی گنجوی در ستایش علم
هنرآموز کز هنرمندی
در گشائی کنی نه در بندی
هرکه ز آموختن ندارد ننگ
در برآرد ز آب و لعل از سنگ
وانکه دانش نباشدش روزی
ننگ دارد ز دانشآموزی
ای بسا تیز طبع کاهل کوش
که شد از کاهلی سفال فروش
وای بسا کور دل که از تعلیم
گشت قاضیالقضات هفت اقلیم
نیم خورد سگان صید سگال
جز به تعلیم علم نیست حلال
سگ به دانش چو راست رشته شود
آدمی شاید ار فرشته شود
خویشتن را چو خضر بازشناس
تا خوری آب زندگانی به قیاس
آب حیوان نه آب حیوانست
جان با عقل و عقل با جانست
شب چهارشنبه سوری کی و دارای چه آدابی است؟
در یک متن مذهبی از دوره صفوی که در باره برخی از آداب و رسوم روزهای هفته و سال بحث می کند، مطالبی در باره چهارشنبه سوری آمده است که جالب بود:
چهارشنبه آخر این ماه (صفر) که چهارشنبه سوری و سرخی نیز می گویند، در نزد جمهور شیعه شوم است، و در شب چهارشنبه آخر که ظرفهای سفالین پر از آب از بامها می اندازند در اکثر خانه ها، و در بعضی بلادها، در این شب، آتش در بامها می افروزند و می گویند چون در این شب و آن روز بلای بسیار نازل می شود، انداختن ظرف پر آب و شکسته شدن آن و آتش افروختن رفع بلا می کند، این طریقه مجوس است و عبده نار، اصلی ندارد. و از این عجب تر بعضی از سفها و بی عقلان و امّیان در این روز که چهارشنبه باشد، بنای سرتراشی می گذارند، و دعاهای چند می خوانند، و تا یک سال چهارشنبه به چهارشنبه سر می تراشند، و اقبال خود را از این سر تراشیدن استنباط می کنند، و به خود مؤثر می گردانند، نکبت و دولت و آمدن و نیامدن احوال خود را در عرض سال، این نیز پوچ است، و اصلی ندارد، و از طیره و فال نیک و بد است و در طریقه اهل بیت نیست ... و احمق تر آن جماعتی اند که می روند و به حوضی پر آب می نشینند و تا لب زیرین خود متصل به آب است، و نفَس نگاه می دارند و دعا و طلسم چند می نویسند. این نیز اصلی ندارد.
@jafarian1964
@litera9
زماني كه جنگ در ميگيرد گي دو موپاسان كه مشغول تحصيل در رشته حقوق است راهی جنگ میشود. وی مردی است كه از جنگ وحشت دارد و تيرانداز بیدست و پايی از آب در میآيد. تمام تجربيات زندگيش در حافظهاش ثبت میشود تا بعدها به شكل كتابهايش به رشته تحرير درآيند. توپولی، مادموازل فیفی، مادر وحشی، پدر ميلون و غيره. ديگر زمينی در زير پای انسان وجود ندارد، تنها آب سيال است، غران و فرو برنده، ديگر فضايی براي قدم زدن، دويدن و گم شدن وجود نخواهد داشت. تنها چند متر تخته چوبی برای گام برداشتن. چون محكومی در ميان ساير زندانيان درخت و باغ و خيابان و خانهای وجود نخواهد داشت مگر آب و ابر...
@litera9
https://t.me/litera9
@litera9
به سوی ادبیات اقلیت
ژیل دلوزو فلیکس گتاری
حسین نمکین
@literature9
شاید کسی کافکایِ این کتاب را بجا نیاورد. گفتنِ اینکه چیزی به نامِ «دانشِ شادِ کافکا» وجود دارد، چیزِ عجیبی است. کافکای این کتاب، خرخاکیِ قهرمانی است که کاری جز نقبزدن در بلوکهای عرصهی نمادین ندارد: میلــبهــزندگی تحرکی افقی در عضلات است که درست مثلِ آب راهِ خود را در دلِ سنگ باز خواهد کرد. عنصر مایع، سمبلِ آزادی است. بهترین پیشزمینه برای خواندنِ این کتاب، دانستنیهایی دربارهی قناتها و سفرههای آبِ زیرزمینی است: بوطیقای هیدرولوژی. چه دنیای عجیبیست!
هرودوت: "ایرانیان در میان آب ادرار نمیکنند، آب دهان نمی اندازند و در آن دست نمیشویند"
استرابون: "ایرانیان در آب جاری خود را نمیشویند، در آب لاشه و مردار نمی اندازند..."
به کجا داريم ميريم؟!
🔰 برطرف کردن احساس #تشنگی
🔸خوردن #خرما به همراه آب :
یک دانه خرما خورده شود و بعد از آن آب میل بشود. آب گرم و سرد فرقی ندارد ولی آب گرم بیشتر تشنگی را از بین میبرد.
🔹 #سویق_عدس هم تشنگی را از بین میبرد، حتی در مسافرت و در هوای گرم و در حرکت، اگر سویق عدس خورده بشود انسان تشنه نمیشود.
🔸 #هندوانه در سحری خیلی خوب است و از آب هم بهتر است.
#روزه
💡♦️ آب به دلیل سادگی ساختمانش ارزش غذایی ندارد و تنها برای رقیق کردن غذا و نیز همراهی آن جهت کمک به نفوذ در مجاری تنگ، مورد استفاده قرار می گیرد ♦️💡
برگرفته از کتاب الموجز فی الموجر
#دورهء_محرم
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
#علی_انسانی
اگر چه لعل تو، آب و تن تو، تاب ندارد
دلت هواي دگر، غير روي باب ندارد
توآن نِهاي كه جواب عموي خويش نگويي
لَبت ز بيرَمَقي، نيروي جواب ندارد
نميرسيد اگر بر ركاب، پاي تو، جا داشت
كه چشمِ قابلِ پايِ تو را ركاب ندارد
دو نرگس تو به خوابند و مادر تو نداند
كه بخت او، سرِ برخاستن ز خواب ندارد
ولي بگوي به گلچين، تلاش بيهُده داري
گلي كه آب نخورده، دگر گلاب ندارد
ذبيح،پابه زمين سودويافت چشمهء زمزم
تو پا مَساي، عمو دسترس به آب ندارد
🔹@deabelnews
آیا حِکایَتِ إیثارِ حَضرَتِ أَبوالفَضْل ـ عَلَیْهِ السَّلام ـ دَر بابِ «آب»، ریشۀ تاریخی نَدارَد؟!
به قلمِ #جویا_جهانبخش
منتشر شده در: سایت #یادگارستان به نشانیِ
https://yadegarestan.kateban.com/post/4624
@talar_ayne
#معرفی_کتاب
«ماه در آب»
برشی از کتاب:
عباس به آب نگریست. در آب، حسین بود. موجها در حرکت خویش، حسین مینگاشتند. صدای موج، حسین بود. به خویش برگشت و در خویش جز حسین ندید و... حسین تشنه بود.
آب بنوش عباس!
آب خنک و زلال و گوارا با عباس سخن میگفت. دست رشید عباس در آب رفت. نوازش آب با دستهای تشنه و جان تشنهتر چه میکند. قطرههای عزیز از کف میچکید. آب را بالا آورد تا فضای دهان رسید. نسیم خنک آب چهرۀ عباس را مینواخت.
ساقی بنوش، گوارایت باد.
باز در موجها ولوله افتاد. حسین، حسین حسین.
#ماه_در_آب
#محمدرضا_سنگری
#انتشارات_مدرسه
احوالات بسته شدن راه فـرات
و تشنگی کودکان در خیمه ها
از:
مرثیه سرای بزرگ آذربایجان
مرحوم ذهنی تبریزی(رحمه الله علیه)
روشن است این نکته بر هر شیخ و شاب
گر یکی ماهی برون افتد ز آب
لب بسی بندد گشاید با شتاب
گوید آن بیچاره با صد پیچ وتاب
آب آب و آب آب و آب آب
بسته شد در کربلا چون راه آب
در خیام شاه افتاد التهاب
از لهیبش مرد و زن شد دل کباب
شد نوای عترت ختمی مآب
آب آب و آب آب و آب آب
کربلا و گرم تابستان او
تشنگی و آتش سوزان او
قحط آب و درد بی درمان او
پیچد از آن تشنگان بر نُه قباب
آب آب و آب آب و آب آب
گلشنی با یک جهان لطف و جلال
غنچه و گل حُسن و سرحدّ کمال
تشنگی کرد آن چنانش پایمال
بلبلان این نغمه کردند انتخاب
آب آب و آب آب و آب آب
دختری از تشنگی در التهاب
ماهی کوچک مگر بیرون ز آب
واپسین دم روی و سینه در تراب
گفت و چشمش تا قیامت شد به خواب
آب آب و آب آب و آب آب
مادر از کودک ز خجلت سر به زیر
نی گمان بر آب و نی در سینه شیر
بسته دست شیر خوارش ناگزیر
گوید ای دارنده روز حساب
آب آب و آب آب و آب آب
اصغر شه زاده از سوز عطش
روی دست باب اندر حال غش
نیمه جان با مرگ خود در کشمکش
می نوشتی بر عذارش اشک ناب
آب آب و آب آب و آب آب
اکبر آن شهزاده والا تبار
با تن خونین و زخم بی شمار
بوسه زد بر دست و پای شهریار
گفت شاها دست من دامان باب
آب آب و آب آب و آب آب
در قتال سخت با قوم عنید
زخم های کاری ام بر تن رسید
سوزش زخم و عطش ثقل جدید
از کفم برده عنان و صبر و تاب
آب آب و آب آب و آب آب
زین سوال پاره جان و جگر
آتشی افتاد بر جان پدر
گفت پس هاتی لِسانَک ای پسر
تا زبانت بشنود زین دل کباب
آب آب و آب آب و آب آب
تا زبانش را به کام باب داد
برگ گل گوئی که بر آتش فتاد
گفت بابا چون تو لب تشنه مباد
آتش افروز است کام آن جناب
آب آب و آب آب و آب آب
گفت ما و قطره ای آب فرات
تا قیامت بعد از این هیهات و هات
کار مستسقی گذشته از حیات
یادگار از ما به دنیای خراب
آب آب و آب آب و آب آب
آب نایاب از فرا گیرد جهان
نی ز خاکش نام ماند نی نشان
سازدش دریای ژرف و بیکران
نیست ما را بهره زان دریا حباب
آب آب و آب آب و آب آب
جان من برگرد بر سوی قتال
دارم امّید از خدای لایزال
سازدت سیراب جدّم از زلال
عرضه کن از من سلامی وین خطاب
آب آب و آب آب و آب آب
در حرم شد تشنگی از حد مزید
شد سکینه پیش سقّای رشید
مشک خشکیده به کف با صد امید
سوختم گفت ای عمو از التهاب
آب آب و آب آب و آب آب
پرسی ار حال دل سوزان من
وز همه دلسوخته مهمان من
وز دوای درد بی درمان من
از لبم بشنو که گوید خوش جواب
آب آب و آب آب و آب آب
آتشی افروخته سوز عطش
هیچ کس جز تو فرو ننشاندش
شیرخوار از تشنگی در حال غش
در خیم پیچیده هر سوی از رباب
آب آب و آب آب و آب آب
لاجرم آن ساقی خشکیده مشک
کآب کوثر زان تهی مشکش به رشک
جام خالی در کفش لبریز اشک
گفت و پَر بگشود بر پشت عقاب
آب آب و آب آب و آب آب
آن سپهسالار شاه بی سپاه
بر فرات بسته ره بگشود راه
گفت با آب فرات آه از تو آه
ای به زهرا مهر آبی یا سراب؟
آب آب و آب آب و آب آب
با دلی کز تشنگی آتش فشان
مشک خالی کرد پر ز آب روان
کرد بر سوی خیم عطف عنان
همهمه کردی به دشت آن شیر غاب
آب آب و آب آب و آب آب
تشنه دل، خشکیده لب، سقّای شاه
چون نهنگی در دل دریا سپاه
مشک آبی می برد در خیمه گاه
می زند فریاد پور ِبوتراب
آب آب و آب آب و آب آب
بانک آب آب عبّاس رشید
دختران را تا به گوش جان رسید
نیمه جانان را به تن جانی دمید
مژده دادی همدگر را باشتاب
آب آب و آب آب و آب آب
ناگهان تیری به مشک آمد فرود
کرد سقّا را ز غم بی خود ز خود
دستها رفته سبو بشکسته بود
گفت ریزد آبرویم روی آب
آب آب و آب آب و آب آب
بود آن حیرت زده از فرط غم
غرقه دریای خجلت از حرم
تا فرو افتاد زان گُرز ستم
خود به خود می گفت یک پا در رکاب
آب آب و آب آب و آب آب
با لبی خشکیده شه غلطان به خون
زخم تن از فلس ماهی ها فزون
تشنه لب آتش زدود دل برون
گفت و سنگ از آتش آهش مذاب
آب آب و آب آب و آب آب
روزگاری رفت و آمد اربعین
بر مزار کشتگان شاه دین
بانگ بر زد عترت حبل المتین
ای شهیدان لب عطشان: اینک آب
آب آب و آب آب و آب آب
گفت زینب با شهنشاه شهید
چرخِ گردان چون تو مستسقی ندید
قطره قطره بعد از این خواهم چکید
تا جهان بوده است از چشم سحاب
آب آب و آب آب و آب آب
«ذهنیا» مهریه بود آب فرات
در لبش جان، تشنه لب دادی بنات
زآتش این قصّه سوزد کائنات
ریزد از کلکت از آن بر این کتاب
آب آب و آب آب و آب آب
* با سپاس از دوستان اهل دل در
هیئت عزاداران حضرت علی اصغر تبریز(ع)
@safinehyetabriz
احوالات بسته شدن راه فـرات
و تشنگی کودکان در خیمه ها
از:
مرثیه سرای بزرگ آذربایجان
مرحوم ذهنی تبریزی(رحمه الله علیه)
روشن است این نکته بر هر شیخ و شاب
گر یکی ماهی برون افتد ز آب
لب بسی بندد گشاید با شتاب
گوید آن بیچاره با صد پیچ وتاب
آب آب و آب آب و آب آب
بسته شد در کربلا چون راه آب
در خیام شاه افتاد التهاب
از لهیبش مرد و زن شد دل کباب
شد نوای عترت ختمی مآب
آب آب و آب آب و آب آب
کربلا و گرم تابستان او
تشنگی و آتش سوزان او
قحط آب و درد بی درمان او
پیچد از آن تشنگان بر نُه قباب
آب آب و آب آب و آب آب
گلشنی با یک جهان لطف و جلال
غنچه و گل حُسن و سرحدّ کمال
تشنگی کرد آن چنانش پایمال
بلبلان این نغمه کردند انتخاب
آب آب و آب آب و آب آب
دختری از تشنگی در التهاب
ماهی کوچک مگر بیرون ز آب
واپسین دم روی و سینه در تراب
گفت و چشمش تا قیامت شد به خواب
آب آب و آب آب و آب آب
مادر از کودک ز خجلت سر به زیر
نی گمان بر آب و نی در سینه شیر
بسته دست شیر خوارش ناگزیر
گوید ای دارنده روز حساب
آب آب و آب آب و آب آب
اصغر شه زاده از سوز عطش
روی دست باب اندر حال غش
نیمه جان با مرگ خود در کشمکش
می نوشتی بر عذارش اشک ناب
آب آب و آب آب و آب آب
اکبر آن شهزاده والا تبار
با تن خونین و زخم بی شمار
بوسه زد بر دست و پای شهریار
گفت شاها دست من دامان باب
آب آب و آب آب و آب آب
در قتال سخت با قوم عنید
زخم های کاری ام بر تن رسید
سوزش زخم و عطش ثقل جدید
از کفم برده عنان و صبر و تاب
آب آب و آب آب و آب آب
زین سوال پاره جان و جگر
آتشی افتاد بر جان پدر
گفت پس هاتی لِسانَک ای پسر
تا زبانت بشنود زین دل کباب
آب آب و آب آب و آب آب
تا زبانش را به کام باب داد
برگ گل گوئی که بر آتش فتاد
گفت بابا چون تو لب تشنه مباد
آتش افروز است کام آن جناب
آب آب و آب آب و آب آب
گفت ما و قطره ای آب فرات
تا قیامت بعد از این هیهات و هات
کار مستسقی گذشته از حیات
یادگار از ما به دنیای خراب
آب آب و آب آب و آب آب
آب نایاب از فرا گیرد جهان
نی ز خاکش نام ماند نی نشان
سازدش دریای ژرف و بیکران
نیست ما را بهره زان دریا حباب
آب آب و آب آب و آب آب
جان من برگرد بر سوی قتال
دارم امّید از خدای لایزال
سازدت سیراب جدّم از زلال
عرضه کن از من سلامی وین خطاب
آب آب و آب آب و آب آب
در حرم شد تشنگی از حد مزید
شد سکینه پیش سقّای رشید
مشک خشکیده به کف با صد امید
سوختم گفت ای عمو از التهاب
آب آب و آب آب و آب آب
پرسی ار حال دل سوزان من
وز همه دلسوخته مهمان من
وز دوای درد بی درمان من
از لبم بشنو که گوید خوش جواب
آب آب و آب آب و آب آب
آتشی افروخته سوز عطش
هیچ کس جز تو فرو ننشاندش
شیرخوار از تشنگی در حال غش
در خیم پیچیده هر سوی از رباب
آب آب و آب آب و آب آب
لاجرم آن ساقی خشکیده مشک
کآب کوثر زان تهی مشکش به رشک
جام خالی در کفش لبریز اشک
گفت و پَر بگشود بر پشت عقاب
آب آب و آب آب و آب آب
آن سپهسالار شاه بی سپاه
بر فرات بسته ره بگشود راه
گفت با آب فرات آه از تو آه
ای به زهرا مهر آبی یا سراب؟
آب آب و آب آب و آب آب
با دلی کز تشنگی آتش فشان
مشک خالی کرد پر ز آب روان
کرد بر سوی خیم عطف عنان
همهمه کردی به دشت آن شیر غاب
آب آب و آب آب و آب آب
تشنه دل، خشکیده لب، سقّای شاه
چون نهنگی در دل دریا سپاه
مشک آبی می برد در خیمه گاه
می زند فریاد پور ِبوتراب
آب آب و آب آب و آب آب
بانک آب آب عبّاس رشید
دختران را تا به گوش جان رسید
نیمه جانان را به تن جانی دمید
مژده دادی همدگر را باشتاب
آب آب و آب آب و آب آب
ناگهان تیری به مشک آمد فرود
کرد سقّا را ز غم بی خود ز خود
دستها رفته سبو بشکسته بود
گفت ریزد آبرویم روی آب
آب آب و آب آب و آب آب
بود آن حیرت زده از فرط غم
غرقه دریای خجلت از حرم
تا فرو افتاد زان گُرز ستم
خود به خود می گفت یک پا در رکاب
آب آب و آب آب و آب آب
با لبی خشکیده شه غلطان به خون
زخم تن از فلس ماهی ها فزون
تشنه لب آتش زدود دل برون
گفت و سنگ از آتش آهش مذاب
آب آب و آب آب و آب آب
روزگاری رفت و آمد اربعین
بر مزار کشتگان شاه دین
بانگ بر زد عترت حبل المتین
ای شهیدان لب عطشان: اینک آب
آب آب و آب آب و آب آب
گفت زینب با شهنشاه شهید
چرخِ گردان چون تو مستسقی ندید
قطره قطره بعد از این خواهم چکید
تا جهان بوده است از چشم سحاب
آب آب و آب آب و آب آب
«ذهنیا» مهریه بود آب فرات
در لبش جان، تشنه لب دادی بنات
زآتش این قصّه سوزد کائنات
ریزد از کلکت از آن بر این کتاب
آب آب و آب آب و آب آب
* با سپاس از دوستان اهل دل در
هیئت عزاداران حضرت علی اصغر تبریز(ع)
@safinehyetabriz
احوالات بسته شدن راه فـرات
و تشنگی کودکان در خیمه ها
از:
مرثیه سرای بزرگ آذربایجان
مرحوم ذهنی تبریزی(رحمه الله علیه)
روشن است این نکته بر هر شیخ و شاب
گر یکی ماهی برون افتد ز آب
لب بسی بندد گشاید با شتاب
گوید آن بیچاره با صد پیچ وتاب
آب آب و آب آب و آب آب
بسته شد در کربلا چون راه آب
در خیام شاه افتاد التهاب
از لهیبش مرد و زن شد دل کباب
شد نوای عترت ختمی مآب
آب آب و آب آب و آب آب
کربلا و گرم تابستان او
تشنگی و آتش سوزان او
قحط آب و درد بی درمان او
پیچد از آن تشنگان بر نُه قباب
آب آب و آب آب و آب آب
گلشنی با یک جهان لطف و جلال
غنچه و گل حُسن و سرحدّ کمال
تشنگی کرد آن چنانش پایمال
بلبلان این نغمه کردند انتخاب
آب آب و آب آب و آب آب
دختری از تشنگی در التهاب
ماهی کوچک مگر بیرون ز آب
واپسین دم روی و سینه در تراب
گفت و چشمش تا قیامت شد به خواب
آب آب و آب آب و آب آب
مادر از کودک ز خجلت سر به زیر
نی گمان بر آب و نی در سینه شیر
بسته دست شیر خوارش ناگزیر
گوید ای دارنده روز حساب
آب آب و آب آب و آب آب
اصغر شه زاده از سوز عطش
روی دست باب اندر حال غش
نیمه جان با مرگ خود در کشمکش
می نوشتی بر عذارش اشک ناب
آب آب و آب آب و آب آب
اکبر آن شهزاده والا تبار
با تن خونین و زخم بی شمار
بوسه زد بر دست و پای شهریار
گفت شاها دست من دامان باب
آب آب و آب آب و آب آب
در قتال سخت با قوم عنید
زخم های کاری ام بر تن رسید
سوزش زخم و عطش ثقل جدید
از کفم برده عنان و صبر و تاب
آب آب و آب آب و آب آب
زین سوال پاره جان و جگر
آتشی افتاد بر جان پدر
گفت پس هاتی لِسانَک ای پسر
تا زبانت بشنود زین دل کباب
آب آب و آب آب و آب آب
تا زبانش را به کام باب داد
برگ گل گوئی که بر آتش فتاد
گفت بابا چون تو لب تشنه مباد
آتش افروز است کام آن جناب
آب آب و آب آب و آب آب
گفت ما و قطره ای آب فرات
تا قیامت بعد از این هیهات و هات
کار مستسقی گذشته از حیات
یادگار از ما به دنیای خراب
آب آب و آب آب و آب آب
آب نایاب از فرا گیرد جهان
نی ز خاکش نام ماند نی نشان
سازدش دریای ژرف و بیکران
نیست ما را بهره زان دریا حباب
آب آب و آب آب و آب آب
جان من برگرد بر سوی قتال
دارم امّید از خدای لایزال
سازدت سیراب جدّم از زلال
عرضه کن از من سلامی وین خطاب
آب آب و آب آب و آب آب
در حرم شد تشنگی از حد مزید
شد سکینه پیش سقّای رشید
مشک خشکیده به کف با صد امید
سوختم گفت ای عمو از التهاب
آب آب و آب آب و آب آب
پرسی ار حال دل سوزان من
وز همه دلسوخته مهمان من
وز دوای درد بی درمان من
از لبم بشنو که گوید خوش جواب
آب آب و آب آب و آب آب
آتشی افروخته سوز عطش
هیچ کس جز تو فرو ننشاندش
شیرخوار از تشنگی در حال غش
در خیم پیچیده هر سوی از رباب
آب آب و آب آب و آب آب
لاجرم آن ساقی خشکیده مشک
کآب کوثر زان تهی مشکش به رشک
جام خالی در کفش لبریز اشک
گفت و پَر بگشود بر پشت عقاب
آب آب و آب آب و آب آب
آن سپهسالار شاه بی سپاه
بر فرات بسته ره بگشود راه
گفت با آب فرات آه از تو آه
ای به زهرا مهر آبی یا سراب؟
آب آب و آب آب و آب آب
با دلی کز تشنگی آتش فشان
مشک خالی کرد پر ز آب روان
کرد بر سوی خیم عطف عنان
همهمه کردی به دشت آن شیر غاب
آب آب و آب آب و آب آب
تشنه دل، خشکیده لب، سقّای شاه
چون نهنگی در دل دریا سپاه
مشک آبی می برد در خیمه گاه
می زند فریاد پور ِبوتراب
آب آب و آب آب و آب آب
بانک آب آب عبّاس رشید
دختران را تا به گوش جان رسید
نیمه جانان را به تن جانی دمید
مژده دادی همدگر را باشتاب
آب آب و آب آب و آب آب
ناگهان تیری به مشک آمد فرود
کرد سقّا را ز غم بی خود ز خود
دستها رفته سبو بشکسته بود
گفت ریزد آبرویم روی آب
آب آب و آب آب و آب آب
بود آن حیرت زده از فرط غم
غرقه دریای خجلت از حرم
تا فرو افتاد زان گُرز ستم
خود به خود می گفت یک پا در رکاب
آب آب و آب آب و آب آب
با لبی خشکیده شه غلطان به خون
زخم تن از فلس ماهی ها فزون
تشنه لب آتش زدود دل برون
گفت و سنگ از آتش آهش مذاب
آب آب و آب آب و آب آب
روزگاری رفت و آمد اربعین
بر مزار کشتگان شاه دین
بانگ بر زد عترت حبل المتین
ای شهیدان لب عطشان: اینک آب
آب آب و آب آب و آب آب
گفت زینب با شهنشاه شهید
چرخِ گردان چون تو مستسقی ندید
قطره قطره بعد از این خواهم چکید
تا جهان بوده است از چشم سحاب
آب آب و آب آب و آب آب
«ذهنیا» مهریه بود آب فرات
در لبش جان، تشنه لب دادی بنات
زآتش این قصّه سوزد کائنات
ریزد از کلکت از آن بر این کتاب
آب آب و آب آب و آب آب
* با سپاس از دوستان اهل دل در
هیئت عزاداران حضرت علی اصغر تبریز(ع)
@safinehyetabriz
اگر چه صحنه میدان گلاب گیران است
گلی که آب نخورده دگر گلاب ندارد
آبِ آتشناک، آبِ گلزاررنگ، آبِ شیراز و آب شیرازی، کنایه از شراب
(نقل از نسخه خطی کتاب منتخب حَسَن، بی جا، بی تا)
نسخه مذکور 51 صفحه می باشد، آغاز و انجامه ندارد و در کتابخانه لایپزیگ نگهداری می شود
🔸
احوالات بسته شدن راه فـرات
و تشنگی کودکان در خیمه ها
از:
مرثیه سرای بزرگ آذربایجان
مرحوم ذهنی تبریزی(رحمه الله علیه)
روشن است این نکته بر هر شیخ و شاب
گر یکی ماهی برون افتد ز آب
لب بسی بندد گشاید با شتاب
گوید آن بیچاره با صد پیچ وتاب
آب آب و آب آب و آب آب
بسته شد در کربلا چون راه آب
در خیام شاه افتاد التهاب
از لهیبش مرد و زن شد دل کباب
شد نوای عترت ختمی مآب
آب آب و آب آب و آب آب
کربلا و گرم تابستان او
تشنگی و آتش سوزان او
قحط آب و درد بی درمان او
پیچد از آن تشنگان بر نُه قباب
آب آب و آب آب و آب آب
گلشنی با یک جهان لطف و جلال
غنچه و گل حُسن و سرحدّ کمال
تشنگی کرد آن چنانش پایمال
بلبلان این نغمه کردند انتخاب
آب آب و آب آب و آب آب
دختری از تشنگی در التهاب
ماهی کوچک مگر بیرون ز آب
واپسین دم روی و سینه در تراب
گفت و چشمش تا قیامت شد به خواب
آب آب و آب آب و آب آب
مادر از کودک ز خجلت سر به زیر
نی گمان بر آب و نی در سینه شیر
بسته دست شیر خوارش ناگزیر
گوید ای دارنده روز حساب
آب آب و آب آب و آب آب
اصغر شه زاده از سوز عطش
روی دست باب اندر حال غش
نیمه جان با مرگ خود در کشمکش
می نوشتی بر عذارش اشک ناب
آب آب و آب آب و آب آب
اکبر آن شهزاده والا تبار
با تن خونین و زخم بی شمار
بوسه زد بر دست و پای شهریار
گفت شاها دست من دامان باب
آب آب و آب آب و آب آب
در قتال سخت با قوم عنید
زخم های کاری ام بر تن رسید
سوزش زخم و عطش ثقل جدید
از کفم برده عنان و صبر و تاب
آب آب و آب آب و آب آب
زین سوال پاره جان و جگر
آتشی افتاد بر جان پدر
گفت پس هاتی لِسانَک ای پسر
تا زبانت بشنود زین دل کباب
آب آب و آب آب و آب آب
تا زبانش را به کام باب داد
برگ گل گوئی که بر آتش فتاد
گفت بابا چون تو لب تشنه مباد
آتش افروز است کام آن جناب
آب آب و آب آب و آب آب
گفت ما و قطره ای آب فرات
تا قیامت بعد از این هیهات و هات
کار مستسقی گذشته از حیات
یادگار از ما به دنیای خراب
آب آب و آب آب و آب آب
آب نایاب از فرا گیرد جهان
نی ز خاکش نام ماند نی نشان
سازدش دریای ژرف و بیکران
نیست ما را بهره زان دریا حباب
آب آب و آب آب و آب آب
جان من برگرد بر سوی قتال
دارم امّید از خدای لایزال
سازدت سیراب جدّم از زلال
عرضه کن از من سلامی وین خطاب
آب آب و آب آب و آب آب
در حرم شد تشنگی از حد مزید
شد سکینه پیش سقّای رشید
مشک خشکیده به کف با صد امید
سوختم گفت ای عمو از التهاب
آب آب و آب آب و آب آب
پرسی ار حال دل سوزان من
وز همه دلسوخته مهمان من
وز دوای درد بی درمان من
از لبم بشنو که گوید خوش جواب
آب آب و آب آب و آب آب
آتشی افروخته سوز عطش
هیچ کس جز تو فرو ننشاندش
شیرخوار از تشنگی در حال غش
در خیم پیچیده هر سوی از رباب
آب آب و آب آب و آب آب
لاجرم آن ساقی خشکیده مشک
کآب کوثر زان تهی مشکش به رشک
جام خالی در کفش لبریز اشک
گفت و پَر بگشود بر پشت عقاب
آب آب و آب آب و آب آب
آن سپهسالار شاه بی سپاه
بر فرات بسته ره بگشود راه
گفت با آب فرات آه از تو آه
ای به زهرا مهر آبی یا سراب؟
آب آب و آب آب و آب آب
با دلی کز تشنگی آتش فشان
مشک خالی کرد پر ز آب روان
کرد بر سوی خیم عطف عنان
همهمه کردی به دشت آن شیر غاب
آب آب و آب آب و آب آب
تشنه دل، خشکیده لب، سقّای شاه
چون نهنگی در دل دریا سپاه
مشک آبی می برد در خیمه گاه
می زند فریاد پور ِبوتراب
آب آب و آب آب و آب آب
بانک آب آب عبّاس رشید
دختران را تا به گوش جان رسید
نیمه جانان را به تن جانی دمید
مژده دادی همدگر را باشتاب
آب آب و آب آب و آب آب
ناگهان تیری به مشک آمد فرود
کرد سقّا را ز غم بی خود ز خود
دستها رفته سبو بشکسته بود
گفت ریزد آبرویم روی آب
آب آب و آب آب و آب آب
بود آن حیرت زده از فرط غم
غرقه دریای خجلت از حرم
تا فرو افتاد زان گُرز ستم
خود به خود می گفت یک پا در رکاب
آب آب و آب آب و آب آب
با لبی خشکیده شه غلطان به خون
زخم تن از فلس ماهی ها فزون
تشنه لب آتش زدود دل برون
گفت و سنگ از آتش آهش مذاب
آب آب و آب آب و آب آب
روزگاری رفت و آمد اربعین
بر مزار کشتگان شاه دین
بانگ بر زد عترت حبل المتین
ای شهیدان لب عطشان: اینک آب
آب آب و آب آب و آب آب
گفت زینب با شهنشاه شهید
چرخِ گردان چون تو مستسقی ندید
قطره قطره بعد از این خواهم چکید
تا جهان بوده است از چشم سحاب
آب آب و آب آب و آب آب
«ذهنیا» مهریه بود آب فرات
در لبش جان، تشنه لب دادی بنات
زآتش این قصّه سوزد کائنات
ریزد از کلکت از آن بر این کتاب
آب آب و آب آب و آب آب
* با سپاس از دوستان اهل دل در
هیئت عزاداران حضرت علی اصغر تبریز(ع)
@safinehyetabriz
افسانه قورباغه پخته
اگر قورباغهای را در آب جوش بیاندازید، قورباغه بلافاصله برای نجات جان خودش تلاش میکند و با یک پرش ناگهانی از ظرف آب جوش بیرون میپرد.
اما اگر قورباغه را در آب سردی بگذارید که بر روی اجاق قرار دارد و در حال گرم شدن است، قورباغه احساس میکند در شرایط مناسبی قرار دارد و تلاشی برای خروج از این شرایط نمیکند. به مرور که آب گرم و گرمتر میشود، با توجه به اینکه این گرم شدن به کندی انجام میشود، قورباغه متوجه تغییرات دما نمیشود. به تدریج عضلات قورباغه در اثر گرما سست میشود و زمانی که قورباغه متوجه میشود شرایط مناسب نیست و باید از آب بیرون بپرد، دیگر توانی برای بیرون پریدن ندارد. در نهایت قورباغه داستان ما در همان آب میپزد و جانش را از دست میدهد.
چرا قورباغه پخته؟ چون کسی که در این شرایط قرار میگیرد، آنقدر آرام آرام اهداف و آرمانهایش را از دست میدهد و به وضع موجود عادت میکند، که خودش هم متوجه بلایی که دارد بر سرش میآید نمیشود. در این شرایط حتی اگر روزی اهداف گذشته خود را با وضع موجود مقایسه کند و بخواهد تغییری ایجاد کند هم دیگر توانی برای تغییر در خود نمیبیند.
@moallemshad
شبکه تلویزیونی آمریکایی Discovery مراحل باز کردن تابوت یک مومیایی تازه کشف شده در مصر را به صورت زنده روی آنتن برد.
در بعضی نقاط دیگر جهان هم وقتی اشیای تاریخی در جایی پیدا میشود، آن خیابان یا منطقه را قرنطینه میکنند و الکی میگویند که لوله آب ترکیده و هیچ خبرنگاری هم اجازه ورود ندارد و در بسیاری مواقع موضوع اصلا رسانهای نمیشود.
🆔 @onlyhistory
🆔 @onlyhistory
حوضِ هشت گوش آرامگاه سعدی از زبان نیبور
«زیباترین چیزی که در این جا به چشم میخورد حوض هشت گوشی است ، که پایین تر از سطح زمین ساخته شده است. در پایین چاه آب شفافی جریان دارد و آن قدر ماهی دارد، که من هرگز در زندگیم این همه ماهی را در يك جا ندیده ام .
این ماهیها در این جا از دولت سرسعدی زندگی راحتی داشتند. هیچ کس حق صید این ماهی ها را ندارد. پلکان راحتی به سطح آب منتهی میشود و در اطراف آب جاهای راحتی برای نشستن وجود دارد. در دو طرف این حوض هشت گوش هم - یعنی در دو محلی که آب قنات وارد حوض می شود وحوض را ترك می کند- از سنگ تراشیده جاهای راحتی برای نشستن در نظر گرفته شده است.
خلاصه کلام: در فصل گرما این محل جای خوبی برای نشستن است. آب این قنات پس از آرامگاه سعدی از باغی می گذرد که در آن آبشارهای زیبا و حوض های بزرگی ساخته شده است . آب پس از ورود به يك حوض در زیر زمین جریان پیدا می کند و باحالت زیبایی دوباره به مانند يك چشمه از زمین بیرون می زند.»
سفرنامه کارستن نیبور، ص ۱۵۴
پ.ن : هنگام بازدید نیبور از آرامگاه سعدی در دوره زندیه، هنوز بنای جدید ساخته نشده بود.
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com