در روایات درباره تشییع پیکر مطهر امام علی(ع) از قول حسنین(ع) آمده است: «چون هنگام احتضار آن حضرت فرا رسید به حسن و حسین(ع) فرمود: چون من از دنیا رحلت کردم مرا بر تختی گذارید و بیرون آوریدم و عقب تخت را بردارید و جانب پیش آن را به حال خود بگذارید، که آن جانب خود برداشته میشود و مرا ببرید به غریین (نجف اشرف)، پس در آن جا سنگ سفیدی خواهید دید، در آن سنگ قبر مرا بکنید به تخته ای میرسید، مرا در آنجا دفن کنید. پس چون آن حضرت چشم از جهان فرو بست ما نیز همین کار را کردیم تا به غریین رسیدیم سنگ سفید را دیدیم که از نور میدرخشید. در آن سنگ قبر را حفر کردیم تخته ای ظاهر شد که بر آن نوشته بود: این را نوح در این جا برای علی بن ابی طالب ذخیره گذاشته است. پس آن حضرت را دفن کردیم... پس گروهی از شیعیان به ما رسیدند که بر آن حضرت نماز نخوانده بودند، ما ایشان را از آن چه اتفاق افتاده بود با خبر کردیم» (مجلسی، 1403: 42، 217)
«- نفرین بر تو دختر گیسدراز. نفرین بر تو ... ای کاش برای همیشه خنده از لبهایت پر بکشد. ای کاش یک چشمت اشک و چشم دیگرت خون باشد. ای کاش خانهات کنج تاریکیها باشد. ای کاش خورشید یکباره برایت تیره و تار شود. ای کاش گردن نازکت را روی تختهی مردهشویخانه بگذارم ...
گلبانو با خشمی وصفناپذیر میانماه را نفرین میکرد. او زنبق را محکم در بغل گرفته بود و لحظهای از نفرین کردن دست برنمیداشت. میانماه ساکت و سربهزیر جلوی خانه گلبانو ایستاده بود. آمده بود تا گلبانو او را ببخشد. چقدر زود برای عذرخواهی آمده بود! هنوز یک نیمروز از اتفاقی که افتاده و دروغی که گفته بود، نگذشته بود. چگونه میانماه توانست آن دروغ را بگوید. در حالی که از قبل هیچ تصمیمی نگرفته بود. هیچ وقت هم دروغ به آن بزرگی نگفته بود. میانماه خودش هم از دروغی که گفته بود، تعجب کرده بود.
گلبانو در خانه را محکم به روی میانماه بست. میانماه از نفرینهای گلبانو میلرزید و پاهایش انگار که در زمین فرو رفته باشند توان جنبیدن نداشتند. میانماه دلش میخواست ...»
@ketabkhaneh2015
انگلستان قرن شانزدهم و سلطنت ملکه الیزابت زمانی بود که مسلمانان از مراکش، عثمانی و ایران زمان صفویان، کار و اجرای آزادانه مناسک دینی خود را در انگلستان آغاز کردند.
http://bbc.in/1PAigpK
@bbcpersian
جرعه ای از جام سحر
13) سحرگاه سیزدهم
خدایا...
آنان که از تو منحرف شدند، دروغ گفتند
در گمراهی دوری، گرفتار آمدند
و به زیانی آشکار خسارت دیدند
خدایا بر محمد و خاندانش عنایت کن
و مرا فرجامی نیکو ده
و در آن چه از کار دنیا و آخرت برایم مهم است، کفایتم کن
بر من کسی را چیره مساز که بر من رحم نمیکند
محافظی پایدار از سوی خودت بر من بگمار
و شایستگی آن چه را که بدان نعمتم داده ای، از من نگیر
از زیاده بخشی ات رزقی گسترده و حلال و پاکیزه روزی ام کن
خدایا...
به پاسداری ات مرا حفظ کن
و به محافظت خودت نگهدارم باش
و به امان خودت امانم بخش
و حج خانه ی محترمت را در این سال و هر سال روزی ام کن
و زیارت مزار پیامبرت و امامان را
پروردگارا...
از این شهادتگاه های ارجمند
و ایستگاه های با کرامت، برکنارم مکن
خدایا...
توبه ام ده تا سرکشی ات نکنم
و تا زنده ام، شب و روز، نیکی و عمل به آن را
و حساب بردن از تو را به من الهام کن
ای پروردگار جهانیان...
ترجمه ی آزاد فرازی از دعای ابوحمزه
جرعه ای از جام سحر
27) سحرگاه بیست و هفتم
خدایا...
به ذکر ویژه ای از جانب خودت مرا خاص گردان
و در تمام لحظات شب و در طول روز
چیزی را که بدان به تو تقرب می جویم
از سر خودنمایی و شهرت طلبی
یا خودبینی و برتری جویی قرار مده
و مرا از جمله خاکسارانت بگردان
وسعت روزی
امنیت در وطن
و روشنی چشم در خانواده
و دارایی و فرزند به من عطا کن
و نیز... ماندگاری در نعمت هایی که نزد من است
و تندرستی در جسم
و توانمندی در بدن
و سلامت در دین
ارزانی ام دار...
و همواره... تا زنده ام مرا به طاعت خودت
و فرستاده ات محمد - که عنایتت بر او و خاندانش باد - بگمار
مرا از آن دسته بندگانت قرار ده
که بیش ترین بهره را
در هر خیری بر او فرو فرستاده ای...
و در شب قدر در ماه رمضان بر او فرو ریخته ای
و در هر سال نیز بر او فرو خواهی فرستاد
از مهربانی ای که گسترده و تندرستی ای که پوشانده ای
و بلاهایی که دور ساخته و نیکی هایی که پذیرفته ای
و بدی هایی که از آن ها در گذشته ای...
حج خانه ی محترمت را امسال و هر سال روزی ام کن
و از فزون بخشی گسترده ات، روزی فراوان نصیبم فرما...
ترجمه ی آزاد فرازهای پایانی دعای ابوحمزه
تصویر منازعهء عابد و شیطان
چنین گویند که جمعی درختی را می پرستیدند و در آن زمان عابدی بود بشنید که قومی درخت میپرستند برخاست و تبری برداشت و میرفت تا درخت بیندازد ابلیس پیش او آمد بر صورت شیخی. آن عابد را گفت کجا میروی ... عابد گفت میروم تا آن درخت را بیفکنم. شیخ گفت تو را با این چه کار نگذارم که تو آن را قطع کنی. در همدیگر درآویختند. عابد بر شیطان غلبه کرد او را بینداخت و بر سینهء او بنشست. شیطان او را گفت مرا بگذار تا با تو سخنی بگویم از سینهء او برخاست او را گفت ای مرد این درخت قطع کردن باری عز و جل بر تو واجب نکرده است و در زمین انبیا هستند اگر باری عز و جل هدایت این قوم خواهد کسی را از انبیا پیش ایشان فرستد و بفرماید تا درخت را قطع کند. عابد گفت لابد است قطع کردن. دیگر بار شیطان با عابد درآویخت عابد او را بر زمین زد و بر سینهء او بنشست. شیطان گفت شیخ هیچ خواهی که میان من قرار باشد و تو را آن بهتر؟ عابد گفت چه چیز است؟ شیطان گفت تو مردی درویشی و خویشان و همسایگان درویش داری مگر خواهی که تو را از مردم استغنای بود و به خویشان و همسایگان چیزی رسانی؟ عابد گفت آری شیطان گفت قطع این درخت مکن هر روز من دو دینار به تو رسانم چنانکه هر شب در زیر بالین تو مینهم تو آن را بر میدار و بر خود و بر خویشان خود نفقه میکن و به صدقه میده ... عابد با صومعهء خود آمد آن شب دو دینار زر در بالین خود دید برگرفت و تا دو روز دیگر هیچ ندید در خشم شد باز برخاست و داس برداشت تا درخت را بیفکند. شیطان دگر باره بر صورت آن شیخ پیش او آمد گفت کجای میروی؟ گفت می روم تا درخت بیفکنم . شیخ گفت من رها نکنم تا تو آن را بیفکنی. عابد با او درآویخت تا او را بیندازد چنانکه اوّل بار. شیطان گفت هیهات و مرد عابد را چون گنجشکی بر زمین زد بر سینهء او نشست و گفت این درخت رها کنی یا این ساعت تو را هلاک کنم؟ عابد گفت مرا غلبه کردی اکنون مرا بگذار و مرا خبر ده که چون بود که اول تو را غلبه کردم و تو این بار مرا غلبه کردی؟ شیطان گفت بار اوّل از بهر خدای بود مرا مسخّر تو کرد و این بار از بهر دینار و عرض نفس بود، تو را غلبه کردیم چنین که دیدی.
( از دستنویس عجایب المخلوقات، موزه والترز به شماره 593)
@aaadab1397farhang
تصویر در پست بعدی
👇🏻👇🏻👇🏻
شیعه عباسیه یا شیعه ابومسلمیه
متن زیر از کتاب تبصرة العوام، از محمد بن حسین بن حسن رازی (زنده در 630) در باره شیعیان عباسیه با عنوان شیعه ابومسلمیه است.
فرقت هفدهم: ابو مسلميّه: و اين فرقت را بر شيعه بندند از بهر آنكه وى خروج كرد و خلق بسيار را از اعداء اللّه و اعداء آل محمّد از بنى اميّه و غيرهم بكشت. بدان كه اين خطاست و ابو مسلميان از فرق شيعه نيستند و نه از فرق سنّيان، زيرا كه اعتقاد ابو مسلم آن بود كه امامت به ميراثست نه بنصّ چنان كه شيعيان گويند و نه باختيار، چنانكه سنّيان گويند، و گويند بعد از رسول امامت از آن عبّاس بود، ابو بكر و عثمان بر وى ظلم كردند، و او خروج بهر آن كرد كه بنو اميّه را براندازد، و امارت با بنى عبّاس دهد چنانكه كرد، و اگر او را اعتقاد آن بودى كه امامت از آن امير المؤمنين على بود بعد از هلاك بنى اميّه بصادق عليه السّلام دادى و تفويض امامت و ولايت بوى كردى نه بسفّاح از بنى عبّاس. و راوندى در اين مذهب تابع ابو مسلم بود ... عبّاسيان بسه فرقت شدند ... رزامیه ... در سرّ دعوى آن كنند كه ابو مسلم صاحب دلايل و معجزات بود، و اين قوم را خرّميّه نيز خوانند و ايشان پراگنده باشند در بلاد اسلاف خويش، و نام رئيس ايشان رزّام بود ازين جهت ايشان را رزّاميّه خوانند و المقنّع ازين قوم بود دعوى كرد كه روح ابو مسلم نقل بوى كرده است و او الهست و دعوى او به كش شهر ماوراء النّهر بوده است. و قومى ازيشان گويند ابو مسلم زنده است و گويند هيچ چيز از تكاليف از نماز و روزه و زكات و حج واجب نيست و ايمان و دين اين دو چيز است: اوّل معرفت امام دوّم امامت نگهداشتن؛ فرقت سوّم گويند امامت در بنى العبّاسست از جهت محمّد حنفيّه و بعد از علي عليه السّلام امام محمّد حنفيّه بود و هريريّه و راونديّه ازيشان گويند امامت پس از رسول از آن عبّاس بود و ايشان را كه گفتند كه از آن على عليه السّلام بود، كافر گويند، و ابو مسلم را معظم و بزرگ دانند و ابو منصور سفّاح ايشان را الزام كرد كه بگويند كه امامت به ميراثست و بعد از رسول از آن عبّاس كه عمّ ويست و هر كه بعد از رسول امامت كرد او گمراه و ضالّ بود .... و اين قوم را شيعه عبّاسيّه خوانند و كسانى كه فرق ميان شيعه على و شيعه عبّاسيّه ندانند ايشان را بر شيعه على بندند، و قومى ازيشان گفتند منصور الهست و ابو مسلم رسول منصور، ايشان را جمع كرد و گفت توبه كنيد ازين مقالت بازگشتند و بيشتر بر آن بايستادند منصور ايشان را بكشت و بر درخت كرد و اين قوم را راونديّه خوانند اصحاب راوندى باشند، پس درست شد كه اين فرقت نه از شيعه امير المؤمنين عليند و ايشان باهل سنّت و جماعت نزديكتر باشند كه بشيعه زيرا كه ايشان و سنّيان متّفقند كه از زمان منصور تا آخر دنيا امامت از آن بنى العبّاسست و نزد ما اين قول باطلست و اصل ندارد. (تبصرة العوام، ص 185)
@jafarian1964
حکایت خواب ساختگی که درست از آب درآمد!
چنان که در بعضی از تواریخ وارد است که عبّاد بن حریص الشیرازی گفت: در آن وقت که عمرو لیث صفّاری، علی بن مرزبان را عامل شیراز کرده، او وارد گردید و عاملان و مباشران مال دیوان را مصادره میکرد، از جمله ایشان، مرا هفتاد هزار درهم که قریب پانصد تومان تبریزی بوده باشد، حواله داد، و من به صد مشقّت چهل هزار درهم بدادم، و به غیر از سرای محقّری که آن قدر قیمتی نداشت، دیگر چیزی در بساط معیشت من نماند، و هیچ چارهای نمیدانستم؛ چرا که طبع او لجوج بود، و عجز و التماس از کسی نمیشنود، و وسیله و باعث در پیش او نفعی نداشت، و اظهار پریشانی و فاقه ی مرا صدق نمیانگاشت. به خاطرم رسید که خوابی بسازم و ساز خوش آمدی بنوازم، شاید که حبّ جاه در ضمیر او غلبه دارد، باور نماید، و رقّتی در دل او پدید آید. پس خوابی بر هم بافتم، و پنجاه درهم به هر قسم که بود به هم رسانیده، بیگاه به در خانه او شتافتم. چون حاجب در را گشود، پرسید که، در این زودی جهت آمدن چیست؟ گفتم: مهمّی ضرور شده که باید عرض نمود، و پنجاه درهم را به او دادم و گفتم: التماس از تو دارم که قبل از هجوم مردم، مرا به وزیر برسانی، و اگر مطلب من برآید، مساوی این نیز از من بستانی. پس به هر حیله که توانست مرا نزد علی برد، و او چون مرا بدید، جهت زود آمدن پرسید. او را دعا کردم و گفتم: باعث بر این تعجیل آن است که بشارت عجبی دارم. پرسید که آن کدام است؟ گفتم: دوش در خواب دیدم که تو از نزد پادشاه برگشته بودی، به شیراز میآمدی، بر اسبی اشهب نشستهای که کسی مثل او ندیده، و جامه سیاه پوشیده بودی، و کلاه امیر بر سر نهاده، و انگشتری او را در انگشت داشتی، و در رکاب تو صد هزار پیاده و سوار میرفتند، و تو را ستایش میکردند، و حاکم شهر را دیدم که در پیش تو پیاده میرفت، و اطراف راهی که تو میآمدی سبز شده، و ریاحین شکفته، و مردم با هم میگفتند که، پادشاه جمله کارها و نیابت خود را به او داده. پس علی گفت: نیکو خوابی دیدهای و بسیار خوشحال گردید. بعد از آن پرسید: مرادی داری؟ من اظهار اعسار و اضطرار خود نمودم. بعد گفت: از آن جمله ده هزار درهم به تو بخشیدم. من قسمهای مغلّظه یاد کردم که جز آن خانه که نشستهام دیگر چیزی ندارم، و بسیار بگریستم، و زمین بوسه دادم، او را بر من رحم آمد. چیزی نوشت که سی هزار درهم باقی را طلب ننماید. من خوشدل بازگشتم. چون از این سخن یک ماه بگذشت عمرو لیث او را نزد خود طلبید و فرمود: آن چه از اموال جمع آورده بود با خود ببرد، و علی بن مرزبان چندان مال به ظلم و ستم نقد کرده بود که هرگز هیچ عاملی نکرده، چون عمرو لیث آن کفایت را بدید، در نیشابور با جمله لشکر او را استقبال کرد، و آن مال در چشم او عظیم نموده، درجه ی او را بلند گردانید، و نیابت خود را در جمیع مهمّات بدو مقرّر داشت، و ایالت و امارت فارس را بدو داده، او را در حلّ و عقد بیوسیله اجازت بخشید، و خلعت سیاه که در آن زمان بهترین الوان خلعت و معتبرترین بود در او پوشانید، و اسبی اشهب در غایت بلندی که آن را بسیار دوست میداشت، و همیشه بر آن سوار میشد، به او عنایت فرمود، و انگشتری خود را در انگشت او کرده، بدین عزّت و اعتبار او را به شیراز فرستاد، و از خوابی که من ساختم تا وقتی که برگردید به شیراز، هنوز سالی نگذشته بود، مردم شیراز سه فرسنگ به استقبال او رفتند، و من نیز همراه بودم، و اوّل بهار بود، و دنیا در کمال خرّمی و صحرا در نهایت سبزی، و حوالی راه به انواع ریاحین مشحون بود، و صدهزار آدم بیشتر بر اطراف او میرفتند. و چون حاکم شهر او را بدید پیاده شد، من نیز پیاده شدم. چون نظر او بر من افتاد بخندید، و گفت: آن خواب تو مبارک بود. گفتم: الحمدلله که راست شد. گفت: از این جا بیرون مرو تا در کارت نظری کنم. من آن جا تا نماز عصر نشستم. بعد که از شغلها فراغت یافت مرا نزدیک خود طلبید و گفت: چه مراد داری؟ گفتم: اموال مرا که گرفته ای به من بازده، و شغلی که مرا بود به من مقرّر دار. همان لحظه توقیعی نوشت که آن چه از من ضبط کردهاند، مسترد گردانند، و عملی که داشتم به من فرمود، گفت: ارتفاع این عمل را به تو بالکلّیه بخشیدم، و انتفاع این عمل و مهم را به انعام تو مقرّر گردانیدم. پس هر چه در این عمل حاصل میشد تصرّف مینمودم، و هر چند وقت یک دفعه مرا بخواندی، و حساب ناکرده، قبض آن وجه را به من دادی که آن چه بر فلان جمع آمده بود بالتمام رسید، و در دفاتر ثبت کردندی. بدین حال میبودم تا ایّام او درگذشت و مالهای عظیم جمع شد.
@jafarian1964
#امام_حسین_علیه_السلام
#بازگشت_به_مدینه
#غلامرضا_سازگار
عمر سفر آمد به سر مدینه
داغ دلم شد تازه تر مدینه
فریاد زن اعلام کن خبر ده
برگشته زینب از سفر مدینه
از کربلا و شام و کوفه سوغات
آورده ام خون جگر مدینه
هم داده ام از دست شش برادر
هم دیده ام داغ پسر مدینه
از کاروان بی حسین و عباس
ام البنین را کن خبر مدینه
گردیده جسم یوسف پیمبر
از قلب زینب پاره تر مدینه
پیراهن او را بگیر از من
بر مادرم زهرا ببر مدینه
بر یوسف زهرا ز سوز سینه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه
جان مرا لب تشنه سر بریدند
هجده عزیزم را به خون کشیدند
هم پیکرش را پاره پاره کردند
هم سینه اش را از سنان دریدند
گه دور خیمه گه به دور مقتل
با کعب نی دنبال ما دویدند
با کام خشک از هیجده عزیزم
بین دو نهر آب سر بریدند
از کربلا تا شام لحظه لحظه
رأس حسینم را به نیزه دیدند
اعضای او گردیده سوره سوره
آیات قرآن از لبش شنیدند
حالا که آمد این سفر به پایان
اکنون که از ره کاروان رسیدند
بر یوسف زهرا ز سوز سینه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه
دادم ز کف گل های پرپرم را
عبدالله و عباس و اکبرم را
راهم مده راهم مده که با خود
ناورده ام گل های پرپرم را
دیدم به روی شانة ذبیحم
با کام عطشان ذبح اصغرم را
تا سر بریدند از تن حسینم
دیدم لب گودال مادرم را
وقتی سکینه تازیانه می خورد
کردم صدا جد مطهرم را
دردا که با پیشانی شکسته
دیدم به نی رأس برادرم را
یک روزه یک باغ گلم خزان شد
از دست دادم یار و یاورم را
بر یوسف زهرا ز سوز سینه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه
عریانِ تن در خون شناورش بود
پیراهنش گیسوی دخترش بود
آبی که زخمش را به قتلگه شست
در آن یم خون اشک مادرش بود
وقتی که جسمش را به بر گرفتم
لب های من بر زخم حنجرش بود
یک سوی او جسم علی اکبر
یک سوی او دست برادرش بود
من زائر جسمش کنار گودال
زهرا به کوفه زائر سرش بود
پیشانی اش را جای سنگ دشمن
نقش سم اسبان به پیکرش بود
با من بنال از داغ آن شهیدی
کزنوک نی چشمش به خواهرش بود
از نیزه و شمشیر و تیر و خنجر
بر زخم دیگر زخم دیگرش بود
بر یوسف زهرا ز سوز سینه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه
@deabelnews
انگلستان قرن شانزدهم و سلطنت ملکه الیزابت زمانی بود که مسلمانان از مراکش، عثمانی و ایران زمان صفویان، کار و اجرای آزادانه مناسک دینی خود را در انگلستان آغاز کردند.
http://bbc.in/1PAigpK
@bbcpersian
پس از گفتگوی پرگاری با عنوان "قرآن، رویاهای پیامبر؟" با شرکت عبدالعلی بازرگان، قرآنپژوه و عبدالکریم سروش، فیلسوف، یادداشتی از آقای بازرگان، در نقد نظریه "رویاهای رسولانه" عبدالکریم سروش در بخش ناظران وبسایت بیبیسی منتشر کردیم:
http://bbc.in/1TyMm5E
پس از آن، عبدالکریم سروش، فیلسوف در پاسخ به نقد آقای بازرگان، نوشتاری در اختیار ما قرار داد تا آن را منتشر کنیم:
http://bbc.in/1WTloGW
علاوه بر لینکهای بالا، نسخههای PDF هر دو مطلب را دانلود کنید⬇️:
💠 خدیجه ای که نمی شناسیم:
✅ خدیجه که به خانه پیامبر پا گذاشت :
👈نه بیوه ای میانسال که 🌹دوشیزه ای 25 ساله🌹بود.
🌺 زیبا و ثروتمند، موحد، سرور زنان مکه و خارچشم دشمنان زهرا بود.
👈خدا و جبرئیل سلامش دادند
👈 خداوند روزانه مکرر بخاطر او بر ملائکه کرامش مباهات می کرد.
✅ و بعد از او
⛔️ هیچ کس برای پیامبر خدیجه نشد.
⬅️ پیامبر درباره ایشان فرمودند:
1⃣ واللّهِ او به من ایمان آورد در حالیکه مردم به من کفر ورزیدند،
2⃣ و به من پناه داد در حالیکه مردم مرا طرد کردند،
3⃣ و مرا تصدیق کرد در حالیکه مردم تکذیبم کردند،
4⃣ و از او صاحب فرزند شدم و حال انکه شما مرا از آن محروم نموده بودید
5⃣ من دوستِ او را دوست دارم
✅6⃣ و اللّه که خداوند پس از خدیجه بهتر از او بمن نداد
🔺معرفه و حرفهای شمسی و قمری
🔺در هنگام ترجمه از انگلیسی به فارسی باید دقت کرد که کلمه "آل" که در ابتدای برخی اسمهای عربی میآید با "اَل" که حرف تعریف است اشتباه گرفته نشود.
🔻حرف تعریف (definite article) در زبان عربی "اَل" است که بر سر اسـم میآید و آن را معرفه میکند، مثل العالم، الکتاب، الشمس، القمر، المعتصم، و مانند اینها. حرفهای زبان عربی به دو گروه تقسیم میشود، یکی گروه "شمسی" و دیگری گروه "قمری".
⚡️ در Instant View بخوانید⬇️
https://bbc.in/2FGDjKf
@bbcpersian
🔺محمددعلی مرادی پژوهشگر فلسفه درگذشت
🔹محمد علی مرادی، از فعالان سیاسی چپ پیش از انقلاب ایران درگذشت.
🔹او پس از سالها فعالیت سیاسی به این نتیجه رسید که "فعالیت سیاسی بدون پشتوانه فلسفی بیبنیاد" است.
🔸او در دانشگاه برلین بر روی "موضوع آگاهی و خودآگاهی در نزد فیشته" با مدرک دکتری فارغالتحصیل شد و از آن پس وقت خود را صرف تدریس و پژوهش فلسفه گذراند.
https://bbc.in/2Ny5vDk
@BBCPersian
تصویر منازعهء عابد و شیطان
چنین گویند که جمعی درختی را می پرستیدند و در آن زمان عابدی بود بشنید که قومی درخت میپرستند برخاست و تبری برداشت و میرفت تا درخت بیندازد ابلیس پیش او آمد بر صورت شیخی. آن عابد را گفت کجا میروی ... عابد گفت میروم تا آن درخت را بیفکنم. شیخ گفت تو را با این چه کار نگذارم که تو آن را قطع کنی. در همدیگر درآویختند. عابد بر شیطان غلبه کرد او را بینداخت و بر سینهء او بنشست. شیطان او را گفت مرا بگذار تا با تو سخنی بگویم از سینهء او برخاست او را گفت ای مرد این درخت قطع کردن باری عز و جل بر تو واجب نکرده است و در زمین انبیا هستند اگر باری عز و جل هدایت این قوم خواهد کسی را از انبیا پیش ایشان فرستد و بفرماید تا درخت را قطع کند. عابد گفت لابد است قطع کردن. دیگر بار شیطان با عابد درآویخت عابد او را بر زمین زد و بر سینهء او بنشست. شیطان گفت شیخ هیچ خواهی که میان من قرار باشد و تو را آن بهتر؟ عابد گفت چه چیز است؟ شیطان گفت تو مردی درویشی و خویشان و همسایگان درویش داری مگر خواهی که تو را از مردم استغنای بود و به خویشان و همسایگان چیزی رسانی؟ عابد گفت آری شیطان گفت قطع این درخت مکن هر روز من دو دینار به تو رسانم چنانکه هر شب در زیر بالین تو مینهم تو آن را بر میدار و بر خود و بر خویشان خود نفقه میکن و به صدقه میده ... عابد با صومعهء خود آمد آن شب دو دینار زر در بالین خود دید برگرفت و تا دو روز دیگر هیچ ندید در خشم شد باز برخاست و داس برداشت تا درخت را بیفکند. شیطان دگر باره بر صورت آن شیخ پیش او آمد گفت کجای میروی؟ گفت می روم تا درخت بیفکنم . شیخ گفت من رها نکنم تا تو آن را بیفکنی. عابد با او درآویخت تا او را بیندازد چنانکه اوّل بار. شیطان گفت هیهات و مرد عابد را چون گنجشکی بر زمین زد بر سینهء او نشست و گفت این در خت رها کنی یا این ساعت تو را هلاک کنم؟ عابد گفت مرا غلبه کردی اکنون مرا بگذار و مرا خبر ده که چون بود که اول تو را غلبه کردم و تو این بار مرا غلبه کردی؟ شیطان گفت بار اوّل از بهر خدای بود مرا مسخّر تو کرد و این بار از بهر دینار و عرض نفس بود، تو را غلبه کردیم چنین که دیدی.
( از دستنویس عجایب المخلوقات، موزه والترز به شماره 593)
@aaadab1397farhang
تصویر د پست بعدی
👇🏻👇🏻👇🏻
🔻محمود دعایی، سرپرست موسسه اطلاعات و نماینده شش دوره مجلس شورای اسلامی عصر امروز درگذشت.
محمود دعایی متولد یزد بود و به هنگام مرگ ۸۱ سال داشت.
او در بین سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۸ و پیش از آغاز جنگ ایران و عراق سفیر ایران در بغداد بود.
آقای دعایی از اعضای مجمع روحانیون مبارز بود و از سال ۱۳۵۹ تا کنون سرپرستی موسسه اطلاعات را بر عهده داشت.
محمود دعایی تحصیلات دوران دبیرستاناش را در کرمان گذرانده بود و بعد از آن در حوزه علمیه همین شهر تحصیل کرده و پس از پشت سر گذاشتن سطوح اولیه حوزوی در کرمان در حوزه علمیه قم درس خوانده بود.
📸GettyImages
https://bbc.in/3NTvpjV
@BBCPersian
13 ربیع الاول سالروز رحلت «آیت حق، عارف بالله، حکیم متأله، کامل مکمّل، فقیه متبحر، سالک مجذوب و فنای در توحید آیة الله سید محمد حسن الهی طباطبائی» از اعاظم شاگردان آیة الله قاضی.
(تعابیر از علامه حسن زاده آملی است).
🔹آیة الله الهی طباطبائی می فرمود:
🔸زمانی که من برای تحصیل به نجف اشرف رفتم اگر یک یهودی را با من می فرستادند و او هم همراه من در کلاس ها شرکت می کرد و آن کتابها و درسها را می خواند الان همین سواد مرا داشت اما در عین حال یهودی بود. رفتار و اعمال مسلمان باید نمودار اسلامش باشد. یک بقال یهودی با یک بقال مسلمان باید در رفتارشان متمایز باشند.
🔹آیة الله الهی دریای تواضع بود. هردفعه خدمتشان شرفیاب می شدیم آنقدر تواضع و خوشرویی داشتند که وقتی بر می گشتیم می گفتیم ای کاش نمی رفتیم و مزاحم نمی شدیم. ایشان با آن سن و سال و عظمت ما را تا در خانه بدرقه می کردند.
🔸لطافت ایشان در مقابل بندگان خدا از خضوع در برابر پروردگار سرچشمه می گرفت. رفتارشان با مردم بسیار ساده و مودبانه بود. مردم را مخلوقات و منتسبین به خدا و احترام به مردم را احترام به خدا می دانست.
@bazmeghodsian
🔸محقّق مجلسی و ترویج صحیفه سجادیه
🔹یكی از توفیقات بزرگ محقّق مجلسی ترویج صحیفه سجادیه؛ زبور آل محمد (ص) است. ایشان در اجازه به ملاّ محمد مقیم فرموده است:
🔸«ولأحوج المربوبین محمد تقی إجازة أعلی وأجلّ، مناولةً عن صاحب الزمان وخلیفة الرحمان، الحجّة بن الحسن، عجّل الله تعالی فرجه، فی الرؤیا الطویلة التی ظهرت صحّتها بوجوه شتّی، منها اشتهار الصحیفة بعد الخمول علی یدی».
🔹او پس از گزارش مفصّل رؤیای صادقه خود كه در آن صحیفه را از دست مبارک حضرت بقیة الله أرواحنا فداه دریافت کرده فرموده:
🔸«وبعد أن فرغت من المقابلة شرع الناس فی المقابلة عندی، وببركة إعطاء الحجة علیه السلام صارت الصحیفة الكاملة فی جمیع البلاد كالشمس طالعة فی كلّ بیت، وسیما فی إصبهان، فإنّ أكثر الناس لهم الصحیفة المتعدّدة، وصار أكثرهم صلحاء وأهل الدعاء، وكثیر منهم مستجابوا الدعوة. وهذه الآثار معجزة للصاحب علیه السلام، والذی أعطانی الله من العلوم بسبب الصحیفة لا أحصیها، وذلك من فضل الله علینا وعلی الناس».
🔹در «روضة المتقین» گزارش رؤیای مزبور بدین شرح ذکر شده:
🔸من در اوایل بلوغ طالب بودم مرضات خداوندی را، و ساعی بودم در طلب رضای او، و مرا از ذكر جنابش قراری نبود؛ تا آن كه دیدم در میان بیداری و خواب كه صاحب الزمان صلوات الله علیه ایستاده در مسجد جامع قدیم كه در اصفهان است.. پس بوسیدم دست مباركش را و پرسیدم از آن جناب مسائلی كه مشكل شده بود بر من..
🔹آنگاه گفتم: ای مولای من! میسّر نمیشود برای من كه برسم به خدمت تو در هر وقتی، پس عطا كن به من كتابی كه همیشه عمل كنم بر آن. فرمود كه: من عطا كردم به جهت تو كتابی به مولی محمد تاج... برو و بگیر آن كتاب را از او.
🔸پس بیرون رفتم.. چون رسیدم به آن شخص و مرا دید گفت: تو را صاحب الامر فرستاده نزد من؟ گفتم: آری. پس بیرون آورد از بغل خود كتاب كهنه ای را. چون باز كردم آن را و ظاهر شد برای من كه آن كتاب دعا است، بوسیدم آن را، و بر چشم خود گذاشتم، و برگشتم از نزد او، و متوجّه شدم به سوی صاحب الأمر (ع) كه بیدار شدم..
🔹در دلم چنین افتاده بود كه مولانا محمد همان شیخ بهائی است، و نامیدن حضرت او را به تاج، به جهت اشتهار اوست در میان علماء.
🔸پس چون رفتم به مدرس او كه در جوار مسجد جامع بود، دیدم او را كه مشغول است به مقابله صحیفه كامله.. خواب خود را به او گفتم و گریه میكردم به جهت فوات كتاب. پس شیخ گفت: بشارت باد تو را به علوم الهیه و معارف یقینیه و تمام آن چه همیشه میخواستی. «وکان أکثر صحبتی مع الشیخ فی التصوّف»..
🔹در دلم افتاد كه بروم به آن سمتی كه در خواب به آن جا رفتم.. دیدم مرد صالحی را كه اسمش آقا حسن بود و ملقّب به تاج.. گفت: یا فلان! كتب وقفیه ای نزد من است.. بیا و نظر كن به این كتب، و هرچه را كه محتاجی به آن بگیر.. پس اوّل كتابی كه به من داد كتابی بود كه در خواب دیده بودم.
🔸پس شروع كردم در گریه و ناله، و گفتم: مرا كفایت میكند.. و آمدم در نزد شیخ، و شروع كردم در مقابله با نسخه او كه جدّ پدر او [شیخ شمس الدین جباعی] نوشته بود از نسخه شهید.. و نسخه ای كه حضرت صاحب الأمر (ع) به من عطا فرمود از خطّ شهید رحمه الله نوشته شده بود، و نهایت موافقت داشت با آن نسخه..
🔹و بعد از آن كه فارغ شدم از مقابله، شروع كردند مردم در مقابله نزد من. و به بركت عطای حجّت (ع) گردید صحیفه كامله در بلاد مانند آفتاب طالع در هر خانه ای، و سیّما در اصفهان؛ زیرا كه برای اكثر مردم صحیفههای متعدّده است، و اكثر ایشان صلحاء و اهل دعا شدند، و بسیاری از ایشان مستجاب الدعوة. و این آثار معجزهای است از حضرت صاحب علیه السلام. و آن چه خداوند عطا فرمود به من از بركت صحیفه، احصای آن را نمیتوانم بكنم.
عرفان مجلسی؛ رحیم قاسمی.
@bazmeghodsian
🔶 «در عالم رؤیا سید بزرگواری را که بر منبری نشسته بود، به من نشان دادند وگفتند که او باید تربیت من را بر عهده بگیرد. فردا وقتی به محضر آیة الله سید علی حائری رسیدیم، همانی بود که دیشب در خواب دیده بودم. به او که رسیدم، احساس آرامش کردم. ایشان تا پایان عمر مبارکشان تربیت مرا بر عهده داشتند. گاهی مسائلی پیش میآمد که از هیبت استاد نمیتوانستم به نزدیک او بروم و بپرسم؛ اما خود ایشان، بدون اینکه من چیزی پرسیده باشم، میان صحبتهایش، پاسخ پرسش من را میفرمود و مرا از حیرت بیرون میآورد.»
🔹آیةالله حقشناس تنها شاگرد آیة الله سیدعلی مفسر بود و در اخلاق و سیر و سلوک، شاگرد انحصاری او به شمار میآمد.
(شادی روحشان صلوات)
@bazmeghodsian
🔶 «در عالم رؤیا سید بزرگواری را که بر منبری نشسته بود، به من نشان دادند وگفتند که او باید تربیت من را بر عهده بگیرد. فردا وقتی به محضر آیة الله سید علی حائری رسیدیم، همانی بود که دیشب در خواب دیده بودم. به او که رسیدم، احساس آرامش کردم. ایشان تا پایان عمر مبارکشان تربیت مرا بر عهده داشتند. گاهی مسائلی پیش میآمد که از هیبت استاد نمیتوانستم به نزدیک او بروم و بپرسم؛ اما خود ایشان، بدون اینکه من چیزی پرسیده باشم، میان صحبتهایش، پاسخ پرسش من را میفرمود و مرا از حیرت بیرون میآورد.»
🔹آیةالله حقشناس تنها شاگرد آیة الله سیدعلی مفسر بود و در اخلاق و سیر و سلوک، شاگرد انحصاری او به شمار میآمد.
(شادی روحشان صلوات)
@bazmeghodsian
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com