روزی در حال عبور از قیصریه نجف ، عده ای از اهل علم را دیدم که در محلی تجمع کرده اند. فکر کردم آنجا برنامه ای است . من هم رفتم جلو، دیدم کسی با چوب ایستاده و کتاب هایی را به حراج گذاشته است. علما در آن زمان زیاد بودند، کسی که فوت می کرد بازماندگانش می آمدند آنجا کتاب ها را می فروختند. یک مقدار که ایستادم دیدم بیشتر این ذخایر اسلامی و شیعی را شخصی به نام کاظم با پول زیادی می خرد. تقریباً اکثر آنها را می خرید. سؤال کردم این شخص کیست؟ گفتند: او نمایندهء کنسول انگلیس در بغداد است.
به فکر افتادم ... منظورشان از خریداری و جمع آوری کتاب ها چیست؟ شاید اغراضی پشت این قضیه باشد و آن از دو حال خارج نیست: یا قصد از بین بردن آنها را دارند و یا می خواهند منابع دست اول شیعی را که در اختیار برخی از علما بوده جمع آوری کنند تا ما به آنها دسترسی نداشته باشیم نظیر کتاب مدینة العلم شیخ صدوق که ایشان در حدیث نوشته و بسیار مفصل بوده. اگر این کتاب الان در دسترس ما بود شاید نیازی به دیگر کتب اربعه شیعه نبود ناسخ کتب اربعه شیعه می شد. ولی قریب ۴۰۰ - ۵۰۰ سال است که دیگر رد پایی از آن در دست نیست
من چون یک طلبهء جزء بودم امکانات مالی هم نداشتم ، یک وعدهء غذای ظهر را حذف کردم و شب ها بعد از بحث و درس در یک کارگاه برنج کوبی مشغول به کار شدم و نماز و روزهء استیجاری بجا آوردم و دستمزد حاصل از آن را صرف خرید این ذخایر نمودم.
کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی اینگونه امروز ۳۱۰۰۰ جلد کتاب خطی دارد.
yon.ir/Yu1Z
بمناسبت هفت شهریور سالروز وفات آیت الله شهاب الدین مرعشی نجفی
@maktubat
حجة الاسلام صدرايي خوئي یکی از جمله سخنرانان نشست مقدماتی همايش بزرگداشت سید مرتضی، بحث خويش را با عنوان نويافته هايي از مخطوطات سيد مرتضي، در قالب سه نکته مطرح نمودند.
ايشان بيان داشتند: سيد مرتضي کتابي دارد به نام الناصريات که در واقع در تبيين انديشههاي جد مادي خويش، ناصرالدين اطروش متوفاي 304ق است. درباره اين کتاب دو سؤال اساسي مطرح است؛ نخست اينکه سيد مرتضي در کتاب الناصريات بر چه متني از ناصرالدين اطروش نظر داشته است؟ و سؤال دوم اينکه سيد مرتضي در اين اثر، درصدد ردّ نظريات اطروش است يا تأييد آنها؟
جناب صدرايي افرودند: براي پاسخ به اين سؤال استناد ما به چهار نسخه خطي از کتاب الابانه ابوجعفر محمّد بن يعقوب الهوسمي است که در چند دهه اخير شناسايي شده است، يک نسخه آنها در کتابخانه مجلس است که به اهتمام دکتر جعفريان فاکسيميله شده است و ديگري در کتابخانه آيت الله مرعشي و ديگر هم در دانشگاه تهران است که اين نسخه اخيري به نظرم بسيار مهم است چون يک مشيخه زيدي دارد و مرحوم دانش پژوه هم آن را در فهرست خويش توضيح داده است و درباره زيديه خيلي مطالب نابي در اين مشيخه ميباشد. اما بايد توجه داشت که با اين چاپ حق اين کتاب ادا نشده است. اين نسخهها بخصوص نسخه مکتبه مرعشي که ديدهام عموماً در قطع سلطاني هستند با حواشي بسيار زيادي؛ البته در کنار متن اصلي الابانه همه نسخهها شامل دو سه حواشي هستند و کسي حوصله قرائت حواشي يک صفحه از کتاب را ندارد چه رسد به کامل آن!
ايشان گفتند: اما ارزش علمي کتاب الابانه اين است که ابوجعفر هوسمي که با سه واسطه شاگرد اطروش است، آن را از درس استادش تقرير کرده است و استاد وي نيز در صدد اين بوده که انديشههاي ناصر اطروش را در درس بيان نمايد و به همين دليل ابواب کتاب با قال ناصر للحق عليه السلام شروع شده است و در هر سه نسخه متن يکي است ولي حواشي آنها متعدد است و اين حواشي به نظرم اگر از دو جهت مورد تحقيق و بررسي قرار گيرد، بسيار ارزشمند خواهد بود؛ يکي اين آراي فقهي زيديه و ساير فرق علويه در متن و حواشي به تفصيل با جزئيات بيان شده است ودوم که مهمتر از قبلي است، اينکه آراي اماميه، در حواشي اين کتاب در موارد مختلف به آن آرا استناد شده، يا رد شده يا اثبات شده است و اين مسأله به نظرم براي شناخت آراي فقهي فقهاي در سدههاي سوم و چهارم هجري بسيار ارزشمند است.
ايشان در بخشي از سخنان خود گفتند: بنده با مقايسهاي که کتاب الناصريات سيّد را با اين الابانه داشتم، معلوم شد که سيّد مرتضي به همين کتاب نظر داشته است، نه اثري از آثار ناصر اطروش. البته اطروش آثار متعددي داشته است؛ ابن نديم در الفهرست بيش از شصت هفتاد اثر براي نام ميبرد؛ اما از مخطوطات ناصر اطروش در ايران هنوز اثري شناسايي نشده است که بگوييم اين اثر تأليف ناصرالدين اطروش است. به هر تقدير اين کتاب الابانه در حقيقت امالي و تأليف استاد هوسمي است که ايشان آن را باب ـ باب کرده و تحرير نموده است.
ايشان افزودند: در پرانتز عرض کنم کتاب الناصريات متأسفانه تصحيح خوبي ندارد، براي نمونه در نسخهاي که بنده مراجعه کردم در اولش آمده است: و اما المسائل المتنوعة و در نسخه بدل آمده است المنتزعة من فقه ناصرالدين ... اين عبارت نشان ميدهد که هوسمي و سيد مرتضی معاصر هم بودهاند و او ابانه را ديده و معلوم ميشود پيش وي مرضي نبوده و ايشان به وي گفته که ناصرالدين جدّ من است و من شايسته هستم که آراي ايشان را تبيين نمايم. بنابر اين پاسخ سؤال نخست به اين صورت داده ميشود که سيد بر متن خاصي از آثار اطروش نظر نداشته است، بلکه بر کتاب ابانه نظر داشته است که در آنجا آراي ناصرالدين بيان شده است.
ايشان در ادامه افرودند: اما سؤال دوم اينکه آيا سيد در صدد دفاع از اطروش و تأييد وي است يا در صدد ردّ نظريات فقهي وي؟ براي پاسخ به اين سؤال، نسخه چهارمي از ابانه است که غير از آن سه نسخهاي است که درباره آن اشاره کرديم و آن نسخه مدرسه نمازي خوي است که متأسفانه در کتاب فنخا ( فهرستگان نسخههاي خطي ايران) هم اين نسخه در ذيل الابانه نقل شده است که البته اين اشتباه از ما بوده است! اين نسخه مدرسه نمازي خوي در چهل باب است و افزون بر ابانه ـ بايد توجه داشت که ابانه بخش اعتقادات ندارد ـ بخشي هم در اعتقادات دارد که به نظرم بسيار مهم است در شناخت اعتقادات ناصر اطروش. البته آنجا نيز عناوين ابواب به همان صورت قال ناصر للحق عليه السلام است اما با ابانه تفاوت دارد و متن ابانه ديگري است و اين نسخه مدرسه نمازي، نسخه منحصري است. عجيب است اذان و اقامه در آن کوتاه است، البته در ابانه اذان و اقامه مانند اماميه است، در آن ميگويد که تعداد قرات اذان 18تا و اقامه 19 تاست ولي متن را نميآورد؛ اما اينجا (نسخه نمازي) متن را ميآورد و عجيب است در اين متن اولا شهادت ثالثه است و به صراحت اشهد ان علياً ولي الله دارد و مطلب عجيبتر اينکه ب
اولین بار ویسنوفسکی در این جشن نامه مقاله ای پیرامون نسخه خطی مجموعه فلسفی مدرسه مروی که اخیرا قرار است توسط انتشارات رایزن چاپ شود، نوشته است و در این مقاله به معرفی این نسخه فلسفی که مولف آن یحی بن عدی است پرداخته است.
اولین بار ویسنوفسکی در جشن نامه دیمیتری گوتاس که توسط انتشارات بریل به چاپ رسید مقاله ای پیرامون نسخه خطی مجموعه فلسفی مدرسه مروی نوشت و در این مقاله به معرفی این نسخه فلسفی که مولف آن یحی بن عدی است پرداخته است.
@ganjineemaktoob
من دنبال روایت بداء در صحیح بخاری میگردم.. بسیاری از محققان شیعی آدرس داده اند که روایت بداء در صحیح بخاری هست و متنش رو هم گزارش کردند. ولی بنده توی نسخه خودم ورق به ورق همه مجلدات رو گشتم و هرچند روایاتی شبیه به آنچه ادعا شده پیدا کردم اما اصلا کلمه «بداء» رو بخاری توی این نسخه استعمال نکرده. لطفا اگر دوستان نسخه ای از صحیح بخاری دارند در اختیار بنده هم قرار بدند. ممنونم
ایشان چندین بار به خوراسگان به خانه ما آمد و همان زمان با این که سن کمی داشت، مداحی هم می کرد. در تمام این دوره، شهریه مختصری به ما داده می شد. رقم آن بخاطرم نمانده ولی فکر می کنم ماهانه ده پانزده تومانی می شد که تقریبا همه اش با علاوه آنچه از خانه می گرفتیم، به جز مخارج ناهار و اتوبوس خط واحد خوراسگان، صرف کتاب می شد. سر بازار، از ورودی عبدالرزاق به سمت مدرسه ذوالفقار، یک کتابفروشی کوچکی بود که روی بلندی بود و وقتی ما می ایستادیدیم، تا سینه ما دیوار بود. در اینجا نخستین کتابهای مذهبی را خریداری کردیم و به تدریج که بیست سی کتاب شد، از همان آثار مذهبی آن وقت قم، یک کتابخانه شخصی درست کردم و روی هر یک نوشتم: کتابخانه شخصی ....! خاطرم هست یک جلد تفسیر نمونه را هم همان وقت خریدم. همین طور یک سال مکتب اسلام را که صحافی شده بود. آن وقت دکتر شریعتی را نمی شناختم و خاطرم هست یک روز که از مدرسه نوریه به سمت ذوالفقار می رفتم، یکی از همان طلاب بزرگ سال، با تندی نسبت به وی، خبر از مرگ او داد. معلوم می شود آن روزها اوائل تیرماه 56 بوده است. در میان اقوام ما، پسر خاله ما هم انقلابی و کتاب خر بود و کتابهای شریعتی و بازرگان را داشت که برای مطالعه ما می گرفتیم. همان سال شبانه نیز ثبت نام کردم تا درس مدرسه را هم ادامه دهم. به تدریج مدرسه ذوالفقار را رها کرده و تصمیم گرفتم آزاد درس بخوانم. یکی از دوستان طلبه ای که از اوائل با هم امثله را خواندیم، آقای الهی طالخونچه ای بود که حالا هم در طالخونچه مشغول ارشاد مردم و از علمای آنجا هستند. خاطرم هست چندین بار از اصفهان به طالخونچه رفته و چند روزی می ماندم. پدر ایشان روحانی محل بود و محلی برای اقامت مهمانان به صورت جدا داشت. در این وقت، آقای الهی حجره ای کوچک در مدرسه صدر داشت که من هم آنجا رفتم. درس سیوطی را نزد آقای امامی به مدرسه نیم آورد می آمدم. به تدریج مغنی (باب رابع آن) را هم نزد جناب آقای پارسا که همان مدرسه صدر حجره داشت می خواندم. سال 56، ماه رمضان، برای یک ماه، شبها آقای مقتدایی تفسیر سوره یوسف می گفت که اغلب آن را شرکت کردم. آن وقت ها، مسجدی در محل ما به اسم مسجد نوربلند بود که شامل دو بخش بود. یک بخش قدیمی که مسجد بود و قسمت دیگر که فقط یک حیاط بود. راه باریکی آنها را به هم وصل می کرد، ضمن آن که آن حیاط، دری هم به کوچه داشت. منبر در آنجا بود. بعدها همه آنها را خراب کرده و یک مسجد کرده به نام مسجد الائمه نامیدند. این زمان، با مطالعه، به تدریج حس می کردم اطلاعات بیشتری از مسائل دینی دارم. طبعا روی همین وضعیت، دیگر به جلسات قرآن که شب های جمعه در محل بود نمی رفتم! اما این زمان، جلسات جشن های نیمه شعبان و برخی از ایام دیگر بود که کما بیش شرکت می کردم. گاهی هم به جلسات سخنرانی که در اطراف برگزار می شد می رفتم. در ماه رمضان، ظهرها آقای سید احمد امامی در مسجد باغچه عباسی واقع در خیابان عبدالرزاق منبر می رفت که یک سال را شرکت کردم گرچه خاطرم هست که گاه ظهرها خوابم می گرفت و هنوز حس آن خواب را که شیرین بود دارم. آن سال ایشان در باره بهشت و جهنم در قرآن سخنرانی می کرد. جلساتی هم آقای مصباح در مدرسه احمدیه از مدارس ملی و اسلامی در خیابان مسجد سید داشت، که در آن هم شرکت کردم. به تدریج، با طلبه ای از طلاب مدرسه به نام آقای شعربافچی آشنا شدم. دو برادر بودند که اول با برادر بزرگتر آشنا شدم، ولی ایشان به تدریج به بازار رفت. برادر کوچکتر هم طلبه بود و با هم حجره ای در مدرسه میرزا حسین واقع در بازار پشت مسجد سید گرفتیم. یکی از مهمانان من در آنجا، دوستی به نام آقای سالاروند بود که از سال 55 با برادرم آشنا شده و دانشجوی دانشسرایی بود که در خیابان جی بود. او انقلابی بود و گاهی نزد ما می آمد. آن زمان یک طلبه متفاوت هم در آن مدرسه از هم محلی های ما با نام آقای پزوه ای بود که حالا خبری از او ندارم. ایشان هم ما را در جریان برخی از مسائل انقلاب قرار می داد. اوائل سال 57 بود که جزواتی از سازمان انقلابی بدر در باره ساختن مواد منفجره به دست ما رسید. طی دو سال طلبگی از 55 تا 57 دو بار به قم آمدم و هر بار مهمان یکی از طلاب همشهری خودم در یکی مدارس آیت الله گلپایگانی بودم. در این سفرها اطلاعاتی در باره وضع تحصیل در قم کسب کردم. اوائل تابستان سال 57 یک سفری هم به یزد رفتم. وقتی رسیدم هیچ کس در مدرسه علمیه ای که رفته بودم نبود. گفتند طلبه ها به مدرسه ای در تزرجان رفته اند. من هم آنجا رفتم و برای اولین بار بود که آیت الله صدوقی را دیدم. یک هفته ای بودم. بعد از برگشت از منزل آقای صدوقی، اطلاعیه هایی گرفته و به اصفهان آوردم. همان زمان در نماز مسجدی شرکت کردم و آقای صلواتی را که در آنجا تبعید بود دیدم.
@jafarian1964
در تزرجان برخی از طلاب قم را دیدم که زمینه آشنایی بیشتر مرا با قم فراهم کرد و اولین بار که تابستان 57 قم آمدم، به طور موقت در حجره آنها ساکن شدم، حجره ای که چسبیده به حجره دوست بعدیم و تاکنون آقای توفیقی بود. دقیقا خاطرم نیست که چه تاریخی بود، اما می دانم که برای نماز جمعه به مسجد آقای طاهری در حسین آباد می رفتیم. یک هفته که با برادرم رفتیم، نیروهای نظامی، درب مسجد را بسته بودند و مردم در حالی که شعار می دادند، مورد حمله نیروهای نظامی قرار گرفته و برای نخستین بار شعار دادن را همراه با گاز اشک آور تجربه کردم. جالب بود. مرداد ماه 57 پس دو سال طلبگی، تصمیم گرفتم به قم بروم. دقیقا نمی دانم چطور و با چه اعتمادی این تصمیم را گرفتم. هرچه بود، بساط را جمع کرده به قم آمدم، و در مدرس مدرسه خان که حالا بیشتر به اسم مدرسه آقای بروجردی مشهور و روبروی میدان آستانه است، برای چند روز ماندم. این بود تا دوستان یزد آمدند و حجره شان را به من دادند. این وقت، حکومت شریف امامی بود، من تلاش می کردم برای آغاز سال در مدرسه رسالت ثبت نام کنم که کردم. اما در همین روزها، در تظاهراتی در خیابان چهارمردان کوچه عشق علی، دستگیر شدم و برای حوالی ده روز تا دو هفته در زندان قم ماندم. پس از آن آزاد شده و درس را در مدرسه رسالت شروع کردم. به خاطر اندک تحصیلی که قبل از آن داشتم، به سال دوم رفتم و نخستین درسها مبادی العربیه جلد چهارم و همین طور تبصره المتعلمین بود. بالا گرفتن انقلاب درسها را با مشکل مواجه می کرد اما ادامه می یافت. مدرسه شهیدی با نام شریفی در 19 دی داده بود که از اهالی شاهین شهر بود. طلبه ای هم همان زمان در مشهد به شهادت رسید و ..... ماجراهای دیگر.
@jafarian1964
یاد مدرسه خان یا همان مدرسه آیت الله بروجردی بخیر. وقتی مرداد ماه 57 به قم آمدم، با یک پتو به این مدرسه رفتم و یک هفته ای در مدرس آن خوابیدم. این دری که بالا می بینید، شبیه در و پنجره های مسجد اعظمه و باید از همان زمان مرحوم بروجردی باشه. ایام انقلاب مدرسه خان، بعد از فیضیه که سال 54 بسته شد، دومین مدرسه انقلابی و جانشین آن بود. آن زمان، هر از چندی ساواک به این مدرسه می آمد و حجره ها را جستجو می کرد. من یک هفته بعد از اقامت، در حجره یکی از دوستان اقامت کردم تا بعد از چند روز در مدرسه رسالت ثبت نام کردم. آن وقت، در مدرسه همان در طرف خیابان بود و من این در را که بسته بوده، ندیده بودم. امروز یک مرتبه نگاهم به این در افتاد. نوشته بالا که اشاره به بازگشایی دارد فکر کنم به همین خاطر است که احتمالا این در را قبل از انقلاب ساواک بسته بود و این زمان دوباره بازگشایی شده است. اصل مدرسه خان مربوط به مهدی قلی خان است که من شرح او را بر اساس یک نسخه خطی در مقاله ای نوشتم. البته بعدها آقای بروجردی این مدرسه را تعمیر کرد و به اسم ایشان شهرت یافت. حق آن است که به نام همان خان باقی بماند. مهدی قلی خان هم عالمی برجسته بود و پدرش هم از نظامیان شاه عباس بود. شرح حال او را در لینک زیر ببینید.
https://www.khabaronline.ir/detail/364349/weblog/jafarian
@jafarian1964
@jafarian1964
شاید سال ۱۳۷۰ بود که برای اولین بار با امالی ابوطالب هارونی به لطف کتابخانه فقیه محقق آیه الله شبیری زنجانی آشنا شدم. فرزند دانشمند و مجتهد ایشان دوست قدیم آقای سید محمد جواد شبیری اجازه دادند عکسی از نسخه چاپی در تملک ایشان را برای خود تهیه کنم. کتاب پر است از حواشی فقیه محقق درباره اسانید حدیثی این کتاب و تصحیحات متعددی که در حاشیه نگاشته اند. این تصحیحات از عمق آشنایی معظم له با رجال حدیث حکایت دارد. باید همت شود و این حواشی منتشر شود. عکس بالا صورت برگ نخست نسخه ای است خطی از این کتاب. از این کتاب نسخه های کهنه متعددی در کتابخانه های مختلف دنیا تاکنون دیده ام.
🌞 مدرسه علمیه مروی در خیابان ناصرخسرو، کوچه مروی است. مدرسهای که ۲۰۲ سالِ پیش و در زمانِ سلطنتِ فتحعلی شاه قاجار، توسط "محمدحسینخان مروی" وقف تدریس علوم دینی در طهران شد.🔺
@faridmod
🔶به نقل از یک ایرانی :
در کشوری ماموریت داشتم، برای انجام کار بانکی در قسمتی از شهر دنبال بانک میگشتم دنبال ساختمان شیک با تابلوی زیبا بودم اولین مکان که به چشمم خورد به سمتش حرکت کردم نزدیکتر که شدم متوجه شدم که یک مدرسه است با خودم گفتم احسنت چه مدرسه ی خوبی در ذهن ناخودآگاهم دنبال مکانی شیکتر و مهمتر برای بانک میگشتم با وجود اینکه یکبار از در بانک رد شده بودم اما مجبور شدم از شخصی آدرس بانک را بگیرم که یک تابلو و ساختمان قدیمی و معمولی رو بهم نشان داد تعجب کردم کار بانکی که تموم شد طاقت نیاوردم وبه رییس بانک گفتم چرا ساختمان بانک از مدرسه ضعیفتر است؟!
او هم تعجب کرد و توضیح داد که ما کلا هشت نفر کارمند هستیم که فقط کاغذهای رنگی (پول) رو جابجا میکنیم.
اگر زلزله هم بیاید فقط هشت نفر خواهد مرد ولی در مدرسه پانصد سرمایه گرانقیمت (دانش آموز) با سی چهل استاد هستند که اگر آسیب ببینند خسارتش جبران ناپذیره.
ما بهترین ساختمانها و امکانات رو به مدرسه ها میدیم چون آینده کشورمان در مدارس ساخته میشود.
منم به فکر فرو رفتم که در کشور خودم بهترین ساختمانها برای استانداریها، فرمانداریها، شهرداریها، بانکها و... ساخته میشود؛
و مدرسه کلا فراموش شده و کلاسهای چند شیفته با چهل دانش آموز و ...
آموزش زیر بنای همه مسائل است...
هر کس که تو را دوست ندارد به جهنم
امروز، کنسولگری بریتانیا در استانبول را به سمت مسجد سلطان احمد طی میکردم و مانند روزهای گذشته کتیبه ها و نگارهای مسیر را میخواندم که تصادفاً با یک مدرسه ی قدیمی با نام "علی پاشا" مواجه شدم، سر درش کتیبه ای داشت که داستان تاسیس این مدرسه را نوشته بود، از قرار شبی علی پاشا از بزرگان حکومت عثمانی در خواب وجود مقدس امام امیرالمومنین علیه السلام را می بیند و ایشان امرش می کند به ساخت مدرسه ای برای فراگیری علم ...
و در آخر کتیبه به هم روایت مشهور امیرالمومنین علیه السلام در مورد علم را نوشته است:
من علّمنی حرفا کنت له عبدا
نسخه ای از فهرست موقوفات آقا کمال، عالی. همان که در جلد دوم «سیاست و فرهنگ روزگار صفوی» به عنوان مدرسه سلطانحسینیه چاپ کردم. این آقا کمال از عجایب وقف در اصفهان است
...قصد ایشان را فهمیده بودم
🔶شهید مطهری: در ایام طلبگی با عده ای از افراد در جلسه ای نشسته بودیم.
در آن مجلس، مرحوم آیت الله حُجت مورد غیبت قرار گرفت.
یک وقت احساس کردم که این درست نیست.
من چرا باید در آن شرایط قرار بگیرم؟
لذا به دنبال فرصت مناسبی بودم
تا ایشان را ببینم و از وی رضایت بطلبم.
.
🔶تا اینکه در یک تابستانی، مرحوم حجت به حرم
حضرت عبدالعظیم تشریف آوردند.
.
🔶یک روز بعد از ظهر به درِ خانه ایشان رفتم
و در زدم. ایشان اجازه ورود دادند.
.
🔶یادم هست، وقتی که داخل شدم، ایشان را
در حالی دیدم که کلاهی بر سر داشتند
و بر بالشتی تکیه کرده بودند و مریض به نظر
میرسیدند.
.
🔶گفتم: آقا، آمدهام یک مطلبی را به شما بگویم!
فرمود: چه مطلبی؟ گفتم: من از شما کمی غیبت کردهام،
اما غیبت زیادی نیز از دیگران شنیدهام و از این کار سخت
پشیمانم و خود را ملامت میکنم که چرا در جلسهای
که از شما غیبت میکردند، حاضر شدم؟! و چرا احیاناً غیبت شما به دهن من نیز آمد؟
.
🔶من چون تصمیم دارم که دیگر از این پس
غیبت شما را نکنم و از کسی نیز استماع نکنم،
آمدهام که به خود شما بگویم که مرا ببخشید
و از من بگذرید.
.
🔶این مرد بزرگوار فرمود: غیبت کردن از امثال ما دو جور است:
یک وقت به شکلی است که اهانت و توهین
به اسلام است؛ و یک وقت هم هست که مربوط
به شخص خود ما میشود؛
.
🔶زیرا ما در جامعه مسلمین سرمشق و الگو و
مبلّغ اسلام هستیم. اگر مسلمانان از ما یک
بدی و زشتی ببینند و یا بشنوند،
از دین و آیین و اسلام منزجر و متنفر میشوند،
لذا به یک نوع، غیبت و بدگویی کردن از ما
در میان مردم، توهین به اسلام می¬شود،
نه به شخص ما.
.
🔶من که قصد ایشان را فهمیده بودم، گفتم: نه آقا! بنده چیزی
که به اسلام توهین و جسارت بشود، نگفتهام؛
بلکه هر چه بود مربوط به شخص خودتان است.
ایشان گفت: من هم گذشت کردم.
کانال سیره علما @sireolama
جناب استاد بهرامی از توضیحات جنابعالی محظوظ شدم و از وقتی که گذاشتید سپاسگزارم. بنده یک بار سال ها پیش در دانشگاه ادیان دکتر انصاری را دیدم در یک نشست محدود علمی در جمع برخی دوستان شیعه پژوه که دوست زیدیه پژوهمان جناب موسوی نژاد واسطه حضور ایشان شده بودند گویا. تا آنجا که به خاطرم دارم مباحث عمدتا در آن جلسه کتابشناسی زیدیه بود. به یاد دارم که اطلاعات بسیار و خوبی در این باب عرضه کردند. وسعت اطلاعات ایشان هم از نوشته های ایشان آشکار و مشهود است و بنده آثار ایشان را مرتب دنبال می کنم.
حقیر با فضای دایرة المعارف آشنایی تفصیلی ندارم و برای همین آن نکته را مطرح کردم که شاید حضور ایشان در آن عهد شباب جنبه آموزشی داشته است. با تجدید سپاس و تقدیم ارادت.
🔸 همنوایی موجودات با آخوند کاشی
🔹حکايت کردند عدّهاي از معتمدين اصفهان که از آن جمله است آقاي آقا شيخ عبدالرزّاق کتابفروش خوانساري، از قول عالم عارف و محقّق زاهد ورع تقي، مرحوم حاج ملا حسينعلي صديقين، که ايشان فرموده بودند:
🔸 در ايام تحصيل، گاهي شب ها در اطاق سيّد استادم مرحوم علامه جليل آقا سيد ابو القاسم دهکردي در مدرسه صدر جهت مطالعه بيتوته ميکردم.
🔹 شب جمعهاي بود، حوالي سحر از حجره خارج شدم. هوا خيلي صاف بود و ظاهراً احدي از طلاب مدرسه در اين موقع بيدار نبودند؛ چون عدّه زيادي از آنها که از دهات بودند شب جمعه را رفته بودند ده، و عدّهاي هم که در شهر خانه و مسکن داشتند به خانه رفته بودند، و عدّهاي ديگر نيز جهت احياء و قرائت کميل و غيره به تخت فولاد رفته بودند. علی هذا در اين شب ساکنين مدرسه خيلي کم بودند و در اين موقع هيچ کس بيدار نبود.
🔸 چون به وسط صحن مدرسه رسيدم ناگهان شنيدم در و ديوار و زمين و درخت همگي يک صدا و با هم ميگويند: يا حيّ يا قيّوم.
🔹 به خود لرزيدم و اندکي مکث کردم. چون کمي قرار گرفتم، نزديک چاه وسط مدرسه رفتم و از چاه آب کشيده، مشغول وضو شدم، که مرتبه دوم شنيدم که همگي ميگفتند: ياحيّ يا قيّوم و برخي ذکر: يا سبّوح يا قدّوس ميگفتند.
🔸 گفتم: سبحان الله! من خوابم يا بيدار! کمي دست و پاي خود را حرکت دادم و گفتم: خير من بيدارم و اينجا وسط مدرسه است و اين هم چاه. به آسمان نگاه کردم و گفتم اين هم آسمان.
🔹 خلاصه يقين حاصل کردم که بيدار ميباشم و خواب نيستم، که سومين مرتبه، صداي: سبّوح قدّوس شنيدم.
🔸 حالتي در خود مشاهده کردم. مشغول زمزمه و راز و نياز با خداوند شدم، و دور مدرسه که خلوت بود شروع به قدم زدن کردم. چون محاذي در اطاق علامه بزرگوار و حکيم عالي مقدار مرحوم آخوند ملا محمد کاشاني رسيدم، شنيدم که مرحوم آخوند در حال مناجات است و چون يا حيّ يا قيّوم ميگويد تمام موجودات با او هم آواز شده و همگي ميگويند: يا حيّ يا قيّوم .
و آنچه من شنيده بودم آثار انفاس قدسي ايشان بود که همه موجودات را به تسبيح و تهليل خداوند جليل واداشته است.
چهارده حکایت، سید مصلح الدین مهدوی.
🔸 حکایاتی از عارف ناشناخته حاج سید مهدی امامی
🔹 در یک سخنرانی فرمود: مدت ها تلاش می کردم قرآن را حفظ کنم اما نمی شد. حتی با تکرار زیاد هم نتوانستم یک سوره حفظ کنم.
🔸 یک روز نزدیک اذان صبح که خواستم به مسجد بروم کسی در منزلمان را کوبید. در را باز کردم دیدم جوانی است که جعبه ای به صورت کادو در دست دارد. گفت: این هدیه از طرف حاج آقا رحیم ارباب است برای شما.
🔹 بسته را از او گرفتم و به سمت مسجد راه افتادم . در بین راه از شوق آن را بازکردم دیدم یک جلد قرآن است. شروع به خواندن آن کردم. هرچه می خواندم حفظ می شدم.
🔸 بعد از نماز ناگهان به ذهنم آمد که حاج آقا رحیم سالهاست از دنیا رفته است! در مدت زمان کوتاهی هرچه از آن قرآن می خواندم همان موقع حفظ می شدم.
🔹 می فرمود: روزی پیاده به اصفهان رفتم و صبح زود به محضر آقای ارباب مشرف شدم . هنوز کسی به محضر ایشان نیامده بود. کناری نشستم. حاج آقا رحیم به مطالعه مشغول بود. یک مرتبه سرم را بلند کردم دیدم به جای ایشان جوانی بسیار زیبا نشسته است که از شدت زیبایی او نزدیک بود قالب تهی کنم.
🔸 سرم را پایین انداخته و دوباره نگاه کردم دیدم خود آقای ارباب مشغول مطالعه است. دفعه دوم نگاه کردم دیدم همان جوان نشسته و از فرط زیبایی اش نزدیک بود روح از بدنم خارج شود و همان قضیه تکرار شد و دیدم خود آقای ارباب است.
عارف ناشناخته گردآورنده سید مهدی میر مسیّب چاپ 1394 ناشر مؤلف.
نوه ایشان مرحوم سید مهدی هاشمی می گوید بعد از وفات آقا سید جمال سفری به نجف رفتم و برای زیارت قبر ایشان به وادی السلام رفتم. هوا تقریبا رو به تاریکی بود. فاتحه ای خواندم و مثل زمان حیاتشان گفتم: آقا بزرگ! کاری فرمایشی ندارید؟
به روحش قسم! یک دفعه صدایی از قبر بلند شد و سه بار گفت: اوصیک بتقوی الله.
مرا چنان وحشت گرفت که عقب عقب آمدم و به سرعت از وادی السلام خارج شدم.
جمال السالکین ص 219.
@bazmeghodsian
🔹مرحوم شعرانی جامع معقول و منقول بود. طب، ریاضیات، زبانهای انگلیسی، فرانسوی، عبری را به خوبی میدانست.
🔸به حق میتوان گفت بوعلی سینای کوچکی بود، و در عین حال در حدّ اعلای تواضع و دور از تعلقات مادی.
🔹بنده از محضر ایشان زیاد بهره بردهام. غیر از معقول، قوانین الاصول، رسائل و فصول را در مدرسه مروی نزد ایشان خواندهام. هنگامی که در نجف بودم تابستانها به تهران میآمدم و از محضر ایشان، بهره میبردم.
🔸نکته بسیار آموزندهای که از ایشان به یاد دارم: ایشان، اشارات را از نمط چهارم تا به آخر، فقط برای من تدریس کردند. خدمت ایشان عرض کردم: آقا برای شما خسته کننده نیست که برای یک نفر درس میگویید؟
🔹خیلی آرام فرمود: آنچه ما داریم امانتی است که از اسلاف پیش ماست و باید این امانت را به اخلاف تحویل بدهیم. این وظیفه ماست. اگر تحویل گیرندگان کم هستند تقصیر ما چیست؟
🔸بعد از رحلت شبی ایشان را در خواب دیدم. عرض کردم: آقای میرزا، از مارها و عقربها چه خبر؟ ایشان فرمود: این جا مار و عقرب نیست، سیب و پرتقال است»
از خواب که بیدار شدم از چنین سؤالی که از آن مرحوم کرده بودم ناراحت شدم.
https://t.me/bazmeghodsian/18206
اگر عمر دوباره داشتم
اشتباهات بیشتری مرتکب می شدم
همه چیز را آسان میگرفتم
از عمر اولم ابله تر می شدم
اندکی از رویدادهای جهان را جدی می گرفتم
مسافرت بیشتر می رفتم
از کوه ها بیشتر بالا می رفتم
در رودخانه های بیشتری شنا می کردم
بستنی بیشتر می خوردم و اسفناج کمتر
مشکلات واقعی بیشتری داشتم و مشکلات واهی کمتری
آخر ببینید من از آدمهایی بودم که بسیار محتاط و خیلی عاقلانه زندگی کردم ساعت به ساعت روز به روز، لبته من هم لحظات سرخوشی داشتم اما اگر عمر دوباره داشتم از این لحظات سرخوشی بیشتر می داشتم
من هرگز جایی بدون دماسنج، پالتو، بارانی و…نمی رفتم
اگر عمر دوباره داشتم
سبکتر سفر می کردم
وقت بهار زودتر پابرهنه راه می رفتم
و وقت خزان دیرتر به این لذت خاتمه می دادم
از مدرسه بیشتر جیم می شدم
گلوله های کاغذی بیشتری به معلمهایم پرتاب می کردم
دیرتر به رختخواب می رفتم و می خوابیدم
بیشتر عاشق می شدم
پایکوبی و دست افشانی بیشتری می کردم
و در روزگاری که همگان عمرشان را وقف بررسی وخامت اوضاع میکنند من به سهل و آسان گرفتن اوضاع می پرداختم زیرا با ویل دورانت موافقم که می گوید:
"شادی از خرد عاقلتر است."
✍🏻 #هرالد
📚 @BookTop
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com