قناة

رسول جعفریان

رسول جعفریان
12.9k
عددالاعضاء
454
Links
363
Files
24
Videos
9,377
Photo
وصف القناة
در واقع من یک بررسی اجمالی از ترجمه های دوره صفوی کردم. عمده آن ها کلیشه ای از تفسیر ملاحسین کاشفی بود. علمای صفوی تا آنجا که من جستجو کردم روی ترجمه قرآن کار جدی نکرده اند و این اثر را باید یکی از ترجمه ها ی دقیق و منحصر به فرد دانست.
نسخه اصلی آن در اختیار استادم مرحوم روضاتی بود که برای کتابخانه مجلس خریداری کردیم. مترجم که آثار تالیفی فراوانی هم دارد تا آخر عمر مشغول اصلاح آن بوده است.
نورالدین تالیفات فراوانی دارد و از نظر فکری متعلق به مکتب فیض با ترکیبی از فلسفه و عرفان و اخبار است. لذا آثاری از این روش در این ترجمه هم دیده می شود.
قبلا عرض کردم که جمعه شب گذشته خدمت استاد شفیعی رسیدیم. جسته گریخته مطالبی یادداشت کردم که بخشی را قبل از این در این کانال گذاشتم. حالا قسمت دیگری را می گذارم. امیدوارم در گزارش آن مرتکب اشتباهی نشده باشم.
نکته ای که در ادامه صحبت های قبل در باره کرامیه بود اندکی پیگیری شد. ایشان نظرش این بود که اشاعره چهره کرامیه را خراب کرده اند. اما این که چطور این تصور بد در کتابهای فرق و مذاهب مانده، فلسفه اش این است که در واقع وقتی یک تصوری نسبت به گروهی درست می شد، اگر آنها قدرتمند بودند، صورت کلیشه ای به خودش می گرفت و در آثار بعدی ملل و نحل تکرار می شد. ایشان نمونه ای از این برداشت های کلیشه ای را مطالبی می دانست که در تبصرة العوام در باره کرامیه انعکاس یافته است. در واقع به نظر ایشان نویسنده این کتاب، معمولا در باره فرقه ها آن مطالبی را می گوید که می شود هجو کرد.
به مناسبت، صحبت اسدی کتابفروش شد. استاد گفتند انگلیسی و عربی می دانست. من را هم چون انگلیسی و عربی بلد بودم دوست می داشت. وقتی در باره مردن این عبدالرحمن معلمی مصحح الانساب در هند صحبت شد. می گفت من تو را برای آنجا در نظر گرفتم و به آنها پیشنهاد کردم. به آنان گفتم، در ازای آمدن وی، چه چیزی به او می دهید؟ گفتند: غرفة مع پنکه! همین.
یکی از دوستان از دیدار ایشان با آیت الله سیستانی در سفر دو سال قبل که به مناسبت غید غدیر بود پرسید. ایشان گفت: حقیقت من متن گفتگوها را یادداشت نکردم. البته ایشان بیشتر صحبت می کرد. ایشان از بین مهمانانی که بودند اظهار تمایل برای دیدنم کرده بودند. از من در باره پدرم پرسیدند و گفتند شما وقتی طلبه شدید من شما را می شناختم. آنچه یادم هست در بین صحبت ها از بازنشسته کردن بی موقع استادان گلایه کردند. از اطلاعاتی که در باره کتابها در ایران می دادند، معلوم بود زیاد کتاب می خوانند. از علی نامه هم ستایش کردند. آقای شفیعی گفتند: گویا من ایشان را در سال 1334 که طلبه نوجوانی بودم دیدم. سید بسیار خوشگل، با گونه های قرمز و زیبا بود. با پدرم سلام و علیک کرد. پدرم به ایشان گفتند: مجتهد مشمول! بعد پدرم به من گفتند: ایشان نوه سید علی سیستانی است و در این سن کم مجتهد است و می خواهد به نجف برود، اما مشکل سربازی دارد.
صحبت از عکسهای پدر آقای دکتر شد که با ناراحتی گفتند در سفر چند ساله ای که خارج رفتم، خانه میرداماد را اجاره دادیم و زیر زمین را برای خودمان نگه داشتیم. همه چیز آنجا بود که آب آمده بود و بسیاری از چیزها را از بین برده و عکسها هم اغلب از بین رفت. برخی کمرنگ مانده که این مهندس مشغول بازسازی آنهاست. بیشتر برای عکسهای پدرم ناراحت هستم. آلبوم های زیادی بود که از بین رفت.
آقای شفیعی خطاب به ما گفتند: شما قدر شرایط راحت خودتان را از نظر منابع و مصادر نمی دانید. من آن زمان از هر جهت ممتاز بودم، اما امکانی وجود نداشت. انگلیسی را در کدکن یاد گفتم که کسی نمی دانست از چپ می نویسند یا از راست. من به قدری در درس ها عمیق می شدم که در درس آقای میلانی، شب می دانستم که ایشان فردا چه خواهد گفت. تمام ساعات بیداری من در کتابخانه آستان قدس و گوهرشاد بود. گاهی برای یافتن یک لغت چه قدر دشواری می کشیدم. حالا یکی دو نمونه از این سختی را بگویم. مقدمتا این که من تمام دوره های مجله یغما و سخن را در آستان قدس می خواندم. هر شماره ای که هر ماه می آمد تماما می دیدم. آن وقت یک مجله ای از عراق می آمد. تازه عبدالکریم قاسم سرکار آمده بود. یک مجله انقلابی از عراق آمده بود که قصیده ای بلند در نفرت از نظام پادشاهی در آ بود. (استاد شروع به خواندن قصیده کردند... تبسم الصبح یوم السفر ظمآ.... اگر درست نوشته باشم ... بغداد یا جنة الدنیا و زینتها...). بعد اسم شاعر را نوشته بود: الانسة سکینه یا.... دربدر دنبال لغت الانسه گشتم که معنایش چیست. از یکی از استادان پرسیدم گفت گویا مونث انس است! سالها بعد فهمیدم که معنایش همان میس و میسیز یا بانو و خانم و اینهاست. این وضع ما بود. یک بار دیگر هم در مجله العالم که به ایران می آمد و خیلی قشنگ و ارزان بود، و من آن را می خریدم جایی از آن نوشته بود: علی شاشة التلفیزیون. در باره لغت شاشه هرچه گشتم چیزی نیافتم. از استاد سید احمد خراسانی [شاید همان که دانشنامه علایی را چاپ کرده] پرسیدم. نمی دانست. چند روز بعد نامه ای نوشت و گفت شاید پارچه ای منسوب به شاش یا همان چاچ باشد! و بعدها فهمیدم که مقصود صفحه تلویزیون است!
استاد یک دنیا از ادیب دوم ستایش کرد و گفت من بیشتر متون ادبی را نزد ایشان خواندم. سیوطی، مغنی، جامع الشواهد، مطول، مقامات حریری و... جامع المقدمات را، بخشی پیش پدرم خواندم. بخشی مثل انموذج و صمدیه مانده بود. یک روز روبروی مدرسه خیرات خان که یک ایوانی بود، طلبه ای ترک را دیدم که به چند نفر صمدیه درس می دهد. سوالی از یکی از شاگردانش کرد. من هم بچه بودم و ایستاده بودم. آن بچه نتوانست جواب بدهد. من جواب دادم و بعدش نزد او درس را خواندم. بعد از مدتی به شهرشان رفت و دو سه سال بعد آمد سر درس شرح لمعه من نشست! استاد گفتند روش حوزه همینش خوب است و این را در آکسفورد و کمبریج متوجه نمی شوند. داستان «لا رجل للسیوطی» ایشان هم جالب بود. گفتند یک روز درس یکی از استادان رفتم ولی از بس بچه بودم، برگشت خطاب به بقیه گفت: لا رجل للسیوطی؟ یعنی این مرد سیوطی خواندن نیست! من متوجه شدم در حالی که گویا بقیه درنیافتند! استاد در این موارد و موارد دیگر که نام شخصی در میان بود که زنده بود، به هیچ روی حاضر به گفتن نام آن ها نشدند.
آقای شفیعی گفتند که مادرشان در سال 1330 درگذشت و مدتی شخصی به نام طلیعه خانم کارهای زندگی آنها را می کرد که دختر عمه پدرم و خواهر رضاعی ایشان بود. این شخص مادر زنی به نام طیبه بود که او همسر مرحوم ادیب دوم بود. بنابرین ما یک نسبتی هم با ایشان به این ترتیب داشتیم. دوستان پرسیدند آیا صدای مرحوم ادیب در درس ضبط شده است؟ ایشان گفتند تا آنجا که می دانم خیر، اما مصاحبه ای در سال 1354 با ایشان در باره ادیب اول شده که نوارش را باید من هم داشته باشم. این مصاحبه درویژه نامه ای که مجله دانشکده ادبیات مشهد برای پنجاهمین سال درگذشت ادیب اول منتشر کرد و من هم چون خارج بودم و کتابی نداشتم، مطلبی از حفظ و با تکیه بر حافظه نوشتم، چاپ شده است. استاد گفت من روزی نیست که به فکر استادم ادیب نباشم. ایشان و فروزانفر و شیخ هاشم قزوینی روی من خیلی تاثیر گذاشتند. مرحوم ادیب کتاب درسی را همراه نمی آورد. خطاب به جمع می گفت: کتاب. یک نفر کتاب را با محلی که باید از آنجا درس ادامه یابد نشان می داد. ایشان کتاب را می بست و متن را از حفظ می خواند و توضیح می داد. این روش همیشگی وی بود.
آقای مهدوی به ایشان گفتند چرا مجموعه مقالات را چاپ نمی کنید؟ ایشان گفتند اتفاقا آقای افشین وفایی آنها را در سه جلد گردآوری کرده و باز هم گویا هست. اینها را بعد از من دیگران هم می توانند چاپ کنند. من باید کارها و طرح هایی که در ذهن دارم به انجام برسانم.