تاریخ شفاهی کتابخانه ها:
(گزارش جلسه اول)
با حضور دکتر حسین متقی، محقق، کتابشناس و نسخه پژوه؛
بنده حسین متقی متولد سال 1348 در زنجان هستم. قبل از اینکه به مدرسه بروم، اولین استاد من پدرم بودند. من برخی از کتاب های جامع المقدمات و یک مقدار عربی آسان را نزد ایشان خواندم... .
از سال 73 وارد کتابخانه آیت الله مرعشی شدم. از همان سال آشنایی رسمی من با نسخ خطی بود. تا سال 87 در این کتابخانه بودم. حدود 14 سال مدیریت بخش خطی آنجا را بر عهده داشتم... .
زمانی که آقای جعفریان به کتابخانه مجلس رفتند، یک سال آنجا بودم، و جلد چهل از فهرست مجلس را هم در آنجا نوشتم. هم زمان کتابخانه مرحوم محدث ارموی را در قم داشتم... .
از سال 58 که حدود ده سال داشتم، در کنار درس ها، نصف روز را به فروش کتاب اختصاص داده بودم. کتاب ها را هم زمان هم می فروختم و هم می خواندم... .
کارهای خاورشناسان را که نگاه کنید، عمدتا آنها برای اینکه وارد این عرصه بشوند، فهرستنگاری کرده اند. فهرستنگار به تعبیر آقای حائری باید مجتهد باشد. ما فهرستنگاری در حد آقای حائری می خواهیم. در حد حاج آقا اصفیایی می خواهیم. یک آدم به تمام معنا مجتهد می خواهد. فهرستنگاری این نیست که یک نسخه ای را اسم آن را پیدا کنیم و ... .
برخی فهرست هایی که می توانم به جرات بگویم که نمونه یک فهرست است، فهرست هایی است که آقای دکتر جواد بشری نوشته است. فهرست ایشان فوق العاده است. برخی جلدهایی که آقای حکیم نوشته است، به نظر من خیلی فهرست خوبی است. فهرست های آقای حافظیان تقریبا خیلی خوب است، مخصوصا سه جلد اخیر فهرست عکسی های کتابخانه مرعشی... .
در یک دوره ای راه آقای جعفریان باید ادامه پیدا می کرد. ولی الان مشکل عمده ما مدیران برخی از کتابخانه ها هستند، که آن نگاه جهانی را ندارند... در مجموع ارزیابی من خیلی مثبت است... .
@boroujerdilib
متن کامل گزارش 👇
http://blib.ir/libportal/tabid/56/articleType/ArticleView/articleId/1515/Default.aspx
ماجرای جایزه کتاب سال که به رسول جعفریان ندادند
🔸سال ۱۳۸۴ در مرحله دوم انتخابات ریاست جمهوری دو گزینه پیش روی همگان بود؛ آیت الله هاشمی رفسنجانی و محمود احمدی نژاد. دوره اول به آقای لاریجانی رأی دادم. پیش از رسیدن به انتخابات، اذهان پر شده بود از نقد هاشمی و برچسب هایی مثل اشرافیگری برای منی که در طیف راست ایستاده بودم، آن انتقادات پررنگ هم بود.
🔸از مدتی پیش از انتخابات، در سایت بازتاب شروع کرده بودم به نوشتن یادداشتهای کوتاهی که فرم جدیدی در نوشتن های من بود. آن یادداشتها در نقد دولت خاتمی بود اما یک ایده مرکزی داشت. آن زمان تمام نگرانی من از کند بودن ادارة کشور بود. بر سر دوراهی هاشمی و احمدی نژاد هم من سمت کسی ایستادم که جوان تر بود و گمان می کردم می تواند کمی. به تحولات سرعت ببخشد یا مدل جدیدی برای اداره کشور ارائه دهد.
🔸تحت تأثیر یک سری از تبلیغات دوران شهرداری احمدی نژاد هم قرار گرفته بودم. دوستان من، طرفدار هاشمی بودند و می گفتند صلاح نیست مملکت رادست احمدی نژاد و یارانش دهیم اما من مخالف آنها بودم و با آنها بحث می کردم میگفتم کشور آدم جوان می خواهد.
🔸من در آن دوران به حلقه علی لاریجانی نزدیک شده بودم و ایشان دبیر شورای امنیت ملی شده بود. شش ماهی نگذشت که حرف ها و کارهای عجیب آقای احمدی نژاد شروع شد و اخبار آن به گوش من هم میرسید. نمی گویم مثلا یک روز در خانه نشستم و فکر کردم و و از احمدی نژاد بریدم، نه این گونه نبود. آرام آرام راهم را جدا کردم آن چنان که سال ۱۳۸۶ دیگر شروع کرده بودم به نوشتن یادداشتهای تند و تیز علیه دولت و شخص احمدینژاد؛ چه با اسم خودم و چه با اسم مستعار. یکی از جنجالیترین آنها هم یادداشت استخاره بود که مثل توپ در شهر صدا کرد. آقای ناطق نوری بعدها به من گفت آن یادداشتهایتان بسیار خواندنی بود.
🔸یک روز آقای ابراهیم فتح اللهی از دفتر ریاست جمهوری به من زنگ زد و گفت آقای احمدی نژاد شما را دوست دارد و .... به آقای فتح اللهی گفتم بحث ما سر علاقه نیست. بحث ماسر این است که ایشان در حوزه مفاهیم دینی اظهارنظرهایی میکند که اساس ندارد. از این افکار هپروتی است. مرجعیت فکری دینی جای مشخصی دارد و هر کسی نمیتواند یک مرجعیتی برای خودش درست کند. ایشان با این حرفها را تکذیب و متوقف کند یا من به نوشتن یادداشتهایم ادامه میدهم.
🔸آقای احمدینژاد هر روز یک حرف تازهای در حوزه دین میزد. این را هم بگویم که حساسیتهای من بیش از آن که سیاسی باشد دینی بود. مخاطبم احمدینژاد بود و میگفتم که مثلا به امام زمان چه کار دارید؟ میدانید که من کتابی هم با عنوان مهدیان دروغین نوشتم که ناشی از همان تأملاتم بود.
🔸به هر حال آن یادداشتها و اظهارنظرهای تند و تیز، به مرحله جایزه کتاب سال رسید. من تازه مدیر کتابخانه مجلس شده بودم. قم بودم که خبر دادند کتاب اطلس شیعه برنده جایزه کتاب سال شده. من همسرم را که تهران بود به مراسم فرستادم. نه من و نه او نمی دانستیم ماجرا منتفی شده است. در اتوبان قم - تهران بودم که زنگ زدند و گفتند آقای احمدینژاد تقدیرنامه شما را امضا نکرده است. در آن محفل، جایزه اعلام نشد، اما آقای دکتر پرویز مردانگی کرد و گفت ما این را به عنوان کتاب سال می شناسیم و جایزه را هم بعد داد.
منبع: اندیشه پویا
#ویژه #ناگفتهها #کتاب_سال #رسول_جعفریان
https://t.me/joinchat/AAAAADw-3B1gQm2qc7CQ7A
یادی از زریاب خویی از زبان یکی از هم مباحثه ای های وی در قم
میرزا جعفر اشراقی تبریزی در مصاحبه ای که در سال 1376 با وی شده و بعدها در «یادآور، ش 9» منتشر شد،، مطالبی در باره آقای طالقانی می گوید. آنها در زمان طلبگی در قم با یکدیگر دوست صمیمی بوده اند. وی از توجه طالقانی به فلسفه می گوید، و می افزاید که پس از رفتن آقای طالقانی [از قم]، «یک نفر عوض آقای طالقانی شد نسبت به ما. آمیرزا عباس زریاب». زریاب خویی. بعد می افزاید: زریاب طلبه ای بود در آن وقت، پایین تر از درجه ما. از نظر سنی هم سه سال از من کوچک تر بود. سه سال است فوت کرده. این هم آنجا [قم] درس می خواند. تا رسائل و مکاسب با هم مباحثه می کردیم. بس که خوش فهم بود. پسر یک بقال بود. شهرتش چه؟ بقال زادگان. البته بعدها اسم بزرگی پیدا کرد که افلاطون هم آن اسم را ندارد! اروپا و امریکا هم رفت. هر کس هم آمد رفیق او شد. نُه تا زبان یاد گرفت. عجیب هم یاد گرفت. روحیه محققانه عجیبی داشت، و متلک های خوبی هم می گفت. یک روز آمد که از قم برود، و من را هم به این کار تبلیغ کرده بود. و دیده بود که فایده ندارد. آخر آمد با من خداحافظی کند که آن اصطلاحات قدیمی را که دهاتی ها به هم می گویند گفت. من هم اصطلاح را به او بر گرداندم. ... ایشان رفت.
@historylibrary
از همسرش به شوخي پرسيدم: راستش را بگوييد، ايشان كتابها را بيشتر دوست داشت يا شما را ؟ با خنده گفت: البته كتابهايش را. وي گفت: استاد مدتها كانادا بود، سپس به ايران آمد و با آشتياني و مهدي محقق كار ميكرد و در جريان انقلاب ايران به ژاپن برگشت. از آن زمان به بعد به سراغ بوديسم آمد و كارهايش را در اين زمينه
ادامه داد.
خانم، سراغ آقاي آشتياني را گرفت كه من يك مرتبه گفتم كه وي دو سه سال پيش درگذشت. ايشان سخت ناراحت شد و من پشيمان كه چرا بي توجه و بي مقدمه اين خبر را دادم. اما ناراحتي را در چهره او خواندم. در هر حال به او تأكيد كردم كه آقاي ايزوتسو در ايران شناخته شده است و اهل مطالعه قدرش را مي دانند و محبوبيت خاص خود را دارد. روشن بود كه اين حرفها خوشحالش مي كرد.
از وي پرسيديم كه دين استاد چه بود؟ وي گفت: ايزوتسو هميشه يك بودايي بود. در جايي از كتابخانه، آثار وي يا مجموعه هاي مشتمل بر مقالاتي از وي چيده شده بود. علاوه بر آن آثار چاپ شده وي به ژاپني هم در يازده مجلد به علاوه يك ضميمه به صورت يك شكل به چاپ رسيده بود.
از خانم ايشان پرسيديم كه آيا تا به حال ايراني اينجا آمده است؟
گفت: خير شما اولين نفر هستيد كه اينجا ميآييد. اين برايم بسيار جالب و در عين حال تأسف برانگيز بود. البته در ايران چند سال قبل بزرگداشتي براي وي برگزار شد كه خانمش گفت پوستر آن را دارد. سال گذشته هم يك ويژه نامه در تركيه از مجلة البحوث الاسلاميه به نام وي و در باره او منتشر شده بود كه يك شمارهاش را داشت. اين مجله وابسته به مؤسسه وقف تركيه است كه دايرة المعارف اسلامي تركي را هم منتشر مي كند. كتابهاي وي در تركيه مورد استفاده دانشجويان ترك بوده و به زبان تركي هم ترجمه شده است. تركها اخيرا به افكار فلسفي روي آوردهاند و به همين دليل است كه به دكتر نصر نيز ميپردازند و اغلب بلكه همه كارهاي مهم او را به تركي ترجمه كردهاند. از خانم ايزوتسو پرسيدم كه آيا در ژاپن تاكنون مراسمي در باره او برگزار شده است. پاسخش منفي بود و اين هم اسباب تأسف بود. به نظرم كار ايران است كه اين را در آنجا تعقيب كند.
در گوشهاي از طبقه بالا هم كه البته كتابي در آنجا نبود يك معبد كوچك بود كه به گفته يكي از اين بچه ها معمولا وقتي كسي در خانه اي مي ميرد آن را برپا مي كنند. تصويري از خود ايزوتسو هم بود.
خانم ايزوتسو از ديدن ما واقعا خوشحال شده بود. حالت من هم همين طور بود. روشن است كه ايزوتسو آدم بزرگي است و اگر كاري نكرده بود جز جمعآوري اين همه كتاب عربي و فارسي و اسلامي در اين گوشه از ژاپن، در اهميت وي كافي بود. با خانم ايزوتسو يك تصوير يادگاري هم برداشتم و اين به رغم آن بود كه خودش
پرهيز داشت.
استاد شفیعی کدکنی می فرمودند: تقریبا هر هفته یک دروغ در باره من در سایت ها منتشر می شود. اما این یکی که تحت عنوان خاطره پند آموز استاد شفیعی کدکنی بود و دهها بلکه صدها جا در اینترنت نقل شد از اساس دروغ دروغ دروغ بود. منشأ آن هم یعنی وقتی من خبردار شدم، این بود که گویا در یکی از کتابهای درسی منتشر شده بود. یک بار دیدم مادری همراه با پسرش پشت در آپارتمان من ایستاده اند. درخواستش این بود که کتاب این بچه را امضا کنید. گفتم: چرا. گفتند در باره شماست. خواندم و دیدم سرتا پا دروغ است. مثلا نوشته آن سال همه خواهر و برادرام از تهران آمدند مشهد؟؟؟ اصلا من تک فرزند هستم. نوشته اولین حقوقش را به مادرش داد. اصلا من ده ساله بودم مادرم به رحمت خدا رفت. و دهها دروغ دگر. ایشان می گفتند: من به این دروغ ها عادت کرده ام و تکذیب هم نمی کنم. فروزانفر می گفت وقتی من تهران آمدم و گاه این طرف و آن طرف سخنرانی می کردم کسانی از روی حسادت و جز این مطالبی در باره من می گفتند. من ترجیح می دادم در این وقت ها به جای جواب، بروم یک کتاب خوب بخرم و به دانشم بیفزایم و حس خودم را اقناع کنم که دایره معرفت وجودیم را توسعه داده ام و از آن فکرها که آن اتهامات درست می کرد بیرون روم. حالا من هم در مقابل این حرفها همین طور رفتار می کنم.
عصر جمعه 20 فروردین همراه آقایان مهدوی راد، معراجی، مهریزی و موحدی به دیدن آقای شفیعی کدکنی رفتیم. شاید قریب یکسال بود که دوست داشتیم جلسه ای خدمت استاد داسته باشیم، اما امکان آن فراهم نشده بود. آخرین بار دیدار دوستانه با ایشان، مدتی پیش از درگذشت مرحوم باقر زاده همراه آقای دهباشی، ناهاری را در دفتر آن مرحوم در خدمت استاد بودیم. البته در تشییع مرحوم دکتر محمدی از استادان دانشکده ادبیات هم خدمتشان رسیده بودم. من ساعت پنج رسیدم اما مجبور بودم یک ساعتی قدم بزنم تا دوستان از قم برسند. سر ساعت شش وارد منزل شدیم استاد به همراه جوانی که ایشان را مهندس خطاب می کردند، در خانه بودند. طبقه هشتم ساختمانی در خیابان علامه طباطبایی. از همان آغاز گفتند که من اندکی ثقل سامعه دارم و بهتر است بلند صحبت کنید. از حاج حسین آقا ملک یاد شده که سمعک داشت و آن زمان پول باطری آن هم قابل توجه بود و وقتی کسی با ایشان حرف می زد، و طولانی می شد، می گفت آقا! من برای شنیدم حرفهای تو هم باید پول بدهم. کوتاه و دقیق بگو. استاد از بخشندگی مرحوم ملک یاد کردند و این که البته در حساب و کتاب هم بسیار دقیق بود. یک بار هم کسی قرار بوده نسخه ای را به دهخدا بفروشد و بعد گویا منصرف شده و به ایشان داده و اختلافی پیش آمده و مرحوم ملک در این باره حساسیت بخرج داده و کار به مجادله کشیده که گفتند گزارش آن گویا در یکی از شماره های نخست راهنمای کتاب باشد. ایشان گفتند وقتی کتابخانه ملک به ساختمان جدید آمد، عزت خانم دختر مرحوم ملک، دعوت کردند. من رفتم. خودشان منتظر بودند. وارد شدیم. چند لاله ی گل فلزی با ارزش بود. عزت خانم گفتند زمانی رضا شاه از مرحوم ملک خواسته بود اینها را برای جشن عروسی محمدرضا بدهد. ملک گفته بودند تا خودتان با دست خودتان رسید ندهید نخواهم داد و رضا شاه رسید داده بود. گفتند هنوز همان خط رضاشاه مانده است. آقای مهدوی پرسیدند که آیا تذکره الاولیاءبرای نمایشگاه آماده خواهد شد؟ ایشان گفتند: خیر، من تقریبا همه کار آن را تمام کرده بودم که نسخه تازه ای رسید. تقریبا چهل نسخه مبنای کار من است. این نسخه تازه تفاوت ها جدی داشت و با این که من حتی فهارس را آماده کرده بودم، کتاب حروفچینی شده بود مجبور شدم همه کار را دوباره بر اساس نسخه جدید تنظیم کنم. فهارس را دیدیم. به نظر من و چنان که ایشان هم فرمودند کسی چنین فهارسی برای هیچ کتاب قدیمی تنظیم نکرده است. فقط با دیدن آن می توان تفاوت آن را با کارهای دیگر دریافت. کارهای آقای شفیعی به لحاظ پژوهش بسیار کم خطا و الگویی برای انجام یک کار خوب و عالی است. ایشان گفتند که نیکلسون هم در تذکره الاولیاء گفته است که وقتی کار تمام شد نسخه ای دیدم که اگر اول دیده بودم بر اساس آن کار می کردم. از قطعاتی که نقل کرده حدس می زنم مانند همین نسخه ای بوده که من آخر کار یافتم. ایشان گفتند اگر بگویم خود عطار چه قدر اشتباه دارد باور نمی کنید. بسیاری از عباراتی که از جاهای دیگر گرفته، غلط و طبعا همراه با ترجمه غلط از سوی عطار است. شاید آن نسخه ها معیوب بوده است. ایشان گفتند که از بین منابع، آنچه که به عنوان منبع دم دستی استفاده کرده حلیه الاولیاء است. یادی هم شد از خانم دکتر ماحوزوی از خواهر زاده های علی دشتی و متخصص غدد که در صدد برگزاری یک همایش در باره عطار در نیشابور ظرف چند ماه آینده است و به نوعی خواسته تا هفت وادی عطار را با غدد هفتگانه بدن که کار تنظیم بدن را دارند شبیه سازی کند. یک مرتبه، وسط صحبت فرمودند: نماز عصر را نخوانده ام. رفتند و ربع ساعت بعد آمدند.
از دروغهای که زمانی در باره ایشون منتشر شده بود، داستان افتتاحیه یکی از جشنواره با حضور ایشان و آیت الله جنتی بود. خودشون نشستند و خبرش رو از سایت درآوردند و برای مان خواندند. معلوم نبود منشأ اشتباه! کجا بوده است.
بنده از ایشان در باره فرهنگ نخعی پرسیدم. همان ریمن که اخیرا دیدم مرحوم محجوب هم در خاطراتش در باره وی سخن گفته و آقای شفیعی گفتند که در مجله آشفته که عماد عصار در می آورد و شبیه خواندنیها بود او هم مقاله می نوشت. این ریمن یک مرتبه مذهبی شد و فامیلش را نخعی کرد. بعد هم رفت طلبه شد و عمامه گذاشت. نوشته ای به نام کجرویهای کسروی دارد.
از آقای شفیعی در باره خاطرات منتشره دکتر نصر که اخیرا به اسم حکمت و سیاست چاپ شده پرسیدم. ایشان گفت آنچه در باره من گفته خلاف است و چنین چیزی نبوده، با این که از من تعریف کرده است. مطلبی که نصر آنجا نوشته این است که پس از شرحی در باره پرینستون و این که جای مهمی بود و هر کسی را می فرستادیم یک حالت چپ گرایی پیدا می کرد و بر می گشت، من براهنی را فرستادم. هما ناطق را فرستادم و مهدوی ... مهدوی نه. همان که الان استاد است در ادبیات فارسی. الان در ایران بزرگترین استاد است. خیلی دوستش دارم. سوال کننده می پرسد: آقای شفیعی کدکنی که منظورتان نیست؟ نصر می گوید: [محمدرضا] شفیعی کدکنی، بارک الله، آقای شفیعی کدکنی که بسیار آدم فاضلی است. این ها و یک عده دیگر را من فرستادم آ«جا. هر سال یک دانه شان را و نمی دانم آنچه چه می گذشت (حکمت و سیاست، ص 302 _ 303).
آقای شفیعی کدکنی گفتند من قسمت خودم را خواندم. اصلا درست نبود. این که می گوید من فرستادم درست نیست. آن وقت اصلا ایشان رئیس دانشکده نبود. رئیس محمد حسن گنجی بود. او تا دم در دانشکده مرا همراهی کرد و یک خدا حافظی به فرانسه هم گفت. من دانشیار بودم و بعد از چهار سال خدمت یک سال حق داشتم فرصت مطالعاتی بروم. این برای آکسفورد بود. پرینستون هم خودشان از من دعوت کردند. البته آقای نصر در این کتاب به من لطف کرده و تعریف کرده اما این ها اصلا درست نیست. آن وقت ایشان دانشگاه آریامهر [شریف فعلی] بود. آقای شفیعی گفتند: بخش اعظم تاریخ معاصر ما شایعات است.
همانجا هم بین دوستان صحبت شد که نصر به خصوص در این کتاب گرفتار توهم شده و چنان تصویری از اوضاع می دهد که گویی غیر از ایشان و اعلیحضرت و شهبانو کسی در ایران نبوده است.
خاطراتی در باره انتفاضه و نکته ای در باب ترجمه عربی مثنوی مولانا
امروز در همین سفر کوتاه اراک، یکی از روحانیون عراقی و در اصل از اهالی العماره را دیدم که سال 1956 میلادی در آنجا به دنیا آمده است. نصیراوی منسوب به طایفه از بنولام است که در ایران هم هستند. آقای نصیراوی که کنیه ایشان ابوایمن است، شاعر زبده ای هستند. کتابشان با عنوان حدیث کربلاء بمقتل سید الشهداء حکایت تاریخی مقتل است که آن را به نظم درآورده و در ضمن در پاورقی در باره رویدادها به منبع یابی هم پرداخته است. کتابی هم با عنوان اعلام الفقهاء دارند که مجلد اولش فقط از کلینی تا سید مرتضی است. ایشان سالها در دفتر آیت الله العظمی خویی در کوفه کار می کرده است. گفتند که مرحوم آقای خویی یک دفتر هم در خود نجف داشت. ابوایمن از دوستان نزدیک سید عبدالمجید خویی بوده، و از این جهت من در باره انتفاضه و این که ایشان در آن وقت چه می کرده پرسیدم. ایشان گفتند:
وقتی انتفاضه شد، (سال 1991) سید محمد تقی خویی مرا دنبال آقای غریفی فرستاد. من رفتم. پسرش آمد. گفتم: السید یرید السید. گفت: پدرم خواب است. گفتم بیدارش کن. بیدارش کرد و منزل آقای خویی رفت و عضو همان گروه اداره نجف بود. فردای آن روز من را دنبال آقای ساعدی فرستاد. رفتم. گفتند مهمان دارد. وارد شدم. دیدم سر سفره نشسته است. در گوشش گفتم که سید با شما کار دارد. همانجا لقمه را گذاشت و برخاست. لباس پوشید و به مهمانان گفت بر می گردم، و البته دیگر بر نگشت. خانه بزرگی داشت شاید هزار دو دویست متر که حالا مدرسه آیت الله سیستانی است. ایشان هم به خانه آقای خویی آمد. آقای ساعدی مردی انقلابی بود. اینها در همان لجنه محافظة البلد بودند که آقای خویی تشکیل داد.
داستان تشکیل این شورا یا لجنه آن است که یک روز حاتم الراضی به منزل آقای خویی آمد و مشغول صحبت با سید محمد تقی شدند. این حاتم از شخصیت های نجف و البته با حکومت هم مربوط بود. آمده بود و می گفت یک شورایی تشکیل یابد تا وضع امنیت نجف را تامین کند. من سید محمد تقی را بیرون خواستم. پرسیدم برای چه آمده است؟ گفت می گوید که وضع امنیت شهر نجف خراب شده و عده ای کشته می شوند و... آقا یک گروهی را تشکیل بدهد. من گفتم: چرا تنها آمده، شهر نجف تعداد زیادی از این شخصیت ها دارد. فردای آن روز با حدود بیست نفر دیگر آمدند و مشورت کردند و همین سبب شد تا آقای خویی تصمیم گرفت لجنة محافظة البلد را تشکیل دهد.
این شورا هر روز جلسه داشتند و امور را اداره می کردند. انتفاضه جمعا ده دوازده روز طول کشید تا نیروهای صدام حمله کردند و آمدند. یک ماه اول خیلی اوضاع شدید بود. دستگیری و قتل و فرار و .... من یک ماه را مخفی بودم. کم کم اوضاع آرام شد. من به همان دفتر آقای خویی در کوفه می رفتم. تا هفت ماه این چنین بود. بعد استخاره از خود آقای خویی گرفتم که فرار کنم و به ایران بیایم که خوب آمد و از راه کردستان، گریخته به ایران آمدم. این را بگویم که در جریان حمله نیروهای صدام، بیش از صد حسینیه در کربلا با خاک یکسان شد. در نجف کمتر تخریب بود. دارالحکمه آقای حکیم را تخریب کردند. چون اسرای بعثی را در روزهای انتفاضه آنجا نگه داری می کردند. نیروهای صدام پس از تصرف مجدد نجف، آنجا را منفجر کردند. مجاهدین، تعدادی از بعثی ها را گرفته و حتی کشته بودند. چهار روز قبل از انتفاضه، سید محمدتفی خویی، برادرش عبدالمجید را از عراق بیرون فرستاد تا اگر اتفاقی افتاد ایشان سرپرستی موسسات آقای خویی را داشته باشد. ایشان از طریق کویت خارج شد و به لندن رفت. عده ای از علما را گرفتند. برخی آزاد شدند، برخی هم شهید شدند. آن وقت آقای خویی را به تلویزیون آوردند. همین طور آقای سیستانی را که فقط یک جمله گفتند که قتل و خونریزی حرام است. آقای غروی و سید محمد صدر و اینها هم چند روزی در حبس بودند و آزاد شدند.
آقای ابوایمن (که مطالب بالا را از ایشان نقل کردم) انصافا شاعری چیره دست هستند. گفتند که قصاید زیادی از ایشان در مجلات و نشریات چاپ شده اما دیوانشان که حدود یک مجلد است، هنوز چاپ نشده است. ضمنا در صدد چاپ مجدد حدیث کربلاء بمقتل سید الشهداء هم هستند. آثاری دیگر هم دارند که متاسفانه دیدم ما در کتابخانه تاریخ چپزی از آنها نداریم.
@jafarian1964
در ماشینی که می آمدیم، جناب آقای آقا سید حسن هاشمی گلپایگانی نواده مرحوم آقا سید جمال گلپایگانی از علمای بزرگ نجف بودند.( ایشان داماد مرحوم آیت الله العظمی سید محمود شاهرودی) هستند. گفتند که سالها گویا حوالی 23 تهران ساکن بودند و سالهاست که در قم هستند. از نزدیکان مرحوم آقا باقر آشتیانی فرزند مرحوم میرزا احمد آشتیانی (و ایشان فرزند آقا میرزا حسن آشتیانی) بوده اند. داستانها از ایشان داشتند. اما جالب بود که گفتند پدر ایشان، مثنوی را به عربی ترجمه و چاپ کرده که من ندیده ام. گفتند پدرم از نزدیکان مرحوم آیت الله حکیم بود. یک بار از ایشان می پرسد که این مثنوی چیست؟ برخی مخالفند و برخی موافق آن. پدرم به ایشان می گوید من مقداری از آن را برای شما ترجمه می کنم. آن وقت آقای حکیم که این مطالب را می بیند می گوید مرد دانشمندی بوده است. و ایشان کل مثنوی را تعریب کرده و منتشر کردند. پدرشان یک الفیه هم دارد که سفرنامه حج آیت الله حکیم است. این سفر یکی از سفرهای معروف یک مرجع شیعه به حج است که انعکاس زیادی داشت. ایشان گفتند آقای حکیم بسیار بسیار مودب بود و پدرم هم سالها در کنار ایشان بود. آقای آقا سید حسن، سالها حکم شرع اوقاف در اوائل انقلاب بودند و می گفتند یک بار که با آقای جمارانی و نظام زاده به شیراز رفتیم، آقای دستغیب وقتی فهمیدند من نوه آقا سیدجمال گلپایگانی هستم، بسیار بسیار احترام کردند و گفتند من هرچه دارم از ایشان دارم. اخیرا کتاب الصلاة ایشان را تصحیح کرده و آماده چاپ کرده ایم.
(اینها مطالبی بود که در ماشین و در طول راه از اراک تا قم یادداشت کردم و فکر کردم اینجا بگذارم شاید به کار کسانی بیاید.)
@jafarian1964
فروردین سال 91 بود که با دوستی به دیدن دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی رفتیم. پدرش شیخ ابراهیم از منبری های مشهد بوده و حکایات عجیبی هم دارد. همدوره پدر آقای مهدی محقق. این یادداشت را آن وقت در باره آن دیدار نوشتم:
امروز 27 فروردین ساعت شش بعد از ظهر به دیدن دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی رفتم. خانهای داشت در جمالزاده شمالی، صدوقی غربی پلاک 70. پرسیدم تولدتان چه سالی است. گفتم بهمن 1309ش. پدر وجدش روحانی بوده و اصلشان هم خراسانی است و پسوند خراسانی هم دنبال فامیلشان هست. ایشان گفت که سال 39 از خارج برگشته و ده دوازده سالی در آلمان و انگلیس بوده و روانشناسی خوانده است. از حوالی 39 در خانه ای در ایرانشهر بوده که از ابراهیم خواجه نوری خریده. قسط هایش را داده اما بعدها وارثی پیدا شده و چون سندی نداشته از او گرفته اند. داستان آن را مفصل گفت. همین طور مسائل دیگر. بعد این خانه را گرفته. واحدی که ما بودیم همه اش کتاب بود. گفت همسرش مریض است و جایی نزد دختر عمهاش. کارمند رسمی وزارت بهداری بوده و در دانشگاه تهران (الهیات) درس می داده است. می گفت من پلی بین فرهنگ سنتی و مدرن هستم. خارج بودم که پدرم فوت کرد. بعدها هر وقت یک روحانی می دیدم فکر می کردم پدرم است. پدرش 65 ساله بود که وی متولد شده است. می گفت پدرم به من یاد داد که دعا کنم که خدا توفیق خدمت به خلق را به من بدهد. این باعث طول عمر می شود و خیلی چیزهای دیگر. گفت الان هم مشغول تامل هستم. هر چند سال افکارم عوض می شود. در اسفند سال گذشته هم باز تحولی در افکارم رخ داده است. مرحوم رجایی از وی خواسته است که در نوشتن کتابهای درسی کمک کند. بحثی هم در باره غرب و غرب زدگی و غرب گرایی داشته که در همان سال اول در کتابهای درسی آمده است. گفتم دیباچه رهبری چه بود؟ گفت پاسخ به این پرسش که رابطه مریدها با یک رهبر چگونه است؟ وی می گفت من از محمدی رئیس دانشکده معقول و منقول که بهش شنگول منگول می گفتند گفتم که از آقای مطهری دعوت کند. می گفت به شریعتی گفتم اگر ابوذر نخستین سوسیالیست است، آیا پیرو پیغمبر است یا نه؟ اگر هست خوب پس خود آن پیغمبر چرا سوسیالیست نباشد. اگر پیرو او نیست پس چه مسلمانی است. یک بار هم سرجلسه درس احسان طبری رفتم که کتاب اصول مقدماتی فلسفه را درس می داد و به او انتقاد کردم که این نویسنده بین تضاد و تناقض فرق نگذاشته است. چه طور می شود اعتماد کرد که فلسفه مارکسیسم را از آلمانی درست فهمیده است. و گفت من به آلمان رفتم تا ببینم مارکس و انگلس دقیقا چه گفتهاند. گفت که یک زمین هم در شهرک غرب داشته که وکالت به کسی داده بوده تا در آنجا ساختمانی بسازد و او هم طبقه ای داشته باشد. اما او خواسته بنام خودش کند که آقای دعایی به دادش رسیده و او را نزد آقای اردبیلی برده و او هم سفارش وی را کرده است.
@jafarian1964
@literature9
اجرای خصوصی افشاری
استاد #جلال_تاج_اصفهانی
در محضر امام موسی صدر
@litera9
در سفری که استاد #تاج_اصفهانی به سوریه داشته اند با امام موسی صدر دیدار کرده و در حضور ایشان آوازی در مایه افشاری میخوانند
سید صادق طباطبایی خواهرزاده امام موسی صدر در توصیف این دیدار میگوید:
من به همراه #امام_موسی_صدر در زینبیۀ سوریه بودیم که ناگهان صدای کسی را شنیدیم که با لهجۀ اصفهانی گفت: «ای آقای صدر، قربونت برم!» برگشتیم و دیدیم که آقای تاج است. دوید و آمد و امام را بغل کرد و گفت صبح رفته بودم لبنان که شما را ببینم، گفتند شما آمدهاید سوریه، پرسیدم در سوریه کجا باید پیدایتان بکنم و گفتند زینبیه.و حالا بالاخره پیدایتان کردهام.
دایی جان هم خیلی به ایشان محبت کردند و گفتند زود زیارتتان را بکنید و برویم دفتر
بعد به دفتر ایشان در ابورمانه رفتیم. جای خوب و بزرگی بود. دایی جان از تاج احوالپرسی کردند، از اصفهان، از کسانی که میشناختند، از رفقا و آشنایان و هنرمندها و به هر حال مجلس گل انداخته بود. آقای تاج از من پرسید که «هنوز میخوانی؟» گفتم اینجا مثل ایران نیست که بتوانم تمرین کنم اما چرا، دنبال میکنم. آقای تاج توضیح داد که آمده است اینجا که اگر بشود به عراق برود و میخواست که امام برایش ویزای عراق بگیرد. دایی جان دعوت کردند که مهمانشان باشد و آنجا بماند اما تاج گفت که نه، خانوادهام در هتل هستند و باید بروم. بعد، از این شیرینیهای لبنانی آوردم و تعارفش کردم. برداشت و گفت: این برای خودم و این هم برای عیالم. من هم گفتم پس با ظرف ببرید اینطوری که زشت است. خلاصه، بعد از همۀ اینها و حرفهای مختلفی که زده شد امام به آقای تاج گفتند برایمان چیزی بخوان.
من همیشه یک ضبط صوت کوچک همراهم بود و آن را روشن کردم. ایشان شروع کرد به خواندن آواز، همین که در این نوار ضبط شده است؛ و شعر «ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی / جهان و هرچه در او هست صورتاند و تو جانی» را خواند. بعد هم با همان لهجۀ شیرینش توضیح داد که این آواز افشاری است و اوجش هم گوشۀ «عراق» است. که دایی جان بلافاصله گفتند: «عراق هم میخوای بری!» و تاج هم زیر خنده زد و گفت: «به به!» «قبلش هم امام خیلی از تاج و صدایش تعریف میکند. موقعی که تاج این را خواند، شاید نزدیک هشتاد سالش بود. چون وقتی که من پیشش بودم شصت سالش بود. استاد خوبی بود. به من میگفت که پدرم همیشه میگفت جلال، اول شعر را تحویل بده، بعد تحریر بده. چون بعضی آوازخوانها فکر میکنند آواز فقط چه چه زدن است. میگفت پدرم میگفت: «شعر را فدای آوازت نکن» و خود تاج میبینیم که چه قدر قشنگ شعر را دکلمه می کند.
@moosighi_sonati
@yekhezaran
امروز جمعه 10 اردیبهشت 1395 برای عرض ادب و احترام همراه دوست عزیز جناب آقای معراجی خدمت آیت الله العظمی صافی (زید عزه العالی) رسیدم. نسخه ای از چاپ جدید تاریخ تشیع در ایران را همراه با نسخه ای از کتاب عطائیه و نیز اخبار مغول خدمت شان تقدیم کردم. به مناسبت، بحثی در باره حمله مغولان به بغداد و نقش خواجه نصیر شد. اشعار سعدی را در باره سقوط بغداد از حفظ خواندند.«آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین / بر زوال ملک مستعصم امیر المومنین» «کرکسانند از پی مردار دنیا جنگجوی / ای برادر گر خردمندی چو سیمرغان نشین». بحث در باره رفتار سلطان محمد خوارزمشاه شد و این که اول ناصر اینها را دعوت به سمت کرد که البته ریشه در رفتار بد خوارزمشاه داشت. بعد از آن در باره عطائیه سخن به میان آمد. گویا قبل از آن کتاب اخبار نجف را می دیدند. سوال فرمودند: شما در باره سید جمال چه نظری دارید؟ عرض کردم حضرت عالی بهتر می دانید. ایشان گفتند علما در باره وی هیچ گاه نظر مساعدی نداشته اند. کارهایی کرده است، اما به هر حال مسائلی هم هست و زیاد جای تعریف ندارد. عرض کردم حذابیت خاصی داشته و برای نمونه صاحب آثار العجم «بسمل» در مقدمه دیوان از شیفتگی خود در همان دیدار اول می گوید. من ادامه دادم: نواب هم جذابیت خاصی داشت. نظر حضرت عالی در باره ایشان و رابطه شان با آقای بروجردی چیست؟ ایشان گفتند اینها اشتباهاتی داشتند اما آدم های خوبی بودند. در قم علیه آقای بروجردی کار کردند اما به هر حال بچه های مسلمانی بودند. خوب ایشان هم آنها را از فیضیه بیرون کرد. در باره اعدامشان پرسیدم. ایشان گفتند که شاه خیلی به سرعت اعدام کرد. گویا اینها را فریب دادند که اعتراض به حکم نکنید شما را عفو می کنند. وقتی اعتراض نکردند و نوشتند، بلافاصله اعدامشان کردند. قدری در باره بابیه صحبت شد. من عرض کردم واقعا بابیه یعنی ازلیه از نظر اعتقاد دینی چطورند؟ البته الان دیگر بابی یا ازلی به آن معنا نداریم. اینها با بهائیه خیلی فرق دارند. ایشان فرمودند اینها یعنی ازلی ها در باب باب، نظر بابیت دارند که خوب یک جوری نفی امام زمان است. عرض کردم: به خدا وپیغمبر ما باور دارند. گفتند بله. ولی خوب در باره امام زمان (ع) و مسائل مربوط به آن مشکل دارند. عرض کردم شاید چیزی مثل شیخیه باشند. ایشان گفتند اینها بودند که ناصرالدین شاه را کشتند. سید جمال هم با اینها بود. اما این که بگوییم رسما بابی یعنی ازلی بوده یا نه معلوم نیست. حضرت آیت الله کتاب اخبار نجف را که به تازگی آقای موجانی و... آن را منتشر کرده اند دستشان بود. فرمودند اطلاعات قابل توجهی در این دو جلد هست و همین طور در باره سید جمال. بعد گفتند حواستان باشد، بالاخره علمای گذشته، بزرگان هم اشتباهاتی داشته اند. دیگران هم. نباید به خاطر اشتباهی که کسی سی چهل سال قبل کرده و خدا هم آنها را بخشیده، برای کسی آبرویزی درست کرد. ایشان از این موبایل و ابزارهای جدید به این خاطر که کشف حجاب از خطاهای دیگران می کند که روا نیست، خیلی گلایه مند بودند و می گفتند آدم های بزرگی هستند که خیلی کارهای خوب کرده اند، خوب اشتباهاتی هم داشته اند، در نوشته ها خیلی سراغ این موارد نروید. حساسیت ایشان روی آبروریزی بود. عرض کردم الان بحثی در باره تشهیر هست که مجرمان را اگر آبرویشان را ببرند، می گویند سبب کم شدن جرم می شود. ایشان در این باره موافق نبودند مگر یک جهت خاصی داشته باشد. قدری هم در باره مهدویت بحث شد. ایشان اشاره ای به خطبه امام علی در نهج البلاغه کردند که بحث در این باره واقعا سخت است. مهدویت از یک طرف امری غیبی است اما واقعا صحبت کردن در باره آن مشکل هم هست. بعد اضافه کردند حالا که برخی هستند از این مساله قصد فتنه هم دارند و ... عرض کردم چه کسانی؟ گفتند به هر حال کسانی که خودشان را خیلی چنین و چنان هم می دانند. ایشان فرمودند واقعا وارد شدن به این بحث سخت است و لذا امیر المومنین فرمودند: ما اطول هذا العناء و ابعد هذا الرجاء. دیدار بسیار خوبی بود. تسط ایشان بر متون، قدرت حافظه، دقت نظر و توجه به جنبه های مختلف بحث عالی بود، مثل همیشه. فرمودند که من حال خوبی ندارم اما وقتی صبحت آمدن شما شد، خواستم شما را ببینم.
ماجرای انتخاب محل دفن استاد شهریار از زبان محمود رنجبر؛ مدیر کل ارشاد اسلامی آذربایجان شرقی در سال درگذشت استاد شهریار
سال 1366 که شالوده بنای یادبود مقبره الشعراء تبریز در حال اتمام بود ، از دفتر آقای سیدمحمد خاتمی که وزیر ارشاد بود ، تماس گرفتند و گفتند که ایشان می خواهد با شما صحبت کند. وقتی ارتباط دادند، آقای خاتمی سئوال کرد که آیا استاد شهریار وصیتی در مورد محل دفنشان پس از فوت دارند ؟ گفتم اطلاعی ندارم ، گفتند: نظرشان را جویا شوید که آیا مایل هستند در صورت درگذشت در مقبره الشعراء به خاک سپرده شوند ؟
با توجه به روحیه ای که استاد داشت و جناب اصغر فردی بهتر می دانند ، مشکل بود چنین سئوالی کرد. فکری به نظرم رسید و ایشان را با ماشین پیکانی که داشتم، در سر راه یک مراسم به محوطه مقبره الشعراء بردم و کنار بنای مقبره ملاباشی توقف کردم. استاد از شیشه جلو نگاهی به بنای یادبود انداخت و گفت: این چه بنایی است ؟ گفتم به یادبود خاقانی، همام، قطران و سایر شعرا و عرفای مدفون در این محل، ساخته شده است. گفت: پس اینجا قبرستان سرخاب است. گفتم بلی و درمورد بنای یادبود و طبقه زیرزمین آن توضیحاتی دادم که البته با توجه به شرایط جسمانی از ماشین پیاده نشد ولی در نهایت خندید و گفت:
< پس برای من هم اینجا تله گذاشته اید >!!
جوابم را گرفته بودم ...وقتی ماجرا را به اطلاع آقای خاتمی رساندم ، گفتند : همین عبارت استاد برای انتخاب محل دفن ایشان کافی است.
@safinehyetabriz
در محضر آیت الله العظمی صافی گلپایگانی/ رسول جعفریان
سوال فرمودند: شما در باره سید جمال چه نظری دارید؟ عرض کردم حضرت عالی بهتر می دانید. ایشان گفتند علما در باره وی هیچ گاه نظر مساعدی نداشته اند. کارهایی کرده است، اما به هر حال مسائلی هم هست و زیاد جای تعریف ندارد.
امروز جمعه 10 اردیبهشت 1395 برای عرض ادب و احترام خدمت آیت الله العظمی صافی (زید عزه العالی) همراه دوست عزیز جناب استاد معراجی، در ساعت یازده و نیم خدمت شان رسیدم. نسخه ای از چاپ جدید تاریخ تشیع در ایران را همراه با نسخه ای از کتاب عطائیه و نیز اخبار مغول خدمت شان تقدیم کردم. به مناسبت، بحثی در باره حمله مغولان به بغداد و نقش خواجه نصیر شد. اشعار سعدی را در باره سقوط بغداد از حفظ خواندند.«آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین / بر زوال ملک مستعصم امیر المومنین» «کرکسانند از پی مردار دنیا جنگجوی / ای برادر گر خردمندی چو سیمرغان نشین». بحث در باره رفتار سلطان محمد خوارزمشاه شد و این که اول ناصر اینها را دعوت به سمت کرد که البته ریشه در رفتار بد خوارزمشاه داشت. بعد از آن در باره عطائیه سخن به میان آمد. گویا قبل از آن کتاب اخبار نجف را می دیدند. سوال فرمودند: شما در باره سید جمال چه نظری دارید؟ عرض کردم حضرت عالی بهتر می دانید. ایشان گفتند علما در باره وی هیچ گاه نظر مساعدی نداشته اند. کارهایی کرده است، اما به هر حال مسائلی هم هست و زیاد جای تعریف ندارد. عرض کردم حذابیت خاصی داشته و برای نمونه صاحب آثار العجم «بسمل» در مقدمه دیوان از شیفتگی خود در همان دیدار اول می گوید. من ادامه دادم: نواب هم جذابیت خاصی داشت. نظر حضرت عالی در باره ایشان و رابطه شان با آقای بروجردی چیست؟ ایشان گفتند اینها اشتباهاتی داشتند اما آدم های خوبی بودند. در قم علیه آقای بروجردی کار کردند اما به هر حال بچه های مسلمانی بودند. خوب ایشان هم آنها را از فیضیه بیرون کرد. در باره اعدامشان پرسیدم. ایشان گفتند که شاه خیلی به سرعت اعدام کرد. گویا اینها را فریب دادند که اعتراض به حکم نکنید شما را عفو می کنند. وقتی اعتراض نکردند و نوشتند، بلافاصله اعدامشان کردند. قدری در باره بابیه صحبت شد. من عرض کردم واقعا بابیه از نظر اعتقاد دینی چطورند؟ البته الان دیگر بابی نداریم. اینها با بهائیه خیلی فرق دارند. ایشان فرمودند اینها در باب باب، نظر بابیت دارند که خوب یک جوری نفی امام زمان است. عرض کردم به خدا وپیغمبر ما باور دارند. گفتند بله. ولی خوب در باره امام زمان (ع) و مسائل مربوط به آن مشکل دارند. عرض کردم شاید مثل شیخیه باشند. ایشان گفتند اینها بودند که ناصرالدین شاه را کشتند. سید جمال هم با اینها بود. اما این که بگوییم رسما بابی بوده یا نه معلوم نیست. حضرت آیت الله کتاب اخبار نجف را که به تازگی آقای موجانی و... آن را منتشر کرده اند دستشان بود. فرمودند اطلاعات قابل توجهی در این دو جلد هست و همین طور در باره سید جمال. بعد گفتند حواستان باشد، بالاخره علمای گذشته، بزرگان هم اشتباهاتی داشته اند. دیگران هم. نباید به خاطر اشتباهی که کسی سی چهل سال قبل کرده و خدا هم آنها را بخشیده، برای کسی آبرویزی درست کرد. ایشان از این موبایل و ابزارهای جدید به این خاطر که کشف حجاب از خطاهای دیگران می کند که روا نیست، خیلی گلایه مند بودند و می گفتند آدم های بزرگی هستند که خیلی کارهای خوب کرده اند، خوب اشتباهاتی هم داشته اند، در نوشته ها خیلی سراغ این موارد نروید. حساسیت ایشان روی آبروریزی بود. عرض کردم الان بحثی در باره تشهیر هست که مجرمان را اگر آبرویشان را ببرند، می گویند سبب کم شدن جرم می شود. ایشان در این باره موافق نبودند مگر یک جهت خاصی داشته باشد. قدری هم در باره مهدویت بحث شد. ایشان اشاره ای به خطبه امام علی در نهج البلاغه کردند که بحث در این باره واقعا سخت است. مهدویت از یک طرف امری غیبی است اما واقعا صحبت کردن در باره آن مشکل هم هست. بعد اضافه کردند حالا که برخی هستند از این مساله قصد فتنه هم دارند و ... عرض کردم چه کسانی؟ گفتند به هر حال کسانی که خودشان را خیلی چنین و چنان هم می دانند. ایشان فرمودند واقعا وارد شدن به این بحث سخت است و لذا امیر المومنین فرمودند: ما اطول هذا العناء و ابعد هذا الرجاء. دیدار بسیار خوبی بود. تسط ایشان بر متون، قدرت حافظه، دقت نظر و توجه به جنبه های مختلف بحث عالی بود، مثل همیشه. فرمودند که من حال خوبی ندارم اما وقتی صبحت آمدن شما شد، خواستم شما را ببینم.
تاریخ شفاهی کتابخانه ها:
(گزارش جلسه اول)
با حضور دکتر حسین متقی، محقق، کتابشناس و نسخه پژوه؛
بنده حسین متقی متولد سال 1348 در زنجان هستم. قبل از اینکه به مدرسه بروم، اولین استاد من پدرم بودند. من برخی از کتاب های جامع المقدمات و یک مقدار عربی آسان را نزد ایشان خواندم... .
از سال 73 وارد کتابخانه آیت الله مرعشی شدم. از همان سال آشنایی رسمی من با نسخ خطی بود. تا سال 87 در این کتابخانه بودم. حدود 14 سال مدیریت بخش خطی آنجا را بر عهده داشتم... .
زمانی که آقای جعفریان به کتابخانه مجلس رفتند، یک سال آنجا بودم، و جلد 40 فهرست مجلس را هم در آنجا نوشتم. هم زمان کتابخانه مرحوم محدث ارموی را در قم داشتم... .
از سال 58 که حدود ده سال داشتم، در کنار درس ها، نصف روز را به فروش کتاب اختصاص داده بودم. کتاب ها را هم زمان هم می فروختم و هم می خواندم... .
کارهای خاورشناسان را که نگاه کنید، عمدتا آنها برای اینکه وارد این عرصه بشوند، فهرستنگاری کرده اند. فهرستنگار به تعبیر آقای حائری باید مجتهد باشد. ما فهرستنگاری در حد آقای حائری می خواهیم. در حد حاج آقا اصفیایی می خواهیم. یک آدم به تمام معنا مجتهد می خواهد. فهرستنگاری این نیست که یک نسخه ای را اسم آن را پیدا کنیم و ... .
برخی فهرست هایی که می توانم به جرات بگویم که نمونه یک فهرست است، فهرست هایی است که آقای دکتر جواد بشری نوشته است. فهرست ایشان فوق العاده است. برخی جلدهایی که آقای حکیم نوشته است، به نظر من خیلی فهرست خوبی است. فهرست های آقای حافظیان تقریبا خیلی خوب است، مخصوصا سه جلد اخیر فهرست عکسی های کتابخانه مرعشی... .
در یک دوره ای راه آقای جعفریان باید ادامه پیدا می کرد. ولی الان مشکل عمده ما مدیران برخی از کتابخانه ها هستند، که آن نگاه جهانی را ندارند... در مجموع ارزیابی من خیلی مثبت است... .
@boroujerdilib
متن کامل گزارش 👇
http://blib.ir/libportal/tabid/56/articleType/ArticleView/articleId/1515/Default.aspx
آیت الله سید موسی شبیری زنجانی از مراجع تقلید معاصر:«آقای محققی یک درسی هم داشت که در آن اطلاعات جدیدی که غالب طلاب به آن احتیاج داشتند - به صورت تلفیقی با دروس حوزه - مطرح میکردند. بنده هم در درس ایشان میرفتم. در آن درس نیز اتفاقا آقا سید عبدالجواد جبل عاملی که استاد شرح لمعه ما بود، شرکت میکردند.» آیت الله سید حسین بدلا:«مرحوم محققی، شخصیتی بود که علاوه بر معلومات، اطلاعات غیرحوزوی ایشان نیز قوی بود و با مسایل فرهنگی روز آشنایی داشت. یادم هست همین آقای محققی، وقتی که با هم در مدرسه رضویه بودیم، به این مسائل توجه داشت. با زحمتبسیار، بدون استخدام میرفتیم مدارس جدید ملی و میخواستیم برای دانشآموزان برنامه داشته باشیم.» آیت الله فاضل لنکرانی:«تا مدتی آیتالله بروجردی، کسی را که واجد شرایط تبلیغ تشیع در اروپا باشد، نیافته بودند، در این رابطه، با مرحوم پدرم مشورت میکنند. پدرم میگوید:این موضوع نیاز به تفکر دارد. مرحوم پدرم این قضیه را با من در میان گذاشتند. بنده به پدرم عرض کردم: به نظر من، آقای محققی شایستگی این کار را دارد. ایشان استاد دانشگاه بود و مرد بسیار روشن و آشنا به علوم روز و متدین. علاوه بسیار خوش قیافه و خوش بیان بود. در تهران سکونت داشت وگاه به قم میآمد و برای طلبهها درس هیئت میگفت.از قبل با هم ارتباطی داشتیم، به تهران رفتم و مسئله را با آقای محققی در میان گذاشتم. خلاصه ایشان را راضی کردم برای رفتن به آلمان.مرحوم پدرم نتیجه را به آقای بروجردی گفتند. ایشان هم خوشحال شدند و فرمودند: من باید آقای محققی را ببینم. آقای محققی خدمت ایشان آمدند و پس از توصیههای ایشان، روانه هامبورگ شدند و بسیار هم موفق بودند. مسجد هامبورگ به دستور آیتالله بروجردی و به دست ایشان تاسیس شد و هم اکنون از مراکز مهم اسلامی است.»
♦️بعضی مغرضین [جریان طهرانی] برای هدفی به غلط مشهور کردند که آقای بهجت شاگرد سید عبدالغفار مازندرانی [از مخالفین عرفان] بود.
🔸چون یک عده ای آقای قاضی را منحصر به یک غير اهل علم و آن را دکان کردند برای وراثت خود، و حال آنکه آقای قاضی دقیقا میخواسته وارث این علوم غير از اهل علم نباشد و نتواند ادعایی بکند، و آن اجازه ای که به مرحوم آقای قوچانی داده فقط برای همین کار بود که بعد از فوت، دیگری مدعی نشود.
🔹بعدها پدرم فرمود: آقای قوچانی گفته بود که آقای قاضی به من گفت: ترسم این است که کار دست عوام بیافتد.
🔸آقای غروی که ساکن قم بود و صاحب كتاب الامثال میگفت آقای قوچانی به من گفت که دیدی همانی که آقای قاضی به من گفت و حالا ببین فلان آقا در کجا و فلان آقا در کربلا مدعی شده است.
🔹آنها اهل دعا و توسلات و راز و نیاز بودند نه اینکه استاد طریق باشند، و به نظر آقای قاضی استاد طریق باید مجتهد باشد و اینکه آن آقایان نقل میکنند همش بافندگی است.
🔸درباره سید عبدالغفار مازندرانی هم آقا می فرمود: من یک بار هم مجلسش را درک نکرده ام ولی در بیرون میدیدم.
(حجة الاسلام حاج شیخ علی بهجت)
شمع همیشه فروزان ص 326
@bazmeghodsian
🔸سؤال: شما مثل اینکه یک زمانی به من گفتید که زمانی نزد ایشان درس می خواندید.
🔹جواب: بله، فقط درس فلسفه ای که مشهور به فلسفه عرفانی بود؛ چون ایشان عرفانش خیلی خوب بود. الان هم من عرض میکنم که ایشان در تئوری عرفان خیلی زحمت کشیدند. هم عملا و هم از نظر تئوری، در عرفان واقعا خیلی متخصص و شاخص بود. آن وقت، آن قسمت فلسفه صدر المتألهین شیرازی که در حقیقت آمیخته به عرفان است ایشان خیلی خوب میگرفت. ولی آن قسمتی که مربوط به فلسفه محض است، یعنی فلسفه مشائی محض است ایشان به هیچ وجه در آن رشته علاقه مند نبودند، بلکه منزجر هم بودند از آن فلسفه محض. خلاصه، به فلسفه ای معتقد بودند که جنبه عرفانی و ذوقی داشت.
🔸در آن رشته من مدت زیادی پیش ایشان تحصیل کردم و تمام اسفار را پیش ایشان خواندم. در حدود شاید ده سال طول کشید که بنده در خدمت ایشان درس می خواندم.
🔹من بودم و آقای آقا سید رضا صدر. و دو سه نفر دیگر در این طراز. آقای فکوری بود که یزدی بود. او هم بحث ما بود در آن درس. او مدت هاست فوت کرده. خدا رحمتش کند. شیخ عبدالجوادی بود که اهل اصفهان بود.
@bazmeghodsian
🔸امام خمینی از دیدگاه آیة الله العظمی سیدعزالدین زنجانی؛
🔹سابقۀ ارادت من به سیّدنا و سیّد مشایخنا حضرت امام رحمه الله، بسیار دیرینه است، و این ارتباط و ارادت از من شروع نشده، بلکه از مرحوم آیة الله والد شروع شده است و ایشان هم خیلی با حضرت امام گرم و صمیمی بوده اند و من بعدها فهمیدم که در اغلب موضوعات، هم عقیده هستند. در دوران نوجوانی که با پدرم از زنجان به تهران می آمدیم، ایشان بعضی اوقات به تنهایی به قم مشرف می شدند و خدمت امام می رسیدند و با تجلیل بسیاری از ایشان یاد می کردند و حتی بعضی از رساله های خطی امام را هم می آوردند.
🔸به عقیدۀ من از زمان غیبت کبرای حضرت ولی عصر علیه السلام تا حال من حیث المجموع کسی مثل ایشان نیامده است.
🔹پدرم در نوجوانی که خیلی کوچک بودم، مرا ملبس کردند. بالاخره به قم مشرف شدم و حضرت امام با توجه به سوابقی که عرض شد، مفصل لطف می فرمودند. بنده اسفار را تماماً در خدمت ایشان خواندم. در آن زمان ما پنج، شش نفر بودیم که در خدمت امام اسفار می خواندیم. آقای فکور (یزدی) بود، حاج آقا مهدی حائری بود و یک نفر به نام آقای روحی که او هم یزدی بود و....
🔸در جهات عرفانی از قبیل فصوص الحکم و غیره نزدشان تلمذ نکردم، ولی به خصوصیات اخلاقی ایشان، گمان نمی کنم کسی آشناتر از من باشد. در مورد عرفان که مراد از آن ساختن نفس است، بدون مبالغه باید گفت که ایشان واقعاً خود را ساخته بودند. در زمانی که ما خدمت ایشان فلسفه می خواندیم، اصلاً درس فقه و اصول نداشتند و ما در درس فقه و اصول آقای حجت کوه کمره ای و سید محمدتقی خوانساری که از علمای ثلاث بودند، می رفتیم و گاهی هم به درس حاج شیخ مهدی مازندرانی ـ که خیلی دوست دار فلسفه بود ـ می رفتیم. اواخری که من می خواستم به زنجان برگردم، حضرت امام در مسجد سلماسی، فقه و اصول را شروع کردند. از جمله عجایبی که در این دوره از ایشان دیدم که نتیجة العرفان است، این بود که فقط برای خدا کار می کردند.
🔹حضرت امام که در آن زمان اسفار می گفتند، به طور غیر منتظره اعلام کردند که درس تعطیل است، و من باید جواب این کتاب ـ اسرار هزار ساله ـ را بنویسم. این کار فوق العاده عظیمی بود که ایشان در آن ورطه ای که به اصطلاح «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» بود، درس را تعطیل کردند. پس از آن که جواب آن کتاب را نوشتند، با توجه به عنایت و لطفی که به من داشتند، نسخۀ خطی آن را به بنده دادند و فرمودند شما هم نگاهی به آن بکنید..
🔸آن زمان که ما در خدمت ایشان درس می خواندیم و هنوز عنوان مرجعیت نداشتند، شنیدم شیخی که متأسفانه زنجانی بود ـ خدا رحمتش کند ـ و قاصر بود، رسماً ایشان را تکفیر کرده است. آن شیخ در شرایط بسیار سخت اقتصادی به سر می برد و در محلۀ سیدان که آخرین محله بود، زندگی می کرد. من یک روز پنج شنبه ای قربةً الی الله برای دفاع از امام نزد آن آقا رفتم و پرسیدم چنین مطلبی از شما منقول است، آیا صحت دارد؟ با شجاعت گفت بله، و دست مرا گرفت و گفت این سید ـ امام ـ می گوید این دست تو خدا است!!
🔹ماجرای دیگری به خاطرم آمد که آن هم نتیجة العرفان است که مهم تر از خود عرفان است. یکی از بستگان ما به نام مهندس پیراینده که الآن هم در قید حیات است، بسیار خدمت امام ارادت داشت. وقتی امام در پاریس بودند، به واسطۀ همان ارادتی که داشت، رفت پاریس و برگشت و نقل کرد که در آن جا ماجرای عجیبی دیدم. یک هیأت از آمریکایی ها آمده بودند و ملاقات بسیار مهمی با امام داشتند و خیلی هم عجله داشتند، ولی معلوم نبود امام کجا رفته اند. من برخاستم و دنبال امام گشتم. دیدم قبایشان را تا زیر بغل کشیده اند و مشغول نظافت توالت هستند. این واقعاً عجیب بود. اگر امام امر می کردند به دیگران برای آن کار، برای امتثال امر ایشان مسابقه بود، اما به هیچ کس نگفته بودند و شخصاً مشغول این کار شده بودند.
🔸امام خیلی شدید به وحدت تشکیکی وجود قائل بودند، بلکه قائل به وحدت شخصی بودند. عقیدۀ بنده هم همین وحدت شخصی است. از ادعیه، مخصوصاً دعاهایی که مشتمل بر اسم اعظم است و در مکارم الاخلاق آمده است، وحدت شخصی استفاده می شود. اشکالاتی که در باب یا هو، یا من هو، یا من لیس هو الاّ هو، وارد است، جز با وحدت شخصی قابل دفع نیست.
مجموعه آثار 13 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مصاحبه های علمی)، ص 187.
@bazmeghodsian
صوت استاد انوار، خاطره از علامه طباطبایی، تقدیم به فعالان نهیازمنکر در زمینهٔ حجاب، باشد که خویش را مخاطب این جملهٔ علامه ببینند
متن صوت:
«من با آقای طباطبایی صحبت میکردم و آشنا بودم. او مرد شریفی بود و خیلی زحمت کشیده بود. پنجشنبهها میآمد مؤسسۀ حکمت و فلسفه، من هم میرفتم و از آنجا با هم آشنا بودیم. چون ایشان به مطهری خیلی علاقه داشت و مطهری هم با من خیلی آشنا بود ما آنجا با علامه صحبت میکردیم. یکبار دو دخترخانمی آمده بودند آنجا و آن زمان حجاب خیلی مطرح نبود، زمان شاه بود. یکی از آن دخترها که آمریکایی بود، لیسانس فلسفه را در کلمبیا گرفته بود، فوقلیسانس را در سوربن گرفته بود و دکترایش را هم در فریبورگ (Freiburg) آلمان گرفته بود. او دربارۀ مقولات سوالاتی داشت. علامه هم که انگلیسی نمیدانست من آنجا مترجم بودم. خانم بیچاره که خب فرهنگ ایران را نمیدانست، لباسش باز بود و مدام دستش را هم تکان میداد. من [یکدفعه کُتَم را دادم] گفتم این را تنت کن، این [شخص] یک قدیس است. این دختر هول شد و گفت Excuse me ببخشید و... علامه گفت: «چیکارش داری آقا! باید خودمان آدم باشیم!» خیلی مرد اخلاقی والایی بود.»
@AbdollahAnvar
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com