قناة

رسول جعفریان

رسول جعفریان
12.9k
عددالاعضاء
454
Links
363
Files
24
Videos
9,377
Photo
وصف القناة
شاید بشود قطعات تاریخی دواوین مهم و مشهور و قابل را یکجا گردآوری و ترتیب تاریخی داد. حتما یک اثر چند جلدی از آنها پدید خواهد آمد که بسیار پرارج خواهد بود.
@jafarian1964
قطعه در جشن عروسی ناصرالدین شاه در زمان ولیعهدی ایشان
@jafarian1964
کارسازی شمع نذری مرقد شیخ انصاری

حکایت زیر را مرحوم محمد حسن علیاری تبریزی پشت یکی از آثارش نوشته است(تصویر نوشته ایشان را ذیلا آورده ام):
هو الحیّ الذی لا یموت چنین گوید این عبد عاصی، محمدحسن العلی یاری، امروز که روز شنبه 18 ذی الحجّه الحرام 1350 بوده، در اوطاق محکمه خودمان مشغول مطالعه کتاب جلد محجّة البیضاء از مؤلفات خود شد تا مجلس ششم. در آنجا دیدم که احوالات اباالفضل علیه السلام را نوشته ام، قدری گریه کردم، بعد یک فقره یادم آمد از جهت یادگاری نوشتم.
احقر با یازده نفر از طلاب، از جمله آقا میرزا قاسم اودوبادی مرحوم، عازم زیارت حضرت قاسم برادر حضرت رضا علیه السلام بودیم. قال الرضا (ع): من زار جاثما فی ارض بابل فکما زارنی فی ارض طوس. این احوالات او را در مؤلفات خود نوشته ام. با طرّاده به طرف ذی الکفل روان بودیم. از جمله سیّد عبّود، شبیه امام عباس عرب، از اهالی نجف اشرف بوده، حاجی سیّد حسن مسئله گو هم بود، از سیّد عبّود پرسید: سیّدنا! شنیده ام که تو در هر شب جمعه یک دسته شمع بالای قبر حضرت آیة الله حاجی شیخ مرتضی انصاری می گذاری، راست است، گفت سبب چه بود؟
گفت: و الله یا سیّدنا، یا سیّدحسن من و برادرم، به قرعه افتادیم که عسکری باشیم، ما آمدیم به خانه، دیگر قیامت شد. بنای گریه و زاری شد. در همسایگی ما شیخی بود از علمای نجف اشرف، مرا خواند گفت: چرا گریه و زاری می نمائید؟ قضیّه را بیان کردم. گفت سیّد عبود! من به تو یک راهی نشان می دهم، برو اگر شما خلاص شدید فبها، والّا مرا مذمّت بکنید. پرسیدم که چه چیز است؟ گفت: امشب شب جمعه است، یک دسته شمع بگیر، برو بالای حاجی شیخ مرتضی قدس سره، او را بگذار بالای قبر او، ملتجی شو با او با جزع و فزع که یا شیخ مرتضی! ترا قسم می دهم به حضرت حسین علیه السلام، هم ما اولاد شما باشیم ما را از قرعه خلاص کن، در هر شب جمعه، یک دست شمع بیاورم. من هم رفتم، گریه و زاری نمودم، بر گشتم.
طرف صبح رفتیم به طرف عسکرخانه، زن های نجف یک طرف جمع و نوحه و گریه می کردند، مرد هم یک طرف، در آن وقت شنیدم جواد کلید دار حضرت مرا صدا زد که، و علیک سیّد عبّود، اِشلون، صار قضیاً به این معنی: به هر نفر پنجاه و یک عدد لیره می دهید تا عسکر نباشید، یا عسکر می شوید؟ بدون این که من چیزی بگویم، ابوالقرعه، یعنی رئیس آن ها گفت: سیّدنا یا سیّدجواد! هذا سیّد عبّود، شبیه امام عباس؟ چون در ایام عاشورا من شبیه امام عباس علیه السلام می شدم.گفت: بلی. ابوالقرعه مرا خواند بیا بالا، رفتم گفت: وِین اخوَیک؟ گفتم از دروغ: واحد مریض و واحد بالجعاره، قصبه ای است در شش فرسخی نجف، و حال آن که دیروز هر سه نفر به قرعه افتاده بودیم. به ملازم گفت جیب الدّفتر! دفتر را آورد، به اسم هر سه نفر ما قلم کشید، مرخص نمود. از قضای الهی از آن تاریخ که هر سال قرعه می کشند، ما به قرعه نیافتاده ایم.
این است که در هر شب جمعه، یک دسته شمع بالای قبر شیخ اعلی الله مقامه می بریم. احقر به یادگاری نوشتم.
@jafarian1964
این هم تصویر متن بالا
@jafarian1964
اشعاری در باره کشته شدن ناصرالدین شاه
در پایان کتاب سرّ البلاد از حسن بن یعقوب انجدانی که کتابش را در صد مجلس در سال 1311 ق نگاشته، در سال 1313 اشعاری را به مناسبت تیر خوردن و کشته شدن ناصرالدین شاه و به تخت نشستن مظفرالدین شاه سروده و افزوده است. در این اشعار، ستایشی هم از میرزا علی اصغر خان اتابک دارد. دیشب تصویری از یک صفحه آن گذاشتم، اما حیفم آمد این اشعار را تایپ نکنم و در اختیار نگذارم. دیدگاه نویسنده نسبت به ناصرالدین شاه، به خصوص تأکید بر شهادت شاه که در ادبیات آن دوره به شاه شهید شهرت داشت، و حتی با کمال شگفتی، تشبیه آن به شهادت امام حسین (ع) از نکات برجسته این اشعار است. بنده همین جا عرض می کنم، هرآنچه در این کانال می گذارم، جز آن که بگویم قبول دارم و تصریح کنم، صرفا برای آگاهی می گذارم. بنابرین نفس گذاشتن متنی مانند این اشعار و نظایر آن، به معنای قبول یا رد آن نیست. در عین حال از همه کسانی که در خصوصی (یا جای دیگر به صورت عمومی) مطالب را نقد کرده یا اعلام همراهی و تشویق می کنند، از هر دو گروه، سپاسگزارم.

داستانی دارم از این روزگار /که جوانان پیر و پیران زو نزار
در هزار و سیصد و هم سیزده /شد جهان زین داستان آتشکده
شد رها تیری ز قوس چرخ پیر /از قضا از دست ناپاکی شریر
شد نشان تیر او قلب شهی /کش توان گفتن جهان آگهی
او چو خورشید و شهان یکسر چو ماه /او شهنشاه و شهان او را سپاه
عدل حق را مظهر و مصداق بود /روشن از وی سر بسر آفاق بود
ناصرالدین پادشاه کامکار /دین و دولت از وجودش پایدار
از وجودش جود حق آمد پدید /دیده گیتی، شهی چون او ندید
بود منهاج نبی را زو رواج /شرع احمد از وی اندر ابتهاج
در پناه عدلش ایمن مار و مور /لطف و قهرش مبدع ظلمات و نور
پیرو دین رسول الله بود /از طریق بندگی آگاه بود
بود در قلبش مکین حبّ رسول /وین امانت را بجان کرده قبول
کرد بر شاه شهیدان اقتدا /خود شهید آمد بدرگاه خدا
قائد تقدیر بردش با شتاب /تا نمودش از شهادت فیض یاب
رشته ای در گردنش افکند دوست /بردش آن جائی که خواطرخواه اوست
پشت پا بر مُلک، ادهم وار زد /خیمه شاهی به بزم یار زد
خواست چون گردد سوار آن محتشم /دست زد بر طرف دامانش حرم
کای شه ایران توئی ما را پناه /بی تو ما را روز همچون شب سیاه
داد پاسخ آن شه گردون وقار /دارم اندر سر هوای وصل یار
گر چه تا حدّی عزیزان منید /حائل اندر راه جانان منید
بسته با دلبر، دل آگاه من /غیر آن دلبر حجاب راه من
الغرض شد محرم طوف حریم /زائر شهزاده شد عبدالعظیم
جذب جانان می کشیدش خوش عنان /لیک کار از کار خیزد در جهان
پادشاهی کرد و خوش عیشی سعید /فانقضی العیش و قد صار شهید
بود مرشد را وزیری بی نظیر /که نیاورده است چون او چرخ پیر
صدر اعظم بر همه ایرانیان /مادر گیتی نزادی مثل آن
در حقیقت کاملی پرمایه ای /آفتابی در میان سایه ای
نام نامیّش علیّ اصغر است /بنده خاص خدای اکبر است
در صفات مردمی کامل عیار /از حقش بر فرق تاج افتخار
ذات پاکش ملجأ بیچارگان /غمگسار بینوایان جهان
روز روشن خواجه بر اعیان شاه /شام تاری خادم هر بی پناه
پیرو فرمان شاه اولیاء /سرور و سر حلقه اهل صفا
بس مبارک اسم و بس زیبا صفت /معدن انصاف و کان معدلت
مدح او حیف است با زندانیان / گویم اندر مجمع روحانیان
مدح تعریف است و تخریق حجاب /فارغ است از مدح و تعریف آفتاب
بس که بر قانون دانش کار او /بس منظم سر بسر اطوار او
خلق را بودی به یک منوال حال /نامدی در حالشان هیچ اختلال
کرد عدلش رام گرگ و میش را /مؤتلف بیگانه و هم خویش را
جمله دانایان عالم در عجب /کاین بود خود مظهر الطاف ربّ
دُرّه و ذرّه ز فیضش مستنیر /بهره مند از جود او برنا و پیر
این کرامت از چو وی نبود غریب /کاولیا را هست اسراری عجیب
نیست جای راحت این دار سپنج /نیست یکدل اندر او بیدرد و رنج
نیست از مهر و وفا در وی نشان /روز را شب خار را گل همعنان
دار اضداد است و اهلش مختلف /مختلف هرگز نگردد مؤتلف
آخر کار گدا و شاه مرگ /مرگ سازد جمله را بی ساز و برگ
مدتی این مثنوی تاخیر شد /مهلتی بایست تا خون شیر شد
شد ز قتل شه، پریشان حال من /واژگون شد کوکب اقبال من
دور آن شه رفت و شد دوری دگر /شد عیان از غیب خوش طوری دگر
بوالمظفر خاتم شاهی گرفت /صیت عدلش ماه تا ماهی گرفت
در شکر غلطید ای حلوائیان /همچو طوطی کوری صفرائیان
نیشکر کوبید، راه این است و بس /جان برافشانید شاه این است و بس
نقل بر نقل است و می بر می هلا /بر مناره رو بزن بانگ صلا
سرکه نُه ساله شیرین می شود /سنگ مرمر لعل زرّین می شود
آفتاب اندر فلک دستک زنان /ذرّه ها چون عاشقان بازی کنان
چشم ها مخمور شد از سبزه زار /گل شکوفه می کند بر شاخسار
آتش اندر دل خود برفروز /دفع چشم بد سپندانی بسوز
در پناه عدل این سلطان راد /گرگ را با میش آمد اتّحاد
(دنباله دارد)
@jafarian1964
(دنباله مطلب بالا)
عالم و عامی ز جودش بهره مند /از وجودش جمله شاهان سربلند
طفل دانش خفته در مهد امان /جهل را یکباره رفت از تن روان
خاصه از تایید صدر باوقار /آن وزیر بی نظیر شهریار
شد جهانِ پیر دیگر دم جوان /سبز و خرّم گشت یکسر گلستان
تا بود پاینده این لیل و نهار /تا بود گردون گردان را مدار
تا که بیضا را بود آیین نور /تا که اندر مه کلف دارد ظهور
عمر و دولت باد دائم یار شاه /شاهد مقصود خوش غمخوار شاه
صدر را باشد صدارت مستدام /لطف عامش شامل هر خاص و عام
@jafarian1964
شانس من، همه اش برخوردم به شعرهایی که در باره شاهان قاجار سروده شده است. شاعر این شعر هم در عداد طلاب بوده است.
@jafarian1964
@jafarian1964
لب شیرین ترا دیدم و ذوقید دلم
همچو بنگی که ببیند رخ حلوایی را
@jafarian1964
@jafarian1964