@jafarian1964
استاد گرامی، سلام
مطلبی را که درباره پایان نامه ها و دانشجویان و اساتید نوشتید و همچنین کامنت هایی که بر آن نوشته شد آموزنده بود. ولی روزی باید بیاد که ما از خودمان صادقانه این را بپرسیم که آیا مشکلات ما واقعا اینها هستند؟ یا این که این مشکلات و توضیحات یا توجیحاتی که ما برایشان میسازیم خود زیر مجموعه یک مشکل بزرگتر و اساسی تر هستند؟ مثلا آیا وقتی که دانشگاه های ما برای نیم قرن پس از دانشگاهی شدن نظام تعلیم در ایران دانشجوی کمتری به لحاظ تعداد تولید میکردند واقعا ما آن وقت داشتیم قله های علم را تسخیر میکردیم که حالا تقصیر را به گردن کمیت بندازیم؟ یا اینکه اگر ما انتخاب موضوع پایان نامه را به هیئتی حکیم و دانا یا به خود دانشجو واگذار کنیم مشکل ما حل خواهد شد؟ پرسش اساسی تر این هست که چرا ما توانایی تولید علم را نداریم؟ چرا هیچ اختراع یا اکتشاف بدرد بخوری در این قرون نداشته ایم؟ آیا دانشگاه ها و مدارس و حتی اقتصاد و بازار کار و غیره در قرون وسطی و رنسانس اروپا از ایران امروز بهتر بوده اند که چهارصد سال پیش هم نسبت به ایران امروز میلیون برابر تولید ایده و علم داشتند؟ به هر حال یک جایی ما باید اساسی تر فکر کنیم که چرا ما هر کاری که میکنیم حالا افتتاح اولین دانشگاه در ایران باشد یا افتتاح بسیاری از این به اصطلاح مدارس خلاقیت پرور، باز هم خروجی ما همان هیچ است؟ در این دو قرن اخیر ما خیلی چیزها را عوض کردیم بعضا حتی چند بار، از نوع پوششمان گرفته تا سیاست و هر چیز دیگری. چرا به آن چیزی که می خواستیم نرسیده ایم و حتی بازهم امروز فکر میکنیم که اگر فلان چیز بیرونی را عوض کنیم مشکل حل خواهد شد. به نظر بنده مشکل درونی است و به نحوه تفکر تک تک ما برمیگردد که ما چطور این دنیای بیرون را می بینیم و از آن چه انتظاری داریم. این نحوه تفکر و انتظارات انفرادی را هم فرهنگ ما به وجود میاره. بهترین توضیحی هم که میشود در این باره داد همانی است که ریچارد فاینمن در یک سخنرانی در موسسه فن آوری کالیفورنیا بیان کرد. که ما هنوز نفهمیده ایم که علم چیست. ما هنوز در این خیالیم که اگر از این لحاظ چنین و چنان کنیم مسئله حل است یا مثلا اینکه ما همان کار را میکنیم که بقیه پژوهشگران و دانشگاه های دنیا دارند میکنند پس مشکلی از این لحاظ نداریم. اینها همه علائم بیماری فرهنگی وحشتناک بارپرستی (Cargo Cult) را نشان می دهد که علاج آن بسیار سخت و زمان-بر است به دلیل اینکه مبتلایان از وجود این بیماری انکاری هستند. بیماریی که در آن قدرت خلاقیت آدمی خرج متد ساینسی (Scientific Method) نمیشود بلکه خرج راه های دیگری از جمله تغییرات گوناگون اجتماعی، انفرادی، سیاسی، خیالبافی و مدیریتی یا حتی رمل، نجوم و لفاظی و حرافی با هدف دست یافتن به بار (Cargo ) میشود. خلاصه کلام اینکه کلید مشکلات ما در همان مفهوم علم نهفته است.
وبلاگ خوان قدیمی شما
بنده از نزدیک با آستان کار میکنم و میدونم چ مشکلاتی دارند و این نوع قضاوت را عن علم نمیدونم هموم جور که کشور مشکل اقتصادی داره آستان هم داره و این نیست ک اونجا از این مشکلات جدا باشه به علاوه جو علمی مشهد متفاوته و البت قضایای دیگه ای هست که جای گفتن نداره
کتاب «راهبرد اقتصادی پیامبر(ص)» از ویژگی های خوبی که داشت این بود که اولا هم منابع دست اولی داشت. نکته دوم اینکه کتاب خیلی خوش خوان بود. این کتاب جذابیت خیلی زیادی داشت و جز یکی دو جا، گرفتار بحث های طلبگی نشده بود. اما واقعا کتاب روان بود و وقتی کتاب را آدم در دست می گرفت دلش می خواست تا انتها بخواند.
🔺خوبی این کتاب این بود که نویسنده محترم یک ذهنیتی داشته اند که در مقوله اقتصاد مقاومتی ما با چه چیز مواجهیم. زیرا یکی از معضلات ما در جریان اقتصاد مقاومتی و جنگ اقتصادی این است که چون ذهنیت واقعی از اقتصاد مقاومتی نیست، نه تنها آنها که اقتصاد مقاومتی را قبول ندارند، بلکه از سخن گویان دینی ما، تا مسؤولین ما و صدا و سیما، اقتصاد مقاومتی را تبدیل کرده اند به یک موضوع فشار بر مردم. یعنی تبدیل کرده اند به یک ریاضت اقتصادی و اینکه به مردم بگوییم که جنس ایرانی بخر اگرچه بنجل، و کم مصرف کن و ...
🔺در صورتی که اصل مساله اقتصاد مقاومتی این است که شما ببینید که در صنعت ما، در علم و فناوری ما، و در اقتصاد ما چه معضلاتی هست که هم از نظر داخلی ناکارآمد است و هم دشمن می تواند از آن ناحیه بر ما فشار وار کند. ببینیم کجا وابستگی هست. اقتصاد مقاومتی از استقلال و عدالت و آزادی شروع می شود. که ما ببینیم که کجا هست که استقلال دچار مشکل هست، ببینیم که کجا نابرابری های گسترده ای هست که فرصت های برابری در اختیار آدمها نیست. فرصتهایی که افراد مختلف بتوانند در این ماجراها ورود کرده و نقش آفرینی کنند. بگونه ای که با سپردن این فعالیتها به مردم، چنین عرصه هایی بتواند رو به جلو برود.
🔺 این کتاب را که من میدیدم دیدم که نویسنده یک چنین نگاه جدی داشته است. یعنی اقتصاد مقاومتی را دقیقا باید از همینجا شروع کرد که ببینیم این ناکارآمدی چیست؛ دست دشمن خارجی چیست؛ چه ظرفیت های درونی وجود دارد.
🔺این کتاب خیلی متفاوت بود. زیرا کتابهای این چنینی که در حوزه نوشته می شود اصولا این چنین است که از جنس جمع آوری یک سری آیه و روایت است و حالت دائره المعارفی دارد. اما در این کتاب یک ذهنیتهای واقعی بوده در تالیف بوده است.
🔺البته اشکالاتی هم در کتاب وجود دارد. یکی اینکه بعضی از مطالبی که به آنها پرداخته شده بود، گاهی از نظر حجم برابر نبود. مثلا بخش اشتغال زنان که البته از ویژگی های مثبت کتاب بود و ما کمتر چنین بحث جامعی با این موضوع داریم، اما حجم پرداختن به این موضوع نسبت به سایر موضوعات بیشتر بود و بهتر بود که این حجم به سایر موضوعات اختصاص یابد تا با هدف کتاب که رسیدن به یک راهبرد هست سازگارتر باشد.
🔺این کتاب واقعا برای مخاطب عام قابل استفاده است. من چندین گزارش در اینجا دیدم که تا به حال ندیده بودم و برای خود من جذاب بود و واقعا مخاطب عام با کتاب راحت ارتباط برقرار می کند و پژوهشگر هم چون به منابع دست اول دسترسی داشته، چنین ذهنیتی داشته و موضوعات اقتصادی گوناگونی که پیامبر(ص) به آن پرداخت است در کتاب گزارش شده است.
🔺اما یک ضعفی که در این کتاب هست این است که کتاب در انتها به یک مدل نرسیده است. یعنی این کتاب اگرچه یک گام از کتاب های دائرۀ المعارفی که بزرگان ما انجام داده اند و صدها گام از کتابهایی که رایج است و در حوزه می نویسند جلوتر هست، اما اگر می خواهیم در این حوزه ها ماندگار باشیم باید آن را به مدل تبدیل کنیم. البته شاید یک دلیل نپرداختن به آن همان نکته ای باشد که نویسنده تصریح نمودند که می خواستند یک کتاب کوچک و جمع و جوری باشد برای استفاده مخاطب عام. اما به هرحال ما احتیاج داریم برای کاربردی کردن این کارها به مدل برسیم. اگر این کتاب یک فصل جمع بندی هم می داشت که البته به نظرم نویسنده به عمد چنین نکرده تا همین ساز و کار تاریخی کتاب حفظ شود، این مساله مدل سازی حل می شد؛ اما در مجموع این کتاب جزء مجموعه های خوب ما است و نمی شود به راحتی از کنار آن گذشت،به خاطر ویژگی های خیلی مثبتی که در آن است و مثالهایی که از تاریخ پیامبر(ص) به آن پرداخته
شده که حضرت(ص) چگونه همه را درگیر می کرد. ما احتیاج داریم که از این دست کارها در مورد سایر ائمه(ع) هم صورت گیرد.
#محمدصادق_شهبازی
صبح جمعه 18 تیر طبق معمول در خدمت دوست ارجمند جناب آقای معراجی به دیدن آقای شهرستانی رفتم. معمولا جمعه ها از حوالی یازده تا یک و نیم در موسسه آل البیت دوستانی چند حاضر هستند. استاد ارجمند جناب آقای کورانی هم معمولا حضور دارند. بحث از روایات و ضعف بسیاری از آنها شد. در این وقت آقای کورانی گفتند: یک وقتی صبحی طفیلی که آن زمان دبیر کل حزب الله بود، به من زنگ زد و گفت در قم کتابی با نام بیان الائمه چاپ شده و در آن آمده است که از علائم آخر الزمان وجود افسری در سوریه با اسم عبدالله الاحمر است. صبحی طفیلی گفت: چنین شخصی الان در دستگاه حافظ اسد هست و آنها از من در این بار ه تحقیق کرده اند. آقای کورانی گفتند من نویسنده بیان الائمه که گویا شیخ زین العابدین بود یافتم. کسی را فرستادم که از او بپرسد این حدیث از چه منبعی است. چون قبل از آن نقل، تعدادی روایت از مکیال المکارم آورده بود، اما این در آنها نبود. این شخص خیلی از او پرس و جو کرده بود. اول که گفته بود بعد از چند ده سال تحقیق به من شک دارید؟ اما آن شخص اصرار کرده بود و عاقبت گفته بود پنج شش سال قبل این حدیث را از یک طلبه لبنانی شنیدم !!
بیفزایم: این بیان الائمه اوائل که در قم چاپ شد یک جلدش چاپ شد. گویا ارشاد جلو نشر آن را گرفت. لبنان چاپ شد و مکرر هم در نمایشگاه آمد .غالب مصادر نقلها مجهول و نقل از اشخاص به قول او ثقه است. همین کتاب بود که سید جعفر مرتضی هم در کتابی که در باره جزیره خضراء نوشت آن را نقد کرد. خاطرم هست روایتی هم نقل کرده بود که در آخر الزمان چیزی به نام هلیکوپرات هم خواهد بود. برخی از این نقلها را گفته بود در فلان نسخه خطی در منزل یکی از محترمین بصره یا فلان شهر دیده است. بسیاری از آن اسامی کتابها، در ذریعه هم وجود نداشت و کسی آنها را نمی شناخت.
@jafarian1964
استاد گرامی، سلام
مطلبی را که درباره پایان نامه ها و دانشجویان و اساتید نوشتید و همچنین کامنت هایی که بر آن نوشته شد آموزنده بود. ولی روزی باید بیاد که ما از خودمان صادقانه این را بپرسیم که آیا مشکلات ما واقعا اینها هستند؟ یا این که این مشکلات و توضیحات یا توجیحاتی که ما برایشان میسازیم خود زیر مجموعه یک مشکل بزرگتر و اساسی تر هستند؟ مثلا آیا وقتی که دانشگاه های ما برای نیم قرن پس از دانشگاهی شدن نظام تعلیم در ایران دانشجوی کمتری به لحاظ تعداد تولید میکردند واقعا ما آن وقت داشتیم قله های علم را تسخیر میکردیم که حالا تقصیر را به گردن کمیت بندازیم؟ یا اینکه اگر ما انتخاب موضوع پایان نامه را به هیئتی حکیم و دانا یا به خود دانشجو واگذار کنیم مشکل ما حل خواهد شد؟ پرسش اساسی تر این هست که چرا ما توانایی تولید علم را نداریم؟ چرا هیچ اختراع یا اکتشاف بدرد بخوری در این قرون نداشته ایم؟ آیا دانشگاه ها و مدارس و حتی اقتصاد و بازار کار و غیره در قرون وسطی و رنسانس اروپا از ایران امروز بهتر بوده اند که چهارصد سال پیش هم نسبت به ایران امروز میلیون برابر تولید ایده و علم داشتند؟ به هر حال یک جایی ما باید اساسی تر فکر کنیم که چرا ما هر کاری که میکنیم حالا افتتاح اولین دانشگاه در ایران باشد یا افتتاح بسیاری از این به اصطلاح مدارس خلاقیت پرور، باز هم خروجی ما همان هیچ است؟ در این دو قرن اخیر ما خیلی چیزها را عوض کردیم بعضا حتی چند بار، از نوع پوششمان گرفته تا سیاست و هر چیز دیگری. چرا به آن چیزی که می خواستیم نرسیده ایم و حتی بازهم امروز فکر میکنیم که اگر فلان چیز بیرونی را عوض کنیم مشکل حل خواهد شد. به نظر بنده مشکل درونی است و به نحوه تفکر تک تک ما برمیگردد که ما چطور این دنیای بیرون را می بینیم و از آن چه انتظاری داریم. این نحوه تفکر و انتظارات انفرادی را هم فرهنگ ما به وجود میاره. بهترین توضیحی هم که میشود در این باره داد همانی است که ریچارد فاینمن در یک سخنرانی در موسسه فن آوری کالیفورنیا بیان کرد. که ما هنوز نفهمیده ایم که علم چیست. ما هنوز در این خیالیم که اگر از این لحاظ چنین و چنان کنیم مسئله حل است یا مثلا اینکه ما همان کار را میکنیم که بقیه پژوهشگران و دانشگاه های دنیا دارند میکنند پس مشکلی از این لحاظ نداریم. اینها همه علائم بیماری فرهنگی وحشتناک بارپرستی (Cargo Cult) را نشان می دهد که علاج آن بسیار سخت و زمان-بر است به دلیل اینکه مبتلایان از وجود این بیماری انکاری هستند. بیماریی که در آن قدرت خلاقیت آدمی خرج متد ساینسی (Scientific Method) نمیشود بلکه خرج راه های دیگری از جمله تغییرات گوناگون اجتماعی، انفرادی، سیاسی، خیالبافی و مدیریتی یا حتی رمل، نجوم و لفاظی و حرافی با هدف دست یافتن به بار (Cargo ) میشود. خلاصه کلام اینکه کلید مشکلات ما در همان مفهوم علم نهفته است.
وبلاگ خوان قدیمی شما
چند روزی قبل، چند صفحه از یک نسخه خطی رو گذاشتم که یکی از فرنگ رفته های ما در باره علت بدبختی ما ایرانی ها نوشته بود. جوابهایی هم داده بود که بنده فقط سه صفحه اش رو گذاشتم. حالا این یادداشت یک دوست، و ناظر به آن مطلب است. به نظرم ارزش مرور دارد.
استاد عزیز سلام
جواب این سوال بدبختی که برای غرب رفتگان جهان سومی پیش میاد خیلی بنیادین تر از جوابی بوده که این نویسنده نوشته. اینجور توجیهات و بهانه هایی که ما ساخته ایم برای توضیح عقب افتادگیمون باعث شده حتی گمراه تر بشیم. حرفهایی از قبیل آزادی و عدل و دموکراسی و رعایت کردن نظم و زمان و وقت و قرار و غیره که اکثرا اکثرمون به عنوان دلیل بدبختیمون و علت پیشرفت غرب میدیم پرت و پلا گفتن هست. فقط داریم خودمون را بیشتر گمراه میکنیم. بنده مخالف چنین ارزشهایی نیستم و این ارزشها خوب هستند و باید هم باشند ولی اینها دلیل بدبختیهامون نیستند. اینجور ادعاها باعث شده در کشورهای عقب افتاده مردمی که در زندگیشان حتی تک ثانیه ای هم تفکر نکرده اند شورش کنند به اسم آزادی و عدل و دموکراسی و چه های دیگر و حاکمان هم از ترس خودشون مردم را سرکوب کنند و این چرخه شورش و سرکوب ادامه پیدا کنه. این جوامع باید به این شعور برسند که پیشرفتهای غربی به علت این ارزشها نیستند بلکه این ارزشها به این دلیل در مغربزمین شکل گرفتند چونکه غرب پیشرفت کرده. اگر غرب برده داری را غدغن کرد به این دلیل بود که ماشین های مکانیکی را اختراع کرد که جای برده ها را گرفتند و سپس غرب به کارگران با سوادی احتیاج پیدا کرد که بتوانند این ماشینها را تعمیر کنند و باهاشون کار کنند. اصلا به عدل و برابری و اینها ربط زیادی نداشت. وقتیکه دمیتری مندلیف جدول تناوبی را درست کرد در روسیه استبداد مطلق و خفقان بود. بعدها که رژیم کمونیستی در روسیه روی کار اومد وضع حتی بدتر هم شد. این همه فیزیکدان و ریاضیدان نابغه که روسیه به جهان داده همه شون از بین همین خفقان و بی عدالتی تزار و رژیم کمونیستی روسیه بیرون آمدند. قیصر آلمان اونجورهام آزادی و عدل پسند نبود. در ژاپن که وضع بدتر هم بوده چونکه امپراطور ژاپن خودش و مردمش او را خدا میدانستند. بله خدا نه نماینده خدا بلکه خود خدا. خفقان بوده در جامعه طبقاتی ژاپن. کسی جرات نداشته روی حرف خدا حرفی بزنه. بدبختی ما جای دیگری هست. امروز تقریبا چهار پنج میلیون ایرانی در غرب و کشورهای پیشرفته، دائمی یا موقتا دارن زندگی میکنند. بعضیها که اصلا نسل سوم و چهارم هست که در غرب تشریف دارند. ولی در این عدالت و آزادی هم بازده این جمعیت خنده دار هست. نه دانشمند درجه یکی در بین شون پیدا میشه نه هنرمند درجه یکی. بیشتر افتادند تو همین کار بنگاهی و نمایشگاه اتوموبیل و فرش و کار ترجمه و دادگستری و حسابداری و کارهایی که یک رانتی و پول آسونی داشته باشه. بازده این جمعیت همان در سطح مهاجران ویتنامی و بنگلادیشی هست. یعنی این آزادی و عدل غربی هم باعث نشده که اینها خلاقیت و ابتکاری از خودشون نشون بدهند. در اینجاست که ما باید ببینیم که کجای کاریم. بسیار بسیار مهمه که ما درک کنیم کجای کاریم. استاد شما یک مقاله فوق العاده مهم و نگرش ساز نوشته بودین درباره اینکه صنعت چاپ با 360 سال تاخیر وارد ایران شد. اما ایکاش فقط تاخیر بود. این بزرگان ما حالا امیر کبیر یا عباس میرزا یا هر کی دیگری که داشته دو سه تا ماشین چاپ از روسیه و آلمان با مستشار وارد میکرده نفهمیده بودند کجای کارند. فکر میکردند با وارد کردن این ماشین و آن ماشین و ادای این علم و آن علم را در آوردن ایران پیشرفت خواهد کرد. متاسفانه اصلا این خبرها نیست. همان در اوایل سده 1800 میلادی که در ایران قاجار بحث بوده که ماشین چاپ وارد بشه یا نشه و این ماشین خوبه یا بده، آقای چارلز ببیج طراحی اولین کامپیوتر را در بریتانیا شروع کرده بود و دوست صمیمیش خانم ایدا لاولیس که دختری جوان بوده اولین برنامه کامپیوتری را برای این کامپیوتر آقای ببیج مینویسه. این زمانی هست که هنوز تلگراف و مخابرات بی سیم و ترانزیستور و ریزپردازشگر اختراع نشده بودند. اونوقت اینا داشتند کامپیوتر طراحی میکردند یعنی زمان فتحعلی شاه. و ما هم داشتیم سر ماشین چاپ دعوا میکردیم. این یعنی ما نمیدانستیم کجای کاریم. هنوز هم نمیدانیم. بدبختی اینجاست. امروز بحث مطرح در غرب اینه که کامپیوترهای کلاسیک دارن به آخر خط میرسند و غرب داره روی کامپیوترهای کوانتومی سرمایه گزاری و پژوهش میکنه. و ماییم که امروز دوباره مثل زمان فتحعلیشاه داریم روی کامپیوترهای کلاسیک بحث و جدل میکنیم. به جای آنکه ببینیم کجای کاریم.
دیدم این پیرزن زرنگه و اگر من جوابی بهش ندم پررو میشه یک جای دیگه به ایرانی دیگری بی ادبی میکنه. ولی جواب پیرزن به قدری عمیق و جاندار بود که دیگه سخت شده بود. اما هنوز یک حربه آخری را داشتم و آن همین بحث مسلمان بودن ما و مادیگرا بودن اینان و اینکه به هر حال اینان چند صباحی هم اینجا نفس میکشند ولی بعدا تکلیف ما و اینان مشخص است. ولی مستقیما نمی توانستم اینرا بگویم چون چنین ادعایی که خدای من از خدای تو بزرگتر هست پس کار تو دیگه تمومه باعث خنده در این جوامع غربی میشه. پس خیلی آکادمیک بهش گفتم فرض کن هستی عظیمی وجود داشته باشه که کل علم در اختیارش باشه. یعنی اینقدر علم داشته باشه که میتونه بفهمه فلان هنر چه حسی در آدم به وجود میاره و کدام فکر. یعنی فکر نویی دیگه براش معنی نداشته باشه چون همه فکرهاش را کرده. گفت منظورت خدا هست من گفتم شما اصلا لازم نیست فکر کنی خدایی وجود داره. فکر کن یک تمدن فوق پیشرفته یا یک کامپیوتر کوانتومی به اندازه سیاره کیوان یا هر هستی دیگری. یعنی این هستی اینقدر توانا هست که میتونه آینده را محاسبه کنه. میتونه شبکه عصبی مغز را شبیه سازی کنه و فکرهای هرکسی را پیشخوانی کنه قبل از اینکه خود طرف فکری کرده باشه. به پیرزن گفتم حالا در چنین دنیایی ما بیایم هنرمندی کنیم و به این هنر افتخار کنیم. اصلا خنده دار هست. یعنی که چی. میخواهیم به این هستی چی نشان بدهیم؟ پیرزن خنده ای کرد و گفت اگر این هستی سادیسم نداشته باشد و منطقی باشد فقط و فقط با هنر صحبت خواهد کرد. یعنی اینکه در دنیای چنین هستی هر طرف که نگاه کنی از بالا به پایین از ریز تا درشت انفجار بهترین هنرها را خواهی دید و به توسط این هنرها همین هستی تو را دعوت میکنه برای فکر کردن و پرسیدن و نواندیشیدن و آزاد حس کردن. هنری هم که ما آدمها درست میکنیم از همین هنر طبیعی الهام میگیره و همان دعوت اولیه طبیعت برای اندیشیدن را لبیک میگه. دیدم نمیشه با این پیرزن بحث کرد پس خواستم خداحافظی کنم که یک بروشور تبلیغاتی این گالری را جلوی من گرفت و به من گفت اینجاش را بخوان. دیدم تبلیغات گالری هست که از تاریخ گالری تعریف کرده که 30 فعالیت داشته و از این حرفها. بهش گفتم خوب چی؟ به من گفت اینها هم فکر میکنند تاریخ دارند. تاریخ که مال شماست که هفت هزار سال تاریخ دارین. با خودم فکر کردم این پیرزن باهوش معلوم نیست نوک متلکش این گالری هست یا تاریخ کوتاه این کشور غربی یا بی عرضه گی ما. این پیرزن نمونه فرهنگ غرب هست. گیج نیست. سرگردان نیست. خودش را شناخته. تکلیف خودش را با خودش، دنیای بیرونش و خدای خودش مشخص کرده و برای درک معنی زندگیش به خرافات و مزخرفات نیازی نداره. تمدن این پیرزن کشف و اختراع میکنه. هواپیما و سی تی اسکن تولید میکنه. و بقیه دنیا را به بازی میگیره. کل دانشگاه و همه حکما و عقلای تاریخ ما هم زورشان به این پیرزن مست نمیرسه تا چه برسه به تمدنش. ما هنوز نمیدانیم کجای کاریم. این مصیبت ماست.
@jafarian1964
با استفاده از ریاضیات پیشرفته و بکارگیری ابرکامپیوترهای ترانزیستوری حدس کندوی وارو را ثابت میکنه که بسته بندی شش وجهی روی سطح، بیشترین عسل را با استفاده از کمترین موم ذخیره میکند و چونکه زنبورها باید هشت گرم عسل بخورند تا یک گرم موم تولید کنند این نوع بسته بندی باصرفه ترین نوع بسته بندی از لحاظ ریاضی و زیستی برای زنبوران هست زیرا که بسته بندی شش وجهی کمترین طول دیواری را نسبت به مثلث و مربع داره.
البته دانشمندان غربی در این تحقیقاتشان متوجه اشتباهاتی هم میشوند که این زنبورهای بیشعور در ساختار کندو مرتکب میشوند و اگر این اشتباهات هندسی را نمی کردند میتوانستند دو درصد عسل بیشتری در همان مقدار موم ذخیره کنند ولی خود دانشمندان غربی اعتراف می کنند که دو درصد چندان اشتباه بزرگی در مهندسی کندو نیست. امروز غرب از این ساختار شش وجهی در صنایع گوناگون مهندسی استفاده میکنه چون میشود با مصرف کمترین فلزیامواد، محکمترین سازه را ساخت که وزن کمتری داشته باشه مثلا در صنایع هواپیما سازی (Honeycomb Structure) که وزن بسیار مهم هست. البته این آخر تحقیقات غرب بر روی سوالی دوهزاروبیش ساله جوشیده از فرهنگ غربی نیست. تحقیقات غربی هنوز هم ادامه داره مخصوصا در ارتباط با شبکه های عصبی و اینکه چطور شبکه عصبی کوچکی مثل زنبور توانایی حل چنین مشکلات هندسی، بدون بکارگیری ریاضیات را داره و اینکه چطور میتوان با الهام گیری از اینجور شبکه ها هوش مصنوعی پیشرفته اختراع کرد که توانایی کارهایی از قبیل رانندگی ماشین، تشخیصهای پزشکی، طراحی مولکولی مواد پیشرفته و جستجوها و سخنگویی هوشمند را داشته باشه. ملاحظه کنید که فرهنگ غربی از همان ابتدا علم پرور بوده، سوالی میکرده و دوهزاروبیش سال با این سوال کلنجار میرفته و هنوز هم داره کلنجار میره. سوالاتشان اخباری نبوده و اخبار هم برای جواب نشخوار نمیکردند ونمیکنند. در حاشیه اخباری چنین فرهنگ علم پروری، شاه ما و نجومی اش هم شقشقیه ای فرموده بودند. اشکال نداره. مهم اینه که درک کنیم همانطور که شما استاد عزیز نوشته بودید ما دشمن علم هستیم. از شاه گرفته تا گدا. از نواندیش تا کهنه اندیش. همه مون. چون همه پیداوار همین فرهنگیم. از خانه و مدرسه ودانشگاه گرفته تا توربین سازی و رویاهای اقتصادی و مدعاهای حقوقیمون همه اخباری هستند نه نتیجه کلنجار علمی ما با پرسشهای برآمده از فرهنگ خودمان.
یک کاری که میتوانیم و باید بکنیم این است که ریشه های ضدعلم فرهنگ خود را بکاویم و بفهمیم. چه در تاریخ، چه در ادبیات، چه در جامعه و چه در باورهایمان. اینکار بسیار شهامت میخواهد. دیگران مثل ژاپنیها اینکار را کردند. ولی ما هنوز این شهامت را پیدا نکرده ایم متاسفانه. میتوانیم از زاویه معرفتی وارد ذهن و فکر رهبران فرهنگی خود شویم و از آنجا شروع کنیم تا خود را بیابیم. (ادامه دارد)
@jafarian1964
آکویناس دنیای قدیم را تغییر داد....
چند روز قبل، متن گفتگوی استادان برجسته، آقایان داوری، دینانی، اعوانی، محقق داماد، احمدی و سید فاطمی را که این بنده خدا هم در خدمتشان بودم، در باره «مفهوم علم در تمدن اسلامی» در این کانال گذاشتم. اصل آن گفتگو، در شماره اخیر نامه فرهنگستان منتشر شده است. دوست نادیده و نویسنده متن زیر، که گاه به گاهی یادداشت های سودمندی در باره مطالب طرح شده در این کانال در باره مفهوم علم دارند، این باره هم یادداشتی خواندنی در باره آن گفتگو نوشته اند که حتما ارزش خواندن دارد. از ایشان سپاسگزارم.
سلام استاد عزیز،
ماه رمضان مبارک! گفتگو درباره وضع علم در تمدن اسلامی بسیار عالی بود. میشود در این گفتگو مرزهای فکری ما را دید. اینکه فکر ما از زمان سینا و رازی رشدی نداشته و هنوز درگیر همان حصارهایی هستیم که هزار سال پیش بودیم. نه اینکه دانش امروزی را نمی شناسیم برعکس فوج عظیمی هم داریم از دکترها و فوق دکترهای سوربنی و هارواردی و وطنی. ولی این فوج با دانش تمدنی دیگر مانور میدهد و نه تنها سهمی در این دانش ندارد بلکه حتی استفاده درست از این دانش که امروز آنلاین هم شده است را نمی داند.
نکته ای اشاره شد که اگر سینا نبود ما هم امروز بغل دست بغدادی بودیم، خیلی جالب بود. ولی این نکته خوشبختی ما را نشان نمیدهد بلکه نشان از بدبختی ما دارد که ما امروز و فردا باید دست به دامن آدمی از هزار سال پیش که خود با ایده های 2500 سال پیش ارسطو زندگی میکرده، باشیم تا او ما را از خودمان نجات دهد. آیا بیچارگی از این بیشتر؟
با احترام چند نکته ای هم که به ذهنم آمد را با شما در میان می گذارم. ماهیت ریاضیات در زمان فارابی و بیرونی به شکل امروزی نبوده. می شود گفت ریاضیات در آن زمانها چیزی مثل جادو بوده. برای بعضی اعداد و اشکال قدرت ماورا طبیعت قائل بودند. محاسبه های زیبا را حاوی بر حقیقت می دانستند مثلا ریاضی بطلیموسی برای نجوم به علت زیبایش حاوی بر حقیقت دانسته میشده. در حالیکه ماهیت امروزی ریاضیات به عنوان زبان ساینس هست. مثلا ما وقتی با هم گفتگو می کنیم یا همین نوشته را که به زبان فارسی می خوانید، این کلمات وسیله انتقال فکری که در ذهن من هست به مغز شما هست. یعنی این فکری که نتیجه اتصالات مولکولی بین سلولهای مغزی من هست و یک مدار پیچیده هندسی آنرا تشکیل داده را با کمک کلمات زبان به مغز شما منتقل می کنم. این زبان وسیله انتقال حقیقتی از درون مغز من به مغز شماست. فردی مثل گالیله چنین درکی را از ریاضی به دست داد که با ریاضیات میشود واقعیت جهان و طبیعت را فهمید به عنوان زبان و کلماتی که جهان هستی را می شود با آن توضیح داد و مدل سازی کرد. اینگونه تفکر خارج از فهم فارابی و بیرونی بود. فقط اندازه گیری و محاسبات دقیق ریاضی نیست که ساینس را به وجود میاره بلکه به درکی فراتر از این احتیاج هست که از این اندازه گیری و محاسبات بتواند به قوانین طبیعی و نتیجه ای معرفتی و جهان شناختی برسد.
معنی ساینس هم اصلا این نیست که علمی باشد سودمند و فایده آور. متاسفانه ما ساینس را با تکنولوژی اشتباه می گیریم چون هنوز در دنیای ارسطویی هستیم و این تکنولوژی ها برای ما جادویی به نظر می آیند. ساینس یک منبع معرفتی برای شناخت جهان هست همانطور که فلسفه زمانی بود تا اینکه ساینس فلسفه را کنار زد و امروز حرف اصلی جهان شناسی را ساینس می زند. وقتی که تمدن غربی چهل پنجاه سال وقت صرف می کند که LIGO درست کند و با آن امواج گرانشی را کشف و اندازه گیری کند، دنبال این نیست که آیا این کار سودی هم خواهد داشت یا نه. این تمدن داره جهان شناسی میکنه و به دنبال شناخت درستش از جهان سود هم میبره. همانطور که وقتی گالیله با تلسکوپ نور اقمار مشتری را داشت کشف میکرد دنبال این نبود که با این علم کار سودمند و پردرآمدی برای خودش دست و پا کنه. وقتی هاینریش هرتز امواج رادیویی را کشف کرد ازش پرسیده بودند که این امواج به چه دردی میخورند و در جواب او گفته بود که نمیدانم اما شاید در آینده کاربردی هم داشته باشند. هرتز در آنزمان نمیتوانست حتی خواب موبایل را هم ببینه که بخواهد به این دلیل دنبال کشف امواج رادیویی برود. هرتز داشته جهان شناسی میکرده. به زبان ساده، دغدغه هرتز این بود که بفهمد عالم چیست. (ادامه دارد)
@jafarian1964
و اما اینکه بیچارگی ما چه نسبتی با معرفت شناسی ما دارد؟ کل بحث در همین سوال است. شاید بشود گفت که مهمترین آدمی که غرب را متحول کرد و تمدن غربی را آماده زایش مفکرین بزرگ کرد، توماس آکویناس بود. این آدم نقش محوری در پدیدار شدن فرهنگ و تمدنی داره که در آن نسل اندر نسل گالیله ها و نیوتون ها زاییده می شوند و شاگرد تربیت می کنند. برخلاف تمدن اسلامی که اگر هم در آن چند دانه شاگرد ارسطویی و افلاطونی نفس کشیده اند، بدون شاگرد به گور رفتند. کاری که این آخوند کاتولیک کرد واقعا بی نظیر بود. مشکلی را حل کرد که سینا و رازی نتوانسته بودند حلی برای آن پیدا کنند. در حالیکه سینا ها می خواستند ارسطو را اسلامی کنند و تک رازی هم می خواست صورت مسئله را پاک کند، آکویناس ایده جدیدی داد که باعث به وجود آمدن یک پارادایم جدید فکری شد. از زمان قدیم معرفت شناسی بشر با عوامل ماورا طبیعت گره خورده بود که بعضا خرافه بودند و گاها علوم دینی یا چیزهای دیگری مثل فلسفه بافی و امثال اینها. آکویناس برای دنیای مسیحی اروپا مشکل را اینطور حل کرد که منبع معرفتی دینی را از منبع معرفتی دانش بشری جدا کرد و گفت که دو نوع منبع معرفتی در جهان وجود داره.
یکی قوانین ابدی دین الهی هستند که خدا به همان مقدار که می خواهد به ما عطا می کند و منبع دیگر معرفت خود بشر هست که قوانین طبیعت را کشف می کند. نکته مهمی که آکویناس اینجا مطرح می کند اینه که برای دستیابی به فهم قوانین طبیعت به منبع معرفتی دینی احتیاجی نیست و حتی کافران و ادیان غیر مسیحی هم به همان اندازه توانایی فهم و کشف قوانین طبیعی را دارند که مومنین مسیحی. اینرا هم می گوید که این قدرت فهم و کشف قوانین طبیعی که باعث به وجود آمدن منبع معرفتی بشری برای هدایت بشر می شود، را خدا به همه آدمها داده و این وظیفه آدمهاست که خود بروند و این دانش را بوجود بیاورند و خود را هدایت کنند. این تمایز بین منبع معرفتی الهی و منبع معرفتی بشری باعث شد که فلسفه هایی در غرب شکل بگیرند که به پارادایم فکری ساینس برای شناخت چیستی هستی برسند. در نقطه مقابل در تمدن اسلامی غزالی کاری را کرد که 180 درجه با آکویناس فرق داشت. یعنی منبع معرفتی بشری را که قبل از او هم با هزار جور خرافه و مزخرفات قاطی و فلج شده بود، را کاملا تکفیر کرد، و تمدن اسلامی ماند فقط با تفسیر منبع معرفتی الهی که آن هم به مرور زمان به علت فقدان منبع معرفت بشری روز به روز با تفسیرهای عجیب و غریب از واقعیت فاصله گرفت تا اینکه ما به بغدادی رسیدیم و دست به دامن سینا شدیم. یعنی انگار نه انگار هزار سالی گذشته و ما دوباره به همانجایی برگشته ایم که هزار سال پیش بودیم.
بعدا گالیله که خودش هم خیلی کاتولیک بوده و دوست صمیمی پاپ هم بوده، با کشفیاتش بین این دو منبع معرفتی مرز بندی میکنه و ادعا میکنه که هر جا ساینس به نتیجه ای رسید که در تضاد با تفسیر از منبع معرفتی الهی بود باید تفسیر منبع معرفتی الهی خودش را با ساینس همسو کند که این باعث خشم کلیسا میشود و قصه های بعدی.
مشکل ما این بود که ما قدرت فکری پارادایم سازی را نداشتیم. دقیقتر اگر بخواهیم بگوییم فقهای ما نتوانستند برای منبع معرفتی بشری پارادایم سازی کنند چه بسا اصلا وجودش را هم انکار و تکفیر میکردند تا چه برسد به پارادایم سازی. مشکلی که امروز هم مثل زمان سینا با آن در گیر هستیم و حتی نتوانسته ایم معنی و ماهیت ساینس را به عنوان یک منبع معرفتی جهان شناسی و نقش هدایتگر آنرا برای بشر درک کنیم. و بعد انتظار داشتن سطح زندگی غربی را هم داریم که هیچ بلکه حتی ادعای مسابقه و جلو زدن از تمدن غربی را هم داشته ایم که از بغدادی تا لاهوری عنوان می کنند و کرده اند.
بعضی وقتها آدم شاخ در میاره.
@jafarian1964
سلام استاد عزیز،
اصل ناپایداری پیشرفت در تمدنمان میتواند هزار دلیل داشته باشد ولی به نظر میاد همه آن دلایل زیرمجموعه بی اهمیت بودن علم در میان این چنین تمدن هاست. وقتی علم مبنای تصمیمگیری نباشد، هرکس دل بخواه تصمیمی خواهد گرفت یکی بر مبنای احساسات خودش، دیگری با عقلش و آن دیگری بر مبنای سنت جدوآبادش. جوابگو هم نخواهد بود چون جوابگویی فقط در جامعه علم دوست، معنی دارد (احساسات و عقل و سنت را اساسا نمیتوان جوابگو دانست). ما علم الاجتماعی هم نداریم. ما فقط تنها چیزی که داریم همین تاریخ است. این علوم اجتماعی و انسانی مدرن کلا برای جامعه و آدمیانی درست شده اند که نجوم را کنار گذاشته و به ستاره شناسی روی آورده اند. با تئوریهای این علوم نمیتوان درد جوامعی که هنوز در دنیای نجوم و تخیلات جادویی گیر کرده اند را مرهم گذاشت.
به عنوان مثال ما میتوانیم صدهزار تحقیق و پژوهش راه بیندازیم که چرا جامعه فلان کشور جهان سومی به قوانین ترافیک احترام نمی گذارد. آخرش هم معلوم نیست جوابی هم پیدا کنیم یا نه. ولی شاید جالب باشد جمله ای را که در کتاب آموزش رانندگی یک کشور غربی نوشته شده را بگویم تا تفاوت تمدن مدرن و متحجر روشن شود. مفهوم آن جمله اینکه: شما میتوانید با این قوانین ترافیک شوخی کنید. به هر حال همه جا نمیشود پلیس مسلسل بردار و دوربین و رادار گذاشت و شما میتوانید هر جایی پلیس و دوربینی نبود با قوانین ترافیک شوخی کنید. ولی با قوانین فیزیک شوخی نکنید چون قوانین طبیعی شوخی بردار نیستند. ماشین با چهار سطح کوچک لاستیک به زمین چسبیده و تحت قوانین اصطکاک و مکانیک در کنترل شماست. کافیست این قوانین فیزیک را نادیده بگیرید و این آخرین شوخی زندگانی شما شود. منشا این قوانین ترافیک، ساده سازی کاربردی قوانین طبیعی هست.
معنی قوانین ترافیکی برای تمدنی که آنها را از باور به قوانین طبیعی استخراج کرده و برای تمدن دیگری که آنها را فقط به عنوان ابزاری برای تنظیم ترافیک می بیند، یکی نیست. و این معنی را با صد هزار پژوهش و رساله دکتری و مهندسی فرهنگی و تبلیغ و زور هم نمیشود یکی کرد. طبیعتا هم معنی اولی پایدار و معنی دوم دل بخواهی میشود و دچار تفسیر روزمرگی.
یکی از نتایج ارزش نهادن به علم این است که آدم آینده-نگران میشود و این نگرانی به خاطر خطر از دست دادن علم و کم باور شدن به آن است. نیوتن اخلاق خیلی بدی داشت، با همه دعوا میکرد و همیشه قهر بود. ولی با وجود اینکه کارکردن و حتی نزدیک نیوتن بودن غیرقابل تحمل بود، ولی چون جامعه انگلیس علم دوست شده بود، این جوانب اخلاقی نیوتن باعث نشدند پیشرفت علم متوقف شود. مثال جالبش اینکه نیوتن هر روز در باغ دانشگاه قدم میزده و در حین قدم زدن و فکر کردن روی خاک فرمول و نمودار و غیره می کشیده. مسئولین علمی دانشگاه به باغبانان دستور داده بودند که از این نوشته های نیوتن بر روی خاک محافظت کنند و اینها را شخم نزنند و جایش گل نکارند چون دغدغه این مسئولین واقعا علم واقعی بود و فکر میکردند حتی شاید این نقاشی های نیوتن مهم باشند و اگر پاک شوند و خود نیوتن هم فراموششان کند، آینده گان از فرمولی در علم محروم خواهند شد. چنین تمدنی موزه و کتابخانه درست میکند و از آنان حفاظت کرده و درهای علم را برای آیندگان باز می گذارد چون علم برایش اهمیت دارد. پایداری در تمدن از علم و بها دادن به علم می آید. در تمدن هایی که سر ستیز با علم دارند نباید بیشتر از همین دل نوشته شما توقعی داشت. متاسفانه تنها توقعی که میتوان از اینان داشت همین است که این کم-داشته های علمی مان را هم شخم بزنند و جایش گل بکارند.
@jafarian1964
آیا نهضت تبدیل میراث مکتوب به میراث نوری فراگیر خواهد شد؟
درباره دیجیتالیزه کردن معارف مکتوب ما چند مشکل اساسی وجود دارد:
الف: نبود ذهنیت مناسب: به نظر می رسد مهم ترین مشکل این است که نسلی که بر مراکز اداری و کتابخانه ای تسلط دارد، هنوز انس ذهنی اش با کتاب است. در بخش علوم فنی و ریاضی و پایه، این مشکل کمتر وجود دارد، اما در بخش علوم اجتماعی، انسانی و اقتصادی، نبود ذهنیت مناسب سبب می شود تا مدیرانی که به روش کتابی تحصیل و تحقیق کرده اند بر اهمیت ماجرا واقف نباشند. بسیاری از کارمندانی هم که در این بخش ها فعالیت دارند، اغلب با این ذهنیت آشنا نیستند. بخشی از این ذهنیت نامناسب، به نوع باور و اعتقاد اشخاص نسبت به در دسترس قرار دادن معلومات به کاربران مربوط می شود، امری که نسل میانی ما، آن را نمی پسندد. به نظر می رسد، برای حل این مسأله باید ذهن این افراد را نسبت به در اختیار گذاشتن معلومات، روشن کرد. فلسفه «ویکی ها» همین است که علم را از انحصار کتابها، اشخاص و اشرافیت درآورد. در قدیم، علم در ذهن عالمان و کتابها بود. کتاب فیزیکی خیلی اهمیت داشت که هنوز هم دارد. اما حالا علم، در صفحات نوری متمرکز شده و ما باید هر چه زودتر آنچه را در ذهنها و کتابها هست، تبدیل به صفحه نوری کنیم. همان طور که بسیاری از مردان و زنان میان سال و حتی مسن ما یاد گرفته اند، همه کارهایشان را با اینترنت و گوشی و آپ و غیره انجام دهند، باید به دانشجویان و حتی دانش آموزان ما یاد داد که روش خود را از کتاب خوانی به خواندن صفحات نوری و مدل های مختلف سرچ تغییر دهند. برای این کار، باید هر آنچه را مکتوب داریم، به صورت فایل دیجیتالی هم عرضه کنیم. مسلما اگر افراد بتوانند با ماندن در خانه، هرچه را می خواهند مطالعه کنند، احساس نیاز به آمدن کتابخانه نخواهند داشت. ما اگر مشکل حقوقی را حل کنیم، نباید حتی یک کتاب را بدون فایل دیجیتالی بگذاریم و همه را در دسترس قرار دهیم و به تدریج ذهن ها را برای دریافت این که وضعیت تغییر کرده، آماده سازیم.
ب: نداشتن تخصص لازم: تقریبا همه ما می دانیم که یک مشکل مهم، نداشتن تخصص لازم برای تبدیل میراث مکتوب به میراث نوری است. موسساتی که ما داریم، به رغم تلاش های فراوان، قادر به رفع و رجوع همه مشکلات این کار نیستند. طبیعی است که می توانیم با داشتن این همه مراکز دانشگاهی در علوم فنی و کامپیوتر، مدعی باشیم که مشکل تئوریک برای استفاده از این فن دنیای جدید نداریم، اما تبدیل آن به نرم افرازی که بتواند کار تبدیل را به سرعت انجام داده و علم را پیشرفت دهد، نداریم. سالهاست برای یک او. سی. آر تلاش می کنیم، عاقبت هم گوگل تقریبا جلوتر از همه ورژنی از این کار را ارائه داد. اگر ما همین مشکل را حل کرده بودیم، می توانستیم صدها هزار کتاب را به راحتی تبدیل به صفحه نوری کنیم. برای این کار، باید برنامه ریزی بیشتری صورت گیرد. این مشکل وقتی به تحلیل دیجیتالی داده های کتابی می رسد، مشکلمان چند برابر می شود.
ج: مشکل تمرکز: در حال حاضر، مرکزیتی برای هدایت این امر وجود ندارد. در واقع مشکل ما در این زمینه یک مشکل ملی است. ما نمی دانیم بخش خصوصی هستیم یا دولتی. از یک طرف، همه اش انتظار داریم مشکل را دولت حل کند، از طرف دیگر، سالهاست دولت ها اصرار دارند که همه کارها را جز نظارت و کمک، به بخش خصوصی واگذار کنند. بحث تمرکز در این زمینه، بسیار اهمیت دارد. اینکه یک مرکز مثلا در وزارت علوم متولی همه این تبدیل ها باشد و به راحتی و آسانی کار را دنبال کند مهم است. این می شود در یک موسسه خصوصی مثل گوگل باشد. سالانه در کشور ما، چندین هزار رساله دانشگاهی نوشته می شود که قرار است رساله های خوبی در سطح دکتری و ارشد باشد، اما دسترسی دانشجویان جدید به اینها به دلیل نبودن یک مرکز که می تواند زیر نظر وزارت علوم کار کند، مقدور نیست. بماند که در این زمینه هم ذهنیت های بد زیادی هست که در بند قبل توضیح دادم. اما در اینجا تأکید بر ایجاد مرکزیت در تصمیم گیری و انجام دادن آن در سطحی وسیع و یکپارچه است. اگر علم مهم باشد که هست و کلید پیشرفت و توسعه است، و مسوولان این مطلب را به خوبی درک بکنند، باید بدانند که راهی برای پیشرفت جز با ایجاد تمرکز در این حوزه وجود ندارد. 👇👇
@jafarian1964
زلزله اخیر در امر پژوهش در دانشگاهها
ماجرای صفحه فعالیت های علمی و آموزشی استاد یکی از دانشگاه های تهران ـ آن هم دانشگاهی که مدعی علم و صنعت است ـ که با ارائه طرح های شگفت در حوزه قرآن و دین و علوم پایه و فنی و طبیعی، این چند روز ذهن همه را به خود مشغول کرد، برگی دیگر از تلاشهای ناموفقی است که کسانی برای ایجاد نوعی تمدن دینی آن هم با مدلی که زمانی در قم عده ای [در جایی به اسم فرهنگستان ...] بنیاد گذاشتند، دنبال می کنند، فعالیتی که تاکنون و در طول این چهل سال، نه تنها نتیجه محسوسی نداشته، بلکه کارنامه آن بیشتر اسباب تمسخر گشته و گاه عناوین پژوهشی آن، مثل شماری از عناوینی که صفحه این استاد گرامی آمده، مادر فرزند مرده را هم به خنده واداشته است. تا این لحظه دوستان و عزیزان می توانند این صفحه را در وبسایت دانشگاه علم و صنعت ملاحظه بفرمایند.
از این عجایب طی این یک قرن گذشته فراوان دیده ایم که البته هر کدام با گرایش خاصی وارد این بحث شده و از آن خارج گشته و باز مرحله بعدی و بعدی تکرار شده است. همین الان جلوی بنده کتابی با نام «تطبیقات کریمی» هست که در تاریخ سوم شعبان 1350 ق / 21 آذر 1310 در 84 صفحه منتشر شده و با دهها عنوان و توضیح، کوشیده است تا علوم جدید را از قرآن استخراج کند. یک عنوان در صفحه 15 این است: اخبار از اسید کربونیک و مکروب» [کذا]. عنوانی دیگر در صفحه 66: قوه الکتریسته در حال نطق یا قوه دفاعیه از برق» که آن را با چندین روایت از جمله «یموت المؤمن بکل میتة الا الصاعقة لا تأخذه و هو یذکر الله»، تطبیق داده، و موارد فراوان دیگر. اگرچه این موارد در روزگار ما فراوان بوده و هست، باید گفت، حتی در دنیای قدیم هم گاه این تلاش ها صورت می گرفت و همه اینها ناشی از این بود و هست که کسانی ظاهرا از روی دلسوختگی، تلاش دارند همه مسائل علمی روز را که بشر را شگفت زده کرده، از دل قرآن و حدیث دربیاورند. سالهاست که کلیپ های متعددی از اظهار نظرهای شگفت از خطیبان، در این باره منتشر می شود و جالب آن که در یکی از شبکه های معروف بیرون،تلاش مستمری برای توزیع و تبیین و تأکید بر اینها صورت می گیرد و صد البته که روی جوانان و مردمان فهمیده، اثر هم می نهد. ما مسلمانان، عموما، پرونده درخشانی در علم و دانش جدید نداریم، و همه اش به گذشته های دوری می نازیم که باید گفت، اگر هم درست بوده، خیلی ربطی به دین نداشته و البته بنا هم نبوده داشته باشد. تحول علمی مربوط به نوع بینش ما نسبت به علم، تلاش ما، برنامه ریزی، متناسب کردن آن با نیازهای روز و بسیاری از امور دیگر و مصداق روشن «حتی یغیروا ما بانفسهم» است.
مشکل این است که این امر، به پایان نامه ها دانشگاهی ورود کرده و گاه عناوینی از این دست در این حوزه دیده می شود. قرار است پایان نامه های و رساله های دانشگاهی، اساس پیشرفت علم و دانش باشند، اما مع الاسف، سلایق خاصی که در بسیاری از این مراکز هست، مسیر آنها را به سمت و سویی می برد، که نه تنها دردی از علم و دانش را دوا نمی کند، بلکه سبب بی اعتمادی کلی به روند دانش در ایران می شود. در این زمینه، نسبت به مراکزی که در کشور به نوعی با دین ارتباط دارند، حوزه های علمیه اعم از برادران و خواهران، و مراکزی که ترکیبی از دانشگاه ـ حوزه هستند، یا موسساتی که به اوقاف ارتباط دارند، بویژه رشته علوم قرآن و حدیث که به وفور در دانشگاه های مختلف وجود دارد، باید نظارت و دقت بیشتری داشت. عجیب است که حتی برگی از این پایان نامه ها، در ایرانداک که طبق قانون، باید همه آنها را داشته باشد، وجود ندارد تا در مرئی و منظر و نقد و بررسی دیگران قرار گیرد. بسیاری از این پایان نامه ها در خود این مراکز مورد استفاده دانشجویان بعدی هست، و ذهن آنها را هم می سازد، و سنتی را در تحقیق پایه گذاری می کند که اگر نگران کننده نباشد، بسا هیچ ثمری نداشته باشد. به نظر می رسد، نظارت بر امر کلی پیشرفت علم، جدای از وظیفه ای که بر دوش استادان، رؤسای دانشگاهها، و وزیر آموزش عالی هست، بر عهده نهادی مانند فرهنگستان علوم هم هست که این امر را رصد کرده و با بررسی جلسات تخصصی از متخصصان هر رشته، توصیه های لازم را بنمایند. مگر کشور ما، چه قدر امکانات دارد که همین مقدار پول و هزینه هم، صرف اموری شود که علم را از مسیری جز تدقیق و تدبر پیش برده و مانند اسب آسیاب، همه را دور محوری برای قرنها بگرداند؟ باز به آن اسب، گندمی را آرد می کند، در اینجا، اغلب مثل آب در هاون کوبیدن، هیچ ثمری در پی ندارد. بنده ناچار بودم نظرم را بنویسم. شاید خطا رفته باشم، در آن صورت از خداوند می خواهم ا زخطای من درگذرد و به این ملت رحم نماید.
@jafarian1964
درس امروز کلاس فرهنگ و تمدن اسلامی:
برداشت ما مسلمانان از تمدن چیست؟
1. برای تمدن تعاریف زیادی شده و در باره تفاوتش با فرهنگ هم مطالب فراوانی گفته شده است. در این تعاریف، اصولاروی «ترقی و پیشرفت» در زندگی مادی تأکید دارند و البته، همه، در غرب و شرق، در سطوح مختلف، از معنویت و اخلاق هم به عنوان بخشی از تمدن سخن می گویند، و ا ما مهم این است که اساس تمدن در این تعاریف، ترقی مادی است که اگر باشد تمدن هست، و الا تمدنی در کار نیست. در حالی که در بخش اخلاق و معنویت، به گونه ای است که اگر اینها باشد، اما ترقی مادی نباشد، ظاهرا کسی نمی گوید تمدن هست. تمدن چنان است که یک ساختمان شیک و راحت و مرفهی باشد که در آن اخلاق و معنویت هم باشد، اما اگر این بنا نباشد، به نظر می رسد از نظر تعاریفی که برای تمدن می شود، حتی با وجود اخلاق ومعنویت، تمدنی در کار نخواهد بود. فرض کنید یک صوفی، در قبرستان زندگی کند و آب و نانی هم کساین صدقه سر فرزندانشان برای او بیاورند، آیا این را تمدن می گویند؟ ظاهرا این طور نیست. پس رکن آن یا به عبارتی ماده تمدن، همین ترقی و پیشرفت است و معنویت در صورت آن نقش دارد.
2. طبیعی است که ما مسلمانان هم وقتی از تمدن صحبت می کنیم، علی القاعده مطابق همین تعریف و رویکردی که در غرب هست، تمدن را پیشرفت می دانیم. این پیشرفت همانی است که دنیای جدید را از قدیم جدا کرده و در غرب هم تولید شده است. پیدایش نیروی بخار، و سپس برآمدن نیروی الکتریسته و سپس قدرت اتم، با تمامی لوازم دیگر آن، و در نتیجه ساختن کشتی های بزرگ، هواپیماها، سفینه های فضایی، گسترش شهرها، راهها، پلها، و پدید آمدن تکنیک های مختلف و پزشکی گسترده و بسیاری از مسائل فنی و رفاهی که همه مردم از آنها در «سرعت» و «دقت» و «راحتی» از آنها استفاده می کنند. معمولا وقتی مسلمانان هم در باره تمدن صحبت می کنند، از این دایره خارج نمی شوند، اما چنان که گفته شد، بخش دیگری به عنوان معنویت هست که همه آن را لازم می دانند، هرچند در تعریف آن و تبیین دقیق آن نگاه ها متفاوت و بیانها و به خصوص مصادیق و محتوای تعریف شده آنها، وضع یکسان نیست.
3. اولین باری که بحث تمدن به مثابه یک علم، یا یک گرایش علمی در رشته تاریخ به میان آمد و مخصوصا وقتی که مصادیق آن از قبیل دانشگاههای پلی تکنیک و صنعتی و خود کارخانجات و مظاهر آنها وارد کشورهای اسلامی شد، بسیاری از مسلمانان از نزدیک شدن به آن و پذیرش آن، مشکل داشتند. یک مشکل ترس تسلط کفار بود، چون به هر حال، این تمدن و مظاهر آن را خود آنها و مستشاران آنها می توانستند اداره کنند. یک مشکل دیگر، از نظر طرز تلقی نسبت به زندگی رفاهی هم بود. از سوی دیگر، تصوراتی در میان مسلمانان وجود داشت که این نوع توسعه، قدری رفاه گرایی است و خیلی هم خوب نیست که به آن روی خوش نشان دهیم. نگرانی های دیگری هم بود. از جمله این که در این ورود تمدن، مسلمانان تحقیر هم می شدند که چیزی از خودشان ندارند. شاید دلایل دیگری هم برای دور ماندن از تمدن غربی یا فاصله گرفتن با آن بود. این البته شروع نضج گیری فکر تمدنی یا همان «دانش تمدن شناسی» در میان مسلمانان امری متـأخر بود و این هم البته امری طبیعی هم بود. یک نگرانی عمده این بود که این تمدن جدید، که همراهش دین و اخلاق خاص خودش را دارد، با اسلام چگونه کنار خواهد آمد. نوعا در مراحل اولیه تصور بر این بود که سازگاری آن تمدن غربی با اسلام دشوار است. این مسأله مهمی بود. در این باره تفسیرهای بسیار مختلفی می شد، و آنها که رویکرد موافق با تمدن و همزمان اسلام داشتند، در ایجاد نگاه های ترکیبی که همزمان انتقاد از غرب، و نشان دادن راههای ترکیب اسلام و تمدن بود، تلاش می کردند. مطالب زیادی نوشته شد که یا مسلمانان را راضی کند یا غربی ها و غرب زدگان را.
4. مقالات و نوشته های فراوانی در باره تمدن و رابطه آن با اسلام هست. بخشی تاریخی است، یعنی بررسی تمدن اسلامی در گذشته که از لحاظ مفهومی ناشی از نوعی سرایت دادن مفهوم تمدن از معنای غربی آن به سمت گذشته و دنیای قدیم است. البته این کار را خود غربی ها هم کردند و کتابهایی که در باره تمدن های گذشه نوشته اند، در همین زمینه است. بحث در آنها از شرح امکانات صنعتی و تکنولوژیک بشر قدیم در همه ابعاد؛ همین طور نظامات اداری و سیاسی و نیز سازمان های دینی و اندیشه های حاکم بر آنها بوده است. مسلمانان نیز به تبع غربی ها، در باره گذشته تمدنی خود آثاری نوشته اند که اغلب تا پیش از شروع تحقیقات نوین و فراگیری روش های تازه در پژوهش تاریخ، کار جدی نبود.
علم بدون ساماندهی معلومات موجود پیشرفت نمی کند
قدم اول در علم و تحقیق، دانستن همه دانستنی هایی است که در باره موضوع مورد نظر ما، نوشته و منتشر شده یا حتی نشده است. امااشکال و سوال این است که معلومات چگونه بدست می آید؟
تا دو دهه قبل، این معلومات در کتابخانه های فیزیکی بود، اما اکنون، آن زمان گذشته، و عصر جدیدی آغاز شده است. در حال حاضر، این کتابخانه های دیجیتال هستند که این دانسته ها را نگاه می دارند و دسته بندی می کنند و عرضه می نمایند. اگر روزگاری یک کتابخانه از چند ده تا چند میلیون کتاب داشت، کتابخانه مهمی بود، اما اکنون کتابخانه دیجیتالی یا پایگاههای اطلاعاتی که کمتر از دهها میلیون رکورد داشته باشند ارزش ندارند.
و اما این تجمیع معلومات دیجیتالی تازه اگر باشد، مرحله اول است. مرحله بعدی این است که باید این معلومات بهم پیوسته باشد، یعنی به گونه ای باشد که با کلید واژه های لفظی و معنوی (با کمک هوش مصنوعی) مرتبط با یکدیگر باشند، آن گونه که بتوان دامنه و عمق معلوماتی را که در باره موضوع شماست به آسانی بدست آورد. در غیر این صورت، گرچه با تجمیع فایل ها، گامی به جلو برداشته شده، اما از سرعت و دقت خبری نخواهد بود.
باید این نکات را مسلم گرفت:
دیگر کتابخانه فیزیکی فایده ای ندارد مگر به عنوان موزه. البته مشروط بر این که همه معلومات آنها تبدیل به معلومات دیجیتالی شده باشد و الا هنوز هم باید به همان کتابها مراجعه کنیم و الان هم همین کار را می کنیم.
دوم آن که این معلومات، در پیوند با یکدیگر باشد، یعنی با سرچ لفظی و ایجاد ارتباط های معنایی، بتوان معلومات آنها را در کنار یکدیگر قرار داد. این کاری است که در گوگل و سامانه های جستجوی دیگر که در مراکز مهم اطلاعاتی هست، شاهدیم. این مرحله در میان ما، یا وجود ندارد، یا اگر هست، بسیار اندک است.
اینها که عرض شد، یک مشت بدیهیات بود که تکرار کردم. مشکل و مسأله این است که وضع حالی ما در کشور چگونه است؟
در این باره باید گفت، اطلاعات علمی مربوط به علوم و فنون روز، آن مقدار که در پایگاه های اطلاعاتی بیرون هست، با دشواری بدست می آید. علتش هم تحریمها و مهم تر از آن مشکل مالی برای خرید این پایگاههاست. این مشکل اصلی است. مقالات علمی داخل، مسلما در حوزه علوم و فنون جدید، بسیار اندکند، حتی مقالات اروپایی هم در قیاس با آنچه در دنیا منتشر می شود محدود هستند، چه برسد به این که بخواهیم حرفی از ایران بزنیم. مسلما ایران سهم اندکی در این علوم دارد که همان هم مغتنم است.
بدون شک، در حوزه علوم و فنون، ما هیچ راهی جز وصل شدن به این شبکه اطلاعاتی نداریم و این مشکلی است که هم اکنون حتی دانشگاه های بزرگ ما دارد، چه برسد به دانشگاه های کوچک که مثل قارچ همه جا روییده اند و دسترسی به این قبیل مراکز ندارند.
اما در حوزه علوم انسانی و اجتماعی، باز مشکل از همین قرار است، جز آن که در حوزه فرهنگ سنتی و اسلامی، اندوخته هایی داریم و مرکزی مثل نورمگز هستد که فعال ترین پایگاه اطلاعاتی در این حوزه است. چند مرکز اطلاعاتی دیگر هم هست، و اما مشکل این است که اغلب اینها شناخته شده نیستند، امکانات مالی کافی در اختیار ندارند، و مراکز آموزشی و دانشگاهی هم پولی ندارند تا با تزریق به آنها، آنها را تقویت کنند. در شرایط فعلی حتی متحد کردن همین چند مرکزی که مقالات را ارائه می دهند هم وجود ندارد. بیشتر اینها هم مرکزی برای تجمیع معلومات هستند و دست کم تا این لحظه برنامه ای برای ایجاد ارتباط گسترده جز در حذ لفظی ندارند.
از مقاله که بگذریم، در حوزه کتاب نیز داستان همین طور است. روزانه صدها کتاب دیجتیالی نه در اینترنت، بلکه درکانال تلگرام و ... عرضه می شود که هیچ ارتباطی با هم ندارند. یعنی جایی وجود ندارد که همه اینها را گرد آورد و حتی شده متن پی دی اف را یک جا در یک وبسایت بزرگ در اختیار بگذارد.
یک مشکلش مسائل حقوقی است که حل ناشده مانده است. با این حال پژوهشگران جوان هر طوری شده غالب اوقات اینها را با زحمت بدست می آوردند و با ساده ترین شکل، یعنی مطالعه فایل به جای مطالعه کتاب از آن ها بهره می برند. تنها خاصیت این کار این است که دست کم، اگردر نقطه دوری هستند، می توانند به این فایل دسترسی پیدا کنند. اما به هیچ روی از امکانات دیجیتال به صورت گسترده استفاده نمی کنند.
و الان، نه در سطح متادیتای کتابی و نه محتوا، هیچ وبسایتی وجود ندارد که به صورت فراگیر، معلومات درج شده در باره کتابهای مهم علوم انسانی و اجتماعی را یک جا عرضه کند. بسیاری هنوز به کتاب چاپی اهمیت می دهند و توجه ندارند که حتی تیراژ سه هزار هم ارزشی در دنیای جدید که دیجیتال هست، ندارد.
چند روز قبل یک موسسه ای که صدها کتاب در این حوزه منتشر کرده و هدفش توسعه علوم انسانی در دانشگاه ها بوده، می گفت، بسیاری از کتابخانه های دانشگاهی، حتی چند عنوان از کتابهای ما را ندارند.
ادامه 👇👇
آیا نهضت تبدیل میراث مکتوب به میراث نوری فراگیر خواهد شد؟
درباره دیجیتالیزه کردن معارف مکتوب ما چند مشکل اساسی وجود دارد:
الف: نبود ذهنیت مناسب: به نظر می رسد مهم ترین مشکل این است که نسلی که بر مراکز اداری و کتابخانه ای تسلط دارد، هنوز انس ذهنی اش با کتاب است. در بخش علوم فنی و ریاضی و پایه، این مشکل کمتر وجود دارد، اما در بخش علوم اجتماعی، انسانی و اقتصادی، نبود ذهنیت مناسب سبب می شود تا مدیرانی که به روش کتابی تحصیل و تحقیق کرده اند بر اهمیت ماجرا واقف نباشند. بسیاری از کارمندانی هم که در این بخش ها فعالیت دارند، اغلب با این ذهنیت آشنا نیستند. بخشی از این ذهنیت نامناسب، به نوع باور و اعتقاد اشخاص نسبت به در دسترس قرار دادن معلومات به کاربران مربوط می شود، امری که نسل میانی ما، آن را نمی پسندد. به نظر می رسد، برای حل این مسأله باید ذهن این افراد را نسبت به در اختیار گذاشتن معلومات، روشن کرد. فلسفه «ویکی ها» همین است که علم را از انحصار کتابها، اشخاص و اشرافیت درآورد. در قدیم، علم در ذهن عالمان و کتابها بود. کتاب فیزیکی خیلی اهمیت داشت که هنوز هم دارد. اما حالا علم، در صفحات نوری متمرکز شده و ما باید هر چه زودتر آنچه را در ذهنها و کتابها هست، تبدیل به صفحه نوری کنیم. همان طور که بسیاری از مردان و زنان میان سال و حتی مسن ما یاد گرفته اند، همه کارهایشان را با اینترنت و گوشی و آپ و غیره انجام دهند، باید به دانشجویان و حتی دانش آموزان ما یاد داد که روش خود را از کتاب خوانی به خواندن صفحات نوری و مدل های مختلف سرچ تغییر دهند. برای این کار، باید هر آنچه را مکتوب داریم، به صورت فایل دیجیتالی هم عرضه کنیم. مسلما اگر افراد بتوانند با ماندن در خانه، هرچه را می خواهند مطالعه کنند، احساس نیاز به آمدن کتابخانه نخواهند داشت. ما اگر مشکل حقوقی را حل کنیم، نباید حتی یک کتاب را بدون فایل دیجیتالی بگذاریم و همه را در دسترس قرار دهیم و به تدریج ذهن ها را برای دریافت این که وضعیت تغییر کرده، آماده سازیم.
ب: نداشتن تخصص لازم: تقریبا همه ما می دانیم که یک مشکل مهم، نداشتن تخصص لازم برای تبدیل میراث مکتوب به میراث نوری است. موسساتی که ما داریم، به رغم تلاش های فراوان، قادر به رفع و رجوع همه مشکلات این کار نیستند. طبیعی است که می توانیم با داشتن این همه مراکز دانشگاهی در علوم فنی و کامپیوتر، مدعی باشیم که مشکل تئوریک برای استفاده از این فن دنیای جدید نداریم، اما تبدیل آن به نرم افرازی که بتواند کار تبدیل را به سرعت انجام داده و علم را پیشرفت دهد، نداریم. سالهاست برای یک او. سی. آر تلاش می کنیم، عاقبت هم گوگل تقریبا جلوتر از همه ورژنی از این کار را ارائه داد. اگر ما همین مشکل را حل کرده بودیم، می توانستیم صدها هزار کتاب را به راحتی تبدیل به صفحه نوری کنیم. برای این کار، باید برنامه ریزی بیشتری صورت گیرد. این مشکل وقتی به تحلیل دیجیتالی داده های کتابی می رسد، مشکلمان چند برابر می شود.
ج: مشکل تمرکز: در حال حاضر، مرکزیتی برای هدایت این امر وجود ندارد. در واقع مشکل ما در این زمینه یک مشکل ملی است. ما نمی دانیم بخش خصوصی هستیم یا دولتی. از یک طرف، همه اش انتظار داریم مشکل را دولت حل کند، از طرف دیگر، سالهاست دولت ها اصرار دارند که همه کارها را جز نظارت و کمک، به بخش خصوصی واگذار کنند. بحث تمرکز در این زمینه، بسیار اهمیت دارد. اینکه یک مرکز مثلا در وزارت علوم متولی همه این تبدیل ها باشد و به راحتی و آسانی کار را دنبال کند مهم است. این می شود در یک موسسه خصوصی مثل گوگل باشد. سالانه در کشور ما، چندین هزار رساله دانشگاهی نوشته می شود که قرار است رساله های خوبی در سطح دکتری و ارشد باشد، اما دسترسی دانشجویان جدید به اینها به دلیل نبودن یک مرکز که می تواند زیر نظر وزارت علوم کار کند، مقدور نیست. بماند که در این زمینه هم ذهنیت های بد زیادی هست که در بند قبل توضیح دادم. اما در اینجا تأکید بر ایجاد مرکزیت در تصمیم گیری و انجام دادن آن در سطحی وسیع و یکپارچه است. اگر علم مهم باشد که هست و کلید پیشرفت و توسعه است، و مسوولان این مطلب را به خوبی درک بکنند، باید بدانند که راهی برای پیشرفت جز با ایجاد تمرکز در این حوزه وجود ندارد. 👇👇
https://t.me/jafarian1964
@UT_Central_Library
دکتر حائری يزدی و ارتباط فلسفه و علم اصول
مرحوم حائری تحصيلات کاملی در اصول فقه داشت و به اين دانش عشق می ورزيد. ايشان به مرتبه اجتهاد دست يافته بود و اين بيشتر به سبب آشنایی و تسلط او بر مبانی اصولی و قواعد فقهی بود با وجود اينکه شايد کمتر در مباحث فروعات فقهی کار منظم و پيوسته ای داشته باشد. تقريرات درس های اصول مرحوم آقای بروجردی را هم نوشته بود که مقداری از آن تاکنون منتشر شده. اينکه فقيهی اصولی به فلسفه بپردازد البته بی سابقه نيست. بيشتر فقيهان اصولی برجسته سده های سيزدهم و چهاردهم قمری در ايران و عتبات تحصيلات فلسفی داشته اند. به ويژه به دليل سنت قوی تدريس فلسفه در اصفهان که همزمان يکی از مهمترين مراکز تحصيلات فقهی و اصولی هم در اين دو قرن بوده؛ به ويژه در عصر شيخ محمد تقی صاحب حاشيه و حاجی کلباسی و حجت الاسلام شفتی و شيخ محمد باقر فرزند صاحب حاشيه. شاگردان ملا علی نوری و شاگردان شاگردان او همزمان فقه و اصول هم می خواندند و تعدادی از آنها در شمار مهمترين فقهای شيعه دورانشان بودند. اين مسئله تا دوران کنونی هم ادامه دارد. مرحوم علامه طباطبایی در عين حال که فيلسوفی با آن پايگاه بلند بود صاحب حاشيه ای بر کفايه هم هست. مرحوم شيخ محمد حسين غروی صاحب شرح معروف کفايه، در فلسفه استادی مسلم بود. خود آخوند خراسانی نزد حاج ملا هادی مدتی فلسفه خوانده بود. در مکتب طهران عصر فتحعلی شاه و بعد در عصر ناصری همين وضعيت وجود داشت. در مکتب اصولی وحيد بهبهانی به تدريج در گسترش مباحث اصولی و به ويژه در مباحث الفاظ بسياری از موضوعات اصولی در پرتوی مباحث فلسفی گسترده تر شد. اين البته سابقه بسيار کهنی دارد. از خيلی قديم علم اصول با علم کلام پيوسته بود. دست کم از سده چهارم قمری. علم اصول با برخی مباحث فلسفه هم از خيلی قديم ارتباط داشت. اما اين ارتباط از دوران مکتب وحيد عميق تر شد. به ويژه در ميان نسل شاگردان وحيد. در طرح مباحث الفاظ اصوليون به آرای فلسفی توجه داشتند. در اين صد سال اخير و به ويژه بعد از مرحوم آخوند خراسانی و شماری از شارحانش اين ارتباط قوی تر هم شده و از همان آغاز مباحث اصول وقتی سخن از موضوع علم اصول می شود می بينيد که در تعريف علم به مباحث فلسفی پرداخته می شود. مثلا بحث می شود از ذاتيات و عرضيات و اعراض ذاتی. در مباحث معانی حرفی هم همينطور. مباحث منطقی و فلسفی در جای جای علم اصول کاربرد دارد. مرحوم آقای طباطبایی بحث اعتباريات را که مطرح می کند در علم اصول هم بحث مهمی است. به شرح ايضا در بحث مقدمه واجب و خيلی مباحث ديگر. البته برخی فقهای اصولی با وجود اطلاع بر آرای حکماء و فلاسفه چندان آميختن فلسفه با علم اصول را درست نمی دانسته اند. اما در مقابل کسی مانند شيخ محمد حسين غروی مشی فلسفی در علم اصول دارد. حتی آنهایی هم که با فلسفه به عنون يک مکتب فکری در اعتقاديات مخالف بوده اند در مباحث اصولی ناگزير بوده اند که به آرای فلسفی بپردازند. مرحوم آقای حائری با وجود تخصص در فلسفه و علم اصول به صورت توأمان چندان به آميختن اين دو دانش راضی نيست. البته من نوشته اصولی مستقلی از ايشان نخوانده ام اما در مقالات و کتاب های فلسفی اش آقای حائری با وجود اينکه به آرای اصوليون گاهی توجه می دهد اما اين دو دانش را از هم تفکيک می کند. به نظرم مشی آقای بروجردی در اين زمينه بر ايشان تأثير تمام داشته. مرحوم آقای بروجردی خود در اصفهان حکمت خوانده بود و نزد جهانگیر خان قشقایی فلسفه را آموخته بود منتهی در علم اصول شيوه ای متفاوت با شيوه شيخ محمد حسين غروی داشت. البته در حدی که همه اصوليون در مباحث اصولی به آرای فلاسفه توجه می دهند آقای بروجردی هم توجه داشت اما اصول ايشان کاربردی تر و با مکتب های نجف و سامراء تمايزهایی داشت و به اصول قديم بيشتر توجه نشان می داد. از اينرو حتی مکتب فقهی و اصولی آقای بروجردی با آخوند هم که استادش بود تفاوت هایی داشت و بيشتر به مبانی قدمای اصحاب عنايت می کرد و بحث در روايات بيش از توجه به قواعد در فقه مبنای ايشان بود. آقای حائری هم به نظرم مشی آقای بروجردی را در علم اصول می پسنديد.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
نکته ی بسیار مهم استفاده از سرکه در داروهایی که مربوط به درمان جراحات هست ، گفتیم در سرکه چند تا خصوصیت وجود داره با وجود سردی و برودت و قبض یک منفعت خیلی زیاد داره که سرکه را در جراحات قائم مقام کاوی کردن یا داغ کردن میگن که اون قوس کردن در عمق بدن هست این خاصیت را حکما بهش میگن قواسی کردن یعنی در قوس بدن فرو رفتن میگن که این اثرات داروها را با خودش حل میکنه و به عمق بدن وارد میکنه این یکی از خواص بسیار عجیب سرکه هست.
🔸اختلاف نظر شيخ طوسي و شريف مرتضی درباره موضوع علم امام؟ (بحثی مختصر در حاشيه موضوع حادثه کربلا)
🔹حسن انصاری
🔺يکی از کتاب های مشهوری که حدود پنجاه سال پيش منتشر شد و از نام های آشنا درباره عاشوراء پژوهی است نظر شريف مرتضی را درباره حادثه کربلا و زمينه های آن و تحليل رفتار سيد الشهداء و علم امام به عاقبت ماجرا را نقل کرد و از آن نتيجه گرفت که امام به عاقبت کار از آغاز علم نداشت (بعدا اين استنباط را خيلی ها به واسطه اين فهم نادرست آن نويسنده تکرار کردند بی آنکه ظاهرا به اصل عبارات شريف مرتضی توجه کنند). قبلا در يادداشتی نوشتم که اين استنباط از گفتار مرتضی در تنزيه الأنبياء ناشی از عدم آشنایی با ميراث کلامی و شيوه های بحث های جدلی متکلمان است. مرتضی از متکلمانی است که بيشترين دايره علم را برای امام معصوم قائل است. وانگهی درباره موضوع عاشوراء، خود مرتضی به همين بحث علم امام پرداخته که ما گزارش آن را در کتاب تلخيص الشافي شيخ طوسي می بينيم. نويسنده آن نوشته درباره عاشوراء بعد از نقل قسمت مرتبط با تنزيه الأنبياء اتفاقا اين تکه را هم از تلخيص الشافي نقل می کند. در اينجا به وضوح شريف مرتضی به عنوان کسی قلمداد شده که قائل است امام به عاقبت کار علم داشت منتهی می گويد علم امام به تمام جزئيات نبود. مرتضی عقيده داشته که امير المؤمنين (و يا سيد الشهداء) به کشته شدن خودش در پايان کار آگاه بود و حتی به روز و شب آن؛ گرچه به لحظه فرود آمدن شمشير آگاه نبود. متکلمان معتقد بودند اين عدم علم در اين نوع از جزئيات خاص باز "لطف" الهی (در معنای دقيق و کلامی آن) در حق ائمه (ع) بود و خود سبب مزيد در ثواب و عنايت الهی است. شيخ طوسي بعد از نقل نظريه استادش مرتضی می نويسد که من تأمل و نظری درباره اين ديدگاه دارم و محترمانه نظر مرتضی را رد می کند. اين تکه را شيخ طوسي بعدها و بعد از مرگ استادش به کتاب تلخيص الشافي اضافه کرده (در اين مورد نک: کتاب آثار شريف مرتضی که الآن تحت طبع است). هر چه هست از سياق اين تکه پر روشن است و من ترديدی ندارم که شيخ طوسي ضمن اينکه موافق نظر مرتضی در وجود علم پيشينی امام است منتهی قائل به اين نظر است که امام به تمامی جزئيات و نحوه کشته شدن خود علم داشت (يعنی نظر اولی که شيخ در برابر نظر مرتضی قرار می دهد). فارغ از اين نکته که علم امام حسين (ع) به پايان ماجرا حتی نيازمند وجود علمی الهی نبود و با درکی درست از صحنه امور نه تنها خود امام بلکه هر مطلعی می توانست آن را پيشبينی کند (کما اينکه همان اول کار تعدادی از اصحاب و دوستان و بستگان حضرت آن را پيشبينی کردند) اما نويسنده کتابی که در بالا بدان اشاره شد اصرار دارد وجود اين علم را منکر شود. من کاری به اعتقاد اين نويسنده ندارم. منتهی تحريف کلام شريف مرتضی و شيخ طوسی زيبنده نيست. اين نويسنده به خوبی می دانست که نقل طوسی از مرتضی در اين قسمت از کتاب تلخيص سازگار با عقيده مختار خودش نيست. بنابراين دست به تقطيعی نادرست زده و کلام مرتضی را آنجا که ناظر است به آنچه گفتيم، بدون آنکه خواننده را توجه دهد، سانسور کرده و ناقص نقل کرده. بعد هم برای اينکه کسی خدای ناکرده فکر نکند دست کم شيخ طوسي موافق با نظر او درباره عدم علم امام نيست در تفسيری ناصحيح گفتار طوسي را به شکل نادرستی ارزيابی کرده. او می نويسد که آنچه طوسي قبل از آن گفته بود نشان می دهد وی کاملا موافق شريف مرتضی درباره تحلیل زمينه های قيام عاشوراء است و او هم مانند مرتضی به علم امام به عاقبت ماجرا باور نداشت. اين در حالی است که طوسي در قسمت قبل صرفا خلاصه ای از تنزيه الأنبياء را به دست داده است. در يادداشت قبل گفتيم که منظور مرتضی از بيان آن نوع مطالب در تنزيه چه بوده و صرفا در مقام پاسخگویی به شبهات مخالفان بوده است (کما اينکه قصد طوسي در اين بخش و بخش های ديگر تلخيص الشافي چنين است). بی اطلاعی از شيوه های بحثی متکلمان موجب شده که اين نويسنده به شيخ و استادش مرتضی مطالبی را نسبت دهد که روح آن دو هم از آن خبر ندارد.
https://ansari.kateban.com/post/4625
@Kateban
بزرگوارید قربان، این دانش آموزابجدخوان به گرد پای راه رفته های این قلمرو، مانند جنابعالی هم نمیرسیم تا بخواهیم اظهار نظر در این ساحه های خطیر و پرخطربکنیم، اما قطعا از باب تایید، یا تقویت یا اصلاح برخی رسوبات قدیمی جا خوش کرده در ذهن خودم دو سه نکته ای که به ذهن میرسد عرض میکنم، انشاء الله اگر اشتباه یا خطایی در آن باشد - که هیچ مستبعد هم نیست - ذکر بفرمایید، با سپاس، عرض کنم بله بخش اول که ماحصل جواب دوست عزیزمان همان بود که به عرض رسید و ظاهرا مصب بخشی از روندّ تصحیح قیاسی هم محسوب میگردد و به دگر تعبیر شناخت و تعریف ما ایرانیان، از تصحیح قیاسی فراتر از این مقدار معهود نیست، هر چند در همین مقدار هم حوزه تصحیح ما میلنگد!
اما اگر اندی عمیقتر نگاه کنیم، واقعیت این است، اینکه در غرب در هیچ دانشگاهی (بنا بر اطلاع ناقص حقیر) اجازه کار روی تک نسخه، نه در دکتری نه در ارشد، نمیدهند، فلسفه اش بیشتر همین است که ورود به عرصه تصحیح قیاسی (به معنای دقیق خودش نه متبادر ذهنی ما) فراتر از دکتری هم هست و نیازمند اساتید با تجربه نسبتا متخصصی است که با ادبیات خیلی وقت پیش از این در مقاله ای یا ضمن کتابی (بخاطر آورم عرض خواهم کرد هم نام فرد و هم متن مزبوذ)، یکی دو تا از مصححان بنام غربی، فلان متن سنگین کهن را در قرن 19 و 20 تصحیح کرده است (گویا یکی از متون نفیس 36 جلدی لیدن) آنجا آورده بود که فلانی بجهت تسلط فوق العاده بر روش و قلم و ادبیات مولف، چند صفحه از متن افتاده را برای اینکه بحث ناقص نماند هم بر اساس حدس و گمان صائب و کاملا عالمانه صرفا با استفاده از متولوژی خود مولف، درست کرده است و البته داخل قلاب، بعد حتی خاطرم هست عبارتی هم بعدش آمده بود مبنی بر اینکه در قرن پیشین چه شخصیتهای دانشمندی داشتیم، با اینکه متن افتاده را بر اساس قیاسات متعدده بازسازی کرده بود، که الحق و الانصاف اگر مولف هم زنده شود و آن را ببیند شک میکند که عبارت خودش نباشد!
خلاصه هر چند برخی شاید این مدل کار کردن را دیگر تصحیح نگویند، اما در بحث تصحیح قیاسی این مساله هست که بحثهای بخشهای افتاده را چه باید کرد؟ رها کرد؟ یا با قید اینکه عبارت مصحح متن مولف حساب نگردد و کاملا جدا باشد تا بحث نیمه تمام تکمیل نمود؟ در روش غربی گویا در این مساله، تکمیل بحث با استفاده از متدولوژی مولف، پیشنهاد شده است و قریب به یقین مواردی هم از آثار منفرد تراثی با این روش و شیوه تصحیح شده است.
بله البته بنده در عبارت نخستم منظورم این بخش خیلی تخصصی نبود، که شیرمرد کارکشته ای را به انتظار نشسته است، خواستم عرض کنم، این بحث ترمیم و بازسازی متن افتاده از لوازم اصلی روش بسیار شاق تصحیح قیاسی است که بله قبول دارم، در ایران تنها با استفاده از قرائن و.غیره برخی کلمات را میخوانند ولی عملا ما ندیدیم در تصحیحات ایرانی که برای تک نسخه منحصر فکری برای افتاده هایی مثلا دو صفحه ای کاری بکنند نوعا به همین سه نقطه کفایت میکنند اما در روش غربی، این بحث مطرح است که برای اینکه بحث کتاب ناقص نماند، با قیاسات دقیق علمی مستند و متقن از سوی محققان، با روش و قالب و ادبیات و متدولوژی و تیپولوژی مولف، بخصوص آثار دیگر وی، میتوان به تکمیل اثر وی پرداخت منتها با جداسازی کامل که معلوم شود عبارات مصحح است با عذرخواهی💐🙌
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com