http://dl.nlai.ir/UI/e10a0d5c-0201-409c-9157-98d4d5c75810/LRRView.aspx
محمد علی ترقی ابتدا کتابفروشی ترقی که متعلق به اسدالله ترقی از آزادیخواهان بود، اداره میکرد. پس از آن خود مستقلا موسسهای به نام (کتابخانۀ خیام) در خیابان ناصرخسرو افتتاح و در آن مشغول به کار گردید. آغاز تاسیس این کتابفروشی مصادف با زمانی بود که زبان انگلیسی رفتهرفته در ایران رایج میشد و جای زبان فرانسه را میگرفت و آقای ترقی دست به کار چاپ کتب تحصیلی زبان انگلیسی و فرهنگهای مربوط به آن شد، این ابتکاری بود که در آن زمان دیگران هنوز به فکرشان خطور نکرده بود. اولین فرهنگ منتشر شده به زبان انگلیسی فرهنگ خیام بود.
منبع: مجله آشنایی با کتاب، دوره 1، سال 1352
@Ketabpazhohi
مرتضی آخوندی: در سال 1345 علامه طباطبایی به من فرمود: من کتابی نوشته ام به نام «قرآن در اسلام»، دست آقای نصر است، ایشان در آن زمان رئیس کتابخانه [دانشکده ادبیات] دانشگاه تهران بود. کتاب را گرفتم و برای اولین بار چاپ کردم.
حدود سه سال بعد، علامه طباطبایی مقاله ای با عنوان «محمد در آئینه اسلام» نوشتند که در کنار مقالات دیگری در کتاب محمد «خائم پیامبران» توسط حسینیه ارشاد چاپ شد. دکتر نصر آن را به ویلیام چیتیک داد تا ترجمه کند. ویلیام چیتیک کسی است که بعدها برای اولین بار، صحیفه سجادیه را به انگلیسی ترجمه کرد. پس از ترجمه، ما آن را از ویلیام چیتیک گرفتیم، و چاپ کردیم. این مقاله در قالب جزوه ای به زبان انگلیسی در نمایشگاه بین المللی آن سال [پیش از انقلاب] پخش شد. (هشتاد سال تکاپوی فرهنگی، خاطرات مرتضی آخوندی، ص 146 ـ 147).
بنده خدا بیفزاید: علامه طباطبایی، نسخه ی دست نوشت خود از «شیعه در اسلام» را به سید حسین نصر داد تا به انگلیسی ترجمه کند. او این کتاب را ترجمه کرد که بارها و بارها منتشر شد. در سال 1398 اصل دستنوشته علامه، توسط سید حسین نصر، و از طریق دانشمند محترم جناب آقای دکتر اعوانی، به کتابخانه مرکزی دانشگاه سپرده شد. نسخه ای که از روی آن، چاپ فارسی تازه ای توسط استاد پارسا (تهران، 1400) منتشر گردید.
سیره علما:
آیت الله العظمی مرعشي نجفي در يكي از خاطرههاي خود چنين نوشتهاند: «آن وقتها من در مدرسه قوام كه در محله مشراق نجف اشرف واقع است، حجرهاي داشتم. يك روز از مدرسه، به قصد بازار، كه جنب صحن علوي بود، حركت كردم. در ابتداي بازار ناگهان چشمم به زني تخممرغفروش افتاد كه در كنار ديوار نشسته بود و از زير چادر وي گوشه كتابي پيدا بود. حس كنجكاوي من تحريك شد، به طوري كه مدتي خيره به كتاب نگاه كردم. طاقت نياوردم، پرسيدم اين چيست؟ گفت: كتاب، و فروشي است. كتاب را گرفتم و با حيرت متوجه شدم كه نسخهاي ناياب از كتاب رياضالعلما علامه ميرزا عبدالله افندي است كه احدي آن را در اختيار ندارد. مثل يعقوبي كه يوسف خود را پيدا كرده باشد، با شور و شعفي وصفناشدني به زن گفتم اين را چند ميفروشي؟ گفت: پنج روپيه [آن زمان در عراق روپيه رواج داشته است] من كه از شوق سرازپا نميشناختم، گفتم: دارايي من صد روپيه است و حاضرم همه آن را بدهم و كتاب را از شما بگيرم. آن زن با خوشحالي پذيرفت. در اين هنگام سروكله كاظم دجيلي، كه دلال خريد كتاب براي انگليسيها بود، پيدا شد. او نسخههاي كمياب، نادر و كتابهاي قديمي را به هر طريقي به چنگ ميآورد و توسط حاكم انگليسي نجف اشرف [در زمان تسلط انگلستان بر عراق] كه گويا اسمش و يا عنوانش «ميجر» [سرگرد] بود، به كتابخانه لندن ميفرستاد. كاظم دلال كتاب را به زور از دست من گرفت و به آن گفت: من آن را بيشتر ميخرم و مبلغي بالاتر از آنچه من به آن زن گفته بودم، پيشنهاد كرد. در آن لحظه من اندوهگين رو به سمت حرم شريف اميرالمؤمنين (ع) كردم و آهسته گفتم: آقاجان من ميخواهم با خريد اين كتاب به شما خدمت كنم، پس راضي نباشيد اين كتاب از دست من خارج شود. هنوز كلامم تمام نشده بود كه زن تخممرغفروش، رو كرد به دلال و گفت: اين كتاب را به ايشان فروختهام و به شما نميفروشم. كاظم دجيلي، شكستخورده و عصباني از آنجا دور شد. پس من به آن زن گفتم: بلندشو برويم تا پول كتاب را بدهم. زن همراه من به مدرسه آمد، اما در حجره بيشتر از بيست روپيه نداشتم. از اينرو تمام لباسهاي كهنه و قديمي را با ساعتي كه داشتم به فروش رساندم تا پول كتاب فراهم شد و به آن زن دادم و او رفت. اما طولي نكشيد كه كاظم دلال، همراه چند شرطه پليس به مدرسه حمله كردند و مرا دستگير نموده و پيش حاكم انگليسي (ميجر) بردند. او نخست مرا به سرقت كتاب متهم كرد و بسيار عربده كشيد، و بعد چون نتيجه نگرفت به زبان انگليسي شروع به فحاشي و تهديد كرد. از اين كار هم نتيجه نگرفت. دستور داد مرا زنداني كنند. آن شب در زندان مدام با خدا رازونيازي كردم كه كتاب در مخفيگاهش محفوظ بماند. روز بعد مرجع بزرگ آن وقت، آيتالله ميرزا فتحالله نمازي اصفهاني، معروف به شيخالشريعه، فرزند مرحوم آخوند خراساني را به نام ميرزا مهدي، با جماعتي براي آزادي من به نزد حاكم شهر فرستاد. بالاخره نتيجه اين شد كه من از زندان آزاد شوم با اين شرط كه در مدت يك ماه كتاب را به حاكم انگليسي تسليم كنم.
پس از آزادي به سرعت به مدرسه رفتم و همه دوستان طلبهام را جمع كردم و گفتم: بايد كار مهمي انجام بدهيم كه خدمت به اسلام و شريعت است! طلاب گفتند: چه كاري؟ و من گفتم: نسخهبرداري و استنساخ از روي اين كتاب، و فوراً دست به كار شديم و قبل از مهلت مقرر چند نسخه از روي آن استنساخ گرديد و من اصل نسخه رياض را برداشتم و به منزل شيخالشريعه رفتم و گفتم: شما امروز مرجع مسلمين هستيد و اين هم كتابي است كه مثل و نمونهاش در جهان اسلام پيدا نميشود و حالا يك نفر انگليسي ميخواهد آن را تصاحب كند. شيخالشريعه چون كتاب را ديد، چند بار به احترام كتاب از جاي خود بلند شد و نشست و گفت: الله اكبر، لاالهالاالله. بعد كتاب را از من گرفت و تا پايان مهلت مقرر نزد خود نگهداشت. جالب است كه پيش از پايان مهلت مقرر حاكم وقت انگليسي به دست عدهاي از مردم نجف به قتل رسيد و كتاب نزد شيخالشريعه اصفهاني باقي ماند و پس از رحلت ايشان ديگر نميدانم آن كتاب چه شد و به دست چه كسي افتاد. اما از روي آن نسخه كتاب، تعداد دوازده نسخه ديگر تهيه شد كه يك نسخه نزد آيتالله سيدحسن صدر و ديگري نزد آيتالله علامه سيدعبدالحسين شرفالدين عاملي باقي ماند. و نسخهاي هم كه اينجانب استنساخ كرده بودم، اكنون در كتابخانه موجود است و از روي همين نسخه، چاپ كنوني رياضالعلمأ انجام گرفته است. تاريخ اين واقعه به سالهاي 1340 ـ 1341 قمري بازميگردد.»
.
کانال سیره علما @sireolama
سلام دوستان.
تقریباً یکی دو سال پیش در همین گروه یا شاید هم گروهی مشابه که بسیاری از عزیزان در آن عضو اند، بحثی شد دربارۀ معنای یک روایت. یکی از دوستان فاضل و بررگوار با مرور شواهد حیات صحابیای که روایت از او نقل شده بود و با توجه به این که آن راوی دستش را در جنگ از دست داده بود، معنای دقیقی از روایت کردند. من امروز در وسط تدریس یاد آن بحث افتادم و هر چه در گروه گشتم نیافتمش. کسی از عزیزان راهی برای دسترسی من به آن روایت و بحثهایی که در تفسیرش مطرح شد دارد؟
تصویر انوشیروان و بوزرجمهر
آوردهاند که نوشیروان عادل شبی در خواب دید که از کاسهای زرین طعام میخورد و ماری سیه با وی لقمه بر میگرفت از معبّران پرسید گفتند که مردی سیاهی با زن تو فساد میکند نوشیروان تفحّص کرد آن حال چنان بود هندو را بگرفت و بکشت و زن را در پوست خام پیچید و روزگاری آن زن در این عذاب بود، آخر پیش بوزرجمهر کس فرستاد که در حال من نظر کن و مرا خلاص کن. بوزرجمهر شاهسفرم را در میان پلیدی بکشت و چون سبز شد آن را به هدیه به نوشیروان فرستاد نوشیروان آن را بستد تعجب نمود و چون بوی گندی از آن میآمد بینداخت. گفت مثل زن مثل این ریحان است ظاهرش سبز و باطنش گندیده و از این سخن آن زن خلاص کرد.
( از دستنویس عجایب المخلوقات، موزه والترز به شماره 593)
@aaadab1397farhang
تصویر زن و بزاز
چنین گویند که زنی در پیش بزازی آمد و او را گفت زن تو از بهر شوهر من میآید و او را به فساد میآرد بزاز منکر شد و زن را زجر کرد گفت خواهی که وقتی که او با شوهر من نشسته باشد تو را آنجا برم. بزاز گفت آری این فرصت نگاه میداشت تا یک شبی که زن بزاز به خانهء بعضی خویشان شد زن نیم شب بیامد و در خانهء بزاز بزد مرد جواب داد زن او را گفت بیا تا ببینی که زنت کجا نشسته است مرد مشوش شد برخاست تا با زن برود چون در خانه بگشود و بعضی با زن بودند او را بگرفتند و ببستند و هرچه در خانه او بود ببردند.
( از دستنویس عجایب المخلوقات، موزه والترز به شماره 593)
@aaadab1397farhang
@litera9
این کتاب با زاویه دید اول شخص و در قالب نامهای از راوی داستان، یک زن جوان که گویا خود فالاچی است، با جنینی که در رحم خود باردار است نوشته شده که فرزند نازادهاش را از مصیبتهای دنیا و بیرحمی آن میآگاهاند. این کتاب تا ژانویه ۲۰۰۷ بیش از ۴ میلیون نسخه (بدون احتساب کپیها) فروش داشتهاست. این کتاب نخستین بار در سال ۱۳۵۴ با عنوان «به کودکی که هرگز زاده نشد» توسط مانی ارژنگی به فارسی ترجمه و توسط موسسه انتشارات امیر کبیر در ایران منتشر شد. دومین ترجمه کتاب با عنوان «نامه به کودکی که هرگز متولد نشد» توسط ویدا مشفق به فارسی ترجمه شد و انتشارات جاویدان آن را در سال ۱۳۵۵ منتشر کرد. در سال ۱۳۸۲ یغما گلرویی نیز ترجمه این کتاب را انجام داد و انتشارات دارینوش آن را به چاپ رساند. ترجمه عباس زارعی از نشر آموت را بهتر از سایر ترجمهها میدانم اما بدلیل اینکه دو سه سالی بیشتر از چاپ آن نمیگذرد، قابل ارائه نمیباشد.
شاید در آغاز به نظر برسد نویسندهی کتاب با دیدی فمینیستی به موضوع پرداخته است (که اینگونه است). اما کمی دقیقتر که بخوانیم دغدغههای انسانی را میشنویم که خسته است از تبعیضهای جامعهی مرد سالاری که در آن زندگی میکند؛ خسته از دنیایی که حتی" در نقاشیهای روی در و دیوار کلیساها خدا پیرمردی است ریش سفید !" خسته از جهانی که اگر زن باشی" خیلی باید بجنگی تا بتوانی ثابت کنی در کله ات چیزی به اسم عقل وجود دارد که دوست داری به صدایش گوش بدهی ! " و حالا این زن بدون اینکه ازدواجش رسما جایی ثبت شده باشد حامله است و پدر کودکش, که قبلا او را ترک کرده , از او می خواهد تا دیر نشده سقط جنین کند واگر زن بپذیرد حتی حاضر است که نصف هزینهاش را بپردازد ! رییسش از او میخواهد که زودتر خودش را از شر بچه خلاص کند تا کارش را از دست ندهد !
و او نمی داند اگر در چنین جامعهای انسانی را به وجود بیاورد , بعد از اینکه کودکش بزرگ شد از مادرش متنفر خواهد شد یا نه ؟
ترور فخرالملک فرزند خواجه نظام الملک در روز عاشورای سال 500
روز عاشورای این سال، فخر الملک بزرگترین فرزند خواجه نظام الملک توسط یک فرد باطنی ترور شد. او در شب عاشورایی که حسین در آن کشته شد، خواب دید که کسی به وی می گوید: به سوی ما تعجیل کن، و افطار را نزد ما باش. او در هر حالی که هراسان بود بیدار شد. آرامش کردند و گفتند آن روز از خانه بیرون نرود. وی که روزه بود، در وقت عصر، از اتاق خود به سمت خانه زنان رفت. در راه صدای ستمدیده ای را شنید که با حرارت حرف می زد و می گفت: مسلمانی از میان رفته، و کسی نیست که به ستمدیده کمک کرده، حق ضعیف را بگیرد، و گره ای از کار مصیبت زده بگشاید. فخر الملک گفت: او را نزد من بیاورید، سخنش به قلب من نشسته است. آن مرد را نزد وی آوردند. از او پرسید: حالت چگونه است؟ او رقعه ای به وی دارد، و در حالی که فخر الملک مشغول خواندنش بود، کاردی درآورده وی را به قتل رساند.
این اتفاق در نیشابور رخ داد، و زمانی بود که او وزیر سلطان سنجر بود.
(المنتظم: 19 / 99).
سه کتاب جدید درباره اخبار، حدیث و فقه شیعه امامی
در فاصله دو سال گذشته بیشتر همت نویسنده این سطور با همکاری دو تن از دوستان و همراهان به بحث و تدوین مباحثی گذشت که تاکنون از آن مجموع سه اثر مستقل در مراحل نهایی آماده سازی است: یکی از این کتاب ها درباره اپیستمولوژی خبر است نزد متکلمان مسلمان با محوریت شریف مرتضی که قبلا در همینجا عنوان و خلاصه انگلیسی آن گذاشته شد. کتاب دوم که آن هم به انگلیسی است درباره جایگاه حدیث است در فقه امامیه از دوران حضور تا عصر شیخ طوسی و بعد از آن مقلدان و ناقدان شیخ تا عصر ابن ادریس. در این کتاب محوریت اصلی بحث با موضوع خبر واحد و بحث حدیث به عنوان منبع در فقه امامیه است (این دو کتاب را به همراه آقای امین احتشامی آماده کرده ایم و هر دو به زودی به دست ناشر سپرده می شود. قبلا عنوان و خلاصه انگلیسی این اثر را در همینجا گذاردم).
کتاب سوم با محوریت حدیث و جایگاه آن و مبحث تعارض اخبار است از دوران مکتب حله و تا نیمه عصر صفوی. در این کتاب مقدمه های نظری ظهور اخباریه و با عطف نظر به بحث اخبار و جایگاه حدیث در فقه امامی را بررسی کرده ایم و دیدگاه های مهمترین فقهای امامی را در این دوره زمانی به بحث گذارده ایم (این کتاب تألیف مشترکی است با آقای عون حسن علی و تا چند ماه دیگر ان شاءالله به دست ناشر سپرده می شود. این کتاب هم به زبان انگلیسی تنظیم شده).
امید می رود انتشار این سه کتاب به زبان انگلیسی مقدمه ای باشد برای آشنایی بیشتر مخاطبان انگلیسی زبان با تاریخ فقه شیعه.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
#منارة _العبد🔴
سلطان احمد #جلايرى در 767 ق به #مرجان امين الدين بن عبد اللَّه، حاكم #بغداد، دستور داد تا ضمن بازسازى حرم ، دو مناره براى آن بسازند. منارة #العبد يكى از آنها بود كه در 793 ق با تلاش #اويس _جلايرى تكميل شد. اين مناره با #آجرهاى _زرد كاشانى تزيين شد و در ساقه آن به زبان #فارسى و با حروف #ابجد تاريخ 793 ق ثبت است قطر اين مناره بيست و ارتفاع آن چهل متر بود كه پس از مناره #ملويه _متوكل در #سامراء ، نخستين مناره در عراق بود. منارة العبد با زيبايى اعجابآميز خود زينت بخش گنبد حرم بود ، كه در زاويه شمال شرقى حرم قرار داشت و در 982 ق توسط شاه #طهماسب _صفوى بازسازى شد. در 1308 ق در گل دسته آن شكافى ايجاد شد كه دوباره آن را تعمير كردند. اما در 1354 ق اين مناره #زيبا و مقاوم به بهانه #انحراف و كجى در آن ،به دستور نخست وزير وقت عراق، #ياسين _هاشمى، تخريب شد. صاحبنظران معتقدند كه هدف وى از اين كار دست يافتن به درآمدى بود كه از محل #موقوفات مرجان #امين الدين و از رهگذر اجاره دادن ابنيه و اراضى وقفى بهدست مىآمد. در جريان اين #تخريب، به #سكههاى _مسى مربوط به دوران #جلايرى و #صفوى دست يافتند كه آنها را به «دار الآثار القديمه» بغداد سپردند .
بدون ترديد اين حركت ، خيانتى به #آثار وميراث اسلامى بود كه متاسفانه هيچگاه مورد تعقيب قرار نگرفته وبدان هم إشاره نشده است.
_____________
@drhadiansarii
خوشبختانه بیست و شش قطعه از مراثی ترکی مرحومه فاطمه سلطان ابهری را که نزد جناب آقای کاظم امام نواده آن مرحوم بود عکس برداری کردم. انشالله با ضمیمه به دیوان فاطمیه وی که فارسی است منتشر خواهد شد
🔰کتاب دزدی انگلیسی ها
🔰آیت الله العظمی مرعشي نجفي در يكي از خاطرههاي خود چنين نوشتهاند:
«آن وقتها من در مدرسه قوام كه در محله مشراق نجف اشرف واقع است، حجرهاي داشتم. يك روز از مدرسه، به قصد بازار، كه جنب صحن علوي بود، حركت كردم. در ابتداي بازار ناگهان چشمم به زني تخممرغفروش افتاد كه در كنار ديوار نشسته بود و از زير چادر وي گوشه كتابي پيدا بود.
حس كنجكاوي من تحريك شد، به طوري كه مدتي خيره به كتاب نگاه كردم. طاقت نياوردم، پرسيدم اين چيست؟ گفت: كتاب، و فروشي است. كتاب را گرفتم و با حيرت متوجه شدم كه نسخهاي ناياب از كتاب رياضالعلما علامه ميرزا عبدالله افندي است كه احدي آن را در اختيار ندارد.
مثل يعقوبي كه يوسف خود را پيدا كرده باشد، با شور و شعفي وصفناشدني به زن گفتم اين را چند ميفروشي؟ گفت: پنج روپيه [آن زمان در عراق روپيه رواج داشته است] من كه از شوق سرازپا نميشناختم، گفتم: دارايي من صد روپيه است و حاضرم همه آن را بدهم و كتاب را از شما بگيرم. آن زن با خوشحالي پذيرفت.
در اين هنگام سروكله كاظم دجيلي، كه دلال خريد كتاب براي انگليسيها بود، پيدا شد. او نسخههاي كمياب، نادر و كتابهاي قديمي را به هر طريقي به چنگ ميآورد و توسط حاكم انگليسي نجف اشرف [در زمان تسلط انگلستان بر عراق] كه گويا اسمش و يا عنوانش «ميجر» [سرگرد] بود، به كتابخانه لندن ميفرستاد.
كاظم دلال كتاب را به زور از دست من گرفت و به آن گفت: من آن را بيشتر ميخرم و مبلغي بالاتر از آنچه من به آن زن گفته بودم، پيشنهاد كرد. در آن لحظه من اندوهگين رو به سمت حرم شريف اميرالمؤمنين (ع) كردم و آهسته گفتم: آقاجان من ميخواهم با خريد اين كتاب به شما خدمت كنم، پس راضي نباشيد اين كتاب از دست من خارج شود. هنوز كلامم تمام نشده بود كه زن تخممرغفروش، رو كرد به دلال و گفت: اين كتاب را به ايشان فروختهام و به شما نميفروشم.
كاظم دجيلي، شكستخورده و عصباني از آنجا دور شد. پس من به آن زن گفتم: بلندشو برويم تا پول كتاب را بدهم. زن همراه من به مدرسه آمد، اما در حجره بيشتر از بيست روپيه نداشتم. از اينرو تمام لباسهاي كهنه و قديمي را با ساعتي كه داشتم به فروش رساندم تا پول كتاب فراهم شد و به آن زن دادم و او رفت.
اما طولي نكشيد كه كاظم دلال، همراه چند شرطه پليس به مدرسه حمله كردند و مرا دستگير نموده و پيش حاكم انگليسي (ميجر) بردند. او نخست مرا به سرقت كتاب متهم كرد و بسيار عربده كشيد، و بعد چون نتيجه نگرفت به زبان انگليسي شروع به فحاشي و تهديد كرد. از اين كار هم نتيجه نگرفت. دستور داد مرا زنداني كنند. آن شب در زندان مدام با خدا رازونيازي كردم كه كتاب در مخفيگاهش محفوظ بماند.
روز بعد مرجع بزرگ آن وقت، آيتالله ميرزا فتحالله نمازي اصفهاني، معروف به شيخالشريعه، فرزند مرحوم آخوند خراساني را به نام ميرزا مهدي، با جماعتي براي آزادي من به نزد حاكم شهر فرستاد. بالاخره نتيجه اين شد كه من از زندان آزاد شوم با اين شرط كه در مدت يك ماه كتاب را به حاكم انگليسي تسليم كنم.
پس از آزادي به سرعت به مدرسه رفتم و همه دوستان طلبهام را جمع كردم و گفتم: بايد كار مهمي انجام بدهيم كه خدمت به اسلام و شريعت است! طلاب گفتند: چه كاري؟ و من گفتم: نسخهبرداري و استنساخ از روي اين كتاب، و فوراً دست به كار شديم و قبل از مهلت مقرر چند نسخه از روي آن استنساخ گرديد و من اصل نسخه رياض را برداشتم و به منزل شيخالشريعه رفتم و گفتم: شما امروز مرجع مسلمين هستيد و اين هم كتابي است كه مثل و نمونهاش در جهان اسلام پيدا نميشود و حالا يك نفر انگليسي ميخواهد آن را تصاحب كند.
شيخالشريعه چون كتاب را ديد، چند بار به احترام كتاب از جاي خود بلند شد و نشست و گفت: الله اكبر، لاالهالاالله. بعد كتاب را از من گرفت و تا پايان مهلت مقرر نزد خود نگهداشت. جالب است كه پيش از پايان مهلت مقرر حاكم وقت انگليسي به دست عدهاي از مردم نجف به قتل رسيد و كتاب نزد شيخالشريعه اصفهاني باقي ماند و پس از رحلت ايشان ديگر نميدانم آن كتاب چه شد و به دست چه كسي افتاد.
از روي آن نسخه كتاب، تعداد دوازده نسخه ديگر تهيه شد كه يك نسخه نزد آيتالله سيدحسن صدر و ديگري نزد آيتالله علامه سيدعبدالحسين شرفالدين عاملي باقي ماند و نسخهاي هم كه اينجانب استنساخ كرده بودم، اكنون در كتابخانه موجود است و از روي همين نسخه، چاپ كنوني رياضالعلمأ انجام گرفته است. تاريخ اين واقعه به سالهاي 1340 ـ 1341 قمري بازميگردد.»
@sireolama
🇮🇷 بیشتر بخوانید👇
https://telegram.me/joinchat/AmsG1Dv1KamMZ7bYxNTzJA
Forwarded from هواس صفری
🌹۵۷۰- غیرت و حیا چه شد؟🌹
🍀شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب های خود مینویسد: «روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد.
قاضی شوهر را احضار کرد.
سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟
زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند.
قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد.
گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است.
چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید!
شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟
برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟!
هرگز! هرگز!
🌸من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمیدهم که چهرهی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.
چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.»
بله، چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه امروز ما را هم می دید که چگونه رخ و ساق و سینه به همگان نشان می دهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند !!...
آيه الله بروجردی، کربلایی کاظم و اثبات عدم تحریف قرآن
آیة الله العظمی بروجردی قایل به عدم تحریف قرآن بودند.
ايشان به گونه های مختلف کربلایی کاظم را آزمایش کردند تا برایشان ثابت شود واقعاً قرآن به آن مرحوم عنایت شده است.
در این صورت، قرآنی كه به ایشان عنایت شده باید همان قرآنی باشد كه به رسول اكرم (ص) نازل شده و در نتیجه نباید هیچ گونه تحریفی در آن وجود داشته باشد.
ايشان بارها همۀ مواردی را كه احتمال تحریف در آنها وجود داشت، از او می پرسیدند و كربلایی كاظم هم که هیچ اطلاعی دربارۀ بحث تحریف قرآن نداشت آیاتی را كه از او پرسیده می شد می خواند.
آیة الله بروجردی در برخی موارد، بعضی از آیات و سوره ها را چندین بار به گونه های مختلف تغییر می دادند؛ مثلاً کلماتی را که برخی از بزرگان مانند مرحوم میرزا حسین نوری معتقد بودند که جزو قرآن بوده و حذف شده است، در آیه می آوردند و می خواندند.
كربلایی كاظم آیه را تصحیح می كرد و می گفت: نه؛ این طور نیست؛ پس از این كلمه، آن كلمه است.
بحث اثبات عدم تحریف قرآن، یكی از مسائلی بود كه بسیار مورد عنایت آیة الله بروجردی بود و من شنیدم كه ایشان پس از آشنایی با کربلایی کاظم، قایل شده بودند كه هیچ تحریفی در قرآن صورت نگرفته است و در این زمینه، اطمینان یافته بودند.
خود من این خاطره را دارم كه جلسهای در منزل ما برگزار شد و حدود ده تا پانزده نفر از علما همچون حضرت امام، حاج آقا مرتضی حائری و مرحوم حاج فقیهی رشتی، و نیز آقای اسماعیل علوی و کربلایی کاظم حضور داشتند.
پس از صرف نهار، نوبت به آزمایش کربلایی کاظم رسید. حاضران كتاب شرح لمعه را برای آزمون انتخاب کردند. این كتاب به زبان عربی است و در جای جای آن، آیه و حدیث نیز هست.
این کتاب را پیش روی کربلای کاظم گذاشتند. ایشان دست می گذاشت و متن عربی شهید را رد می كرد؛ چون نمی توانست بخواند؛ روایت ها را هم نمی توانست بخواند و رد می كرد؛ اما وقتی به یك كلمۀ قرآن می رسید، آن را می خواند.
آنچه موجب تعجب من بود، این بود كه کلماتی مثل «الله» را که در متن مرحوم شهید و حتی در روایت بود، نمی دید و نمی توانست بخواند؛ اما در آیه قرآن می توانست بخواند.
این آزمایش را چندین بار انجام دادند؛ مثلاً مواردی را مشخص كرده بودند كه آیه و روایت به هم آمیخته بود؛ دو کلمۀ یکسان مثلاً «الله» را به او نشان دادند و گفتند كه این «الله» است؛ آن هم «الله» است.
کربلایی کاظم گفت: من نمی دانم آنجا چه چیزی است؛ اما به آیه كه می رسم، نور سبزی هست؛ با این نور، من آن آیه را می بینم و می توانم بخوانم؛ اما غیر آن را نمی توانم بخوانم.
با اینكه «الله» همان است كه در قرآن هست، اما کلمۀ الله را در جملۀ «رحم الله» در كلام مرحوم شهید، نمی دید؛ ولی در آیۀ قرآن می دید.
من خودم این را در آن جلسه دیدم.
به این ترتیب، مرحوم کربلایی کاظم به برکت عنایتی که دربارۀ او شده بود، در مجامع علمی قم در آن زمان، جا افتاد. در حوزه، هر مطلبی به زودی پذیرفته نمی شود؛ هركس ادعایی كند، علما آن را بسیار می سنجند تا جا بیافتد؛ اما داستان کربلایی كاظم و اینکه واقعاً قرآن به او عنایت شده است، در میان علما پذیرفته شد.
مرحوم كربلایی كاظم حجتی است برای کسانی که غیر از زندگی ظاهری را نفی می كنند.
همچنین مؤمنین و علما که معتقدند لیس العلم بكثرة التفهم والتفهیم، به برکت عنایتی که به ایشان شد، این معنا را به صورت حق الیقین درك كردند.
آیة الله سید محمد جواد علوی بروجردی مدظله العالی.
سه کتاب جدید درباره اخبار، حدیث و فقه شیعه امامی
در فاصله دو سال گذشته بیشتر همت نویسنده این سطور با همکاری دو تن از دوستان و همراهان به بحث و تدوین مباحثی گذشت که تاکنون از آن مجموع سه اثر مستقل در مراحل نهایی آماده سازی است: یکی از این کتاب ها درباره اپیستمولوژی خبر است نزد متکلمان مسلمان با محوریت شریف مرتضی که قبلا در همینجا عنوان و خلاصه انگلیسی آن گذاشته شد. کتاب دوم که آن هم به انگلیسی است درباره جایگاه حدیث است در فقه امامیه از دوران حضور تا عصر شیخ طوسی و بعد از آن مقلدان و ناقدان شیخ تا عصر ابن ادریس. در این کتاب محوریت اصلی بحث با موضوع خبر واحد و بحث حدیث به عنوان منبع در فقه امامیه است (این دو کتاب را به همراه آقای امین احتشامی آماده کرده ایم و هر دو به زودی به دست ناشر سپرده می شود. قبلا عنوان و خلاصه انگلیسی این اثر را در همینجا گذاردم).
کتاب سوم با محوریت حدیث و جایگاه آن و مبحث تعارض اخبار است از دوران مکتب حله و تا نیمه عصر صفوی. در این کتاب مقدمه های نظری ظهور اخباریه و با عطف نظر به بحث اخبار و جایگاه حدیث در فقه امامی را بررسی کرده ایم و دیدگاه های مهمترین فقهای امامی را در این دوره زمانی به بحث گذارده ایم (این کتاب تألیف مشترکی است با آقای عون حسن علی و تا چند ماه دیگر ان شاءالله به دست ناشر سپرده می شود. این کتاب هم به زبان انگلیسی تنظیم شده).
امید می رود انتشار این سه کتاب به زبان انگلیسی مقدمه ای باشد برای آشنایی بیشتر مخاطبان انگلیسی زبان با تاریخ فقه شیعه.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
بازیگران تاریخ
کلنل سیاح خان؛ بازیگر 2 کودتا!
کاظم خان سیاح، فرزند رضا، در سال 1274هـ.ش، در تهران متولد شد؛ تحصیلات عالی خود را در مدرسه نظام قسطنطنیه، با درجه افسری توپخانه، به پایان برد؛ سپس به ارتش عثمانی پیوست. با شروع جنگ جهانی اول و نقض بیطرفی ایران در جنگ، توسط متفقین، قشون عثمانی با عنوان حمایت از ایران، وارد آذربایجان شد. به گزارش پایگاه مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، کاظم خان نیز با درجه «یاوری»، این قشون را همراهی میکرد. با پیشروی متفقین در جبهه ها، عثمانی ناچار به عقبنشینی شد و شکست را پذیرفت. در این زمان، یاورکاظم خان، فرمانده دستهای از قشون عثمانی در بینالنهرین بود که توسط قوای انگلیس دستگیر و به هندوستان فرستاده و در آن جا محاکمه شد. دادگاه، ابتدا برای او حکم اعدام در نظر گرفت، ولی حکم تغییر کرد و پس از مدتی، با وساطت سیدضیاءالدین طباطبایی آزاد شد. دوستی سیدضیاءالدین با کاظم خان، به زمانی برمیگشت که دکتر سهراب خان، برادر کاظم خان که یکی از یاران یپرم(رئیس نظمیه در دوره مشروطه) بود و در جنگ با سالارالدوله به همراه یپرم کشته شد، برادران خود، علی و کاظم را در عثمانی به سیدضیاء سپرد. سید ضیاء، با خانواده سیاح رفت و آمد داشت و زمانی که از هم شیره کاظم خان خبر دستگیری او را شنید، نزد سیدضیاء رفت و او، وسایل آزادی کاظم خان را فراهم کرد. کاظم خان پس از آزادی به تهران بازگشت و با کمک سیدضیاءالدین طباطبایی، به استخدام ژاندارمری درآمد. در سال 1298 با تعدادی از افسران ژاندارمری، مامور دستگیری ماشاءا... خان کاشی شد و این امر با موفقیت انجام پذیرفت. در پاییز همان سال، به همراه هیئتی که سرپرستی آن را سیدضیاءالدین طباطبایی برعهده داشت، با عنوان آتاشه نظامی راهی قفقاز شد. با برکناری استاروسلسکی از فرماندهی قزاقخانه، کاظم خان سیاح یکی از افسران ژاندارمری بود که مأمور تربیت نیروی قزاق مستقر در قزوین شد؛ وظیفه این افسران، تعلیم قزاقها و آشنا کردن آن ها با اصول نظام مدرن بود و در جریان کودتا، این دو نیرو با هماهنگی کامل در به انجام رساندن آن، با یکدیگر همکاری کردند. به این ترتیب، کاظم خان سیاح یکی از دست اندرکاران کودتای 1299 شد. زمانی که نیروی قزاق به فرماندهی رضاخان میرپنج از قزوین عازم تهران بود او ریاست ستاد ستون را برعهده داشت. پس از فتح تهران در 4 اسفندماه، رضاخان اعلامیهای در 9 ماده صادر کرد که درآخرین ماده آن، کاظم خان سیاح را به سمت کماندانی (فرماندار نظامی) تهران انتخاب کرد و همچنین، از درجه سروانی به سرهنگی (کلنل) ارتقا داد؛ در این سمت بود که نظمیه را خلع سلاح و عدهای از رجال کشور را، به دستور سیدضیاء، دستگیر و زندانی کرد. در ششم فروردین ماه سال 1300، کاظمخان به ریاست رژیمان نمره یک ژاندارمری یوسفآباد منصوب و در 27 اردیبهشت ماه، از طرف وزیر جنگ، رضاخان، به ریاست ارکان حرب (ستاد ارتش) برگزیده شد. کلنل کاظم خان سیاح، در خرداد ماه سال 1300، پس از عزل سید ضیاءالدین طباطبایی، به همراه او از راه عراق به برلین رفت و مدتها در آن جا زندگی کرد. او در جریان ملی شدن صنعت نفت، فعالیت خود را در جبهه مخالفان دکتر مصدق آغاز کرد و کمیته مخفی به نام «سیاح» تشکیل داد که اطلاعات چندان دقیقی از آن در دست نیست. کلنل کاظم خان سیاح در سال 1349 بر اثر بیماری درگذشت.
منبع :موسسه فرهنگی هنری خراسان(روزنامه خراسان)
💠 مادرمقامی محمد رضا
🔹 رضاشاه پهلوی همسری داشت که از خاندان قاجـار بـود و در ابتدای حکومتش او را طلاق داد. او زنی مقـدس و اهـل عـبـادت و پرداخت وجوه شرعی بود. او مادر غلامرضا و مادرمقامی محمدرضا بود.
🔸 او به آقایی نامهای نوشته بود و در آن تصریح کرده بود که هيچ يک از املاكم مربوط به خاندان پهلوی نیست و من بعد از يک سال مطلقه شدم، چون از قاجاریه بودم. در آن نامه به آن آقا نوشته بود که با اولیای امور صحبت کنید مسجدی را که من مشغول ساختن آن بودم و اکنون از املاک من مصادره شده است، ناقص نماند و تکمیل شود.
🔹 نامه را من دیده بودم. از کسی که با آن زن مربوط بود، نقل شـد: وقتی آن زن به قم آمده بود، بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب روی سجادهاش مشغول تعقیبات بود. او از قماش پهلوی نبود. از حاج آقا شهاب اشراقی شنیدم که این خانم برای آقای خمینی وجوهات میفرستاد.
📚 جرعهای از دریا ؛ ج ۳ ص ۶۶۸
#امامخمینی
@Adropfromthesea
🔹 نابسامانی
▫️محمدکاظم کاظمی
کوه، پابند گرانجانی است
آسمان در نابسامانی است
ریشۀ نامردمی زندهاست
زیر یک برف زمستانی است
فتنه را گفتید خوابیده؟
فتنه بیدار است، پنهانی است
هر که را شغلی است در عالم
شغل بعضیها مسلمانی است
از جوانمردان دوراناند
کارهاشان «افتد و دانی»(۱) است
عید آن مردم به غارت رفت
چشم این مردم به قربانی است
داغ آن مردم به دلها بود
داغ این مردم به پیشانی است
کِشت اگر اینگونه خواهدبود،
حیف آن ابری که بارانی است
یک نفر امروز عاشق شد
کوچهمان امشب چراغانی است...
▫️
شعر روی دست شاعر مُرد
درد از آنسانی که میدانی است
صحبت از قطع درختان بود
ابلهان گفتند «عرفانی است»
لاجرم اصلاح ما مردم
کار استادان سلمانی است
لب فروبستن در این ایام
اوّلین شرط سخندانی است
▫️
یک نفر در زیر باران مُرد
کوچه امّا گرمِ مهمانی است
۱. در عنفوان جوانی، چنان که افتد و دانی... (گلستان سعدی)
شهریور ۱۳۷۰
#شعر_کاظمی
#نابسامانی
@asarkazemi
🔸آية الله العظمی بروجردی و کربلایی کاظم
🔹حضرت آیة الله سید محمد جواد علوی بروجردی:
🔸آیة الله العظمی بروجردی قائل به عدم تحریف قرآن بودند. ايشان به گونه های مختلف کربلایی کاظم را آزمایش کردند تا برایشان ثابت شود واقعاً قرآن به آن مرحوم عنایت شده است. در این صورت، قرآنی كه به ایشان عنایت شده باید همان قرآنی باشد كه به رسول اكرم (ص) نازل شده و در نتیجه نباید هیچ گونه تحریفی در آن وجود داشته باشد.
🔹ايشان بارها همۀ مواردی را كه احتمال تحریف در آنها وجود داشت، از او می پرسیدند و كربلایی كاظم هم که هیچ اطلاعی دربارۀ بحث تحریف قرآن نداشت آیاتی را كه از او پرسیده می شد می خواند.
🔸آیة الله بروجردی در برخی موارد، بعضی از آیات و سوره ها را چندین بار به گونه های مختلف تغییر می دادند؛ مثلاً کلماتی را که برخی از بزرگان مانند مرحوم میرزا حسین نوری معتقد بودند که جزو قرآن بوده و حذف شده است، در آیه می آوردند و می خواندند. كربلایی كاظم آیه را تصحیح می كرد و می گفت: نه؛ این طور نیست؛ پس از این كلمه، آن كلمه است.
🔹بحث اثبات عدم تحریف قرآن، یكی از مسائلی بود كه بسیار مورد عنایت آیة الله بروجردی بود و من شنیدم كه ایشان پس از آشنایی با کربلایی کاظم، قایل شده بودند كه هیچ تحریفی در قرآن صورت نگرفته است و در این زمینه، اطمینان یافته بودند.
🔸خود من این خاطره را دارم كه جلسهای در منزل ما برگزار شد و حدود ده تا پانزده نفر از علما همچون حضرت امام، حاج آقا مرتضی حائری و مرحوم حاج فقیهی رشتی، و نیز آقای اسماعیل علوی و کربلایی کاظم حضور داشتند.
🔹پس از صرف نهار، نوبت به آزمایش کربلایی کاظم رسید. حاضران كتاب شرح لمعه را برای آزمون انتخاب کردند. این كتاب به زبان عربی است و در جای جای آن، آیه و حدیث نیز هست.
🔸این کتاب را پیش روی کربلای کاظم گذاشتند. ایشان دست می گذاشت و متن عربی شهید را رد می كرد؛ چون نمی توانست بخواند؛ روایت ها را هم نمی توانست بخواند و رد می كرد؛ اما وقتی به یك كلمۀ قرآن می رسید، آن را می خواند.
🔹آنچه موجب تعجب من بود، این بود كه کلماتی مثل «الله» را که در متن مرحوم شهید و حتی در روایت بود، نمی دید و نمی توانست بخواند؛ اما در آیه قرآن می توانست بخواند.
🔸این آزمایش را چندین بار انجام دادند؛ مثلاً مواردی را مشخص كرده بودند كه آیه و روایت به هم آمیخته بود؛ دو کلمۀ یکسان مثلاً «الله» را به او نشان دادند و گفتند كه این «الله» است؛ آن هم «الله» است.
🔹کربلایی کاظم گفت: من نمی دانم آنجا چه چیزی است؛ اما به آیه كه می رسم، نور سبزی هست؛ با این نور، من آن آیه را می بینم و می توانم بخوانم؛ اما غیر آن را نمی توانم بخوانم. با اینكه «الله» همان است كه در قرآن هست، اما کلمۀ الله را در جملۀ «رحم الله» در كلام مرحوم شهید، نمی دید؛ ولی در آیۀ قرآن می دید.
من خودم این را در آن جلسه دیدم.
🔸به این ترتیب، مرحوم کربلایی کاظم به برکت عنایتی که دربارۀ او شده بود، در مجامع علمی قم در آن زمان، جا افتاد. در حوزه، هر مطلبی به زودی پذیرفته نمی شود؛ هركس ادعایی كند، علما آن را بسیار می سنجند تا جا بیافتد؛ اما داستان کربلایی كاظم و اینکه واقعاً قرآن به او عنایت شده است، در میان علما پذیرفته شد.
🔹مرحوم كربلایی كاظم حجتی است برای کسانی که غیر از زندگی ظاهری را نفی می كنند. همچنین مؤمنین و علما که معتقدند لیس العلم بكثرة التفهم والتفهیم، به برکت عنایتی که به ایشان شد، این معنا را به صورت حق الیقین درك كردند.
@bazmeghodsian
🔻آن غیرت و این غیرت!
"گويند در ميان اصحابش نشسته بود. زنى خوبروى بگذشت. اصحاب چشم بر او دوختند. امام فرمود: اين نرينگان چه آزمندانه مىنگرند! اين گونه نگريستن مايه هيجان شهوت است؛ هرگاه يكى از شما چشمش به زنى افتد كه او را خوش آيد، با زن خود همبستر شود كه او نيز زنى است همانند آن زن ديگر.
يكى از خوارج گفت: خدا اين كافر را بكشد چه نیک مىفهمد!
مردم برخاستند تا آن مرد را بكشند.
امام فرمود: آرام گيريد. دشنام را پاداش دشنام است يا بخشيدن گناه."
(نهج البلاغه، حکمت 420)
حالا فرض کنید این اتفاق در زمان ما و نزدِ یکی از مدعیان غیرت دینی اتفاق افتاده بود چه میشد؟! [با آن زن، و با مردان چشم چران، و با کسی که به حاکم دینی چنان جسارتی کرد چه می کردند؟]
@ahmadzeidabad
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com