? وحی قرآنی و وحی بیانی برگرفته از آثار علامه عسکری
این کتاب گزیده موضوعی یکی از مباحث ایتکاری علمی-تحقیقی علامه عسکری در زمینه وحی الهی است که به تقسیم وحی به «وحی قرآنی» و «وحی بیانی» می پردازد و زوایای مختلف این موضوع را می نمایاند.
این گزیده با مراجعه به آثار علامه در این زمینه ترتیب یافته است و البته بیشتر از دو کتاب ترجمه معالم المدرستین و بر گستره کتاب و سنت استفاده شده است.???
? @quranied
ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 8.
داستان ساخته شدن مسجد الاقصی 2
مرگ و نیستی نسبی است
چون در آمد عزم داودی به تنگ
که بسازد مسجد اقصی به سنگ388.
وحی کردش حق که ترک این بخوان
که ز دستت بر نیاید این مکان
خون بسی رفته ست بر آواز تو
بر صدای خوب جان پرداز تو 394.
گفت مغلوب تو بودم ،مست تو
دست من بربسته بود از دست تو 359
داوود گفت :
خدایا من شیفته تو بودم و از تحیر گویا مست بودم .دست اراده تو در دست من بود.(در بی خویشی؛در مستی ربانی داود نبود که می خواند آواز خداوند بود لز این رو در مقابلش جان می دادند)
گفت این مغلوب،معدومی است کو
جز به نسبت نیست معدوم،ایقنوا 397
حق پاسخ داد:
شیفته بودن و مغلوب بودن تو (و آنکه جان می دهد بر آواز تو)نیستی و عدمی است که آن عدم نیز مانند وجود نسبی است.
نسبی بودن عدم در این حکایت موضوع بسیار زیبای فلسفی است که غیر مولانا کمتر به آن پرداخته اند .
عدم مادی یا مردن از یک زاویه مردن است؛اما از جهتی دیگر زندگی حقیقی است.
این چنین معدوم کو از خویش رفت
بهترین هست ها افتاد و زفت 398
آنکه در جذبه و تاثیر آوای خوش از بین رفت بهترین وجود ها را به دست آورده است. (تفاوت زاویه دید خداوند با انسانها قابل توجه است.)
او به نسبت با صفات حق فناست
در حقیقت در فنا او را بقاست
نسبی بودن عدم:
آنکه از آواز خوش داوود جان داده است،در مقایسه با صفات حق معدوم و فانی شده ؛اما در تولدی دیگر (بقای بالله)معدوم نیست بلکه زنده ترین است به صفات والای خداوند.
آنکه او مغلوب اندر لطف ماست
نیست مضطر،بلکه مختار ولاست401
کسی که لطافت اسماء ما؛او را مغلوب و معدوم کرده است ؛او معدوم و بیچاره نیست بلکه انتخاب شده ولایت من است.
در آیه شریفه آیه الکرسی خداوند "ولی" است .و خداوند اولیای دیگر را انتخاب می کند اما ملاک انتخاب او همین فنا و مردن از خویش و زندگی با اسماء الهی است.
(به عبارت دیگر این انتخاب نیست بلکه یک تحقق حقیقی؛ مثل یک قانون طبیعی است که وقتی فانی در او شدی صفاتش که یکی از آنها اسم "ولی" می باشد در تو _با درجات آن_جاری خواهد شد.)
@arameshsahafian
بیایید نقد علمی را جدی بگیریم
من سال ها اهل نوشتن نقد بر نوشته های دیگران نبودم. گاهی در نوشته های خودم اگر ضروری بود به اختصار شیوه یک محقق و یا مصحح را نقد مختصری می کردم و یا اگر نکته مرتبطی بود که با دیدگاه و نظر من اختلاف داشت خیلی کوتاه نظر خود را درباره آن مطرح می کردم. چند سال اخیر در چند مورد برخلاف رویه خودم عمل کردم. نخست مقالات و نوشته هایی در نقد مکتب تفکیک نوشتم. این کار را به این دلیل کردم که هم آشنا با مبانی این مکتب فکری هستم و هم به نیت خیر اندیشمندان این مکتب واقفم. رویکرد من به مباحث اندیشه، رویکرد تمدنی است. به دیگر سخن تا آنجا که مباحث به حوزه دین به مثابه پدیده ای اجتماعی و تاریخی و نهادی مرتبط است من رویکردم در نقد در ارتباط مستقیم است با تأثیرات تمدنی یک فکر و اندیشه و سهم تاریخی آن. بنابراین نقد من از مکتب تفکیک نقد معطوف به سهم فلسفه در تاریخ تمدنی اسلام است و بس. من توصیه اعتقادی به کسی نمی کنم و اساساً در این جایگاه نیستم. منتهی عده ای را نقدهای من بر مکتب تفکیک خوش نیامد و در نوشته ها و پیام هایی با هویت معلوم و مجهول بر من بینوا نواختند. به آنها احترام می گذارم اما تنها به این نکته بسنده می کنم که فکر تنها با بحث و گفتگو در فضایی علمی و در عین حال اخلاقی و دموکراتیک و بدون فشار و شانتاژ و اتهام زنی است که شکوفا می شود. اگر فلسفه و کلام در عرصه تمدن اسلامی رشد و نمو کرد و ابتکارات آفرید درست به دلیل نقدها بود و فضاهای باز گفتگو.
درباره استاد دکتر سید جواد طباطبایی و برخی از نوشته های ایشان هم چند نقدی در فاصله سال گذشته از من منتشر شد. من برای آقای طباطبایی احترام زیادی قائل هستم. سبب نقدهایی که نوشتم این بود که آثار ایشان را می خوانم و دنبال می کنم و همیشه از آنها بهره برده ام. در مواردی با رویکرد ایشان مخالفم و معتقدم با اصلاح آن رویکردها دیدگاه های نظری ایشان از دقت ورزی بیشتری برخوردار خواهد شد. برخی علاقمندان ایشان در فضاهای مجازی بر من تاختند. من برای آنها هم احترام قائل هستم. با روحیه ای که از آقای طباطبایی در پس سال ها دوستی و آشنایی می شناسم می دانم که ایشان همواره از نقدهای منصفانه هراسی ندارد.
چندین نقد و بررسی هم در فاصله سال گذشته بر دیدگاه های جناب آقای دکتر سروش در رابطه با وحی نوشتم. سببش جایگاه آقای دکتر سروش و اهمیت موضوعی است که درباره آن سالهاست اندیشه ورزی کرده است. بنابراین من هم در حد توان و فرصت خود کوشیدم در این اندیشه ورزی مشارکتی فعال و مثبت داشته باشم.
چند نقدی هم بر جناب آقای دکتر محسن کدیور در سال های گذشته از من منتشر شد. مشارکتی بود از من برای غنی کردن رویکرد انتقادی در بحث های تاریخی در موضوعاتی که اهمیت ویژه اعتقادی و دینی هم دارد.
در رابطه با مطلبی از جناب آقای دکتر عطاء الله مهاجرانی هم نقدی کوتاه نوشتم صرفاً برای آگاهی دادن به آنچه خود در رابطه با اصالت و یا عدم اصالت متنی حدیثی می اندیشیدم. چند نفری نقدی نوشتند و آن نوشته را نپسندیدند. از آنها هم تشکر می کنم.
در طول دو سه سال گذشته یا کمی بیش نقدهایی از من منتشر شد در یک بحث رجالی و حدیثی. نظریه ای را یکی از محققان برجسته این حوزه در زمینه رویکرد علمای شیعه در رابطه با حدیث ارائه داده که خود ایشان آن را طریقه فهرستی نامگذاری کرده اند. من با توجه به زمینه های کاری ام و آن هم به سبب رونق دادن به این گونه بحث های انتقادی و علمی و ابتکاری چند مقاله و یادداشت در نقد این نظریه نوشتم. امیدواری من این بود که آن بحث ها خود زمینه را برای درگیر شدن بیشتر فضلای این رشته فراهم کند و در تنقیح مبانی آن نظریه و نقد و اصلاح پاره ای از آنها یاری رساند. من در سنتی و برای سنتی این بحث ها را نوشتم که قرن هاست اتوریته های علمی آن تنها بر پایه نقد و گفتگو و بحث علمی و مواجهات قلمی و بحثی شکل می گیرد. نقدهای من جمعی را خوش نیامد. پیام های متعددی برای من رسید و دو سه نفری هم نقدهایی مکتوب نوشتند و البته یک نفری هم دامن نقد را با سخنانی که شایسته این فضاهای علمی نیست آلود. آنهایی که با نام و نشان معلوم و با شناسنامه و هویت روشن بر من ایراد گرفتند و نوشته های من را نقد کردند همه قابل احترامند؛ ولو اینکه گاهی دامن سخن را به مطالب غیر مرتبط کشانده باشند (دنباله...)
اثری دو جلدی از آیت الله سیدان که دیشب از ایشان هدیه گرفتیم. مجموعه ای از گفتگوها و رساله های کوتاه، همه در تبیین مبانی مکتب تفکیک. غالب مطالب ساده و روان بیان شده و همه فهم است و می تواند مبانی این مکتب را نشان دهد. داستان همیشگی تعارض عقل و وحی در فهم نصوص دینی، دلالات آنها، و اختلاف اخباری ها با فلاسفه، و البته تأکید بر این که این برداشت از وحی، عقلانی هم هست.
بخش دوم نقد گفتار آقای دکتر سروش
من قبلا تفصیلا نظریه ایشان را نقد و رد کرده ام. در این نوشتار جدید ایشان نکته تازه ای بیان نکرده و فقط مدعا را تکرار کرده است. تنها نکته جدید بهره وری از نظریه زبان حال است. تصور می کنم استناد به زبان حال و این دیدگاه که زبان قرآن را باید زبان حالی تفسیر کرد نشان می دهد آقای دکتر سروش خودشان چندان تصور دقیقی از نظریه خود ندارند. به این عبارات توجه کنید:
"در نظریۀ رویای رسولانه معنای جمیع آیاتی که به پیامبر میگویند «ما قرآن را به تو نازل کردیم، یا «خویشتنداری کن و قبل از پایان گرفتن وحی، چیزی را بر زبان نیاور» یا «صبر پیشه کن» یا «تو قرآن را از خدای حکیم و علیم میگیری» و امثال آنها که دستمایۀ انکار منکران شدهاند، به همین شیوه تفسیر میشوند و زبان حال پیامبر یا خداوند بشمار میروند. کژخوانیها و ناهمواریها و ناسازگاریها در قرآن و فهم قرآن این چنین تسلیم تعبیر میشوند و همراستا بودن تاویل پیشینیان نسبت به تعبیر رویا این چنین مدلّل میگردد."
در اینجا توجه نشده که زبان حال تلقی کردن قرآن نظریه ای برای تفسیر متن است و نظریه ای هرمنوتیکی است، اینکه قرآن و خطابات آن را باید چگونه فهمید و خواند. چنانکه در نقد اصلی خودم بر ایشان قبلا هم نوشته ام آقای دکتر سروش میان وحی به مثابه ماهیتی متافیزیکی با مقوله قرآن به مثابه زبان خلط می کنند. اینکه زبان قرآن را باید زبان حالی فهمید یک سخن است و اینکه وحی اصلا آیا از مقوله زبان هست و یا نه سخنی دیگر. دعوا و سخن در اینجا این است که آیا خداوند خود در فرایند وحی دخالت دارد یا نه، به این معنی که آیا اساسا خطابی صورت می گیرد و یا خیر؟ به تعبیر متکلمان و اصولیان قدیم آیا در اینجا ما با نوعی از بیان خدا (به معنایی که مثلا ابن وهب کاتب در البرهان فی وجوه البیان به کار برده) روبرو هستیم یا اینکه وحی تنها ناشی از خواب دیدن شخص پیامبر است؟ آقای سروش وحی را از مقوله خواب دیدن پیامبر می داند و نه از مقوله بیانی و بعد البته قرآن را حکایتگری پیامبر از آن خواب در مقام بیانی قلمداد می کنند. اینجاست که به نظر ایشان زبان پدید می آید و در حقیقت قرآن شکل می گیرد. پس اگر استدلالی دارند باید برای مرحله اول ارائه دهند و نه وحی به مثابه زبان (قرآن). ایشان دائما میان این دو در نوشته ها و گفتارهایشان به نظرم دچار خلط بحثی می شوند. زبان حالی دانستن قرآن ناظر به مقام دوم است و نه مقام اول. باید شما در اصل زبانی بودن وحی را بپذیرید و بعد درباره ماهیت زبانی آن از نقطه نظر هرمنوتیکی سخن گویید. به دیگر سخن باید بپذیرید که قرآن نتیجه وحی در مقام بیان خداوند است تا بعد سخن از زبان قرآن برانیم. تفکیک میان وحی و قرآن را اشعریان قرن هاست مطرح کرده اند و به نظرم دست کم در دیدگاه آنها با این تفکیک مشکل چیستی وحی بسیار روشنتر حل شده تا نظریه آقای دکتر سروش. این مطلب را در سخنرانی سال گذشته در دانشگاه کلمبیا مطرح کردم که ضبط هم شده و احتمالا در اینترنت دستیاب باشد.
باری تنها صورت محتمل در مقام تفسیر سخن ایشان این است که بگوییم از دیدگاه آقای دکتر سروش وحی چیزی نیست (و در نتیجه قرآن) مگر برداشت پیامبر از آنچه در خواب از خدا می دیده و تصرفات و مخلوقات خدا و بعد تعبیر کردن آنها با زبان حالی بعد از بیدار شدن و بیرون آمدن از عالم رؤیا. در این صورت چنانکه گفتم زبان حالی که پیامبر برای خدا بر زبان آورده زبان پیامبر است و نه زبان خدا. بدین ترتیب نظریه آقای سروش نظریه ای است برای تبیین زبان پیامبر و نه زبان خدا. این نظریه بدین ترتیب نظریه ای است برای تحلیل هرمنوتیکی زبان پیامبر و نه وحی و نسبت متافیزیکی آن با خدا. هر چه هست بیان پیامبر است و نه خدا. در زبان حال آقای دکتر سروش خدا غایب است. بیان خدا در این نظریه غائب است در حالی که در نظریه اشعریان دست کم بیان خدا در مقام کلام نفسی محوریت دارد.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
شعر "خط خون" از علی موسوی گرمارودی
درختان را دوست می دارم
که به احترام تو قیام کرده اند
و آب را
که مهر مادر توست
خون تو شرف را سرخگون کرده است:
شفق ، آینه دار نجابتت
و فلق محرابی
که تو در آن نماز صبح شهادت گزارده ای.
در فکر آن گودالم
که خون تو را مکیده است
هیچ گودالی را چنان رفیع ندیده بودم
در حضیض هم می توان عزیز بود
از گودال بپرس!
*
شمشیری که بر گلوی تو آمد
هر چیز و همه چیز را
به دو پاره کرد:
هر چه در سوی تو حسینی شد
و دیگر سو یزیدی.
اینک ماییم و سنگ ها
ماییم و آبها
درختان، کوهساران، جویباران، بیشه زاران
که برخی یزیدی
وگرنه حسینی اند
خونی که از گلوی تو تراوید
همه چیز و هرچیز را در کائنات به دوپاره کرد!
در رنگ!
اینک هر چیز یا سرخ است
یا حسینی نیست!
*
آه ای مرگ تو معیار!
مرگت چنان زندگی را به سخره گرفت
و آن را بی قدر کرد
که مردنی چنان،
غبطه بزرگ زندگانی شد!
خونت
با خونبهای حقیقت
در یک طراز ایستاد
و عزمت ضامن دوام جهان شد
- که جهان با دروغ می پاشد -
و خون تو امضای "راستی" است.
*
تو را باید در راستی دید
و در گیاه
هنگامی که می روید
در آب
وقتی می نوشاند
در سنگ
چون ایستادگی است
در شمشیر
آن زمان که می شکافد
و در شیر
که می خروشد
در شفق که گلگون است
در فلق که خنده خون است
در خواستن
برخاستن
تو را باید در شقایق دید
در گل بویید
تو راباید از خورشید خواست
در سحر جست
از شب شکوفاند
با بذر پاشاند
با باد پاشید
در خوشه ها چید
تو را باید تنها در خدا دید
هر کس هر گاه، دست خویش
از گریبان حقیقت بیرون آورد
خون تو از سرانگشتانش تراواست
ابدیت آینه ای ست :
پیش روی قامت رسای تو در عزم
آفتاب لایق نیست
وگرنه می گفتم
جرقه نگاه توست
*
تو تنهاتر از شجاعت
در گوشه روشن وجدان تاریخ
ایستاده ای
به پاسداری از حقیقت
و صداقت
شیرین ترین لبخند
بر لبان اراده توست
چندان تناوری و بلند
که به هنگام تماشا
کلاه از سر کودک عقل می افتد
بر تالابی از خون خویش
در گذرگه تاریخ ایستاده ای
با جامی از فرهنگ
و بشریت رهگذار را می آشامانی
- هر کس را که تشنه شهادت است -
*
نام تو خواب را بر هم می زند
آب را توفان میکند
کلامت قانون است
خرد در مصاف عزم تو جنون
تنها واژه تو خون است ، خون
ای خداگون!
مرگ در پنجه تو
زبون تر از مگسی ست
که کودکان به شیطنت در مشت می گیرند
و یزید بهانه ای
دستمال کثیفی
که خلط ستم را در آن تف کردی
و در زباله تاریخ افکندی
یزید کلمه نبود
دروغ بود
زالویی درشت
که اکسیژن هوا را می مکید
مخنثی که تهمت مردی بود
بوزینه ای با گناهی درشت:
"سرقت نام انسان"
و سلام بر تو
که مظلوم ترینی
نه از آن جهت که عطشانت شهید کردند
بل از این رو که دشمنت این است
*
مرگ سرخت
تنها نه نام یزید را شکست
و کلمه ستم را بی سیرت کرد
که فوج کلام را نیز در هم می شکند
هیچ کلام بشری نیست
که در مصاف تو نشکند
ای شیرشکن!
خون تو بر کلمه فزون است
خون تو در بستری از آن سوی کلام
فراسوی تاریخ
بیرون از راستای زمان
می گذرد
خون تو در متن خدا جاری است
*
یا ذبیح الله
تو اسماعیل برگزیده خدایی
و رویای به حقیقت پیوسته ابراهیم
کربلا میقات توست
محرم میعاد عشق
و تو نخستین کسی
که ایام حج را
به چهل روز کشاندی
- و اتممناها بعشر -
آه
در حسرت فهم این نکته خواهم سوخت
که حج نیمه تمام را
در استلام حجر وانهادی
و در کربلا
با بوسه بر خنجر تمام کردی
مرگ تو
مبدا تاریخ عشق
آغاز رنگ سرخ
معیار زندگی است
*
خط تو با خون تو آغاز می شود
از آن زمان که تو ایستادی
دین راه افتاد
و چون فرو افتادی
حق برخاست
و تو شکستی و " راستی " درست شد
و از روانه ی خون تو
بنیاد ستم سست شد
در پاییز مرگ تو
بهاری جاودانه زایید
گیاه رویید
درخت بالید
و هیچ شاخه ای نیست
که شکوفه سرخ ندارد
و اگر ندارد
شاخه نیست
هیزمی است ناروا بر درخت مانده
*
تو راز مرگ را گشودی
کدام گره، با ناخن عزم تو وا نشد؟
شرف به دنبال تو لابه کنان می دود
تو فراتر از حمیتی
نمازی، نیتی
یگانه ای، وحدتی
آه ای سبز!
ای سبز سرخ!
ای شریفتر از پاکی
نجیب تر از هر خاکی
ای شیرین سخت
ای سخت شیرین!
تو دهان تاریخ را آب انداخته ای
ای بازوی حدید
شاهین میزان
مفهوم کتاب، معنای قرآن!
نگاهت سلسله تفاسیر،
گامهایت وزنه خاک
و پشتوانه افلاک
کجای خدا در تو جاری ست
کز لبانت آیه می تراود؟
عجبا!
حیرانی مرا با تو پایانی نیست
چگونه با انگشتانه ای از کلمات
اقیانوسی را می توان پیمانه کرد؟
*
بگذار بگریم
خون تو در اشک ما تداوم یافت
و اشک ما صیقل گرفت
شمشیر شد
و در چشمخانه ستم نشست
تو قرآن سرخی
"خون آیه" های دلاوریت را
بر پوست کشیده صحرا نوشتی
و نوشتارها
مزرعه ای شد
با خوشه های سرخ
و جهان یک مزرعه شد
با خوشه ، خوشه ، خون
و هر ساقه:
دستی و داسی و شمشیری
و ریشه ستم را وجین کرد
و اینک
و هماره
مزرعه سرخ است
یا ثارالله
آن باغ مینوی که تو در صحرای تفته
کاشتی با میوههای سرخ
#امام_زمان_مناجات #محرم #آدینه
#مصائب_شام
با غصه های آل عبا گریه می کنی
در اوج روضه های عزا گریه می کنی
ما با گناه اشک تو را در می آوریم
از سوز بی وفایی ما گریه می کنی
ای صاحب عزا، تو به این روضه های ما
می آیی و بدون صدا گریه می کنی
«گاهی نجف، مدینه، گهی کربلا و گاه»
در مشهد امام رضا گریه می کنی
بر کشته ی فتاده به هامونِ کربلا
بر داغ سید الشهدا گریه می کنی
این روزها به حال دل زینب اسیر
در ماجرای شام بلا گریه می کنی
بر رأس های رفته به بالای نیزه ها
با خیزران و طشت طلا گریه می کنی
حالا دوباره چشم تو را خون گرفته است
با غصه های آل عبا گریه می کنی
@aleyasein_ir
🔸همایون شجریان با تقدیم آواز "من کجا،باران کجا" به استاد محمدعلی کریمخانی در مراسم رونمایی البوم "ایران من" در تمجید از این هنرمند گفت " من آواز «من کجا باران کجا» را بر اساس آواز استاد کریمخانی تنظیم کردم.
چندین سال قبل که صدای او را شنیدم مبهوت شدم و کارهای او را دنبال کردم و آوازی را طراحی کردم بر اساس قواعدی که ایشان آواز خود را خوانده بودند.محمد اصفهانی وقتی ارادت من را متوجه شدند خاطرهای تعریف کرد از سالها قبل که در شرکت ما همراه با استاد کریمخانی ملاقاتی با پدرم داشتند. پدر، استاد کریمخانی را نمیشناختند، پدر گفت وقتی او میخواند تمام شیشههای اتاق میلرزید. پدر میگوید در سبک اوجخوانی آواز باید شکلی باشد که شنونده احساس ضعف نکند و این در صدای کریمخانی مشهود است"
برگرفته از "کرن موزیک"
مستان همه افتاده و ساقی نمانده...
آواز : محمد علی کریمخانی
اهنگساز : آریا عظیمی نژاد
#نوای_واپسین_شب
@sahandiranmehr
داغ سید الشهدا گریه می کنی
با غصه های آل عبا گریه می کنی
در اوج روضه های عزا گریه می کنی
ما با گناه اشکِ تو را در می آوریم
از سوز بی وفایی ما گریه می کنی
ای صاحب عزا، تو به این روضه های ما
می آیی و بدون صدا گریه می کنی
«گاهی نجف، مدینه، گهی کربلا و گاه»
در مشهد امام رضا گریه می کنی
بر کشته ی فتاده به هامونِ کربلا
بر داغ سید الشهدا گریه می کنی
این روزها به حال دل زینب اسیر
در ماجرای شام بلا گریه می کنی
بر رأس های رفته به بالای نیزه ها
با خیزران و طشت طلا گریه می کنی
حالا دوباره چشم تو را خون گرفته است
با غصه های آل عبا گریه می کنی
وحید محمدی
*خط خون*
سروده سیدعلی موسوی گرمارودی
─═इई 🌸🖤🌸ईइ═─
درختان را دوست می دارم
که به احترام تو قیام کرده اند
و آب را
که مهر مادر توست
خون تو شرف را سرخگون کرده است:
شفق ، آینه دار نجابتت
و فلق محرابی
که تو در آن نماز صبح شهادت گزارده ای.
در فکر آن گودالم
که خون تو را مکیده است
هیچ گودالی را چنان رفیع ندیده بودم
در حضیض هم می توان عزیز بود
از گودال بپرس!
*
شمشیری که بر گلوی تو آمد
هر چیز و همه چیز را
به دو پاره کرد:
هر چه در سوی تو حسینی شد
و دیگر سو یزیدی.
اینک ماییم و سنگ ها
ماییم و آبها
درختان، کوهساران، جویباران، بیشه زاران
که برخی یزیدی
وگرنه حسینی اند
خونی که از گلوی تو تراوید
همه چیز و هرچیز را در کائنات به دوپاره کرد!
در رنگ!
اینک هر چیز یا سرخ است
یا حسینی نیست!
*
آه ای مرگ تو معیار!
مرگت چنان زندگی را به سخره گرفت
و آن را بی قدر کرد
که مردنی چنان،
غبطه بزرگ زندگانی شد!
خونت
با خونبهای حقیقت
در یک طراز ایستاد
و عزمت ضامن دوام جهان شد
- که جهان با دروغ می پاشد -
و خون تو امضای "راستی" است.
*
تو را باید در راستی دید
و در گیاه
هنگامی که می روید
در آب
وقتی می نوشاند
در سنگ
چون ایستادگی است
در شمشیر
آن زمان که می شکافد
و در شیر
که می خروشد
در شفق که گلگون است
در فلق که خنده خون است
در خواستن
برخاستن
تو را باید در شقایق دید
در گل بویید
تو راباید از خورشید خواست
در سحر جست
از شب شکوفاند
با بذر پاشاند
با باد پاشید
در خوشه ها چید
تو را باید تنها در خدا دید
هر کس هر گاه، دست خویش
از گریبان حقیقت بیرون آورد
خون تو از سرانگشتانش تراواست
ابدیت آینه ای ست :
پیش روی قامت رسای تو در عزم
آفتاب لایق نیست
وگرنه می گفتم
جرقه نگاه توست
*
تو تنهاتر از شجاعت
در گوشه روشن وجدان تاریخ
ایستاده ای
به پاسداری از حقیقت
و صداقت
شیرین ترین لبخند
بر لبان اراده توست
چندان تناوری و بلند
که به هنگام تماشا
کلاه از سر کودک عقل می افتد
بر تالابی از خون خویش
در گذرگه تاریخ ایستاده ای
با جامی از فرهنگ
و بشریت رهگذار را می آشامانی
- هر کس را که تشنه شهادت است -
*
نام تو خواب را بر هم می زند
آب را توفان میکند
کلامت قانون است
خرد در مصاف عزم تو جنون
تنها واژه تو خون است ، خون
ای خداگون!
مرگ در پنجه تو
زبون تر از مگسی ست
که کودکان به شیطنت در مشت می گیرند
و یزید بهانه ای
دستمال کثیفی
که خلط ستم را در آن تف کردی
و در زباله تاریخ افکندی
یزید کلمه نبود
دروغ بود
زالویی درشت
که اکسیژن هوا را می مکید
مخنثی که تهمت مردی بود
بوزینه ای با گناهی درشت:
"سرقت نام انسان"
و سلام بر تو
که مظلوم ترینی
نه از آن جهت که عطشانت شهید کردند
بل از این رو که دشمنت این است
*
مرگ سرخت
تنها نه نام یزید را شکست
و کلمه ستم را بی سیرت کرد
که فوج کلام را نیز در هم می شکند
هیچ کلام بشری نیست
که در مصاف تو نشکند
ای شیرشکن!
خون تو بر کلمه فزون است
خون تو در بستری از آن سوی کلام
فراسوی تاریخ
بیرون از راستای زمان
می گذرد
خون تو در متن خدا جاری است
*
یا ذبیح الله
تو اسماعیل برگزیده خدایی
و رویای به حقیقت پیوسته ابراهیم
کربلا میقات توست
محرم میعاد عشق
و تو نخستین کسی
که ایام حج را
به چهل روز کشاندی
- و اتممناها بعشر -
آه
در حسرت فهم این نکته خواهم سوخت
که حج نیمه تمام را
در استلام حجر وانهادی
و در کربلا
با بوسه بر خنجر تمام کردی
مرگ تو
مبدا تاریخ عشق
آغاز رنگ سرخ
معیار زندگی است
*
خط تو با خون تو آغاز می شود
از آن زمان که تو ایستادی
دین راه افتاد
و چون فرو افتادی
حق برخاست
و تو شکستی و " راستی " درست شد
و از روانه ی خون تو
بنیاد ستم سست شد
در پاییز مرگ تو
بهاری جاودانه زایید
گیاه رویید
درخت بالید
و هیچ شاخه ای نیست
که شکوفه سرخ ندارد
و اگر ندارد
شاخه نیست
هیزمی است ناروا بر درخت مانده
*
تو راز مرگ را گشودی
کدام گره، با ناخن عزم تو وا نشد؟
شرف به دنبال تو لابه کنان می دود
تو فراتر از حمیتی
نمازی، نیتی
یگانه ای، وحدتی
آه ای سبز!
ای سبز سرخ!
ای شریفتر از پاکی
نجیب تر از هر خاکی
ای شیرین سخت
ای سخت شیرین!
تو دهان تاریخ را آب انداخته ای
ای بازوی حدید
شاهین میزان
مفهوم کتاب، معنای قرآن!
نگاهت سلسله تفاسیر،
گامهایت وزنه خاک
و پشتوانه افلاک
کجای خدا در تو جاری ست
کز لبانت آیه می تراود؟
عجبا!
حیرانی مرا با تو پایانی نیست
چگونه با انگشتانه ای از کلمات
اقیانوسی را می توان پیمانه کرد؟
*
بگذار بگریم
خون تو در اشک ما تداوم یافت
و اشک ما صیقل گرفت
شمشیر شد
و در چشمخانه ستم نشست
تو قرآن سرخی
"خون آیه" های دلاوریت را
بر پوست کشیده صحرا نوشتی
و نوشتارها
مزرعه ای شد
با خوشه های سرخ
و جهان یک مزرعه شد
با خوشه ، خوشه ، خون
و هر ساقه:
دستی و داسی و شمشیری
و ریشه ستم را وجین کرد
و اینک
و هماره
مزرعه سرخ است
آقای متقی فرمودید که ایشان انسان بسیار شریفی بودند.. نکته ای را در خاطر بنده زنده کرد.. زمانی با ایشان در دهه محرم تماس تلفنی طولانی داشتم.. ایشان در اول کلامشان بدون اینکه من به موضوع محرم و عزاداری اشاره ای بکنم ابتدا به ساکن به من گفتند که: می دانم الان به خاطر مراسمات عزاداری محرم سرتان شلوغ هست.. و سپس تسلیت ایام را هم گفتند
"سه نکته از دهها نکته ی یک مستند"
چند روز پیش بی بی سی فارسی مستندی در مورد آقای عبدالکریم سروش با عنوان "معرفت و مدارا" پخش کرد،
به عنوان یک مستندساز در عرصه بین الملل این مستند را دو مرتبه با دقت به داستان و فرم دیدم. گذشته از اینکه آیا گفته های ایشان در این اثر درست یا غلط بود(که قطعاً تخصص بنده نیست) نکاتی در زمینه ی مدیریت رسانه ای و داستان نویسی از این تولید کننده برای من جالب آمد که علاقه مند شدم برایش بنویسم:
۱.اول از همه باید به این دقت کرد که یکسال(سوم می) پیش بی بی سی فارسی در برنامه به نام "پرگار" شبه مناظره ای با حضور ایشان و آقای بازرگان در مورد دیدگاههای ایشان در موضوع وحی برگزار کرد که صد البته این مناظره قرار نداشت که برنده ای اعلام کند، اما چرا این شبکه چندی بعد مستندی از یک طرف این مناظره پخش میکند و مرتباً از ایشان تعریف تمجید به میان می آورد با تیترهایی همچون بزرگترین،موثرترین و...
از دیدگاه بنده بی بی سی در قدم اول با پخش این مستند در مقام داوری قرار گرفت و پیروز برنامه پرگار را اعلام کرد، این همان چیزیست که به آن پروپاگاندا از نوع بی بی سی می گویمش.
۲.داستان فیلم مخاطبش را می شناخت، مخاطبش عموم جامعه ای بودند که از نهادهای روحانیت و حاکمیت در ایران دلچرکین است و دوست دارد از زبان فرهیختگان خود نیز همین را بشنود. لذا کل اثر سرمایه گذاری بر شخصیت سازی ایشان در این زمینه شد از "دیدگاه مرحوم کرباسچی در مورد روحانیت گرفته تا روحانیون معیشت اندیش" و به نکات برجسته ی و جنجالی سوژه مثل "وحی" که به عقیده ی خود نریشن مستند: صدای حتی روشنفکران دینی را در آورده است، کمتر ۱۰ ثانیه می پردازد(آنهم در حد تذکر) در جاییکه مخاطب بعد از ۵۱ دقیقه سخنان تقریباً تکراری در آن چیزی که علاقه داشته است (همان روحانیت و حاکمیت) جمع بندی ها را نسبت به سوژه انجام داده و منتظر پایان است، چون سازنده میداند که پرداختن به موضوع وحی به پیامبرش و ایده های شاز سوژه در مورد این نظریه ی دینی مخاطب را اذیت میکند و حتی منجر به رای منفی میشود،
و حتی سخنان عجیب سوژه در مورد "ملای رومی" که تا امروز از سوژه می شنیدیم در این مستند ازش خبری نیست.
لذا دست به پسته های دهان بسته نمی زند...
۳.نکته سوم تبرعه ایشان از فعالیتها و خدماتش به انقلاب است که چند دقیقه ای تبدیل به اصلی ترین هدف کارگردان از تولید اثر گشته بود و ترس آن داشتم که نریتور "قسم خورد" که به زور ایشان را به همکاری کشیدند.
#یادداشت_اختصاصی_استاداکبرنژاد
🔷روایت آخرین دیدار
💢تو تهدید برای حوزه می شوی! چرا که چُرت آنها را پاره می کنی!!
🔲 بازنشر یادداشت استاد اکبرنژاد به مناسبت سالگرد وفات استاد علی صفائی(ره) (معروف به عین صاد):
🔹یکی دو سال آخر حیات استاد صفایی(ره) با ایشان آشنا شدم. اینکه این آشنایی از کجا و چگونه شروع شد، بماند. آنچه در این نوشتار می آید، روایت آخرین دیدار بنده با استاد صفایی در منزل ایشان در یکی از شب های تیرماه یعنی چند روز قبل از آن تصادف و آن فاجعه است.
🔹شبی با انبوهی از سؤال و دغدغه خدمت رسیدم. در باز بود شاید هم در زدم و ایشان در را باز کرد، وارد شدم. پس از احوال پرسی نشستم و از قضای روزگار برخلاف بقیه شب ها آن شب هیچ کسی خلوت ما را بر هم نزد! از آرزوهای بزرگ و رؤیای تحول حوزه و قد کشیدن آن به بلندای آرمان های انقلاب اسلامی با ایشان گفتم. از اینکه این حوزه مرا به بن بست کشانده و درها را به رویم بسته. از اینکه در سر خیال تحول حوزه را دارم و از این حرف هایی که هر طلبه جوانی در سر می پروراند.
🔹استاد محو من بود و در حالی که بالشت را زیر زانوی چپ گرفته و تکیه داده بود و احتمالا در دلش به خیالات من لبخند می زد، سخن را آغاز کرد و زبان دلش باز شد و از طلبه ای گفت که در این حوزه پاسخ نگرفته بود و وقتی به مکاسب و رسائل رسیده بود، از تار زدن و موسیقی و غیره سر در آورده بود. به من می گفت: مخاطب تو این طلبه ها هستند. کسانی که در حوزه به دیوار بلند بی اعتنایی و تحجر خورده اند و به فرار روی آورده اند.
🔺 اما آن چیزی که هیچ وقت از خاطرم نمی رود و امروز با همه وجود آن پیش بینی را تحقق یافته می یابم این سخن بود که:
🔺تو خیال نکن چون قصد خیر داری و می خواهی حوزه متحول شود، حوزویان دستت را می فشارند و از تو به خاطر این نیت خیر و آن آرمان بلند تقدیر می کنند؛ نه! تازه شروع بدگمانی ها و تهمت هاست. در نیتت تردید می کنند و آنچه در مخیّله ات نمی گنجد نثارت می نمایند. تو تهدید برای حوزه می شوی! چرا که چُرت آنها را خراب می کنی!
🔹استاد با ادبیات شیرین و گویش خاص خودش ادامه داد و جمله ای را گفت که کلمه به کلمه اش در ذهنم حک شد و سلام و درود خدا بر او چقدر با دقت و ظرافت کلمات را انتخاب کرد:
« تو خیال نکن
این بی اعتنایی ها را،
این تهمت های ناروا را،
این بی مهری ها را
با تواضع بیشتر
و خلق حسن پاسخ می گویی
و جواب می گیری!
نه!
تازه وقتی بر تواضعت بیفزایی،
بر تردید آنها افزوده ای! »
کلاه پهلوی
نام کلاهی گرد و لبهدار بود که به دستور رضاشاه، همهٔ مردان ایرانی بایست آن را به سر میگذاشتند.
تا پیش از سلطنت رضاشاه، انواع پوشش سر برای مردان معمول بود. معمولترین پوشش سر در میان بازاریان عمامه شیرشکری و دستار و در میان کارمندان کلاه بدون لبه بود.
علاوه بر این در میان شاهزادگان و اروپا دیدگان، کلاه سیلندر نیز مرسوم بود. در سال ۱۳۰۶ ابتدا به وزرا و روسای ادارات و کارمندان دولت دستور داده شد تا از کلاه لبهدار پهلوی استفاده کنند. در مرحله بعد به مدارس دستور داده شد که از ورود دانشآموزان بدون کلاه پهلوی جلوگیری شود. مرحله بعد تصویب قانون لباس متحدالشکل (یونیفرم) توسط مجلس شورای ملی (جلسه ۱۴ مورخ ۴ دیماه ۱۳۰۷) بود. با تصویب این قانون، مامورین شهربانی بر فشار خود به مردم افزودند.
در ماده اول این قانون آمدهاست که کلیه اتباع ایران که برحسب مشاغل دولتی دارای لباس مخصوصی نیستند در داخله مملکت مکلف هستند با لباس متحدالشکل کلاه پهلوی و نیمتنه بافتهشده در ایران ملبس گردند.
در این سال ها 1307 به بعد به نمایندگان مجلس اعلام کردند به جای پوشیدن عبا و لباده، کت و شلوار بپوشند و به جای عمامه، کلاه پهلوی بر گذارند.
@tarikhpago
شهید مظلوم دکتر بهشتی (نفر اول از سمت چپ) و پدرش حجة الاسلام سید فضل الله بهشتی (نفر سوم از چپ).
«پدرم یک روحانی بود، با وارستگی های خاصّ خودش، او کوشش داشت مردم را ارشاد بکند. در هفته چند روز در شهر به کار و فعالیت می پرداخت و هفته ای یک شب به یکی از روستاهای نزدیک شهر، برای امامت جماعت و کارهای مردم می رفت.
او امام جماعت بود و در مسجد وعظ می کرد. علاوه بر این، مراجعات مردم به او در منزل زیاد بود، و در این مراجعات هم می کوشید که باز مردم را با اخلاق و وظایف اسلامی آشنا کند. در دو سه روستا هم برای اقامه جماعت می رفت و با روستاییان و کارگران زیاد معاشرت داشت و آن ها هم به خانه ما آمد و رفت زیادی داشتند.
در دوره جوانی به روستای حسن آباد در پنجاه کیلومتری اصفهان می رفت که آن جا بیشتر مردم چوپان و روستاییان خیلی ساده ای بودند. سالی یکی دو بار ایشان به آن جا می رفت و این روستایی ها هم به منزل ما می آمدند و من از این روستاییان، از خواسته ها و نیازهایشان، از خصلت ها و مردانگی هایشان، و از صفای آن ها خاطره ها دارم. ایشان در سال 1341 در 71 سالگی به رحمت ایزدی پیوست»
@bazmeghodsian
من که هستم بخواهم رویِ حرفِ مرجع تقلید، حرف بزنم؟!
مرحوم حاجی مقدس- از منبری های صاحبدل تهران- خیلی آدم عجیبی بودند. من در مسجد حاج عزیزالله تهران، خیلی پای منبرش بودم.
ایشان در آن زمان خیلی با کلاه شاپو و کروات بد بودند و نوعاً در منبرش به صاحبان آن کلاه و کروات داران اعتراض می کردند.
یک شب در منبر فرمودند:
خوب گوش کنید امشب حرف تازه ای دارم! آمده ام امشب از تمام کلاه شاپویی ها و کرواتی ها عذرخواهی و طلب حلالیت کنم؛ زیرا من تا حالا فکر می کردم آن ها -مظاهر غرب-و حرام اند! ولی امروز در قم خدمت آیت الله العظمی بروجردی رسیدم و از ایشان این مساله را پرسیدم فرمودند:
مانعی ندارد!
من که هستم که حرف بزنم وقتی مرجع تقلید می گوید بلامانع است!
سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش،به نقل از:
ماسمعتُ ممّن رایتُ ص۲۲۸، سید مجتبی بحرینی، نشر آفتاب عالمتاب، نقل خاطره از: سید حسین سجادی.
https://t.me/sireyefarzanegan
🔻به خاک پای امام چه كار داری؟
محمد رضا زائری:
اساس دين چنان كه در قرآن و تفسير پيامبر اكرم و خاندان رسالت شناخته ايم بنيان منطقي و عقلاني كاملا روشن و دقيقي دارد كه انسانها را در همه دوران ها و مكان ها مورد خطاب قرار مي دهد و از خرافه پردازي و سليقه هاي شخصي كاملا بر حذر مي دارد.
مرحوم كليني محدث بزرگ و مشهور در كتاب عظيم اصول كافي روايت عجيبي در مورد امام جواد عليه السلام نقل مي كند كه اين روزها بيش از گذشته براي ما راهگشاست و بر تبيين متين و تفسير عقلاني از رسالت و كاركرد دين تأكيد دارد.
شخصي به نام عبدالله بن رزين گفته است من در مدينه سكونت داشتم و هر روز ظهر امام جواد را مي ديدم كه پياده و تنها به زيارت قبر پيامبر مي آيد و كفش خود را در مي آورد و نماز مي خواند. روزي وسوسه شدم كه براي تبرك از خاك زير قدم هاي آن حضرت بردارم و وقتي ظهر شد به مسجد رفتم و منتظر شدم تا ايشان برسد و من از خاك زير پايشان بردارم اما در كمال تعجب ديدم كه آن روز بر خلاف هميشه سوار بر مركب خود تا پاي سنگ درگاه مسجد آمد و آنگاه وارد شد و در روزهاي بعد نيز چنين مي كرد!
با خود گفتم صبر مي كنم تا موقع نماز كه كفش خود را درمي آورند از خاك زير پايشان برمي دارم، اما بر خلاف انتظار من از فردا هر بار كه براي سلام به پيامبر به محل نماز خود مي آمد ديگر كفش خود را هم از پاي خارج نكرد و روزهاي بعد هم هر بار با كفش مي آمد!
با خود گفتم كه به حمام مي روم و آنجا از خاك پاي حضرت برمي دارم! با صاحب حمام محله بقيع كه حضرت هر هفته يك روز به آنجا مي رفت صحبت كردم و فهميدم كه چه روز و چه ساعتي به حمام مي آيند و رفتم و به انتظار ايستادم. ديدم كه حضرت با سه نفر غلام از راه رسيد و زماني كه مي خواست از مركب پياده شود يكي از آنها آمد و حصيري را جلوي پاي حضرت پهن كرد تا حضرت پاي خود را روي آن حصير بگذارد و داخل شود!
صاحب حمام با تعجب به من گفت اين نخستين بار است كه امام چنين مي كنند!
من منتظر شدم تا موقع برگشتن از خاك زير پاي حضرت بردارم اما در هنگام خروج از حمام نيز غلام آن حضرت آمد و حصير را بر زمين پهن كرد و ايشان از روي حصير بر مركب سوار شدند و رفتند!
با خود گفتم كه خدا را خوش نمي آيد كه من فرزند پيامبر را اين قدر اذيت كنم و قصد كردم كه ديگر اين ماجرا را ادامه ندهم!
فردا ظهر كه حضرت براي نماز و زيارت به مسجد پيامبر آمد ديدم كه مانند گذشته ها باز تنها و پياده آمدند و كفش خود را درآوردند و به نماز ايستادند!
چرا فرزند پيامبر كه از نيت اين شخص آگاه شده بودند اصرار داشتند راهي براي اين اقدام او باز نكنند و به هيچ وجه چنين مجالي ندهند؟ زيرا مي دانستند اين حركت او كه در اين لحظه از روي محبت و دلبستگي و اعتقاد است در آينده به مرور فضايي براي ترويج مسايل حاشيه اي ايجاد مي كند و در طي قرن ها باعث تراكم حجم عظيمي از پيرايه ها و اضافات خواهد گرديد.
https://telegram.me/morzaeri
♦️مظلومیتهای آیةالله شهیدی؛
پیر مرد حلبی سازی که در مقابل مسجد آیةالله شهیدی مغازه داشت و مرد عارف مسلکی بود و گاهی آقای شهیدی هنگام رفتن به مسجد چند لحظه ای در مغازه او می نشست و با او صحبت می کرد و با هم خیلی مأنوس بودند می گفت: مدتی بود آقای شهیدی هنگام رفت و آمد عبا را بر سر می کشید. من خیال می کردم به خاطر سرمای زمستان است. بعد بهار و تابستان آمد باز دیدم ایشان عبا را به سر کشیده است. کنجکاو شدم، یک روز جرأت به خرج دادم و علت را از محضرشان پرسیدم. در جواب فرمود: روزی از جلوی بازار شیشه گر خانه عبور می کردم ناگهان یک نفر از پشت آتش سیگار بر گردنم گذاشت، سوختم ولی صدایم در نیامد، حتی نگاه هم نکردم ببینم چه کسی است! فوری از محل دور شدم و خودم را به منزل رساندم. از آن تاریخ احتياط می کنم و عبا را به سر می کشم تا مبادا این کار دوباره تکرار شود.
(مرحوم آیةالله بنی فضل)
@bazmeghodsian
🍃🌹🍃🌹🍃
۹ آذر نهمین سالگرد ارتحال
استاد محمد خواجوی
- کمی از خصوصیات و منش مرحوم
شعرانی و مرحوم قزوینی بفرمایید.
استاد خواجوی: این دو استاد، گرچه در باطن هر دو مورد وثوق یکدیگر بودند و هر دو عالم واقعی بودند ولی در ظاهر تفاوت های بسیاری داشتند. مرحوم شعرانی چنان افتاده بود که در مجالس درس اصلاانسان احساس این که پیش استادی نشسته را فراموش می کرد. گویی یکی از خود شاگردان بود و درس را چنان با شیرین زبانی و گاهی توام با شوخی می آموخت که شاگرداحساس سأمت و سنگینی نمی کرد و همان طور که گفتیم در فلکیات و فلسفیات و کلام و فقه و اصول و به ویژه ادبیات عرب ، دریایی بی کران و خواجه نصیری گمنام در زیر این آسمان كبود بود و به قدری بی پیرایه زندگی می کرد که انسان به یاد زندگی پیغمبران می افتاد. زمستان ها در منزل، کلاهی پشمی که عوام به سر می گذاشتند بر سر می گذارد و گاه میشد در مسجد حوض که امام آن مسجد بود، برای نماز حاضر می شد و با همان کلاه نماز می خواند و عمامه را فراموش می کرد.
برعکس مرحوم قزوینی از جبروت و عظمت خاصی برخوردار بود. حتی حقیر که سالها دربیت ایشان رفت و آمد داشتم و در جلسات خصوصی فراوان با ایشان بودم، ایشان را بدون عمامه ندیدم و چنان نگاه نافذ وعمیقی داشت که هنوز پس از سال ها که به یاد آن نگاه می افتم احساس عظمت می کنم. ایشان علاوه بر مقامات علمی و اجتماعی، مرجعیت کامل داشتند و صاحب رساله بودند و خود حقیر از ایشان تقلید می نمودم و ارادتمندان فراوانی داشتند که درسهای معارف را که در شبهای جمعه در شبستان مرحوم «شاه آبادی» ایراد می فرمودند نوشته و به چاپ رسانیده اند.
🗞مقاله آمیختگی ذوق تفسیری و عقلی
🖊نویسنده : استاد محمد خواجوی
📝گلستان قرآن آذر ۱۳۷۹ شماره ۳۸
https://t.me/drmjadabi
🔻به خاک پای امام چه كار داری؟
محمد رضا زائری:
اساس دين چنان كه در قرآن و تفسير پيامبر اكرم و خاندان رسالت شناخته ايم بنيان منطقي و عقلاني كاملا روشن و دقيقي دارد كه انسانها را در همه دوران ها و مكان ها مورد خطاب قرار مي دهد و از خرافه پردازي و سليقه هاي شخصي كاملا بر حذر مي دارد.
مرحوم كليني محدث بزرگ و مشهور در كتاب عظيم اصول كافي روايت عجيبي در مورد امام جواد عليه السلام نقل مي كند كه اين روزها بيش از گذشته براي ما راهگشاست و بر تبيين متين و تفسير عقلاني از رسالت و كاركرد دين تأكيد دارد.
شخصي به نام عبدالله بن رزين گفته است من در مدينه سكونت داشتم و هر روز ظهر امام جواد را مي ديدم كه پياده و تنها به زيارت قبر پيامبر مي آيد و كفش خود را در مي آورد و نماز مي خواند. روزي وسوسه شدم كه براي تبرك از خاك زير قدم هاي آن حضرت بردارم و وقتي ظهر شد به مسجد رفتم و منتظر شدم تا ايشان برسد و من از خاك زير پايشان بردارم اما در كمال تعجب ديدم كه آن روز بر خلاف هميشه سوار بر مركب خود تا پاي سنگ درگاه مسجد آمد و آنگاه وارد شد و در روزهاي بعد نيز چنين مي كرد!
با خود گفتم صبر مي كنم تا موقع نماز كه كفش خود را درمي آورند از خاك زير پايشان برمي دارم، اما بر خلاف انتظار من از فردا هر بار كه براي سلام به پيامبر به محل نماز خود مي آمد ديگر كفش خود را هم از پاي خارج نكرد و روزهاي بعد هم هر بار با كفش مي آمد!
با خود گفتم كه به حمام مي روم و آنجا از خاك پاي حضرت برمي دارم! با صاحب حمام محله بقيع كه حضرت هر هفته يك روز به آنجا مي رفت صحبت كردم و فهميدم كه چه روز و چه ساعتي به حمام مي آيند و رفتم و به انتظار ايستادم. ديدم كه حضرت با سه نفر غلام از راه رسيد و زماني كه مي خواست از مركب پياده شود يكي از آنها آمد و حصيري را جلوي پاي حضرت پهن كرد تا حضرت پاي خود را روي آن حصير بگذارد و داخل شود!
صاحب حمام با تعجب به من گفت اين نخستين بار است كه امام چنين مي كنند!
من منتظر شدم تا موقع برگشتن از خاك زير پاي حضرت بردارم اما در هنگام خروج از حمام نيز غلام آن حضرت آمد و حصير را بر زمين پهن كرد و ايشان از روي حصير بر مركب سوار شدند و رفتند!
با خود گفتم كه خدا را خوش نمي آيد كه من فرزند پيامبر را اين قدر اذيت كنم و قصد كردم كه ديگر اين ماجرا را ادامه ندهم!
فردا ظهر كه حضرت براي نماز و زيارت به مسجد پيامبر آمد ديدم كه مانند گذشته ها باز تنها و پياده آمدند و كفش خود را درآوردند و به نماز ايستادند!
چرا فرزند پيامبر كه از نيت اين شخص آگاه شده بودند اصرار داشتند راهي براي اين اقدام او باز نكنند و به هيچ وجه چنين مجالي ندهند؟ زيرا مي دانستند اين حركت او كه در اين لحظه از روي محبت و دلبستگي و اعتقاد است در آينده به مرور فضايي براي ترويج مسايل حاشيه اي ايجاد مي كند و در طي قرن ها باعث تراكم حجم عظيمي از پيرايه ها و اضافات خواهد گرديد.
https://telegram.me/morzaeri
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com