ادامه دریافتهای دفتر چهارم 10
داستان ساخته شدن مسجد الاقصی 4
تمثیلات یگانگی جان آدمیان
شب به هر خانه چراغی می نهند
تا به نور آن ز ظلمت می رهند
آن چراغ این تن بود،نورش چو جان
هست محتاج فتیل و این و آن426
تمثیل دیگر:
چراغهای خانه ها متعدد اما نورش یکی همچنین نور همه این چراغهای متنوع از روغن و فتیله است.
آن چنانکه عور اندر آب جست
تا در آب از زخم زنبوران برست435
شخصی برهنه اگر خود را در آب بیندازد از نیش زنبوران رها خواهد شد.
می کند زنبور بر بالا طواف
چون بر آرد،سر ندارندش معاف 436
به محض این که سرش را از آب بالا بیاورد زنبورها بر سرش می ریزند و نیشش می زنند.
آب،ذکر حق و،زنبور این زمان
هست یاد آن فلانه و آن فلان437
در این تمثیل آب،ذکر حق است و یافتن اتحاد جانها .و مراد از زنبور خواطر و افکار انسانی و متکثر شدن و دور افتادن از یگانگی جانها؛دور افتادن از توحید و یگانگی حضرت حق.
دم بخور در آب ذکر و صبر کن
تا رهی از فکر و وسواس کهن438
یاد خداوند است که مانند آب تو را از نیش ذهن و فکر و عقیده رهانیده است.
در این آب زلال حتی نفس نکش. (حبس نفس در اذکار در آیین های هندی جایگاه ویژه ای دارد.)
@arameshsahafian
ادامه دریافتهای دفتر چهارم 14
داستان آغاز خلافت عثمان 2
بعد از آن بر جای خطبه آن ودود
تا به قرب عصر،لب خاموش بود496
هیبتی بنشسته بد بر عام و خاص
پر شده نور خدا آن صحن و بام 498
بر همگان هیبتی از سکوت خلیفه سوم نشسته بود.و صحن و بام مسجد پر از نور خدا شده بود.
هر که بینا، ناظر نورش بدی
کور زآن خورشید هم گرم آمدی499
آنکه آشنای جان بود و چشم دلش بینا آن نور را می دید و حتی اگر ظاهرا نابینا بود گرما و صمیمیت آن را می یافت.
وز نفوس پاک اختروش مدد
سوی اختر های گردون می رسد519
از ارواح پاک اولیا و انبیا که مانند ستاره درخشان است به سوی ستارگان مدد می رسد و این نور (که در سکوت آدمی موج می زند)باعث درخشانی ستارگان شده است.
ظاهر آن اختران؛قوام ما
باطن ما گشته قوام سما520
از زاویه ظاهر و دنیای مادی،ستارگان به زندگی ما نور و قوام می بخشند و از زاویه باطن ؛این حقیقت انسان است که ستارگان را برپا می دارد.
پس به صورت عالم اصغر تویی
پس به معنا عالم اکبر تویی521
ظاهر ما دنیایی کوچک و محدود که حتی اولیا را هم در چالش ظاهری قرار می دهد
امیرالمومنین سر در چاه راز می گوید .سعدی به خوبی بازگو کرده است :
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی
از یعقوب نبی سوال می کند که از مصر بوی پیراهن یوسف را یافتی چرا در چاه کنعان که نزدیک خودت بود ندیدی؟؟!!
جواب می دهد که احوال ما مثل برق جهنده است،کاهی آشکار و گاهی پنهان ؛گاهی بر عرش می نشینیم و گاهی جلوی پای خود را نمی بینیم.
جسم و عوارض آن پوششی است برای باطن وصف ناپذیر اولیا به گونه ای که مردم هم عصر با انبیا از خداوند می خواستند که ظاهر پیامبرشان مادی نباشد و فرشته گونه باشد.
(متاسفانه تصویری که ما از انبیا و امامان در ذهن هایمان می سازیم همبن تصویر بسیار قدسی فرشته گونه است که مشرکین می گفتند اگر چنین باشد ،ایمان می آوریم.)
@arameshsahafian
دیوانه ای به نیشابور می رفت. دشتی پر از گاو دید ، پرسید: « این ها از کیست؟»
گفتند: «از عمیدنیشابور است.» از آن جا گذشت . صحرایی پر از اسب دید.
گفت: « این اسب ها از کسیت؟»
گفتند: «از عمید »باز به جایی رسید با رمه ها و گوسفندهای بسیار.
پرسید: «این همه رمه از کیست؟»
گفتند: «ازعمید.» چون به شهر آمد، غلامان بسیار دید،
پرسید : «این غلامان از کیست؟»
گفتند : «بندگان عمیدند.» درون شهر سرایی دید آراسته که مردم به آن جا می آمدند و می رفتند.
پرسید : «این سرای کیست؟»
گفتند: «این اندازه نمی دانی که این سرای عمید نیشابور است ؟»
دیوانه دستاری بر سر داشت کهنه و پاره پاره؛ از سر برگرفت به آسمان پرتاب کرد و گفت : «این را هم به عمید نیشابور بده، زیرا که همه چیز را به وی داده ای.»
?عطار نیشابوری
?الهی نامه عطار
كتاب#چشمان بازمانده در گور
می توان گفت آستوریاس سرآغاز ادبیات بزرگ آمریکای لاتین است. ادبیاتی درخشان که بر ادبیات جهان تاثیر بسیار گذاشته است. "چشمان بازمانده در گور" از مهم ترین آثار این ادبیات پرتاثیر است: ماجرای اعتصاب عمومی بزرگی که به خلع دیکتاتور گواتمالا می انجامد. روایتی از جامعه ای که تحولی عظیم را تجربه و تاویل می کند، با عشق ها، بابغضها و حسرت های خود.
پیشنهاد می کنیم این کتاب ها را مطالعه كنيد
@ketabkhaneh2015
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
📚🤔
کتاب، همچون خورشید، فضای زندگی را روشن می کند و به همگان نور، شور و گرما می بخشد. کتاب، مثل باران بر سرزمین دل ها می بارد و اندیشه ها و کردارها را رونق، زیبایی و طراوت می دهد. کتاب، نقشی به مانند پرندگان به آدمی دارد که او را برای اوج و بال کشیدن و پرواز آماده می سازد. در پرتو کتاب است که شکوفایی، سرسبزی و بالندگی فرهنگ دینی ما به اوج می رسد. کتاب، والاترین جایگاه را در گستره های فردی و اجتماعی داراست که بر اندیشه ها و دل ها می درخشد و پیوسته بر زندگانی نورافشانی خواهد کرد.
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
@ketabkhaneh2015
تصویر خورشید که چون شاهی جوان بر گردونه نشسته و چند اسب او را حمل میکنند. در راستای اعتقاد به گردش خورشید به دور زمین. (از دستنویس عجایب المخلوقات، موزه والترز به شماره 593)
@aaadab1397farhang
@litera9
نیکلاس ایوانز در حال حاضر در سراسر جهان به عنوان نویسنده از اسب نجوا کن شناخته شده است. این اولین رمان اوست که به 35 زبان مختلف ترجمه شده است.
دخترک سیزده ساله ای به نام "گریس مک لین" زمانی که با اسبش "پیلگریم" برای گردش بیرون رفته اند، دچار سانحه می شود و یک پایش را از دست می دهد. پیلگریم هم به شدت آسیب می بیند و دچار حالت جنون می شود. بر اثر این حادثه گریس روحیه اش را از دست می دهد و مادرش "آنی" درک می کند خوب شدن دخترش با بهبود پیلگریم ارتباط دارد. از این رو به "تام بوکر" که در اصطلاح در گوش اسبان نجوا می کند و رنج و آلام حیوانات را تسکین می دهد مراجعه می کند اما....
مردی "سر دسته سارقان" بود و از روستاها و ڪاروانها "دزدی" مےڪرد.
اسب زردی را دزدیده و نزد او آوردند.
سردسته سارقان، دستی بر گردن اسب ڪشید و "رد طنابے" در آن یافت و دید در زیر گلوی او "دعایے" نوشته و به چرمے بستهاند.
دستور داد؛
"این اسب را از هر ڪجا دزدیدهاید ببرید و سر جایش بگذارید."
سارق گفت:
ای رییس اگر "دزدی بد است" بگو "ترڪش ڪنیم" و اگر این اسب بد است بگو پسش بدهیم.
رییس گفت:
ای احمق، صاحب این اسب "اعتقادی" به این دعا داشته ڪه گردن اسبش آویختہ تا دزد آن را نبرد.
"اگر ما این اسب را بدزدیم، صاحب اسب بر دین بدبین مےشود."
شده حکایت زندگی توی ایران
اعتقادات میزارن واسه ما پول خودشون ورمیدارن
🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹
🌸🔹🔹🌸🔹🌸
🔹🌸🔹🌸🔹
🌸🔹🌸
🔹🌸🔹🌸🔹
🌸🔹🌸
🔹🌸🔹🌸🔹
درست همان جا که گمان مى برى انتهاى وادى مصیبت است ، آغاز مصیبت تازه اى است ؛ سخت تر و شکننده تر.
اکنون بناست جگرت را شرحه شرحه بر خاك گرم نینوا بگسترانى تا اسبها بى مهابا بر آن بتازند و جاى جاى سم ستوران بر آن نقش استقامت بیندازد.
بناست بمانى و تمامت عمر را با همین جگر زخم خورده و چاك چاك سر کنى. ابن سعد داوطلب مى طلبد براى اسب تازاندن بر پیکر حسین . در میان این دهها هزار تن ، ده تن از بقیه شقى ترند و دامان مادرشان ناپاك تر. یکى اسحق بن حیوة حضرمى است ، یکى اخنس بن مرثد، یکى حکیم بن طفیل ، یکى عمر بن صبیح صیداوى ، یکى رجاء بن منقذ عبدى ، دیگرى صالح بن سلیم بن خیثمه جعفى است . دیگرى واحظ بن ناعم و دیگرى صالح بن وهب جعفى و دیگرى هانى بن ثبیت حضرمى و دهمى اسید بن مالک.
کوه هم اگر باشى با دیدن این منظره ویرانگر از هم مى پاشى و متلاشى مى شوى . اما تو کوه نیستى که کوه شاگرد کودن و مانده و درجازده مکتب توست. پس مى ایستى ، دندانهایت را به هم مى فشارى و خودت را به خدا مى سپارى و فقط تلاش مى کنى که نگاه بچه ها را از این واقعه بگردانى تا قالب تهى نکنند و جانشان را بر سر این حادثه نبازند. و ذوالجناح چون همیشه چه محمل خوبى است . هرچند که خودش براى خودش داغى است و نشان و یادگارى از داغى ، هرچند که بچه ها دوره اش کرده اند و همه خبر از سوارش مى گیرند و چند و چون شهادتش ؛ هرچند که سکینه به یالش آویخته است و ملتمسانه مى پرسد: ))اى اسب باباى من ! پدرم را عاقبت آب دادند یا همچنان با لب تشنه شهیدش کردند؟! هرچند که پر و بال خونین ذوالجناح ، خود دفتر مصیبتى است که هزاران اندوه را تداعى مى کند، اما همین قدر که نگاه بچه ها را از آنسوى میدان مى گرداند، همین قدر که ذهن و دلشان را از اسبهاى دیگر که به کارى دیگر مشغولند، غافل مى کند، خود نعمت بزرگى است ، شکر کردنى و سپاس گزاردنى.
بخصوص که مویه بچه ها، کاسه صبر ذوالجناح را لبریز مى کند، او را از جا مى جهاند و به سمت مقر دشمن مى کشاند. و بچه ها از فاصله اى نه چندان دور جسارت و بى باکى ذوالجناح را مى بیند که یک تنه به صف دشمن مى زند و افراد لشکر ابن سعد را به خاك و خون مى کشد و فریاد عجزآلود ابن سعد را بر سر سپاه خود مى شنوند که : ))تا این اسب ، همه را به کشتن نداده کارى بکنید.(( و بچه ها تا چهل جنازه را مى شمرند که از زیر پاى ذوالجناح بیرون کشیده مى شود و عاقبت تن ذوالجناح را آکنده از تیرهاى دشمن مى بینند که در خود مچاله مى شود و در خون خود دست و پا مى
زند و... سرهایشان را به زیر مى اندازند تا جان دادن این آخرین یشان کاروان را نبینند. در آنسوى دیگر، سم اسبان ، خون حسین را در وسعت بیابان ، تکثیر کرده اند و کار به انجام رسیده است اما مصیبت ، نه. درست همان جا که گمان مى برى انتهاى وادى مصیبت است ، آغاز مصیبت تازه اى است. مگرنه بچه ها در محاصره دشمن اند؟ مگر نه اسب و خود و سپر و شمشیر و نیزه و قساوت ، مشتى زن و کودك را در محاصره گرفته ؟ مگر نه آفتاب عصر، همچنان به قوت ظهر بر سر خاك ، آتش مى ریزد؟ اصلا مگر نه هر داغدار و مصیبت دیده اى به دنبال سرپناهى مى گردد، به دنبال گوشه اى ، ستونى ، دیوارى ، سایه اى تا غم خویش را در بغل بگیرد و با غصه خویش سر کند؟ پس این خیمه ها فرصت مغتنمى است که بچه ها را در سایه سار آن پناه دهى و به التیام دردهایشان بنشینى. اما هنوز این اندیشه ات را تمام و کمال ، به انجام نرسانده اى که ناگهان صداى طبل و دهل ، صداى فریاد و هلهله ، صداى سم اسبان و بوى دود، دود آتش و مشعل در روز، دلت را فرو مى ریزد و تن بچه هاى کوچک داغدیده را مى لرزاند. تا به خود بیایى و سر بر گردانى و چاره اى بیندیشى ، آتش از سر و روى خیمه ها بالا رفته است و حتى به دامان تنى چند از دختران و کودکان گرفته است.
باور نمى کنى . این مرتبه از پستى و قساوت را نمى توانى باور کنى . اما این صداى ضجه بچه هاست . این آتش است که از همه سو زبانه مس کشد و این دود است که چشمها را مى سوزاند و نفس را تنگ مى کند و این حضور چهره به چهره دشمن است و این صداى استغاثه و نواى بغض آلود بچه ها ست که : ))عمه جان چه کنیم ؟ به کجا پناه ببریم ؟(( و این سجاد است که با دست به سمتى اشاره مى کند و به تو مى گوید: ))عمه جان ! از این سمت فرار کنید، بچه ها را به این
بگریزانید)). کدام سمت ؟ کدام جهت ؟ کدام روزنه از آتش و دشمن ، خالى است ؟ در بیابانى که دشمن بر همه جاى آن چنگ انداخته ، به سوى کدام مقصد، به امید کدام ماءمن ، فرار مى توان کرد؟ و چه معلوم که دشمن از این آتش ، سوزانده تر نباشد. اینکه تو مضطر و مستاءصل مانده اى و بهت زده به اطراف نگاه مى کنى ، نه از سر این است که خداى نکرده خود را باخته باشى یا توان از کف داده باشى ، بل از این روست که نمى دانى از کجا شروع کنى ، به کدام کار اول همت بگمارى ، کدام مصیبت را اول سامان دهى ، کدام
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
نمونه ای از شعر عاشورایی شاعره دامغانی زینب دولتخواهی
نذر قاسم بن الحسن
از خیمه بیرون زد، دلش طاقت نمی آورد
نزد عمو رفت و به اذنش قصد میدان کرد
خیمه برایش داشت مثل یک قفس می شد
آن لحظه جانش را کبوتر، نذر جانان کرد
بر گردنش انداخت مولا دست هایش را
از عزم فرزند حسن، چشم عمو خون بود
باران گرفت و ابرها اصرار می کردند
باران گرفت و درد از اندازه بیرون بود
خود را به پای حضرت خورشید می انداخت
ماهی که در شب های اول بدر کامل شد
از چشم هایش اشک مثل دانه تسبیح
لبیک می گفت و به روی گونه نازل شد
جان در کف یک دست و در دست دگر شمشیر
میدان جنگ از رزم قاسم پر تلاطم بود
تا او به گرد کهکشان عشق می گردید
خورشید هم از نور پیشانی او گم بود
....
آنقدر مشتاق پریدن بود پروانه
که بی سر و پا، دور آتش، شاد می رقصید
از بیستون عشق با یک تیشه بالا رفت
آن روز شیرین در غم فرهاد می رقصید
یکباره صدها سایه روی ماه افتادند
تاریک شد دنیا به پیش چشم های او
فریاد زد قاسم: عموجانم! مرا دریاب
خورشید هم خاموش می شد از صدای او
قلب حسین از دیدن این صحنه زخمی شد
آمد به بالین برادرزاده با سرعت
خورشید خم شد، تکه های ماه را برداشت
بوسید، روی سینه اش... فریاد از این غربت!
جان عمو! سخت است بر من، به خدا سوگند!
من را به یاری خوانده باشی، ناتوان باشم
نفرین به دستانی که بر خون تو آغشته است
سخت است تو بی جان و من در این جهان باشم
برخیز قاسم تا به سوی خیمه ها... برخیز
دیگر ندارم روی تنها بازگشتن را
بال و پر خونی ت را بر خاک می سایی
آسان نمودی بر عمو از خود گذشتن را
انگار در خونت عزیزم قد کشیده ای
ماه تو از خورشید هم رفته است بالاتر
آرام خوابیدی، بخواب آرام، عشق من!
من خواهم آمد نزد تو تا لحظه ای دیگر
@damghannameh
غروب عاشورا؛ غم انگیزترین غروب تاریخ
پیش از غروب آفتاب، وقتی به افق نگاه می کنی، خورشید یکی از زیباترین چهره های خود را به تو نشان می دهد، اما دیری نمی پاید که گاهِ خداحافظی فرا می رسد. خورشید با پنجه های طلایی اش از پشت افق به نشانه خداحافظی دست تکان می دهد و سپس غروب می کند. در این لحظه است که دلت می گیرد، اما نگاه که بر می گردانی، ماه را می بینی که از گوشه دیگر آسمان طلوع کرده است. با رؤیت ماه، دلت کمی آرام می شود. ماه نیز تا منازلی همراه تو می آید و سپس کالعرجون القدیم می شود و نورش را از تو دریغ می دارد. وقتی ماه نیز از تو چهره بر گرداند، تاریکی بر زمین و اهلش مستولی می شود، اما در همین هنگام، ستارگان آسمان، چشمک زنان بر افق چشمانت طلوع می کنند؛ باز آرام می شوی و شب برایت قابل تحمّل می شود.
... اما غروب عاشورا که می شود، غروب دیگری است؛ غروبی که هیچ گاه در عمرت ندیده ای؛ غروبی که در آن، ماه و خورشید و ستارگان همه یکجا غروب می کنند! در هیچ غروبی این اتفاق نمی افتد جز در غروب عاشورا. اینجاست که غم انگیز ترین غروب تاریخ رقم می خورد. شجره ملعونه بنی امیه، خوشحال از این غروب، می خواهد سایه شوم خود و تاریکخانه خویش را بر خیمه گاه خورشید مستولی سازد: "یریدون لیطفئوا نورالله بافواههم" اما غافل از آن که از پسِ این غروب غم انگیز، طلوع دل انگیز دیگری در راه است: "والله متم نوره"، از پسِ این غروب، همه آن ستارگان با ماه و خورشیدشان، یکجا بر مَشرقِ دلهای عاشق طلوع می کنند؛ چرا که این وعده الهی است: ان للحسین محبة مكنونة فی قلوب المؤمنین.
کافی است به آسمان دلمان نگاه کنیم؛ غبارها را بروییم، مِه ها را بشکنیم و ابرها را کناری زنیم تا شاهد زیباترین آسمان از منظومه اِشراق حسینی در مشرق دلهایمان باشیم.
در روایت است: «گاهى در بهشت بر اهل بهشت يك تجلى مى شود كه سال ها اين ها در كمال و اوج لذت بى حس مى افتند؛ يك نورى تجلّى مى كند بر اهل بهشت كه نهايت لذت به آن ها دست مى دهد و اصلا بى حس مى افتند و فكر مى كنند كه خود خداى متعال با تمام زيبائيش تجلى كرده است.
🔹بعد كه به هوش مى آيند مى پرسند:« چه خبر بود؟ چى شد كه اين تجلى شد و اين نور بهشت را گرفت؟» به آن ها گفته مى شود: «حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) آمدند رد شدند لبخندى به اهل بهشت زدند و اين نور از دندان هاى مبارك حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) ساطع شد.»
حکایتی آموزنده از زندگی میرداماد و شیخ بهایی
میرداماد سوار بر اسب در جاده جلو می رفت. شاه عباس صفوی و همراهانش کمی جلوتر بودند. شیخ بهائی سوار بر اسب چابکی جلوتر از همه پیش می رفت.
اسب شیخ جست و خیز می¬کرد و سوارش محکم به زین چسبیده بود تا زمین نخورد.
میرداماد سرعت اسبش را زیادتر کرد اما اسب نمی توانست اندام سنگین او را جلو ببرد.
شاه عباس مثل بسیاری از مردم بر این باور بود که میان عالمان هم مثل سیاستمداران، حسادت وجود دارد.
شاه به میرداماد نزدیک شد و با لبخند به شیخ اشاره کرد و گفت: «جناب میر، می بینید که این شیخ پای¬بند ادب نیست و بی¬توجه به حضور این همه آدم¬های بزرگوار از جمله جنابعالی جلوتر از همه می رود.»
میردامادپاسخ داد: «اینطور نیست، شیخ انسان عالم و بزرگی است و اسب او از اینکه چنین شخصی بر پشتش سوار شده از خوشحالی جست و خیز می کند و شیخ را جلوتر از همه می برد.»
شاه اسبش را تاخت و به شیخ بهائی رسید. شیخ گفت: «این اسب خیلی سرکش است و تا به مقصد برسیم مرا بیچاره می کند.»
شاه مؤذیانه گفت: «علتش این است که شما لاغر هستید و به اندازه کافی بر پشت اسب فشار نمی آید، درست برعکس میرداماد که با جثه سنگینش، اسب را خسته می کند. شاه ادامه داد: تا جایی که من دیده ام، عالمان در غذا خوردن قناعت می کنند و به همین علت لاغر هستند، مثل جنابعالی، ولی میرداماد، آن قدر در خوردن حریص است که چنین جثه ای دارد.»
شیخ آهی کشید و گفت: «این طور نیست، میر فقط در اندوختن دانش حرص می زند و بزرگی جثه او مادرزادی است و ربطی به پرخوری ندارد. و اسب او به علت حمل وجودی گرانقدر که کوهها هم تحمل سنگینی دانش او را ندارند خسته شده است."
شاه عباس که متوجه اعتماد متقابل دو عالم شد سکوت کرد و به فکر فرورفت.
*این متن خلاصه برگزیده از کتاب پنج گنج، گنج سوم
🍃🌺🍃 @safaaaaat👈
حکایت👌👇👇
دیوانه ای به نیشابور می رفت. دشتی پر از گاو دید ، پرسید: « این ها از کیست؟»
گفتند: «از عمیدنیشابور است.» از آن جا گذشت . صحرایی پر از اسب دید.
گفت: « این اسب ها از کسیت؟»
گفتند: «از عمید »باز به جایی رسید با رمه ها و گوسفندهای بسیار.
پرسید: «این همه رمه از کیست؟»
گفتند: «ازعمید.» چون به شهر آمد، غلامان بسیار دید،
پرسید : «این غلامان از کیست؟»
گفتند : «بندگان عمیدند.» درون شهر سرایی دید آراسته که مردم به آن جا می آمدند و می رفتند.
پرسید : «این سرای کیست؟»
گفتند: «این اندازه نمی دانی که این سرای عمید نیشابور است ؟»
دیوانه دستاری بر سر داشت کهنه و پاره پاره؛ از سر برگرفت به آسمان پرتاب کرد و گفت : «این را هم به عمید نیشابور بده، زیرا که همه چیز را به وی داده ای.»
👤عطار نیشابوری
📚الهی نامه عطار
@Mohandes_Behnood
جهان جود
برای اولین بار از حسن خلج
@fotrosmediatv
در نشر این اثر کوشا باشید🌹
این نماوا شعری است از حسن کاشی✍
با نوای حاج حسن خلج👇
خورشید آسمان بیان مرتضی علی است
جمشید دار ملک امان مرتضی علی است
اصل وجود و مایه جود و جهان جود
نور زمین و زین زمان مرتضی علی است
شاهی که در قبیله آدم نیافرید
همتای او خدای جهان مرتضی علی است
قدرش ز قدر صدر نشینان سدره را
بر آستان نداده مکان مرتضی علی است
ارواح انبیا همه در بارگاه قدس
در مدح او گشاده زبان مرتضی علی است
#غدیر #امیرالمومنین #امام_علی #حسن_کاشی #حسن_خلج #شعر #نماوا #مداح
___________________________
🆔 @fotrosmediatv
سلام علیکم
این تصویر را ببینید.
وقتی خورشید در صبحگاهان از جانب مشرق طلوع می کند، کم کم بر روی مدارِ یومی اش در آن روز، ارتفاع می گیرد تا به بیشینه ارتفاع خود در آن روز برسد که این، همان زمان رسیدن به دایرۀ نصف النهار است. و این وقت، ظهرِ شرعی است و ادای فریضۀ ظهر واجب می گردد.
شاعر می گوید:
نور وجود حضرتِ سلطان امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) همچون نور خورشید (= ضیاءِ شمس) است که وقتی بر آمد چنان ارتفاعی گرفت که بر نور وجود سایر خلایق (که از آن به نور صبحگاهی تعبیر شده، یعنی نور ضعیف) غلبه پیدا کرده و به اقتضای مقام عصمت، این نورِ کمالات وجودیِ حضرت به بیشینۀ ارتفاع خود که شایستۀ انسان کامل است، رسیده و چنین نوری همانند نور خورشید است که وقتی به بیشینۀ ارتفاع خود در هر روز می رسد، نماز ظهر را واجب می گرداند.
بلکه مطلب، به مراتب از این تشبیه شاعر بالاتر است؛ چرا که وی حضرتش را به #شمس تشبیه نموده، لکن حضرتش ملقّب به #شمس_الشموس است.
صلّی الله علیک یا شمسَ الشموس، یا أنیسَ النفوس
نورم چو صبح( نور از دلِ فکارم می خیزد)
با توجّه به روی( روی معشوق) نور صحیح است. در حقیقت شاعر با یک تشبیه مضمر روی معشوق را به خورشید تشبیه کرده است و گفته هرگاه به روی تو می اندیشم از دلم که محل اندیشیدن است به جای نفس نور می خیزد یا می تابد. قدما دل را محل اندیشه و تفکر می دانسته اند.
چون جهان بر آدمی دینش را باقی گذارد
پس آدمی در آنچه از جهان از دست داده است، زیانی نکرده است.
منظورش این است که اگر جهان همه چیز آدمی را جز دینش از او بگیرد، آدمی چیز مهمی را از دست نداده است.
شکل جهان چیست؟
جهان ممکن است وسیع باشد، اما محققان شواهد متعددی دارند که شکل آن را آشکار می کند. جهان ممکن است بی شکل به نظر برسد زیرا بسیار وسیع است، اما شکلی دارد که اخترشناسان می توانند آن را مشاهده کنند. بنابراین، شکل آن چگونه است؟ فیزیکدانان فکر می کنند جهان مسطح(تخت) است. کارشناسان به لایوساینس گفتند که چندین خط از شواهد به این جهان مسطح اشاره می کنند: نور باقی مانده از انفجار بزرگ، سرعت انبساط جهان در مکان های مختلف، و نحوه "نگاه" جهان از زوایای مختلف. دیوید اسپرگل، اخترفیزیکدان نظری و استاد بازنشسته علوم اخترفیزیک در دانشگاه پرینستون، چندین دهه است که شکل جهان را بررسی کرده است. در مطالعهای در سال 2003 که در مجله Astrophysical منتشر شد، اسپرگل بینظمیها را در پسزمینه مایکروویو کیهانی (CMB)، نور باقیمانده از انفجار بزرگ، که توسط کاوشگر ناهمسانگردی مایکروویو ویلکینسون ناسا (WMAP) و بعداً توسط رصدخانهٔ پلانک آژانس فضایی اروپا مشاهده شد، اندازهگیری کرد. مقدار انرژی مثبت و منفی در یک جهان مسطح دقیقاً یکسان است و بنابراین یکدیگر را خنثی می کنند. اگر جهان انحنا داشت یکی بالاتر از دیگری بود. اسپرگل به لایو ساینس گفت: "یک جهان مسطح با جهانی با انرژی صفر مطابقت دارد." در این مورد، اندازهگیریهای WMAP از نوسانات CMB نشان میدهد که جهان هم بینهایت (Infinite) و هم مسطح(Flat) است.اسپرگل همچنین این اندازهگیریها را با اندازهگیریهایی که توسط رصدخانهٔ پلانک آژانس فضایی اروپا انجام شده بود، مقایسه کرد که شکلهای احتمالی جهان را محدودتر میکرد. اسپرگل گفت :" ما می توانیم انحنا را با مقداری عدم قطعیت اندازه گیری کنیم، بنابراین می توانیم بگوییم که انحنا با مقداری عدم قطعیت صفر است.در حالی که می توانیم عدم قطعیت را کاهش دهیم، در بهترین حالت فقط هندسه را محدود می کنیم" یکی دیگر از دلایل مثبت اسپرگل مبنی بر مسطح بودن جهان، انبساط سریع آن است که توسط ثابت هابل ثبت شده است.از آنجایی که جهان از به وجود آمدن به عنوان یک توپ فشرده از ماده به انبساط به بیرون با سرعت های قابل توجهی تبدیل شد، تمام این کشش آن را تخت، یا حداقل تا حد ممکن نزدیک به تخت کرد. شواهدی مبنی بر مسطح بودن جهان نیز در آنچه به عنوان چگالی بحرانی شناخته می شود نشان می دهد. به گفته دانشگاه فناوری سوینبرن در استرالیا، در چگالی بحرانی، یک جهان فرضی مسطح خواهد بود و در نهایت انبساط را متوقف می کند، اما تنها پس از مدتی بینهایت. اگر یک جهان فرضی چگالتر از این بود، مانند یک کره خمیده میشد و در نهایت به دلیل گرانش خود، در خود فرو میپاشد پدیدهای مطرح شده به نام «مهرُمب یا کرنش بزرگ» (Big Crunch). اما همه اندازهگیریهای جهان واقعی ما نشان میدهد که آن دقیقاً زیر چگالی بحرانی است، به این معنی که جهان هم تخت است و هم به طور نامحدود منبسط خواهد شد. با این حال، یکی دیگر از شواهد نشان می دهد که جهان مسطح است: همسانگرد است، به این معنی که از هر زاویه یکسان به نظر می رسد. آنتون چودیکین، فیزیکدان مؤسسه تحقیقات هستهای روسیه و همکارانش به دادههای مربوط به نوسانات در ماده منظم یا «باریونیک» و همچنین مدلهایی از چگونگی ایجاد هستههای اتمی سنگینتر از هیدروژن بلافاصله پس از انفجار بزرگ برای تخمین انحنای کیهان نگاه کردند. چودیکین به لایوساینس گفت:"در هندسه های مختلف، ماده و نور به طور متفاوتی تکامل می یابند که به ما امکان می دهد شکل سه بعدی جهان را از داده های رصد استخراج کنیم." این تحقیق که در مجله Physical Review D منتشر شد، نشان داد که با حاشیه صحت 0.2 درصد، جهان مسطح است. محققان در این مطالعه نوشتند: "داده هایی که ما جمع آوری کردیم نشان می دهد که انحنای فضایی با صفر مطابقت دارد.این نشان می دهد که جهان ما در عدم قطعیت آماری بی نهایت است."
Source
-
«Channel of Science is for all»
تصاوير فوق العاده از آتشگاه آذرگشنسب در تخت سلیمان كه مهمترین آتشگاه ساسانی متعلق به شاهان و لشگریان بوده است، و شاهان ساسانی برای زیارت این محل با پای پیاده از تیسفون به این مکان می آمدند
آذرگشنسب به معنی آتش اسب نر يا آتش جهنده است و بر پایه افسانههای ایرانی دلیل نام گذاری این است که کیخسرو به هنگام گشودن “بهمن دژ” با تاریکی شب در وسط روز که دیوان با جادوی خود پدید آورده بودند، روبرو شد،
آنگاه آتشی بر یال اسب وی فرود آمد و جهان را دیگر باره روشن کرد و کیخسرو پس از پیروزی و گشودن بهمن دژ، به پاس این یاوری اهورایی، آتش فرود آمده را آنجا بنشاند و آن آتش و جایگاه به نام آتش اسب نر نامیده شد.
@miras_gozashtegan
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com