دقیقا.تذکر به جایی است
دوستانی که دغدغه زبان مادری را دارند نمی دانم چرا با تضعیف زبان فارسی می خواهند به این مقصود برسند ؟!!
زبان شیرین فارسی
بخشی از گفتار دکتر ژاله آموزگار در مورد زبان فارسی
✍ما برای ماندگاری زبان فارسی مدیون مردم ساده دل ایران هستیم که در برابر برخی خود فروختگان تشنه مقام که زبان فارسی را ننگ می شمردند، هم چنان دو بیتی های خود را به زبان فارسی سرودند، عاشقان به فارسی ((بیاتی))خواندند،مادران لالایی ها را بر سر گهواره های کودکانشان به فارسی سر دادند تا رودکی و فردوسی سر بر آوردند و زمینه برای کلام عارفانه و فیلسوفانه مولوی و سنایی آماده شود.مولوی در قونیه است، ولی مثنوی و غزلیات جاودانه خود را به زبان فارسی می سراید، نظامی در گنجه است اما لیلی و مجنون و خسرو و شیرین و هفت پیکر و... به عنوان شاهکارهای بزمی به زبان فارسی عرضه می شود.
حافظ قد علم می کند، آیا اندیشه لطیف، موشکاف و پر از معنی حافظ را جز به زبان فارسی می توان بیان کرد؟ از آنجا که اندیشه حافظ جاودانه است، زبان فارسی هم جاودانه خواهد بود.
معانی کلام خیام را با وجود همه ترجمه های استادانه، تنها به زبان فارسی می توان لمس کرد.صلابت زبان فارسی و رمز ماندگاری آن را در گفته های سعدی باید جست که هر کلامش ضرب المثل شده است و گلستان پایه دیگری بر ماندگاری این زبان است.
زبان فارسی ماندنی است، خللی در آن وارد نخواهد شد، کاخی است که از باد و باران گزند نخواهد یافت، زیرا بذر سخن فارسی در جای جای این سرزمین به بار نشسته است و هویت ایرانی است.
با کلام فردوسی که عجم را با پارسی زنده کرده است سخن را به پایان می برم:
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
نمیرم از این پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام
بن مایه :کتاب زبان، فرهنگ،اسطوره(ص.۱۶)
نوشته :استاد گرانقدر دکتر ژاله آموزگار
چاپ نخست :۱۳۸۶
@atorabanorg
ملاقات مرتضی مطهری و پرویز ناتل خانلری (از زبان استاد سید علی آل داود)
من از سال سوم دانشکده به راهنمائی و توصیۀ روان شاد دکتر حسین خدیوجم به همکاری در بنیاد فرهنگ ایران فراخوانده شدم. هفته ای دو یا سه روز در آنجا سرگرم کارهای مختلف پژوهشی بودم، وظیفۀ اول من تصحیح نمونه های مطبعی بود. محل کارم در واحد انتشارات بنیاد قرار داشت که در طبقۀ سوم و روبروی دفتر مدیر عامل بنیاد یعنی دکتر پرویز ناتل خانلری قرار گرفته بود. آپارتمان مقابل ویژۀ دکتر خانلری، معاون او سعیدی سیرجانی و منشی آنان بود. دکتر خانلری آن روزها پس از سال ها وزارت آموزش و پرورش، معاونت وزارت کشور و چند شغل دیگر و با اینکه هنوز منصب سناتوری داشت، و در دانشگاه تدریس می کرد و مجلّۀ سخن را نیز انتشار می داد، امّا شغل اصلی و دلگرمی واقعی او مدیریّت بنیاد فرهنگ بود و هر روز صبح ها خود را به آنجا می رساند.
یکی از روزها که من در اتاق خود مشغول کار بودم، و اتفاقاً درب اتاق همواره باز بود، درب آسانسور که در فاصلۀ میان دو آپارتمان قرار داشت، باز و مرحوم مطهّری از آسانسور بیرون آمد و به سرعت به سوی اتاق دکتر خانلری رفت. حضور تعجّب آور و غیر معمول بود. هرگز تصوّر نمی کردم که بین آن دو رابطۀ دوستی و حتّی آشنایی برقرار باشد. ملاقات نزدیک به یک ساعت به طول انجامید، و موقع خروج دکتر خانلری ایشان را تا کنار آسانسور بدرقه کرد، و رفتار بسیار محترمانۀ معمول داشت. این ملاقات غیرعادی افکارم را سخت به خود مشغول داشت، پس بی فاصله به اتاق دفتر دکتر خانلری رفتم و از منشی ایشان پرسش کردم. او هم کاملاً بی اطلاع بود و صرفاً می گفت ایشان با وقت قبلی حضور یافته اند، و من از موضوع جلسه بی اطّلاعم، پس از سه چهار روز قضیه آشکار شد. آن سال بنیاد فرهنگ کتاب مشهور گلدزیهر اسلام شناس آلمانی را که به عربی تحت عنوان «العقیدة و الشریعة فی الاسلام» ترجمه شده بود به پیشنهاد شادروان دکتر علینقی منزوی و هم به وسیلۀ خود او به فارسی برگرداند. این کتاب در دو مجلّد بود، و جلد اول آن به طور کامل به چاپ رسیده بود و منتظر باقی بود که کار حروف نگاری جلد دوم که به نیمه رسیده بود به انجام برسد و با هم صحافی شده و انتشار یابند، امّا خبر آن زودتر به بیرون درز پیدا کرد. شایع بود که گلدزیهر با نگاه دشمنانه به دین اسلام این تحقیق خود را به انجام رسانده، و از این رو حساسیّت روحانیّون را برانگیخته بود. پس مرحوم مطهّری به عنوان نمایندۀ برجستۀ روحانیّت به ملاقات دکتر خانلری آمد، و درخواست کرد که از چاپ و نشر کتاب ممانعت به عمل آید. دکتر خانلری هم بی تأمّل پذیرفته بود، و دستور داد کلیۀ اوراق چاپ شده و حروف نگاری شدۀ آن مضبوط شده، و در انباری لاک و مهر شود. شاید و به احتمال زیاد این امر و پذیرش درخواست مرحوم مطهّری، موجب نجات جان دکتر خانلری پس از پیروزی انقلاب گردید. خانلری چون در کابینۀ اسداللّه علم در خرداد 42 سمت وزارت داشت، و صورت جلسۀ تقابل مسلّحانه با معترضان را امضا کرده بود، بیش از همه در مظان اتّهام قرار گرفت و در همان روزهای نخست انقلاب دستگیر شد، و در زیرزمین مدرسۀ رفاه یا علوی زندانی گردید. من ماجراهای داخل زندان او را از یکی از کارکنان کتابخانۀ مجلس شنیدم که اتفاقاً او را هم همان روزها دستگیر کرده بودند، و در زیرزمین مدرسۀ علوی در یک اتاق با خانلری و دکتر حسین خطیبی و علی دشتی زندانی کرده بودند... [او] تعریف می کرد که خانلری در آن روزهای سخت همواره متانت خود را حفظ می کرد و چون باید همۀ زندانی ها ظروف غذای خود شسته تحویل دهند، او معمولاً ظرف غذای دشتی را که ناتوان بود تمیز می کرد و تحویل می داد. به هر حال دکتر خانلری بعد از چند ماه آزاد شد، و آن طور که بعدها شنیدم آزادی او به وساطت و پادرمیانی مرحوم مطهّری صورت گرفته، و به این ترتیب خانلری پاداش خود را در اجابت درخواست مرحوم مطهّری دریافت کرده است.
(هادی نامه، ارج نامه علمی و فرهنگی استاد سید هادی خسروشاهی، ص 281 ـ 282)
فرهنگ تاریخی زبان فارسی. فراهم آورده شعبه تالیف فرهنگهای فارسی بنیاد فرهنگ ایران. به سرپرستی پرویز ناتل خانلری. بخش اول: آ – ب [ بیش از این چاپ وپخش نشد].
#تقویم_فرهنگی امروز، ۱ شهریور ۱۳۹۷
۲۸ سال پیش در چنین روزی در سال ۱۳۶۹، پرویز ناتل خانلری ـ پژوهشگر، شاعر، ادیب و یکی از نامداران برجستهی عرصهی ادب فارسی ـ درگذشت.
پرویز ناتل خانلری در سال ۱۲۹۲ در تهران زاده شد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسهی سن لویی، مدرسهی آمریکایی و مدرسهی ثروت تهران گذراند. درسهای دورهی اول دبیرستان را متفرقه امتحان داد و هنگام ورود به دارالفنون برای دورهی دوم متوسطه، به تشویق بدیعالزمان فروزانفر ـ که آن زمان معلم دارالفنون بود ـ رشتهی ادبی را انتخاب کرد. سپس وارد دانشسرای عالی شد و در سال ۱۳۱۴ دانشنامهی لیسانس زبان و ادبیات فارسی را از دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران دریافت کرد. پس از گذراندن دورهی آموزشیِ خدمت نظام وظیفه، از سال ۱۳۱۵ به خدمت وزارت فرهنگ درآمد و مدتی دبیر دبیرستانهای رشت بود. سپس، ضمن تدریس در دبیرستانها، دورهی دکتری زبان و ادبیات فارسی را گذراند. خانلری در سال ۱۳۲۲ جزء اولین گروه دریافتکنندگان دانشنامهی دکتری زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران بود. موضوع پایاننامهی دکتری او «تحول غزل در شعر فارسی» بود که به راهنمایی ملکالشعرای بهار به انجام رساند و بعداً با عنوان «تحقیق انتقادی در عروض و قافیه و چگونگی تحول اوزان غزل فارسی» به چاپ رسید.
دکتر خانلری در سال ۱۳۲۰ با زهرا کیا ـ پژوهشگر، نویسنده و مترجم زبان و ادبیات فارسی ـ ازدواج کرد و به دنبال گرفتن دانشنامهی دکتری، در دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران به تدریس مشغول شد. دکتر خانلری افزون بر پژوهش و تألیف، «مجلهی علمی و ادبی «سخن» را منتشر میکرد. «مجلهی سخن» در میان اهل ادب علاقهمندان فراوانی داشت و راهگشای فرهنگ و ادب این مرز و بوم بود.
دکتر خانلری شعر نیز میسرود. بخشی از اشعار وی در کتاب «ماه من در مرداب» جمعآوری و منتشر گردیده است. شعر «عقاب» او نزد علاقهمندان شعر معاصر فارسی جایگاه ویژهای دارد. تأسیس «بنیاد فرهنگ»، «فرهنگستان ادب و هنر»، «فرهنگستان زبان»، «بنیاد شاهنامه» و «انجمن فلسفه و حکمت» از اقدامات مهم دکتر خانلری در عرصهی فرهنگ است که همهی این مؤسسهها پس از انقلاب اسلامی در هم ادغام شدند و با نام «مؤسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی» کار خود را ادامه دادند. «تاریخ زبان فارسی» در ۳ مجلد، «وزن شعر فارسی»، «زبان و زبانشناسی» و «دستور زبان فارسی»، از جمله آثار دکتر پرویز ناتل خانلری هستند. استاد در سال ۱۳۳۴ معاون وزارت کشور (در دورهی وزارت اسدالله علم) شد. از همان دوران، سناتور انتصابی مازندران شد و چند دوره تا سال ۱۳۵۷ در آن سمت بود. از شهریور ۱۳۴۱ تا بهمن ۱۳۴۲ نیز مقام وزارت فرهنگ را در کابینهی اسدالله علم داشت. در مقام وزارت فرهنگ، طرح ایجاد سپاه دانش را پیشنهاد کرد و به تصویب رساند و اجرای آن را آغاز کرد.
استاد دکتر پرویز ناتل خانلری در ۱ شهریور ۱۳۶۹ در ۷۷ سالگی در تهران درگذشت و در آرامگاه بهشت زهرا در خاک آرمید.
@UT_Central_Library
بازنویسی و تنظیم: #آرش_امجدی
#تقویم_فرهنگی امروز، ۸ آذر ۱۳۹۷
۷۷ سال پیش در چنین روزی در سال ۱۳۲۰، علی رواقی ـ ادیب، مصحح و شاهنامهپژوه ـ به دنیا آمد.
علی رواقی در ۸ آذر ۱۳۲۰ در مشهد زاده شد. تحصیلات عالی خود را در سال ۱۳۳۹ در رشتهی ادبیات در دانشکدهی ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد آغاز کرد و در ۱۳۴۴ دورهی لیسانس را به پایان برد. سپس به تهران آمد و تحصيلات خود را ادامه داد تا این که در سال ۱۳۵۳ دانشنامهی دکتری زبان و ادبیات فارسی را از دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران دریافت کرد. موضوع پایاننامهی فوق لیسانس وی «فرهنگ شاهنامه» با راهنمایی دکتر محمد معین و دکتر سید جعفر شهیدی بود. در دورهی دکتری نیز، «اشتقاق فعل در زبان فارسی» را به عنوان زمینهی پژوهشی رسالهی خود برگزید و به راهنمایی دکتر پرویز ناتل خانلری و دکتر مهدی محقق آن را به انجام رسانید.
دکتر رواقی در طول تحصیل از محضر استادانی چون احمدعلی رجایی بخارایی، غلامحسين يوسفی، بديعالزمان فروزانفر، جلال همایی، پرویز ناتل خانلری، محمد معين، مجتبی مينوی، علیاكبر فياض و محمد پروين گنابادی بهره برد.
دكتر رواقی فعالیتهای پژوهشی خود را زیر نظر دکتر خانلری در مجلات «سخن» و «بنیاد فرهنگ ایران» آغاز کرد و در مراحل بعد به گروه علمی «بنیاد شاهنامهی فردوسی» به سرپرستی استاد مجتبی مینوی پیوست و پژوهشهای خود را در گسترهی زبان فارسی، بر «شناخت زبان شاهنامه» و «رمزگشایی از واژگان ناشناختهی فارسی نوین» به ویژه در دورهی تکوین آن استوار ساخت. دستاورد پژوهشی این دوره او را به نظریهی گونهشناسی تاریخی ـ تطبیقی زبان و شناخت گونههای حوزههای جغرافیایی و ناحیهایِ زبان فارسی بر پایهی نوشتارهای کهن رهنمون ساخت که پایههای استواری را برای شناخت تاریخ زبان فارسی نوین و سبکشناسی پیش روی پژوهشگران نهاده است.
دکتر رواقی از سال ۱۳۴۸ به تدریس در دانشكدهی ادبيات دانشگاه تهران پرداخت. در ۱۳۵۳ به درجهی استادیاری زبان و ادبیات فارسی نائل آمد و یک سال بعد با استفاده از فرصت مطالعاتی به فرانسه رفت و در زمينهی فرهنگنويسی به تحقيق پرداخت و در سال ۱۳۵۶ در دانشگاه «پل والری مون پليه»، زبان فارسي را تدريس كرد. سرانجام در سال ۱۳۸۱ بازنشسته شد. دکتر رواقی اکنون فعالیتهای پژوهشی را در پژوهشگاه شخصی خود با همکاری شماری از دانشجویان و دانشآموختگان در گسترهی زبان فارسی و فرهنگ ایرانی دنبال میکند. وی در سال ۱۳۶۹ جزء نخستین ۱۰ نفری بود که به عضویت پیوستهی «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» درآمد و در سال ۱۳۸۰ به عنوان چهرهی ماندگار در رشتهی زبان و ادبیات فارسی معرفی شد.
یکی از زمینههای پژوهشی که استاد رواقی سالها دربارهی آن به تحقیق و پژوهش پرداخته، «ترجمههای قرآن کریم» است که آن را از سال ۱۳۴۴ آغاز کرده است. نخستین کتاب قرآنی که از وی به چاپ رسید، «تفسیر قرآن پاک» بود که در ۱۳۴۸ از سوی «بنیاد فرهنگ ایران» منتشر شد. ترجمهی «قرآن موزهی پارس»، دومین پژوهش قرآنی استاد بود که «بنیاد فرهنگ ایران» در ۱۳۵۵ آن را انتشار داد. سومین کتاب دکتر رواقی در این زمینه، تصحیح «تفسیر بصائر یمینی» بود که تنها یک مجلد از آن در سال ۱۳۵۹ در انتشارات «بنیاد فرهنگ ایران» به چاپ رسید. دکتر رواقی پس از این مراحل، به بررسی مجموعهی ترجمههای قرآن در کتابخانهی آستان قدس پرداخت که «قرآن قدس» نخستین اثر از این مجموعه بود که در ۱۳۶۴ در ۲ مجلد انتشار یافت. تصحیح کتابهای «برگردانی کهن از قرآن کریم» و «ترجمهای فارسی از قرآن مجید» از دیگر پژوهشهای این محقق پرتلاش حوزهی قرآنی است. از استاد رواقی آثار ارزندهی دیگری منتشر شده، از آن میان؛ تصحيح «فرهنگ تكمله الاصناف»، «ذيلی بر فرهنگهای فارسی» با همکاری مریم میرشمسی، «زبان فارسی فرارودی»، «گزيدهی شاهنامه»، «واژههای ناشناخته در شاهنامه» و «داستانهای شاهنامهی فردوسی». استاد رواقی اکنون نیز «فرهنگ فارسی ـ تاجيكی»، «فرهنگ مصدر در زبان فارسی»، «فرهنگ بزرگ واژگان قرآنی» بر اساس حدود ۵۰ ترجمه و فرهنگنامهی قرآنی و «فرهنگ شاهنامه» را آمادهی چاپ دارد.
استاد دکتر علی رواقی امروز ۷۷امین شمع زندگانیاش روشن میشود.
@UT_Central_Library
بازنویسی و تنظیم: #آرش_امجدی
بنیاد فرهنگ ایران، یکی از موسسات فرهنگی در حوزه نشر تراث ایرانی و فارسی در حوزه های مختلف بود که پیش از انقلاب فعالیت داشت. نام بنیاد فرهنگ با پرویز ناتل خانلری بهم گره خورده است.
https://t.me/UT_Central_Library
📚 فرهنگ تاریخی زبان فارسی
✍ جمعی از نویسندگان به اشراف: پرویز ناتل خانلری
📖 @Y_1360 📖
از خوشمزه ترین پدیده ها در شماری از نوشته ها و گفتارهای رسانه های مجازی فارسی زبان اين است که از ايران سخن می گويند و تاريخ و فرهنگ آن اما آنگاه که سخن از فرهنگ اسلامی به ميان می آيد خود و فرهنگ ايرانی را بيگانه با آن فرض می کنند. سواد داشتن هم چيز بدی نيست. اسلام و فرهنگ اسلامی بخش غير قابل تفکيک از تاريخ و فرهنگ ايرانی است. ايرانيان خود در شمار مهمترين بانيان فرهنگ و تمدن اسلامی بودند و هر جای دين اسلام و فقه و کلام و تفسير و فرهنگ و هنر آن را ببينيد آثار و مآثر ايرانيان را می بينيد. پيوستگی فرهنگی و تمدنی ايران و ايرانی جز با اسلام و تمدن اسلامی معنی پيدا نمی کند.
يک پيشنهاد برای سايت نور مجلات و تحقيقات تاريخی در اسلامشناسی غربی
من هميشه از اينکه می بينم در بسياری از تحقيقاتی که به زبان های خارجی منتشر می شود کمتر موردی پيش می آيد که به تحقيقات و منشورات داخلی ايرانی ارجاع داده شود متأسف می شوم. هم متأسف می شوم چرا بايد نوشته های غربی از نتايج تحقيقات به زبان فارسی محروم باشند و هم از اين جهت که چرا ما نتوانسته ايم فضایی را درست کنيم که بتوانيم تحقيقات به زبان فارسی در علوم انسانی را در جايگاهی قرار دهيم که غفلت و يا تغافل از آن ممکن نباشد. البته در شماری از زمينه ها و از جمله در تحقيقات ادبی و يا نوشته های برخی از مشاهير صد سال گذشته به طور محدودی می توان اثر و نشانی در برخی تحقيقات جديد به زبان های غربی پيدا کرد اما متأسفانه تحقيقات تاريخی و پژوهشی ما در پاره ای از علوم انسانی و همچنين مطالعات اسلامی آنطور که شايد و بايد در نوشته های همکاران غربی بروز و نمودی ندارد. سهل است در خيلی موارد ديده می شود آنگاه که سابقه تحقيقات را در مقدمه مقاله و يا کتابی مورد اشاره قرار می دهند يادی از نوشته های فارسی نمی رود و تنها به نوشته های اروپایی اشاره می کنند (در بسیاری موارد حتی نوشته های مجلات خوب عربی هم مورد غفلت قرار می گيرند). مثلا گفته می شود که در فلان موضوع نخستين بار فلانی مقاله ای نوشت؛ در حالی که قبل از آن فلان شخص چندين مقاله به زبان فارسی نوشته شده بوده است؛ مقالاتی خوب و ارزشمند. البته در زمينه ادبيات فارسی شايد اين مشکل کمتر باشد؛ اما حتی در زمينه تحقيقات مربوط به مطالعات شيعی متأسفانه ما شاهد چنين چيزی هستيم. اين در حالی است که بی ترديد در برخی زمينه ها و از جمله مطالعات مرتبط با ادب فارسی، تصوف و تشيع بدون توجه به تحقيقات و نوشته های فارسی هرگونه پژوهشی ناقص خواهد بود. در همين دانشنامه های فارسی مانند دائرة المعارف بزرگ اسلامی و دانشنامه جهان اسلام مقالات زيادی هست که به مراتب از نمونه های خارجی آنها بهتر است.
حالا راه حل چيست؟ سايت مجلات نور تلاش سترگ و قابل ستايشی است برای معرفی و گردآوری مقالات مجلات فارسی. ما همين را برای تحقيقات فارسی خودمان که در قالب کتاب منتشر می شوند هم لازم داريم. علاوه بر این، دو کار در زمينه اين سايت لازم است انجام شود: نخست اينکه بايد راهی پيدا کرد تا دسترسی به مقالات اين سايت رايگان باشد. از خارج ايران تا آنجا که من می دانم پرداخت هزينه دسترسی به مقالات ساده نيست و با مشکلاتی روبروست. دوم اينکه مناسب است برای هر مقاله، عنوان و خلاصه آن به زبان انگليسی فراهم شود تا بدين ترتيب آشنایی با محتوای مقالات آسانتر باشد.
چرا ناقد برخی افکار و آثار سيد جواد طباطبایی هستم؟ (1)
من از ناقدان طباطبایی هستم. نقد من ناظر به فقر تاريخی نگری در آثار اوست؛ البته در حوزه ای که در آن تخصص دارم. يعنی آثارش درباره تاريخ انديشه سياسی در اسلام و ايران. به نظرم بخش هایی از آنچه او به عنوان نظريه ايرانشهری ارائه می دهد فاقد پشتوانه تاريخی است و از فقر روشی در بحثی که در اساس بايد با شيوه تاريخی مورد مطالعه قرار گيرد رنج می برد. ايده ايران به مثابه ملت و نسبت آن با انديشه شاهی آرمانی ايرانی را بايد بر اساس منابع اصلی آن شناخت و نه آنچه طباطبایی تحت عنوان تداوم آن در آثار سياستنامه ای می بيند. سياستنامه ها کتاب هایی برای تئوری نظريه سلطنت بودند که با شاهنشاهی ساسانی فرق می کند. علاوه بر اين طباطبایی دوران اسلامی تاريخ ايران را به درستی تحليل نمی کند. تفکيک ميان اسلام و ايران از نقطه نظر فرهنگی و تمدنی درست نيست. به همان اندازه که آيين مزديسنی آيينی ايرانی بود اسلام هم آيين و ديانتی ايرانی شد. سرنوشت دينی و سياسی ساسانيان در اواخر دوران آنان به گونه ای شد که اگر اسلام نمی آمد به احتمال زياد سرنوشت ايران و آيينش با دنيای "روم" گره می خورد و شايد از آن چيزی هم نمی ماند. اسلام ديانتی بود که فضا را برای حفظ ايران و حفظ و گسترش فرهنگی ايران در سرتاسر سرزمينی که با اسلام پيوند داشت، از بخش هایی از چين تا اندلس و جنوب فرانسه فراهم کرد. در اين فضا بود که فرهنگ ايرانی و دين و فلسفه و تفکر و هنر و تمدن آن نو شد و شکوفایی مجدد يافت. اين فقط با دولت عباسی و ورود کاتبان و مستوفيان و بزرگ زادگان ايرانی نبود که ممکن شد، حتی در عصر اموی هم فرهنگ ايرانی راه خود را در لایه های مختلف دينی و تمدنی اسلام باز کرده بود. اگر کسی آشنا با فرهنگ و تمدن اسلامی باشد ترديد نمی کند که اسلام به همان اندازه که ايران اسلامی شد، ديانتی ايرانی شد؛ و اينجا مقصودم جنبه های فرهنگی و تمدنی اين دين است. بخش اعظم ادبيات و آثار فرهنگی و تمدنی اسلام يا ايرانی است و يا متأثر از آن. من از اين به عنوان تاثير ايران و يا خدمات ايران به اسلام تعبير نمی کنم. در واقع آن را خود ايران می دانم. تداومی برای ايران و فرهنگ و تمدنش. به ظاهر به نظر می رسد که ايران تماميت و وحدت ارضی و هويت سرزمينی خود را بعد از سقوط ساسانيان از دست داد اما من با اين نتيجه گيری و يا تعبير مخالفم. درست است که از لحاظ سياسی دولت ساسانی و يا هر دولتی با عنوان دولت ايران در پی سقوط ساسانيان از بين رفت منتهی سرزمين ايران در طول تاريخش قبل از اينکه با نظام های سياسی اش شناخته شود با حقيقت پيوسته ملت ايران و فرهنگ ايرانی اش شناخته می شد و می شود. تداوم فرهنگی ايران شهر هيچگاه در طول دوران اسلامی گسسته نشد. گاهی نام ايران به محاق می رفت اما اعراب و ديگران به خوبی مرز آنچه ايران بود و غير ايران را می شناختند و البته با تعابير مختلف از آن ياد می کردند.
گفتم ايران قبل از هويت سياسی حکومت هايش با هويت سرزمينی اش و با ملت ايرانی اش شناخته می شد و الآن می گويم همان هم پايه ای بود برای تشکيل مجدد دولت ملی ايران در عصر صفوی. اين ممکن نبود الا با استمرار فرهنگی ايران. برخلاف طباطبایی من با تفسيری که کوربن از اسلام ايرانی می کرد مخالفم. بنابر آنچه گفتم اسلام ديانتی برای ايران بود و اصلا دوگانگی در هيچ شکلش در اين ميان معنی ندارد. اسلام متعلق به ايران بود و بخشی از هويتش. ايران منهای اسلام اصلا قابل تصور نيست. به اين معنا که اساس فرهنگی و تمدنی ايران بعد از اسلام همواره آميخته با فرهنگ اسلامی بود و اصلا تفکيک در اين زمينه نه تنها غلط و بل بی فايده و ضد غرض است. غلط بودن تعبير اسلام ايرانی از آن روست که ما درست به همین دلیل هم نمی توانيم از اسلام عربی و يا اسلام مغربی و اسلام اندلسی و اسلام هندی و يا اسلام ترکی سخن بگوییم. اسلام از همان آغاز دوران ظهور فرهنگی و تمدنی اش ديانت ايران شد و اين ديانت به گستره تمام جغرافيای اسلامی در طی سده های متمادی فضا را برای گسترش فرهنگ ايرانی فراهم کرد. تا اسلام هست ايران هست و تا ايران هست اسلام هم هست.
اسلام برای ايران فضایی را ايجاد کرد که فرهنگ ايرانی هم زمان که در خراسان و ماوراء النهر حضور داشت و گسترش می يافت در شام و شمال آفريقا و اندلس و شبه جزيره هم به دليل حضور اسلام توانست گسترش پيدا کند. اين موقعيت ممتازی برای ايران بود. اسلام تمدن کتاب بود و به واسطه کتاب و فرهنگ مکتوب زمينه برای بسط مکتوب فرهنگ ايران پيدا شد. زبان فارسی هم در واقع با زبان و خط عربی و شرايط ويژه خراسان بعد از عصر فتوحات بود که تحول يافت و به زبان مکتوب ارتقا يافت.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
تاکنون کتاب هایی درباره سهم موالی در اسلام و تمدن اسلامی نوشته شده؛ اما شوربختانه نه از سوی ما ايرانيان (در بغداد دوران صدام برای تعدادی از اين دانشمندان ايرانی نه تنها کتاب بلکه گاهی "مؤتمر" هایی هم برگزار می شد. مجله معروف عراقی، مجلة المورد پر است از تحقيقات خوب درباره اين رجال ايرانی). ما کمترين اهتمام را هم به اين دانشمندان ايرانی نداشته ايم. درست است که از آن نسل های دانشمندان ايرانی ادبياتی به زبان فارسی نمی شناسيم اما بايد بدانيم که دو /يا سه قرن سکوت زبان فارسی، سکوت فرهنگ و هنر و دانش ايرانی نبود. عنوان کتاب استاد زرين کوب ما را به خطا نياندازد. اگر از شمار دانشمندان ياد شده تنها در کتاب ابن نديم ايرانيان را قلم بزنيم کتاب فهرست او شايد بی اغراق به سه دهم تقليل يابد.
از ديگر سو برخی نويسندگان عرب زبان کتاب هایی نوشته اند برای اینکه ثابت کنند شماری از دانشمندان ایران در سده های نخستین تباری عرب داشته اند. البته تردید نیست که برخی از دانشمندان ایران در چند سده نخستین از نسل قبایلی عربی بودند که در پی فتوحات در نقاط مختلف خراسان استقرار گرفتند منتهی باز هم تردید نیست که با گذشت یکی دو نسل فرزندان همان فاتحان نخستین به کلی ایرانی شدند و نه تنها پذیرای فرهنگ اين سرزمين شدند بلکه زبان آنان به تدريج فارسی شد و حتی اگر به عربی می نوشتند اما به زبان فارسی فکر می کردند. شما کافی است کتاب سیاق تاریخ نیشابور عبد الغافر فارسی را ببينید تا با من هم رأی شويد که این نام های عربی در پشت خود همه نشان از ایرانیانی دارد که در زندگی يوميه و در مجالس و محاوره های علمی خود همه به زبان فارسی سخن می گفتند و با وجود آنکه نسبشان گاهی به قبایل قدیم عرب می رسید باری اما خودشان زبانشان فارسی بود. اسناد و متونی که از آن نسل ها امروزه مکشوف ما افتاده همه مؤيد اين نظر است. نمونه ای را اینجا عرض می کنم: شما وقتی اين رجال عربی دان را در سياق فارسي می بينيد در وهله اول چنين به نظر می رسد که همگی عرب زبان بوده اند و با فرهنگ و زبان فارسی نسبتی نداشتند اما اگر متون فارسی همان دوره نیشابور مانند حکایات ابو سعید ابو الخیر و یا آثار احمد جام و کتاب های فارسی کراميه خراسان و آثار صوفيه آن دوره و غيره را که به زبان فارسی است ببينيد ترديد نمی کنيد که همان مردانی که در سياق عبد الغافر فارسي زبانشان گویی نسبتی با فارسی ندارد چطور فارسی، زبان تجربه زیسته و زندگی و فرهنگ و محاوره شان بوده است.
وظيفه ماست که برای شناسایی و شناخت این دانشمندان عربی زبان ایران در سده های نخستین همت کنیم. بسياری از خاندان های ايرانی اهل علم در سه قرن نخستين اسلامی را که بيشترين مساهمت در رشد و فرهنگ اسلامی داشته اند تنها به اين دليل که به فارسی ننوشته اند و بخشی از فصول کتاب های تاريخ ادبيات فارسی ما را به خود اختصاص نداده اند نمی شناسیم و تلاشی هم برای شناخت آنها مبذول نمی داريم. کافی نيست که در کتاب های تخصصی اين دانشمندان ايرانی نامبردارند. بايد در کتاب های درسی مان و در آموزش و پرورشمان کاری کنیم تا نسل های جوان ما با این میراث عظیم و با این پیشینه فرهنگی و علمی ايرانی و اسلامی آشنایی يابند. ايران سرزمين بزرگی است و همواره سرزمين بزرگی هم بوده است. اين سرزمين خاستگاه تعالی و رشد فرهنگی اسلام و تمدن اسلامی بوده و همه ایرانیان از فارس و عرب و کرد و آذری و بلوچ و غيره و غيره همه در تعالی فرهنگ آن در طول تاريخ کوشا بوده اند و هر کدام سهم مهمی در فرهنگ ايرانی و اسلامی ما داشته اند. همه ايرانيان در کنار زبان عربی و کردی و آذری و ... در تعالی زبان فارسی همت کرده اند و قدردان زبان ملی چندين هزار ساله خود هستند.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
زبان فارسی، ايرانشهر و استاد مصطفی ملکيان
این روزها مطلبی در کانال ها در رابطه با "فارسی زبانان" و "فارسی دانان" به استاد مصطفی ملکيان نسبت داده می شود که اميدوارم نسبتی نادرست باشد؛ گو اينکه از ايشان سابقا هم مطالبی در رابطه با تاريخ و تمدن ايرانی شنيده و يا خوانده بودم که حقيقتا خيلی نا اميد کننده بود. حالا فارغ از آنکه حقيقتا اين مطلب از ايشان است و يا نه اين چند سطر را اينجا می نويسم. اميدوارم ايشان بخوانند:
زبان فارسی دو ويژگی عمده تاريخی دارد: يکی اينکه زبان فرهنگ است؛ يکی از کهنترين زبان های زنده دنياست که ده ها هزار کتاب و قطعات نثر و نظم با استفاده از آن نوشته و سروده شده است. زبان ارتباط فرهنگی و تمدنی ما با تعدادی از همسايگان امروزی ماست. فارسی زبان صرفا فارسی دانان نيست؛ چه در آن صورت تعدادی از ايرانشناسان خارجی را هم بايد فارسی زبان به معنای فارسی دان دانست. خير. فارسی زبان يعنی کسی که فارسی زبان تجربه زيسته فرهنگی اوست؛ عامل ارتباط با تاريخ و فرهنگش؛ فارغ از اينکه زبان مادريش چيست؛ چه بسياری از کسانی که در رشد و اعتلای اين زبان در طی قرن های گذشته مساهمت داشته اند کسانی بودند که شايد زبان مادريشان غير فارسی بود اما همان ها زبان فارسی را به عنوان زبان فرهنگ و زبان مکتوب خود زيسته بودند. از نقطه نظر مساهمت فرهنگی زبان های سريانی و عربی هم هر کدام در طی تاريخ دو هزار سال گذشته و برای مدتی در ميان تمدن های اين منطقه نقشی مشابه داشته اند.
نکته دوم: با اين وصف زبان فارسی يک ويژگی مهم ديگر دارد: زبان فارسی زبان يک قوم نيست. زبان يک ملت است. زبان "ايرانشهر" است. زبانی است ريشه گرفته در تاريخ يک سرزمين با چند هزار سال تاریخ که هويت پيوسته و تاريخی و فرهنگی خود را حفظ کرده و اين زبان را در مراحل مختلف خود متحول کرده و اينک هزار و اندی سال است که در شکل فارسی کنونی آن در ادبيات و فرهنگ و زندگی مردمان اين سرزمين به زیست خود ادامه می دهد. همه ايرانيان در طول تاريخ اين هويت را با يکديگر و در کنار هم شکل داده اند؛ به عنوان يک ملت. اين مليت مفهومی تاريخی/ فرهنگی دارد. ربطی به دولت-ملت های مدرن ندارد. مفهومی نيست که با يک تصميم سياسی و يا با اراده ای قاهره در لحظه ای از تاريخ اين سرزمين شکل گرفته باشد. هويتی است سيال و تاريخی که در عين وحدت خود ضامن حضور کثرت هاست: وحدت در عين کثرت و کثرت در عين وحدت. اين است ويژگی ايرانشهری که در تاريخ می شناسيم. نه اين مليت و نه اين زبان بر ساکنان اين سرزمين هيچگاه تحميل نشده است. تحميلی قومی نيست. اساسا زبان فارسی زبانی قومی نيست چرا که فارس و فارسی يک قوميت نيست. همه ساکنان اين سرزمين از چند هزار سال پيش به اين سو ايرانی اند با همه تنوع هايشان و زبان مشترک فرهنگی همه سازندگان اين سرزمين و اين فرهنگ و اين تمدن زبان فارسی است؛ زبانی که با آن فرهنگ و تمدن چند هزار ساله خود را منتقل کرده اند و متحول کرده اند. با اين تحول زبان فارسی هم متحول شده و از زبان های قديم آن به زبان فارسی دوره اسلامی رسیده است. ما در ايران تنها زبان فارسی نداريم. هيچ گاه تنها زبان فارسی نداشته ايم. سياهه نام های زبان ها و لهجه های ايرانی سياهه بلندی است. همه اين زبان ها و لهجه ها در طول تاریخ برای خود فرهنگ شفاهی و مکتوب داشته و دارند اما همه آنها در عين حال خادم زبان فارسی در تحول تاريخی اش بوده اند؛ زبان فرهنگ ملی و دینی اين سرزمين.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
عليكم السلام والرحمة والاكرام
سيدنا الجليل.. قطعا تا به حال همين دعاها همراه ما بوده و هست که این کار با صعوباتی که دارد و عدم فهم کافی از اهمیت آنها توسط مدیران فرهنگی کشور ادامه پیدا کرده است..
یادم هست زمانی با یکی از معاونت های فرهنگی وزارت ارشاد درباره این کتابها صحبت می کردم که ایشان به بنده فرمودند: چرا شما این نسخه ها را عینا چاپ می کنید، بیایید نسخه خطی را تهیه و ترجمه فارسی آن را منتشر کنید.
این سطح شعور فکری مدیرانی است که از جایگاه فرهنگ و علم در مملکت ما دفاع می کنند!
بزرگش نخوانند اهل خرد...
دکتر محمد روشن در مصاحبهای با ایبنا دکتر خانلری را به انتحال و دزدی متهم کرده است. این سخن آقای روشن تازه نیست. ایشان در سال ۱۳۶۳در مقالۀ «گفتاری در باب انتحال» همین را گفته بود. همان ایام دکتر نوریان پاسخی استوار به آن مقاله داد. سخن تازه آقای روشن که نمیدانستیم این است: «خانلری یک استثمارگر بود. حتی از نظر حقوق و مزایا نیز استثمارگر بود» .
خانلری در آن سالی که روشن فرصت را مغتنم دانسته بود که به او تهمت بزند، پیر و خستهدل و ناتوان شده بود. تازه از زندان انقلاب رهیده بود. به پایمردی استاد مطهری که رحمت بر او باد، بود که خانلری اعدام نشد. حساب بانکی خانلری مدتها توقیف بود و به برکت انقلاب، استاد فقید٬ پیرانهسر٬ از فضیلت الفقر فخری برخوردار شده بود. انقلاب خانلری را درهم شکسته بود. کجا استاد مجال داشت در آن موجخیز مصائب با کسی ماجرا کند و به آقای روشن جواب بدهد... لابد استاد با خود گفت: چون بد آید هر چه آید بد شود همه میگویند بگذار آقای روشن هم بگوید...
وانگهی روشن شاگرد و برکشیده و نمکخوردۀ خانلری و بنیاد فرهنگ بود. اساساً یک هدف خانلری از پیافکندن بنیاد فرهنگ پرورش محقّق بود. میخواست محققان جوانی چون روشن پروبال بگیرند و آموزش ببینند تا آیندۀ تحقیق علمی٬ در زمینۀ زبان و ادب فارسی٬ تضمین شود. بیچاره خانلری چه میتوانست بگوید؛ بیاید شاگردی را که خود پرورده بود و پابهپا برده بود فروبمالد و رسوا کند. آن وقت دیگر خانلری نبود. بزرگ نبود... لابد استاد با خود گفت: آقای روشن جوان است و جویای نام آمده است. بگذار بگوید. از گذشت روزگار خواهد آموخت.
دیگر اینکه مرد جهان خورده بود و کارها رانده بود. آگاه بود از جایگاهش؛ نیک میدانست آثارش اعتبار فرهنگ ایران معاصر است. در قلمرو زبان فارسی نامش بلند بود و نوشتههایش مثل کاغذ زر دستبهدست میشد...لابد استاد با خود گفت: خوانندۀ سخنِ آقای روشن خود عاقل است. مرا میشناسد. چه جوابی دارم که به آقای روشن بدهم.
خانلری البته پاسخی به آقای روشن نداد. سکوت کرد. اقتضای شکوه و شأن والایش هم این بود اما نمیدانم چرا فکر میکنم در دلش این بیت سعدی را مدام میخواند:
کس نیاموخت علم تیر از من
که مرا عاقبت نشانه نکرد
من هم نمیخواهم جوابی به ادعای آقای روشن بدهم. کارنامۀ خانلری روشن است. داور زمان داوریاش را کرده است. هرچه بگذرد چهرۀ خانلری روشنتر خواهد شد و روسیاهی به زغال خواهد ماند. استاد روشن هم بر کاروانگه است و کارنامهاش داوری خواهد شد. اینقدر هست که چندوچون «تصحیح»های ایشان بر اهل فن پوشیده نیست. آنکه دستش در کار است میداند که نام «کلیله و دمنه» روشن و «ویس و رامین» روشن را چه باید بگذارد و مرا با این سخن کاری نیست.
سخنم چیز دیگر است. دانشجویی که مصاحبۀ آقای روشن را برایم فرستاده نوشته است: «آقای روشن گفته که دکتر عباس زریاب خویی گفته : «این پرویزخان[ خانلری] ذاتا دزد است». اول باور نکردم. خواندم و دیدم که استاد روشن چنین فرموده است.
به دوست جوانم نوشتم:« آقای روشن گفته:« هیچ اثری از خانلری تقریبا مال خودش نیست» و دیگران کتابهای او را نوشتهاند و «خانلری یک نگاهی هم میکرد» . سی سال است خانلری مرده. چرا در این مدت این «دیگران» که کتابهای خانلری را نوشتهاند٬ مقاله ننوشتهاند و مصاحبه نکردهاند که خانلری حقوق معنوی و مادی ما را ضایع کرده است؟ چرا این «دیگران» خانلری را به انتحال و استثمار متهم نکردهاند؟
خانلری را باید از پنجرۀ آثارش دید و داوری کرد. خانلری را باید از دریچۀ قضاوت ایرج افشار، مهستی بحرینی، مهرداد بهار، سیمین بهبهانی، پورنامداریان، حسین خطیبی، رواقی، ریاحی، زرینکوب، سایه، سعیدیسیرجانی، رضا سیدحسینی، شفیعیکدکنی، بزرگ علوی ، متینی، مجتبایی، محجوب، مرتضوی، مشیری، مصفا، احمد مهدوی دامغانی، نادرپور، یارشاطر، حبیب یغمایی و یوسفی دید و شناخت. مقام خانلری را باید در آینۀ آگهی تسلیتی دید که مهدی اخوانثالث املا کرد و شفیعیکدکنی نوشت. اعتبار و حجیت خبر واحد آقای روشن در برابر گواهی اینهمه آدم معتبر که مرام و مسلکهای مختلف دارند٬ معلوم است که چه خواهد بودن!
اما زریاب!... زریاب دربارۀ خانلری مقالهای عمیق نوشته است. او را مرد دوهزار و پانصدساله خوانده است؛ او را یکی از معدود معاصرانی دانسته که میراثدار کلیت فرهنگ دیرین ایران هستند. او را عصارۀ قرنها سخن و اندیشۀ قوم ایرانی دانسته است. نوشته است نثر خانلری زبان فارسی را با شکوه و قدمت دیرینهاش٬ در دلها جای میدهد. خانلری را در زمرۀ فردوسی و حافظ و دهخدا دانسته است. نوشته است که خانلری مثل فردوسی نمیمیرد چون تخم «سخن» را پراکنده است»...
باری عقیدۀ زریاب را در باب خانلری باید در مقالۀ متقن او خواند.
https://t.me/n00re30yah
این حرف موسوم به «فاء اعجمی» است.
دو نمونه از منابعی که درین باره سخن گفته اند:
1- وزن شعر فارسی، دکتر پرویز ناتل خانلری، انتشارات توس، ط 4، 1361، صص 135-136
2- تاریخ نسخه پردازی و تصحیح انتقادی نسخه های خطی، نجیب مایل هروی، انتشارات سوره مهر، ط 1، 1394، صص 271، 274، 282 و 584. حُسن این کتاب آن است که شواهدی از نسخ خطی هم برای فاء اعجمی ذکر نموده است.
ما فارسی زبانان همچنان از این واک «فاء اعجمی» در تلفظ استفاده می کنیم. آنچه منسوخ شده، حرف مکتوبی است که به ازاء این صوت وضع شده بود (غالباً با سه نقطه، و گاه با دو نقطه؛ مثل ق) و در نسخ خطی تا اوایل قرن هشتم در برخی از مناطق فارسی زبان کاربرد داشت.
چرا ناقد برخی افکار و آثار سيد جواد طباطبایی هستم؟ (1)
من از ناقدان طباطبایی هستم. نقد من ناظر به فقر تاريخی نگری در آثار اوست؛ البته در حوزه ای که در آن تخصص دارم. يعنی آثارش درباره تاريخ انديشه سياسی در اسلام و ايران. به نظرم بخش هایی از آنچه او به عنوان نظريه ايرانشهری ارائه می دهد فاقد پشتوانه تاريخی است و از فقر روشی در بحثی که در اساس بايد با شيوه تاريخی مورد مطالعه قرار گيرد رنج می برد. ايده ايران به مثابه ملت و نسبت آن با انديشه شاهی آرمانی ايرانی را بايد بر اساس منابع اصلی آن شناخت و نه آنچه طباطبایی تحت عنوان تداوم آن در آثار سياستنامه ای می بيند. سياستنامه ها کتاب هایی برای تئوری نظريه سلطنت بودند که با شاهنشاهی ساسانی فرق می کند. علاوه بر اين طباطبایی دوران اسلامی تاريخ ايران را به درستی تحليل نمی کند. تفکيک ميان اسلام و ايران از نقطه نظر فرهنگی و تمدنی درست نيست. به همان اندازه که آيين مزديسنی آيينی ايرانی بود اسلام هم آيين و ديانتی ايرانی شد. سرنوشت دينی و سياسی ساسانيان در اواخر دوران آنان به گونه ای شد که اگر اسلام نمی آمد به احتمال زياد سرنوشت ايران و آيينش با دنيای "روم" گره می خورد و شايد از آن چيزی هم نمی ماند. اسلام ديانتی بود که فضا را برای حفظ ايران و حفظ و گسترش فرهنگی ايران در سرتاسر سرزمينی که با اسلام پيوند داشت، از بخش هایی از چين تا اندلس و جنوب فرانسه فراهم کرد. در اين فضا بود که فرهنگ ايرانی و دين و فلسفه و تفکر و هنر و تمدن آن نو شد و شکوفایی مجدد يافت. اين فقط با دولت عباسی و ورود کاتبان و مستوفيان و بزرگ زادگان ايرانی نبود که ممکن شد، حتی در عصر اموی هم فرهنگ ايرانی راه خود را در لایه های مختلف دينی و تمدنی اسلام باز کرده بود. اگر کسی آشنا با فرهنگ و تمدن اسلامی باشد ترديد نمی کند که اسلام به همان اندازه که ايران اسلامی شد، ديانتی ايرانی شد؛ و اينجا مقصودم جنبه های فرهنگی و تمدنی اين دين است. بخش اعظم ادبيات و آثار فرهنگی و تمدنی اسلام يا ايرانی است و يا متأثر از آن. من از اين به عنوان تاثير ايران و يا خدمات ايران به اسلام تعبير نمی کنم. در واقع آن را خود ايران می دانم. تداومی برای ايران و فرهنگ و تمدنش. به ظاهر به نظر می رسد که ايران تماميت و وحدت ارضی و هويت سرزمينی خود را بعد از سقوط ساسانيان از دست داد اما من با اين نتيجه گيری و يا تعبير مخالفم. درست است که از لحاظ سياسی دولت ساسانی و يا هر دولتی با عنوان دولت ايران در پی سقوط ساسانيان از بين رفت منتهی سرزمين ايران در طول تاريخش قبل از اينکه با نظام های سياسی اش شناخته شود با حقيقت پيوسته ملت ايران و فرهنگ ايرانی اش شناخته می شد و می شود. تداوم فرهنگی ايران شهر هيچگاه در طول دوران اسلامی گسسته نشد. گاهی نام ايران به محاق می رفت اما اعراب و ديگران به خوبی مرز آنچه ايران بود و غير ايران را می شناختند و البته با تعابير مختلف از آن ياد می کردند.
گفتم ايران قبل از هويت سياسی حکومت هايش با هويت سرزمينی اش و با ملت ايرانی اش شناخته می شد و الآن می گويم همان هم پايه ای بود برای تشکيل مجدد دولت ملی ايران در عصر صفوی. اين ممکن نبود الا با استمرار فرهنگی ايران. برخلاف طباطبایی من با تفسيری که کوربن از اسلام ايرانی می کرد مخالفم. بنابر آنچه گفتم اسلام ديانتی برای ايران بود و اصلا دوگانگی در هيچ شکلش در اين ميان معنی ندارد. اسلام متعلق به ايران بود و بخشی از هويتش. ايران منهای اسلام اصلا قابل تصور نيست. به اين معنا که اساس فرهنگی و تمدنی ايران بعد از اسلام همواره آميخته با فرهنگ اسلامی بود و اصلا تفکيک در اين زمينه نه تنها غلط و بل بی فايده و ضد غرض است. غلط بودن تعبير اسلام ايرانی از آن روست که ما درست به همین دلیل هم نمی توانيم از اسلام عربی و يا اسلام مغربی و اسلام اندلسی و اسلام هندی و يا اسلام ترکی سخن بگوییم. اسلام از همان آغاز دوران ظهور فرهنگی و تمدنی اش ديانت ايران شد و اين ديانت به گستره تمام جغرافيای اسلامی در طی سده های متمادی فضا را برای گسترش فرهنگ ايرانی فراهم کرد. تا اسلام هست ايران هست و تا ايران هست اسلام هم هست.
اسلام برای ايران فضایی را ايجاد کرد که فرهنگ ايرانی هم زمان که در خراسان و ماوراء النهر حضور داشت و گسترش می يافت در شام و شمال آفريقا و اندلس و شبه جزيره هم به دليل حضور اسلام توانست گسترش پيدا کند. اين موقعيت ممتازی برای ايران بود. اسلام تمدن کتاب بود و به واسطه کتاب و فرهنگ مکتوب زمينه برای بسط مکتوب فرهنگ ايران پيدا شد. زبان فارسی هم در واقع با زبان و خط عربی و شرايط ويژه خراسان بعد از عصر فتوحات بود که تحول يافت و به زبان مکتوب ارتقا يافت.
مکاتبات دوران سامانيان و آل بويه و غزنويان به عربی و يا فارسی؟
من قبلا هم نوشتم که اگر می خواهيد عظمت کار فردوسی را در شاهنامه بدانيد به آثار هم عصران او و از جمله ثعالبی بنگريد که چگونه با وجود آنکه در خانه با اهل و عيال و با مردم کوچه و خيابان و محله به فارسی سخن می گفت اما مانا که هيچگاه کتابی به زبان فارسی ننوشت و همه آثارش و از جمله بسياری از کتاب های بعضا تکراری اش همه به زبان عربی نگاشته شد؛ حتی آنجا که از سخنان پادشاهان قديم و يا معاصران ايرانی اش مطلبی نقل می کند همه را به زبان عربی بر می گرداند. شايد گمان می کرده با اين کار هم به زبان عربی خدمت می کند (و آن دوران عصر رقابت و منافسه ميان اهل ادب عربی و مفاخره بدان بود در ميان اهالی بلاغت و سخنوری و کاتبان و ...) و هم خدمتی است برای ماندگاری اين کلمات و انتشارش حتی در ميان غير فارسی زبانان. اما هر چه هست آدم وقتی ایرانیانی مانند ثعالبی و صاحب بن عباد و ابوبکر خوارزمی و ابن العمید و بدیع الزمان همدانی و بسياری ديگر را در آن دوران می شناسد که چطور با يکديگر مسابقه عربی دانی و عربی نويسی به راه انداخته بودند و آنگاه می بیند که فردوسی اثر جاودانه خود را نوشت و بهترين خدمت ها را به زبان ملی کشورش کرد بی اختيار ستايشگرش می شود.
باری در دربار سامانيان و آل بويه و همچنين در دستگاه های اداری و وزارتی غزنويان و سلجوقيان بی ترديد زبان اول زبان فارسی بود و ترديدی نيست که وقتی صاحب بن عباد مثلا در دربارش در ری با کارگزارانش سخن می گفته و يا نامه ای برای همقطارانش و یا اعیان و بزرگان شهرها و يا برای شاه آل بويه می نوشته و يا حکم قضاوت برای اشخاص تحریر و امضا می کرده و یا نامه ای دوستانه برای یک ایرانی دیگر در اصفهان و یا خراسان می نوشته آنها را به زبان فارسی می نگاشته. اصلا چرا بايد خلاف اين را تصور کرد؟ مگر در دستگاه اداری آل بويه همه زبان عربی می دانسته اند؟ گيرم صاحب بن عباد دلبسته ادب عربی بود و به گواهی ابو حيان توحيدی مفاخره را در این کار می دید اما آيا قابل تصور است که مثلا برای ابلاغ حکمی به شخصی برای کاری اداری قلم به دست گيرد و به زبان عربی برای او که شاید اصلا عربی نمی دانست و یا حتی اگر می دانست زبان عربی زبانی نبود که در خانه و اداره با آن صحبت می کرد مکتوبی به عربی بنويسد؟ شگفتا...
من تصور می کنم عمده آنچه از رسائل عربی از کارگزاران حکومتی در این دوره ها از وزیران و کاتبان معروف امروز دستیاب است؛ آنها که زبان اصلی شان فارسی بود و در دستگاه های اداری حکومت های ایرانی و یا دستگاه های اداری ایرانی کار می کردند همه اصلشان به فارسی نوشته شده و بعدا تحریرهای عربی آنها صرفا برای مفاخره اهل ادب تحریر و تنظیم شده و برای ما به ودیعت گذاشته شده. افسوس که پیشینیان ما در حفظ مکاتيب اداری خاصه به زبان فارسی همت لازم را نداشتند.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
زبان فارسی، ايرانشهر و استاد مصطفی ملکيان
این روزها مطلبی در کانال ها در رابطه با "فارسی زبانان" و "فارسی دانان" به استاد مصطفی ملکيان نسبت داده می شود که اميدوارم نسبتی نادرست باشد؛ گو اينکه از ايشان سابقا هم مطالبی در رابطه با تاريخ و تمدن ايرانی شنيده و يا خوانده بودم که حقيقتا خيلی نا اميد کننده بود. حالا فارغ از آنکه حقيقتا اين مطلب از ايشان است و يا نه اين چند سطر را اينجا می نويسم. اميدوارم ايشان بخوانند:
زبان فارسی دو ويژگی عمده تاريخی دارد: يکی اينکه زبان فرهنگ است؛ يکی از کهنترين زبان های زنده دنياست که ده ها هزار کتاب و قطعات نثر و نظم با استفاده از آن نوشته و سروده شده است. زبان ارتباط فرهنگی و تمدنی ما با تعدادی از همسايگان امروزی ماست. فارسی زبان صرفا فارسی دانان نيست؛ چه در آن صورت تعدادی از ايرانشناسان خارجی را هم بايد فارسی زبان به معنای فارسی دان دانست. خير. فارسی زبان يعنی کسی که فارسی زبان تجربه زيسته فرهنگی اوست؛ عامل ارتباط با تاريخ و فرهنگش؛ فارغ از اينکه زبان مادريش چيست؛ چه بسياری از کسانی که در رشد و اعتلای اين زبان در طی قرن های گذشته مساهمت داشته اند کسانی بودند که شايد زبان مادريشان غير فارسی بود اما همان ها زبان فارسی را به عنوان زبان فرهنگ و زبان مکتوب خود زيسته بودند. از نقطه نظر مساهمت فرهنگی زبان های سريانی و عربی هم هر کدام در طی تاريخ دو هزار سال گذشته و برای مدتی در ميان تمدن های اين منطقه نقشی مشابه داشته اند.
نکته دوم: با اين وصف زبان فارسی يک ويژگی مهم ديگر دارد: زبان فارسی زبان يک قوم نيست. زبان يک ملت است. زبان "ايرانشهر" است. زبانی است ريشه گرفته در تاريخ يک سرزمين با چند هزار سال تاریخ که هويت پيوسته و تاريخی و فرهنگی خود را حفظ کرده و اين زبان را در مراحل مختلف خود متحول کرده و اينک هزار و اندی سال است که در شکل فارسی کنونی آن در ادبيات و فرهنگ و زندگی مردمان اين سرزمين به زیست خود ادامه می دهد. همه ايرانيان در طول تاريخ اين هويت را با يکديگر و در کنار هم شکل داده اند؛ به عنوان يک ملت. اين مليت مفهومی تاريخی/ فرهنگی دارد. ربطی به دولت-ملت های مدرن ندارد. مفهومی نيست که با يک تصميم سياسی و يا با اراده ای قاهره در لحظه ای از تاريخ اين سرزمين شکل گرفته باشد. هويتی است سيال و تاريخی که در عين وحدت خود ضامن حضور کثرت هاست: وحدت در عين کثرت و کثرت در عين وحدت. اين است ويژگی ايرانشهری که در تاريخ می شناسيم. نه اين مليت و نه اين زبان بر ساکنان اين سرزمين هيچگاه تحميل نشده است. تحميلی قومی نيست. اساسا زبان فارسی زبانی قومی نيست چرا که فارس و فارسی يک قوميت نيست. همه ساکنان اين سرزمين از چند هزار سال پيش به اين سو ايرانی اند با همه تنوع هايشان و زبان مشترک فرهنگی همه سازندگان اين سرزمين و اين فرهنگ و اين تمدن زبان فارسی است؛ زبانی که با آن فرهنگ و تمدن چند هزار ساله خود را منتقل کرده اند و متحول کرده اند. با اين تحول زبان فارسی هم متحول شده و از زبان های قديم آن به زبان فارسی دوره اسلامی رسیده است. ما در ايران تنها زبان فارسی نداريم. هيچ گاه تنها زبان فارسی نداشته ايم. سياهه نام های زبان ها و لهجه های ايرانی سياهه بلندی است. همه اين زبان ها و لهجه ها در طول تاریخ برای خود فرهنگ شفاهی و مکتوب داشته و دارند اما همه آنها در عين حال خادم زبان فارسی در تحول تاريخی اش بوده اند؛ زبان فرهنگ ملی و دینی اين سرزمين.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
زبان فارسی، ايرانشهر و استاد مصطفی ملکيان
این روزها مطلبی در کانال ها در رابطه با "فارسی زبانان" و "فارسی دانان" به استاد مصطفی ملکيان نسبت داده می شود که اميدوارم نسبتی نادرست باشد؛ گو اينکه از ايشان سابقا هم مطالبی در رابطه با تاريخ و تمدن ايرانی شنيده و يا خوانده بودم که حقيقتا خيلی نا اميد کننده بود. حالا فارغ از آنکه حقيقتا اين مطلب از ايشان است و يا نه اين چند سطر را اينجا می نويسم. اميدوارم ايشان بخوانند:
زبان فارسی دو ويژگی عمده تاريخی دارد: يکی اينکه زبان فرهنگ است؛ يکی از کهنترين زبان های زنده دنياست که ده ها هزار کتاب و قطعات نثر و نظم با استفاده از آن نوشته و سروده شده است. زبان ارتباط فرهنگی و تمدنی ما با تعدادی از همسايگان امروزی ماست. فارسی زبان صرفا فارسی دانان نيست؛ چه در آن صورت تعدادی از ايرانشناسان خارجی را هم بايد فارسی زبان به معنای فارسی دان دانست. خير. فارسی زبان يعنی کسی که فارسی زبان تجربه زيسته فرهنگی اوست؛ عامل ارتباط با تاريخ و فرهنگش؛ فارغ از اينکه زبان مادريش چيست؛ چه بسياری از کسانی که در رشد و اعتلای اين زبان در طی قرن های گذشته مساهمت داشته اند کسانی بودند که شايد زبان مادريشان غير فارسی بود اما همان ها زبان فارسی را به عنوان زبان فرهنگ و زبان مکتوب خود زيسته بودند. از نقطه نظر مساهمت فرهنگی زبان های سريانی و عربی هم هر کدام در طی تاريخ دو هزار سال گذشته و برای مدتی در ميان تمدن های اين منطقه نقشی مشابه داشته اند.
نکته دوم: با اين وصف زبان فارسی يک ويژگی مهم ديگر دارد: زبان فارسی زبان يک قوم نيست. زبان يک ملت است. زبان "ايرانشهر" است. زبانی است ريشه گرفته در تاريخ يک سرزمين با چند هزار سال تاریخ که هويت پيوسته و تاريخی و فرهنگی خود را حفظ کرده و اين زبان را در مراحل مختلف خود متحول کرده و اينک هزار و اندی سال است که در شکل فارسی کنونی آن در ادبيات و فرهنگ و زندگی مردمان اين سرزمين به زیست خود ادامه می دهد. همه ايرانيان در طول تاريخ اين هويت را با يکديگر و در کنار هم شکل داده اند؛ به عنوان يک ملت. اين مليت مفهومی تاريخی/ فرهنگی دارد. ربطی به دولت-ملت های مدرن ندارد. مفهومی نيست که با يک تصميم سياسی و يا با اراده ای قاهره در لحظه ای از تاريخ اين سرزمين شکل گرفته باشد. هويتی است سيال و تاريخی که در عين وحدت خود ضامن حضور کثرت هاست: وحدت در عين کثرت و کثرت در عين وحدت. اين است ويژگی ايرانشهری که در تاريخ می شناسيم. نه اين مليت و نه اين زبان بر ساکنان اين سرزمين هيچگاه تحميل نشده است. تحميلی قومی نيست. اساسا زبان فارسی زبانی قومی نيست چرا که فارس و فارسی يک قوميت نيست. همه ساکنان اين سرزمين از چند هزار سال پيش به اين سو ايرانی اند با همه تنوع هايشان و زبان مشترک فرهنگی همه سازندگان اين سرزمين و اين فرهنگ و اين تمدن زبان فارسی است؛ زبانی که با آن فرهنگ و تمدن چند هزار ساله خود را منتقل کرده اند و متحول کرده اند. با اين تحول زبان فارسی هم متحول شده و از زبان های قديم آن به زبان فارسی دوره اسلامی رسیده است. ما در ايران تنها زبان فارسی نداريم. هيچ گاه تنها زبان فارسی نداشته ايم. سياهه نام های زبان ها و لهجه های ايرانی سياهه بلندی است. همه اين زبان ها و لهجه ها در طول تاریخ برای خود فرهنگ شفاهی و مکتوب داشته و دارند اما همه آنها در عين حال خادم زبان فارسی در تحول تاريخی اش بوده اند؛ زبان فرهنگ ملی و دینی اين سرزمين.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com