?آیا پروانه نشر بگیرد، آیا نگیرد
با یکی از اساتید و اهل قلم یک روز در کنگره نظامی بودیم، گفت: آقا من ناراحتم. گفتم چی شده؟ گفت: کتابم را به یک ناشری دادم که به پروانه نداده اند، بیچاره شدم. دو سال است که کتابم... این مؤلف 20-10 کتاب داشت که ناشر با سابقه دیگری چاپ کرده بود. گفتم مگر با ناشرت مسئله ای بهم زدی؟ گفت: نه. گفتم: از او راضی هستی؟ گفت: بله. گفتم: من آمدم سراغ شما که اگر کتابی به ما بدهی چاپ می کنیم و خوشحال می شویم. گفت: بله. گفتم: به ما که کتاب ندادی. گفت: نه. گفتم: چگونه ممکن است ناشری را که 10 سال است با او کار می کنی و از او راضی هستی، گذاشتی و کتابت را به یک آدمی دادی که از دید شما و جامعه فرهنگی ناشناخته بوده و تازه رفته پروانه نشر بگیرد، آیا پروانه نشر بگیرد، آیا نگیرد. بعد می آیی می گویی بیچاره شدم، خوب، حقت است. یک مسئله دیگر هم اینکه یک ناشر خوشنام تر گفت من 14 درصد می دهم، مؤلف فوری می گوید به ناشر 15 درصدی می رسد که چاپش کند. هیچ بهایی هم برای ناشر قائل نیست.
منبع: گفتگو با عبدالکریم جربزه دار در: کریمانه، ص46.
@Ketabpazhohi
معشوقه من دوش ملالی میگفت : صدنکته به از لولو،ولا لا میگفت
گفتا بدهم کام فلان بیحده : مر کاش کنی لال باز لالا میگفت
معشوقه من دوش لالا می گفت صد نکنته به از لؤلؤ لالا می گفت گفتا بدهم کام فلان بیچاره ....... که لال باد لالا می گفت
معشوقهٔ من دوش به لالا میگفت
صد نکته به از لؤلؤ لالا میگفت
گفتا بدهم کامِ فلان بیچاره
لالاش -که لال باد- لا لا میگفت
معشوقه ی من دوش به لالا (یعنی به دایه اش) می گفت
صد نکته به از لولوء لالا می گفت
گفتا بدهم کام فلان بیچاره
ای کاش که لال باد، "لا، لا" می گفت (ای کاش که لال می شد دایه و نه نه می گفت)
آخر این رباعی اگر لطفی داشته باشد -که ندارد به نظر من- در تکرار «لالا»ست. لالای اول از مصراع چهارم را اگر «ایکاش» بخوانیم (که نمیدانم لفظ «ایکاش» در معنای «کاشکی» اصلاً در قرن هشتم و قبل از آن مصطلح بوده است یا نه) چطور باید معنا کرد آن مصراع را؟ میدانیم که مصراع سوم از زبان «معشوقه» است. یعنی آرزو میکند معشوقهاش لال بشود؟
بعد، «لا لا میگفت» چه معنایی خواهد داشت؟
اگر هم اولی را «ایکاش» بخوانیم و «لالا»ی دوم را فاعل بگیریم، کار از دو جهت خراب میشود؛ اول آنکه معلوم نیست لالا چهکسی را گفته است که لال باد. دوم آنکه «لالا» در مصراع اول به همین معنا قافیه شده است و در مصراع دوم به معنایی دیگر. پس، ناگزیر، در مصراع چهارم به معنایی غیر از آن هردو به کار رفته است. تنها معنایی هم که برای این لفظ، غیر از آن دو معنا، میمانَد همین «نه، نه» است و آن هم در صورتی معنا میدهد که از قول لالای معشوقه باشد، یعنی واژهی نخست هم لالا باشد.
مشخص است که لالای اول معنی خواب است همان که خودمان هم می گوییم برو لالا کن... دوم هم که صفت لولؤ است . و سوم . در معنی نه نه نفی ....
البته با نظر جنابعالی که مصراع سوم گفته معشوقه است مخالفم چون« گفتا» دارد..... پس خود عاشق دارد نقل قول غیر مستقیم می کند که معشوق در خواب من گفت که کام فلان کس را می خواهم بدهم..... تصور من کام رقیب منظور باشد . وبعد عاشق ارزو می کند که ای کاش لال شود و نه نه بگوید یعنی حتی در خواب هم به رقیب کام ندهد ...
سلام دوستان
بنده الان این رباعی را دیدم و متاسفانه فرصت نکردم تمام کامنت ها را بخوانم، اما به نظر حقیر، ثبت صحیح این رباعی به احتمال قریب به یقین چنین است:
معشوقه من دوش به لالا (به خدمتکارش) می گفت
صد نکته به از لولوء لالا (لولوء درخشنده) می گفت
گفتا بدهم کام فلان بیچاره (معشوق به خدمتکارش گفت: می خواهم کام فلان بیچاره «یعنی شاعر» را بدهم)
لالاش (خدمتکارش) که لال باد، لالا (نه نه) می گفت
صبح به خیر. اتفاقا لای اول لالای مصراع چهارم خیلی شبیه لای اول مصراع اوله خانم اسدی.
من وقتی اون لا رو دیدم حدس زدم که این هم لالاش باشه.
البته آقای احمدی بیشتر میتونن قبول کنن این نظر رو. چون صفحه های بیشتری از متن رو در اختیار دارند و به خط کاتب بیشتر آشنا هستند
قبلا حقیر رفتم و چند نسخه خواستم.طرف راهنمایی میکرد.میگفت اول مسئول نسخ خطی باید امضا کند.بعد شورای فلان.بعد نماینده بهمان.بعد رییس فلان.اینقدر گفت که من ناامید شدم و گفتم از سایر کتابخانه ها گیر بیاورم بهتر است
پيري كه نيكنام خردمند بر كمال
گفتا به أهل هوش چنين پند بي مثال
نيكي به خلق ميكن و دور از حرام باش
از محبت است راحت و هم توشه حلال
مرحوم آخون جان ولد حسام الدين
مصراع چهارم بايد مَحبَت خوانده شود
فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده : یکى از طلبه هاى حوزه باعظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمومنین (علیه السلام)عرضه مى دارد : شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟!شب امیرالمومنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فیجیل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو :به آسمان رود و کار آفتاب کند .
پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !!بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند .
وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید .مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود .
فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن پرزینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است .هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید .
چون صیغه جارى شد طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟
راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمومنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم ; به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمومنین (علیه السلام)قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم ،
شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم :به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیرالمومنین (علیه السلام) است . راجه سجده شکر کرد و خواند :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند *** به آسمان رود و کار آفتاب کند
طلبه ای که به لوستر های حرم حضرت امیر المؤمنین (عليه السلام) اعتراض داشت
فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده : یکى از طلبه هاى حوزه با عظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه مى دارد : شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟! شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فجل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو :
به آسمان رود و کار آفتاب کند .
پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است ، شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !! بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند، و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند !!
وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند ، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید ، و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید ، و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید . مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد ، و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود .
فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند ، و هر کدام در آن سالن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است . هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند ، و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید .
چون صیغه جارى شد ، طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟
راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم . به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم : حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم ، و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم .
شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند
طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است . راجه سجده شکر کرد و خواند :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند *
به آسمان رود و کار آفتاب کند
به عشق غدیر وعلی ع
مصراع آخر رباعی: هدیۀ خدایان!
درباره یک رباعی از تأثیر تبریزی یادداشتی از استاد علی میرافضلی
ای شاه رسل که دادرس آمدهای
پیغمبر هر ناکس و کس آمدهای!
چون مصرع پیش کآخرش میگویند
پیشی به یقین، اگرچه پس آمدهای!
محسن تأثیر تبریزی
(درگذشتۀ ۱۱۲۹ ق.)
●
از پل والری نقل کردهاند که «مصراع اول، هدیۀ خدایان است»، و احتمالاً منظورش آن بوده که جنبۀ الهامی اولین سطری که بر خاطر شاعر وارد میشود، بسیار بالاست و به دلیل آنکه در فرایند آفرینش شعر به تدریج مرتبۀ خودآگاهی شاعر غلبه مییابد، از درصد خلوص الهام در مابقی سطرها کاسته میشود. بماند که این امر در همۀ شعرها و برای همۀ شاعران یکسان نیست. ما در مورد روشهای فراهم آوردن زمینۀ فرود و ورود فرشتۀ الهام، سخنی نمیگوییم که آن جزو فوت و فن شاعران است!
باری، اگر به سخن والری اعتقاد داشته باشیم و مصراع اول را هدیۀ خدایان بدانیم، به هیچ وجه نمیشود مطمئن بود که مصراع نخست شعرهایی که میخوانیم، همان هدیۀ خدایان است! چرا که شاعران، در مرحلۀ نهایی کردن شعر، آن قدر کلمات وارده را بالا پایین و زیر و زبر میکنند که هدیۀ خدایان گاهی میرود لابهلای سطر و ستونهای شعر گم و گور میشود.
تجربۀ شاعری من و مطالعۀ چندین هزار رباعی و گواهی چندین شاعر رباعیسرا، میگوید که هدیۀ خدایان در رباعی، مصراع آخر است! یعنی، اغلب رباعیسرایان، اول، مصراع چهارم رباعی را میگویند و بعداً برای آن سه مصراع دیگر، ردیف میکنند. گاهی یک مضمون گرم و گیرا، یک کشف شاعرانه، یک تصویر ناب، یک حس عاطفی زیبا، چندین وقت ذهن و ضمیر شاعر را به خود مشغول میدارد تا تبدیل شود به یک مصراع. شاعر رباعی سرا، حیفش میآید که این عطیۀ خداوندی را بگذارد اول شعرش. اگر بگذارد، بعدش باید چه کار کند؟ آن سه مصراع دیگر باید چه قدر خلوص و انرژی داشته باشند که بتوانند خودشان را با مصراع اول همطراز کنند؟ بنابراین، راه حل شاعران در ۹۰ درصد موارد، جا دادن آن مصراع یگانه در مصراع چهارم است. مشکل است که بفهمیم اهمیت مصراع چهارم رباعی، باعث این مسئله شده یا این مسئله، به مصراع چهارم اهمیت داده است. پس، کاری به این بحث مهم فلسفی نخواهیم داشت و بیخیالش میشویم.
بنده، موضوع «مصراع چهارم رباعی» را در کتاب چهارخطی پیش کشیدهام و دیگر وارد مباحث آن مقاله نمیشوم. هنگام نگارش آن مطلب، رباعی محسن تأثیر تبریزی را ندیده بودم. ولی دو رباعی دیگر که گویای همین موضوع است، در کتاب هست، از جمله این رباعی با اهمیت ادایی یزدی (درگذشتۀ ۱۰۶۲ ق):
ارباب سخن، فکر رباعی چو کنند
اول گویند مصرع آخر را.
رباعی تأثیر تبریزی، کپی ضعیفی از رباعی ادایی یزدی است، ولی برای مستندسازی بحث ما و نشان دادن طرز تلقی شاعران از این موضوع مهم، ذکرش لازم است. منظور شاعر از مصراع پیش، همان هدیۀ خدایان است که اول بار به ذهن شاعر خطور میکند. درستش این بود که میگفت: چون مصرع پیش کآخرش میآورند. ولی به ضرورت وزن٬ و آسانگیری و کمهمتی شاعر، بدین هیئت ناروا در آمده است. از رباعی بالا، و بسیاری از رباعیات دیروز و امروز تاریخ ادب فارسی، متوجه میشویم که خدایان به بعضی از شاعران، لطف چندانی نداشتهاند!
●
منابع:
دیوان تأثیر تبریزی، ۷۸۴؛ کتاب چهار خطی، ۳۶۹ – ۳۷۴
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4 @safinehyetabriz
جعل نام مهستی گنجه ای در یک رباعی
یادداشتی از:
مهدی دهقان
در خلاصه الاشعار (721ق) و مونس الاحرار (741ق) رباعی زیر بدون نام سراینده نقل شده است:
ای باد که جان فدای پیغام تو باد
آن لحظه که بگذری بر آن حورنژاد
گو بر سر ره دلشده ای را دیدم
کز آرزوی تو جان شیرین می داد
این رباعی در جنگ لالااسماعیل (742ق) بنام مجد همگر شیرازی ثبت شده است.
در کتب و مقالات چاپی معاصر این رباعی با تغییر و تحریف به مهستی گنجه ای منسوب شده؛ و تحریف چنان استادانه! بوده و خوش افتاده! که محقق سختگیری چون فریتز مایر نیز آن را در مهستی زیبا بنام مهستی آورده است:
ای باد که جان فدای پیغام تو باد
گر برگذری به کوی آن حورنژاد
گو بر سر راه مهستی را دیدم
کز آرزوی تو جان شیرین می داد
این انتساب ظاهرا نخستین بار در مقاله آقای فریدون نوزاد در مجله گلهای رنگارنگ (1323ش) و پس از آن در چهار شاعره بزرگ ایران (1329ش) بدین شکل تحریف شده ثبت شد؛ و با چاپ در کتابهای زنان سخنور و دیوان مهستی گنجه ای در سال 1335ش به نام مهستی تثبیت شد!
@safinehyetabriz
مصراع نخست: هذي حديقةُ زينبٍ مُخْضَرّةً
هذي به معنای هذه.
زينب غير منصرف است، اما اينجا به ضرورت شعری منصرف می شود.
مخضرة: منصوب است بنابر حال از «حديقة»
ترجمه: اين باغ سرسبز زينب است
مصراع دوم (شايد): سُقِيَت بماءِ جِنانِ دارِ قرار
ترجمه: که به آب باغهای دار القرار سيراب شده است.
مصراع سوم (شايد): حَلَّتْ بها في أربعٍ بأريجِها
ترجمه: در چهار طرف آن با عطر خود بدان وارد شد.
معلوم نيست ضمير «هي» در «حلّت» مرجعش کجاست؟
مصراع چهارم را هم نمیدانم
🔹 جعل نام #مهستی در یک رباعی
در خلاصه الاشعار (721ق) و مونس الاحرار (741ق) رباعی زیر بدون نام سراینده نقل شده است:
ای باد که جان فدای پیغام تو باد
آن لحظه که بگذری بر آن حورنژاد
گو بر سر ره دلشده ای را دیدم
کز آرزوی تو جان شیرین می داد
این رباعی در جنگ لالااسماعیل (742ق) بنام مجد همگر شیرازی ثبت شده است.
در کتب و مقالات چاپی معاصر این رباعی با تغییر و تحریف به مهستی گنجوی منسوب شده؛ و تحریف چنان استادانه! بوده و خوش افتاده! که محقق سختگیری چون فریتز مایر نیز آن را در مهستی زیبا بنام مهستی آورده است:
ای باد که جان فدای پیغام تو باد
گر برگذری به کوی آن حورنژاد
گو بر سر راه #مهستی را دیدم
کز آرزوی تو جان شیرین می داد
این انتساب ظاهرا نخستین بار در مقاله آقای فریدون نوزاد در مجله گلهای رنگارنگ (1323ش) و پس از آن در چهار شاعره بزرگ ایران (1329ش) بدین شکل تحریف شده ثبت شد؛ و با چاپ در کتابهای زنان سخنور و دیوان مهستی گنجوی در سال 1335ش بنام مهستی تثبیت شد!
#مهدی_دهقان
@parniyan7rang
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
#حافظ
ضمن تشکر از تامل عالمانه ی جناب لوامع و
وقدردانی از مشارکت جدی جنابعالی در این گفتگو،
خوانش dowr را در مصراع دوم قابل پذیرش نمی بینم.ازجمله به این دلیل که شعر
را از بلاغت وشاعر را از شعور منطقی ساقط می کند. زیرا مثل این می شود که شاعر در مصراع اول بگوید " این جانور شیر است"
ودر مصراع دوم بگوید "منظورم این است
که اسب نیست" . مقام شاعر اجل از سرودن
این بدیهیات است.(مگر در مقام طنز وشوخ طبعی) باسپاس و پوزش🌻🌹🌻
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com