?آیا پروانه نشر بگیرد، آیا نگیرد
با یکی از اساتید و اهل قلم یک روز در کنگره نظامی بودیم، گفت: آقا من ناراحتم. گفتم چی شده؟ گفت: کتابم را به یک ناشری دادم که به پروانه نداده اند، بیچاره شدم. دو سال است که کتابم... این مؤلف 20-10 کتاب داشت که ناشر با سابقه دیگری چاپ کرده بود. گفتم مگر با ناشرت مسئله ای بهم زدی؟ گفت: نه. گفتم: از او راضی هستی؟ گفت: بله. گفتم: من آمدم سراغ شما که اگر کتابی به ما بدهی چاپ می کنیم و خوشحال می شویم. گفت: بله. گفتم: به ما که کتاب ندادی. گفت: نه. گفتم: چگونه ممکن است ناشری را که 10 سال است با او کار می کنی و از او راضی هستی، گذاشتی و کتابت را به یک آدمی دادی که از دید شما و جامعه فرهنگی ناشناخته بوده و تازه رفته پروانه نشر بگیرد، آیا پروانه نشر بگیرد، آیا نگیرد. بعد می آیی می گویی بیچاره شدم، خوب، حقت است. یک مسئله دیگر هم اینکه یک ناشر خوشنام تر گفت من 14 درصد می دهم، مؤلف فوری می گوید به ناشر 15 درصدی می رسد که چاپش کند. هیچ بهایی هم برای ناشر قائل نیست.
منبع: گفتگو با عبدالکریم جربزه دار در: کریمانه، ص46.
@Ketabpazhohi
به راه: راه منظور راه عرفان و سلوک است و به راه در اینجا کسی که مقامات طریق را درنوردیده است و به اصطلاح به مقام پیری رسیده است.
لزوم متوسل شدن به پیر را میگوید.
دامن را با کسره بخوانیم
دست در دامن شخص به راه بزن که همان پیر است.
در واقع دامن از ملزومات شخص به راه یا همان پیر است که باید برای توشه گرفتن دست در آن زد.
البته جسارت نباشد فقط نظر شخصی خود را گفتم??
دوست جوانی از من پرسید که آیا خشونت را توجیه می کنم؟ گفتم چرا چنین سؤالی می کنی؟ آیا سخنی از من در توجیه خشونت شنیده ای یا خوانده ای؟ گفت نه اما کسی گفته است که کار شما توجیه خشونت حکومت است. گفتم کسی که چنین ادعایی کرده یا اتهامی وارد آورده است لابد باید مورد یا موارد این توجیه را نشان داده باشد. گفت نه. گفتم شما چرا به گفته کسی که به دیگری افترا می بندد و هیچ دلیلی برای گفته و اتهام خود نمی آورد اعتنا می کنید؟ گفت یکی گفته و بسیاری آن را پذیرفته اند. من چگونه از کنار آن بی اعتنا بگذرم. گفتم آنها که پذیرفته اند لابد خود دلیلی بر صحت گفته یافته اند و می توانند به دیگران بگویند. گفت از بعضی از آنها پرسیده ام که دلیلشان چیست ولی آنها هم دلیلی نداشته اند. گفتم اینکه کسی به دیگری بهتان ببندد یک امر عادی است اما اگر جمعی از مردم تهمتی را که به کسی می زنند بدون تحقیق بپذیرند از راه خرد بیرون رفته اند. گفت مگر شایعه باید راست باشد که مردم آن را بپذیرند؟ گفتم شایعه در جو غوغا رشد می کند و آن را با بحث و نظر قیاس نباید کرد. گفت بحث و نظری در کار نیست. می گویند شغل اصلی شما توجیه خشونت است. پرسیدم چه کسانی می گویند و در کجا می گویند. گفت در محافل دانشگاهی و روشنفکری و حتی در مجالس زنانه مذهبی. گفتم اشتباه می کنید. روشنفکران و دانشگاهیان و دینداران سخن بیهوده نمی گویند و اگر چیزی بشنوند تا در مورد آن تحقیق نکنند تصدیق نمی کنند. گفت من همه دانشگاهیان و روشنفکران و دینداران را نمی گویم اما چیزی که گفتم از زبان کسانی شنیده شده است که در این جایگاهها قرار دارند. گفتم باکی نیست. یک روشنفکر می تواند دروغی بگوید و چند تن هم ممکن است آن دروغ را بشنوند و باور کنند پس قضیه مهم نیست. شما هم صرفنظر کنید. گفت دامنه شایعه آنقدر که شما وانمود کردید محدود نیست بلکه این نسبت که شما آن را تهمت می دانید دهان به دهان می گردد و حتی چندان روشن می نماید که گویی دلیلش با خودش است یعنی هیچکس نمی پرسد چرا می گویی و از کجا می گویی. گویی قضیه مسلم است و جای شک ندارد. گفتم کاری که من می توانم بکنم اینست که افسوس بخورم که روشنفکران ما بجای طرح مسائل اساسی جامعه و دفاع از آینده نگران توجیه خشونتند و در کمین نشسته اند که ببینند چه بهانه ای می توان گرفت تا کسانی را که بی اساس بودن مشهورات و حرفهای معمولی و سطحی آنها را نشان می دهند، بدنام کرد. گفت اگر بگویند این که می گوئید تهمت است چه می گوئید؟ گفتم وقتی کسی که در عمرش یک کلمه در توجیه خشونت و در مخالفت با آزادی نگفته است متهم به توجیه خشونت می شود نباید در دفاع از خود چیزی بگوید و اگر بگوید می گویند دیگران را متهم کرده است؟ —-از کتاب فلسفه ، سیاست و خشونت
آن زمان كه بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را
می دوم به پای سر در قفای آزادی
با عوامل تكفیر صنف ارتجاعی باز
حمله میكند دایم بر بنای آزادی
در محیط طوفای زای ، ماهرانه در جنگ است
ناخدای استبداد با خدای آزادی
شیخ از آن كند اصرار بر خرابی احرار
چون بقای خود بیند در فنای آزادی
دامن محبت را گر كنی ز خون رنگین
می توان تو را گفتن پیشوای آزادی
فرخی ز جان و دل می كند در این محفل
دل نثار استقلال ، جان فدای آزادی
فرخی یزدی
@honarvazibaee
شعر ماندگار مرحوم زرويي در وصف قمر بني هاشم:
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
قلم که عود نبود،آخر این چه خاصیتی ست
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟
حدیث حُسن تو را نور میبرد بر دوش
شکوه نام تو را حور میبرد بر دست
چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
وگرنه بود شما را به آب کوثر دست
چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟
برای آنکه بیفتد به کار یار، گره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست
چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست
شد اسب، کشتی و آن دشت، بَحر و لنگر دست
بریده باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست
فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معاملهای داده است کمتر دست
صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست
چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد
به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست
گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مشک
به اتفاق به دندان گرفت لشکر دست
هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟
مگر نیامدنِ دست از خجالت بود
که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست
به خون چو جعفر طیار بال و پر میزد
شنیده بود: شود بال، روز محشر، دست
حکایت تو به امالبنین که خواهد گفت
وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟
به همدلی، همه کس دست میدهد اول
فدای همت مردی که داد آخر دست
در آن سموم خزان آنقدر عجیب نبود
که از وجود گلی چون تو گشت پرپر دست
به پایبوس تو آیم به سر، به گوشهی چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست
نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای
نه افتخار زیارت دهد مکرر دست
***
به حکم شاه دل ای خواجه، خشت جان بگذار
ز پیک یار چه سرباز میزنی هر دست؟
به دوست هر چه دهد، اهل دل نگیرد باز
حریف عشق چنین میدهد به دلبر دست
#دورهء_محرم
#حضرت_عبدالله_علیه_السلام
#سید_رضا_مؤید
سلام باد به عبدالَّه! آن صغير دگر
كه بود در صدف كربلا، يكي گوهر
تمام نور كه بُد، نور ديدهء زهرا
تمام حُسن كه بودش، حَسَن يگانه پدر
تمام عشق كه شد كشته، در برِ معشوق
تمام دل كه نكرد او، جدايي از دلبر
بنازم آن همه غيرت! كه همچو پروانه
به گِرد شمع وجود حسين، ميزد پر
چو ديد غربت عمّ بزرگوارش را
به قتلگاه درآمد ز دامن مادر
عدو چو تيغ برآورْد، بهر قتل حسين
به پيش تيغ عدو، دست خويش، كرد سپر
بريد دستش و هرگز دل از عمو نبُريد
كه شد به دامن عمّ غريبِ خويش، شهيد
🔹@deabelnews
🌻🌻🌻
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
قلم که عود نبود، آخر این چه خاصیتی است
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟
حدیث حُسن تو را نور میبرد بر دوش
شکوه نام تو را حور میبرد بر دست
چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
وگرنه بود شما را به آب کوثر دست
چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟
برای آنکه بیفتد به کار یار، گره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست
چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست
شد اسب، کشتی و آن دشت، بَحر و لنگر دست
بریده باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست
فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معاملهای داده است کمتر دست
صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست
چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد
به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست
گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مشک
به اتفاق به دندان گرفت لشکر #دست
هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟
مگر نیامدنِ دست از خجالت بود
که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست
به خون چو جعفر طیار بال و پر میزد
شنیده بود: شود بال، روز محشر، دست
حکایت تو به امالبنین که خواهد گفت
وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟
به همدلی، همه کس دست میدهد اول
فدای همت مردی که داد آخر دست
در آن سموم خزان آنقدر عجیب نبود
که از وجود گلی چون تو گشت پرپر دست
به پایبوس تو آیم به سر، به گوشهی چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست
نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای
نه افتخار زیارت دهد مکرر دست
به دوست هر چه دهد، اهل دل نگیرد باز
حریف عشق چنین میدهد به دلبر دست
#ابوالفضل_زرویی_نصرآباد
@omiderahavi_publications
دلنوشته 🌿
3⃣3⃣2⃣ ای منتظران غیرتمند شیعه!
مگر سرخفامی دلهای زخمی را نمینگرید!
مگر آسمان بارانی چشمها را در نمییابید؟
مگر نالههای اسیرانِ کاروان را نمیشنوید؟
مگر با تماشای سرهایی که بر نیزه شکوفه کردهاند، رشته صبر نمیگسلید؟
مگر دلتان با کودکانِ خستهی در میانِ راه، تازیانه نمیخورد؟
مگر دل شما را با زنجیرهایی که بر پای کاروانیانِ عشق بستهاند، به روی خارها نمیکشانند؟
و مگر نمیخواهید دودِ آهتان، روی ظالمان را سیاه کند؟
پس ای منتظران غیرتمند شیعه!
هستی را به انتقام استخوانِ لهیدهی مظلومانِ کربلا برآشوبانید و به احترامِ خونِ پاک آفتاب، که بر ریگهای گرم صحرای تفّ، دریا شد، دست به دعا بردارید و برای آمدن منتقم خون حسین آه از نهاد برکشید!
ای فرزندان محرم سالِ شصت! بیایید دست کم، قطره آبی شوید که آتش سالیانِ درد را از دامنِ روزگار، اندکی فرو نشاند!
بیایید صادقانه به فریادِ هل من ناصرِِ مهدی آل محمد پاسخ گوییم تا رؤیای ظهور، به وقوع بپیوندند و آتش سالیان دراز غم و غربت و غیبت فرو نشیند!
منتظران غیرتمند شیعه! حسین در انتظار شماست!
🔍 مطالب مشابه: #عاشورا #دلنوشته
@NikooSokhan
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#صاعد_اصفهانی
پس از حسين ، رسالت رسيد بر زينب
نبود نام حسینی، نبود اگر زينب
در آن محيط که امواج کفر طوفان کرد
نداشت کشتي دين ناخدا ، مگر زينب
مگر نه حضرت سجاد در خطر می بود؟
مگر ، نکرد صیانت از آن گهر ، زینب؟
به قتلگه چو ز سجّاد کرد دلجویی
ز کائنات برآمد ، درود بر زینب
حسین کاشت مسلّم نهال آزادی
ولی به صبر رساندش به بار و بَر ، زینب
گرفت پرچم حق، در کف کفايت خويش
در آن مصاف بلا خيزِ پر خطر ، زينب
زهي شهامت و همت، زهي به عزم بلند
نيافريده خدا زن، چو نامور زينب
دلي و اين همه از داغ لاله ها خونين
نديده گلشن هستي چو خونجگر زينب
ز مهر و ماه نشايد جدا شدن «صاعد»
حسين را همه جا بود همسفر زينب
🔹@deabelnews
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#صاعد_اصفهانی
پس از حسين ، رسالت رسيد بر زينب
نبود نام حسینی، نبود اگر زينب
در آن محيط که امواج کفر طوفان کرد
نداشت کشتي دين ناخدا ، مگر زينب
مگر نه حضرت سجاد در خطر می بود؟
مگر ، نکرد صیانت از آن گهر ، زینب؟
به قتلگه چو ز سجّاد کرد دلجویی
ز کائنات برآمد ، درود بر زینب
حسین کاشت مسلّم نهال آزادی
ولی به صبر رساندش به بار و بَر ، زینب
گرفت پرچم حق، در کف کفايت خويش
در آن مصاف بلا خيزِ پر خطر ، زينب
زهي شهامت و همت، زهي به عزم بلند
نيافريده خدا زن، چو نامور زينب
دلي و اين همه از داغ لاله ها خونين
نديده گلشن هستي چو خونجگر زينب
ز مهر و ماه نشايد جدا شدن «صاعد»
حسين را همه جا بود همسفر زينب
🔹@deabelnews
بسمالله الرحمن الرحیم
دست...
زنده یاد ابوالفضل زرویی نصرآباد
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتی است
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟
حدیث حسن تو را نور میبرد بر دوش
شکوه نام تو را حور میبرد بر دست
چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
و گرنه بود شما را به آب کوثر دست
چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟
برای آنکه بیفتد به کار یار، گره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست
چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست
شد اسب، کشتی و آن دشت، بَحر و لنگر دست
بریده باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست
فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معاملهای داده است کمتر دست
صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست
چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد
به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست
گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مشک
به اتفاق به دندان گرفت لشکر دست
هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟
مگر نیامدنِ دست از خجالت بود
که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست
به خون چو جعفر طیار بال و پر میزد
شنیده بود: شود بال، روز محشر، دست
حکایت تو به امالبنین که خواهد گفت
وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟
به همدلی، همه کس دست میدهد اول
فدای همت مردی که داد آخر دست
در آن سموم خزان آنقدر عجیب نبود
که از وجود گلی چون تو گشت پرپر دست
به پایبوس تو آیم به سر، به گوشه چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست
نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای
نه افتخار زیارت دهد مکرر دست
به حکم شاه دل ای خواجه، خشت جان بگذار
ز پیک یار چه سرباز میزنی هر دست؟
به دوست هر چه دهد، اهل دل نگیرد باز
حریف عشق چنین میدهد به دلبر دست
https://t.me/Safinehyetabriz
⭕️⭕️
معرفی کتاب یک زندگی، یک ترانه، یک رقص
اوشو
مترجم: سیروس سعدوندیان
دوستی می تواند از دو نوع باشد. یکی آن گونه دوستی که شما در آن محبت گدایی می کنید و دیگری نیز گداست. طبیعتا دو گدا نمی توانند به یکدیگرکمک کنند. به زودی خواهند دید که گدایی کردنشان از یک گدا نیاز را دو برابر کرده یا تکثیر می کند. در عوض یک گدا، حالا دو گدا وجود دارد. و اگر بدبختانه آنها نیز بچه هایی داشته باشند، آنگاه یک شرکت کامل گدایان وجود خواهد داشت که مدام اعضایش در حال مطالبه اند و هیچ کس هم چیزی برای دادن ندارد.
بخشیدن، شما را بدبخت نمی کند. در واقع هر چه بیشتر از دست بدهید، از چشمه هایی که از وجودشان آگاه نبودید، آبهای تازه تری جاری می شوند.
آن هنگام که شما زیاد بدانید، زیاد بخوانید، یک روز ناگهان از پوچی تمامی دانسته هایتان آگاه می شوید، در می یابید که این دانش نیست. این قرضی است.
دیگران هم می توانند این دانش را بشناسند، شما صرفا آن را جمع کرده اید. فقط جمع کردن زباله از درهای دیگر است، قرضی و مرده.
شما از آن روی در عشق می افتید که نمی توانید تنها باشید.
اگر زنی زیبا در دسترس نباشد، با زنی زشت نیز به همان نحو، گرفتار عشق می شوید
. شما تنها برای گریختن از خویش، به سوی این یا آن در غلتیده اید.
تمامی دنیای شما، ترفندهایی ست برای فرار از تنهایی تان.
زندگی دیالکتیکی است. بیافرین و بعد زندگی می گوید: نابود کن! زاده شو و سپس زندگی می گوید: بمیر! به دست آر و آنگاه زندگی می گوید: از دست بده! در اوج قله نفس باش، سپس مغاک بی نفسی شو.
نفس پوسته تخم مرغ است.
از شما محافظت می کند، اما هنگامی که آماده شدید، پوسته را بشکنید، از نفس بیرون بیایید.
نفس مجبور است بیفتد اما مدتی صبر می خواهد و شما فقط در صورتی می توانید آن را بیندازید که پرورشش دهید!
#معرفی_کتاب
@yortci_bosjin_pdf
شب ز اسرار علی آگاه است...
علی آن شیر خدا شاه عرب
الفتي داشته با اين دل شب
شب ز اسرار علي آگاه است
دل شب محرم سرّالله است
شب علي ديد و به نزديكي ديد
گر چه او نيز به تاريكي ديد
شب شنيده ست مناجات علي
جوشش چشمه ي عشق ازلي
شاه را ديده به نوشيني خواب
روي بر سينه ي ديوار خراب
قلعه باني كه به قصر افلاك
سر دهد ناله ي زنداني خاك
اشكباري كه چو شمع بيزار
مي فشاند زر و مي گريد زار
دردمندي كه چو لب بگشايد
در و ديوار به زنهار آيد
كلماتي چو در آويزه ي گوش
مسجد كوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سينه ي آفاق شكافت
چشم بيدار علي خفته نيافت
روزه داري كه به مهر اسحار
بشكند نان جوين در افطار
ناشناسي كه به تاريكي شب
مي برد شام يتيمان عرب
پادشاهي كه به شب برقع پوش
مي كشد بار گدايان بر دوش
تا نشد پردگي آن سرّ، جلي
نشد افشا كه علي بود علي
شاهبازي كه به بال و پر راز
مي كند در ابديت پرواز
شهسواري كه به برق شمشير
در دل شب بشكافد دل شير
عشقبازي كه هم آغوش خطر
خفت در خوابگه پيغمبر
آن دم صبح قيامت تأثير
حلقه ي در شد از او دامن گير
دست در دامن مولا زد در
كه علي بگذر و از ما مگذر
شال شه وا شد و دامن به گرو
زينبش دست به دامن كه مرو
شال مي بست و ندايي مبهم
كه كمربند شهادت محكم
پيشوايي كه ز شوق ديدار
مي كند قاتل خود را بيدار
ماه محراب عبوديت حق
سر به محراب عبادت منشق
مي زند پس لب او كاسه ي شير
مي كند چشم اشارت به اسير
چه اسيري كه همان قاتل اوست
تو خدایي مگر اي دشمن دوست
در جهاني همه شور و همه شر
ها علي بشر كيف بشر؟
كفن از گريه غسال خجل
پيرهن از رخ وصال خجل
شبروان، مست ولاي تو علي
جان عالم به فداي تو علي
@safinehyetabriz
بسمالله الرحمن الرحیم
دست...
زنده یاد ابوالفضل زرویی نصرآباد
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتی است
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟
حدیث حسن تو را نور میبرد بر دوش
شکوه نام تو را حور میبرد بر دست
چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
و گرنه بود شما را به آب کوثر دست
چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟
برای آنکه بیفتد به کار یار، گره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست
چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست
شد اسب، کشتی و آن دشت، بَحر و لنگر دست
بریده باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست
فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معاملهای داده است کمتر دست
صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست
چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد
به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست
گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مشک
به اتفاق به دندان گرفت لشکر دست
هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟
مگر نیامدنِ دست از خجالت بود
که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست
به خون چو جعفر طیار بال و پر میزد
شنیده بود: شود بال، روز محشر، دست
حکایت تو به امالبنین که خواهد گفت
وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟
به همدلی، همه کس دست میدهد اول
فدای همت مردی که داد آخر دست
در آن سموم خزان آنقدر عجیب نبود
که از وجود گلی چون تو گشت پرپر دست
به پایبوس تو آیم به سر، به گوشه چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست
نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای
نه افتخار زیارت دهد مکرر دست
به حکم شاه دل ای خواجه، خشت جان بگذار
ز پیک یار چه سرباز میزنی هر دست؟
به دوست هر چه دهد، اهل دل نگیرد باز
حریف عشق چنین میدهد به دلبر دست
https://t.me/Safinehyetabriz
❇️ سال، نو می شود ترا چه؟
سال نو نرم نرمک از پس روزها و هفته ها و ماه های خسته ی انباشت شده در حافظه ی هستی، طلوع می کند. درختان به احترامش از خواب برمی خیزند و غنچه ها، لب به خنده می گشایند. سبزه بر دامن دشت می روید و نسیم بهاری، گیسوان طبیعت را نوازش می دهد. شمشادها صف اندر صف، باغچه ی آینده را در آغوش می گیرند و بید مجنون در وزش باد و به یاد لیلا می رقصد. بهار با تمام زیبایی اش، مشفقانه سخن می گوید و با شکوفاییش می خواهد که آدمی روزهایی هر چند کوتاه، غم غربت را فراموش کند و به نوای چشمه سارانی گوش دهد که از ازلیت جاری و تا ابدیت کشیده می شود.
✅ شمس در مقالاتش آورده است :
"از عالم توحید تو را چه؟ از آنکه او واحد است تو را چه؟ چو تو صدهزار بیشی. هر جزوت به طرفی. هر جزوت به عالمی"
"تو را از قِدَم عالم چه؟"
سپس توصیه می کند: " تو قِدَم خویش را معلوم کن. چرا عمرت را در قِدَم عالم خرج میکنی؟ "
شمس وار در آستانه ی سال نو به خود نهیب می زنم که:
سال، نو می شود ترا چه؟ تو که خود در کهنه سرای زندگی ات دست و پا می زنی. تو که خود در زمانه ی کهن گام می زنی. تو که خود سال هایت همه تکرار و تکرار است، ترا چه که سال، نو می شود؟ تو که جانی پاییزی داری, بهار از راه می رسد ترا چه؟ مگر نو شدن و بهار شدن با تو نسبتی دارد؟
چه تفاوت می کند سال، نو می شود یا طبیعتِ خواب گرفته را نسیمی جان فزا در می رسد وقتی جانِ ما در خوابی عمیق و مرگی پنهان خفته است و در دالان تاریکِ سرگشتگی به خود می پیچد؟
آدمی نو می شود آن هنگام که اندیشه و ایمانش نو شود. باورهای خاک گرفته اش را از زیر بار سنگین آوار بیرون بیاورد و در برابر آتش نقد بنشاند تا صدق و صداقتش را بیازماید. آدمی نو می شود آن هنگام که جهان درونش نو شود. به تعبیر شمس، تو را از نو شدن عالم چه؟ تو نو شدن خویش را معلوم کن.
✅سال اگر نو می شود چه سود؟ وقتی:
نه ز جان یک چشمه جوشان میشود
نه بدن از سبز پوشان میشود
نه صدای بانگ مشتاقی در او
نه صفای جرعه ی ساقی در او
(مولانا)
✍️ علی زمانیان - 96/12/25
https://t.me/kherade_montaghed
🔸این که منکر ولایت فقیه است؛ چه اشکالی دارد؟
مرحوم استاد سید هادی خسروشاهی:
یکی از دوستان دانشجوی ما که آن زمان در ایتالیا بود و بعدها جزو کادر وزارت خارجه شد میخواست به مقاومت ملحق شود و بنیصدر را ترور کند. من در پاسخ به او گفتم که از فتوا معذورم و قاضی هم نیستم و اصرار آیتالله قدوسی نیز درباره قضاوت در ایران را قبول نکردم، ولی از امام میپرسم و نظرشان را به شما اعلام میکنم.
به ایران برگشتم و از امام پرسیدم. ایشان فرمودند چرا؟ مگر مانند آن خبیث «رجوی» که میگوید ما اسلامی را میخواهیم که در آن قطع ید سارق نباشد، منکر ضروریات دین شده است؟ مثلاً در رابطه با حجاب؟
من گفتم نه اتفاقاً ایشان در ضرورت حجاب رسالهای نوشته و در آثار دیگرش هم چیزی که منکر ضروریات دین باشد، ندیدم.
امام گفتند: «پس برای چه میخواهند این کار را کنند؟»
گفتم بنی صدر مقالاتی در نشریه خود که همان «انقلاب اسلامی در هجرت» است مینویسد و در آن راجع به ولایت فقیه عبارتی به کار می برد که شرمم میآید بازگو کنم.
امام فرمودند، «اینکه منکر ولایت فقیه است چه اشکالی دارد؟ مگر می توان هرکس را که منکر ولایت فقیه شد ترور کرد؟ نه شما نهیاش کنید».
بعد خود امام افزودند که «مسأله ولایتفقیه را با این وسعتی که ما مطرح میکنیم، علمای قدیم قبول نداشتند و علمای معاصر هم که خود شما می دانید در قم و نجف و مشهد و تهران».
https://b2n.ir/740611
@bazmeghodsian
🔸حکیم محقق استاد سید جلال الدین آشتیانی راجع به حوزه علمیه مشهد و برخورد با فلسفه و معقول در این حوزه، دلگیر و دلتنگ بودند و می گفتند: برخی مرا خیلی اذیت کرده و می کنند به نحوی که مجبور شده ام هر از چند گاهی، درس و بحث را از مسجدی به مسجد دیگر منتقل کنم.
🔹چون دیدم اینها دست از سرم برنمی دارند قلم را برداشته و در «کیهان اندیشه» به جانشان افتادم.
🔸چند تا مطلب که نوشتم آمدند گفتند: آتش بس! گفتم باشد، دیگر نه شما و نه ما. حالا دیگر ساکت شده اند و ما را به حال خودمان گذاشته اند.
در محضر بزرگان، محسن غرویان ص 26.
@bazmeghodsian
هو
سلطان ابراهیم ادهم قـدس الّلـه تعـالی روحـه، می فرماید که شـبی به خـواب دیـدم کـه فرشـته طومـاری در دسـت، و چیزي می نـوشت، وی را گفتـم این چیست که می نویسی؟
گفت نام دوستان او می نویسم.
گفتم نام من نوشتی؟
گفت نی.
گفتم اگر من نه از ایشانم نه آخر از جمله دوسـتان اویم، و ایشان را دوست می دارم؟!
درین بودم که فرشته در رسید، گفت طومار از سر فراگیر و نام وی را فرا پیش گیر و نام وی بنویس که دوستِ دوستان منست!
ابوالعبـاس عطار نور الّله مضـجعه می گویـد: اگر نتوانی دست در وي زدن دسـت در دامـن دوسـتان او زن، که اگر به درجه ایشان نرسی به شفاعت ایشان مشرف گردی ...
نکته: ای درویش کسی که دوست خدای تعالی را دوست می دارد، لذت بهشتیان می یابد، وکسی که خداي تعالی را بی واسطه دوست دارد ببین که چه دولت و سعادت یابد.
تفسیر حدائق الحقایق
معین الدین هروی
@yarekhaksar
🔺ای کاش سیّدِ قوام زنده بود و به صاحب افادات ذیل، همین تذکر را می داد که مگر شما در علم ذاتی حق شریک هستی؟ در کاری داوری بکن که در حیطه علم ما باشد.👇
برخی از معاصران مشهور به عرفان افاده فرموده اند: مرحوم زرآبادی از همه بالاتر بوده!! از آیة الله قاضی و انصاری همدانی و... از همه اینها بالاتر بوده! هرچه بگویم در مورد ایشان کم گفتم!
🔸حاج آقا صدر کوپایی و پیشگویی وفات خود
🔹مرحوم حجة الاسلام والمسلمین شیخ جعفر الهی نجف آبادی از شاگردان حکیم عارف آیةالله سیّد صدرالدین کوپایی فرمود:
🔸در مدرسه صدر اصفهان قرار بود مراسم رحلت آیة الله حجت کوه کمری را برگزار کنند. حاج آقا صدر صبح زود قبل از برپایی مراسم وارد مدرسه شد. من روی سنگی کنار کتابخانه بود نشسته بودم. ایشان کنار من نشستند. پرسیدم شما امروز درس را می فرمایید یا نه؟ فرمودند اگر آقای حجت کوه کمری مرحوم شده و قرار است جلسه ای برگزار شود سزاوار نیست درس بدهیم و اگر شما مطلبی و سؤالی دارید بفرمایید همین جا جواب می دهم. من آیه ای از سوره واقعه را سؤال کردم و ایشان جواب دادند.
🔹بعد از اتمام فاتحه و حدود ساعت 12 از مدرسه که خارج شدیم مردم در حال تشییع جنازه مرحوم شیخ اسدالله فهامی بودند. مرحوم حاج آقا صدر فرمودند بهتر است که دنبال جنازه برویم. گفتم چشم.
🔸پس از مقداری که دنبال جنازه تا خیابان حافظ رفتیم ایشان ایستادند و فرمودند شما شنبه ها صبح زود به مدرسه می آیید؟ گفتم بله، فرمایشی دارید؟
🔹فرمودند: صبح شنبه یک ساعت از روز برآمده وقتی که آمدی، بیا منزل من، من آن موقع از دنیا رفته ام و شما مأمور هستید که بدن من را در حجره من که درس می دادم ببرید و درست محلی که درس می دادم به مدت یک ساعت آنجا قرار دهید و بعد به تخت فولاد ببرید.
🔸من با تمام بغضی که در گلو گرفته بود گفتم: چشم آقا انشاءالله که خداوند به شما سلامتی بدهد. فرمودند: همین که به شما گفتم. گفتم آقا شما از دست من راضی هستید فرمودند: بوده ام، هستم و خواهم بود.
🔹من صبح روز شنبه به منزل ایشان رفتم و همان واقع که فرموده بودند اتفاق افتاده بود. به مردم جریان را گفتم که باید حتماً جسد ایشان را قبل از دفن به محل تدریس ایشان ببریم. این کار انجام شد و مردم هم احترام گذاشتند و سرپا یک ساعت در مدرسه ایستاده بودند و همین طور گریه می کردند.
🔸پس از تدفین ایشان، برگشتیم مدرسه ناصریه، نزدیک ظهر بود، سرم را روی کرسی گذاشتم که خوابم برد. در خواب ایشان را دیدم. سلام کردم و سؤالاتی کردم و ایشان جواب دادند. بعد گفتم آقا می گویند میت را که در قبر می گذارند سرازیری قبر برای انسان مشکل است فرمودند: بله، مثل چاهی است که عمیق باشد و پاهای میت را ببندند با طناب و میت را با فشار در چاه پایین کنند. گفتم برای شما هم همین طور بود؟ ایشان سه مرتبه فرمودند: نه، نه، نه.
(مصاحبه نگارنده با مرحوم الهی نجف آبادی، و کتاب حدیث خوبان، حمید خلیلیان ج 2)
https://t.me/bazmeghodsian/19469
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com