این فردی که در طبقات الفقها بحث پیرامونش است(صالح بن عبدالوهاب عرندس) کتابی با عنوان كشف اللئالي تاليف كرده كه از اون كتاب نقل كرده سيد محمد رضا…
محمد بن ابی نصر نسخه نهج البلاغه ی داشته که بر ابوالرضا راوندی قرائت کرده است. بعدا علی بن ابی سعد نسخه خودش را بر او عرضه کرده و (احتمالا) با نسخه او مقابله می کند و حواشی آن را به نسخه اش انتقال می دهد و محمد بن ابی نصر اجازه ای برای او در رجب 587ق می نویسد. (نک متن اجازه او به علی بن ابی سعد در الثقات العیون و ...آمده است).
محمد بن ابی نصر در اجازه ای دیگر، روایت نهج البلاغه را به صاعد بن محمد بن صاعد البریدی در 16 جمادی الاخر 575ق داده است (متن اجازه در مجموعه کتابخانه مجلس ش 8867). همچنین آقای اشکوری سندی ذکر می کند که صاعد از او نقل کرده: «و ذکر ان صاعدا یروی عن ابی جعفر محمد بن ابی نصر بن محمد بقم» (تراجم الرجال ج1ص411/800). در این سند راوی ایشان، اشرف الدین صاعد بن محمد بن صاعد البریدی الابی عالمی امامی منظور است. (الفهرست ص 72). بر اساس این اجازه اخیر، دانسته می شود او مانند ابوالرضا روایت نهج البلاغه را از ابن الاخوه (۴۸۳-۵۴۸ق) گرفته و ابن الاخوه از مشایخ او بوده است.
همچنین محمد بن ابی نصر نسخه ای از کتاب الامالی سید مرتضی را بر اساس نسخه ابوالرضا کتابت کرده و حواشی ابوالرضا بر نسخه او آمده است. (انشاء الله در بحث «ابوالرضا و روایت کتاب الامالی سید مرتضی» خواهد آمد)
@libmazaheb
بخشی از درس خارج اصول استاد موسوی جزایری
92/09/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اشکال محقق اصفهانی [ آیت الله سید ابو الحسن اصفهانی استاد آیت الله بهجت ] به ادله ترجیح به مخالفت عامه
مقدمه
دیروز در پاسخ به مرحوم آخوند این را گفتیم که اخبار موافقت کتاب و مخالفت کتاب دو دسته اند، یک دسته در مقام بیان اصل حجیّت خبر واحد است و دسته دوم در مقام بیان ترجیح عند التعارض، لذا موافقت و مخالفت با کتاب به دو معناست. در مورد موافقت عامه هم همین طور است، آخوند گفته بود که هر خبری که موافق عامه است بوی تقیه می دهد لذا فی نفسه حجت نیست و ربطی به باب تعارض ندارد. ما جواب دادیم که این واقعیت ندارد که خبری که موافق عامه باشه از حجیت ساقط می شود، بلکه این اخبار مخصوص باب تعارض است.
اشکال محقق اصفهانی به ادله ترجیح به مخالفت عامه
محقق اصفهانی یک خدشه ای ایجاد می کند در روایات ترجیح به مخالفت عامه، خدشه این است که این احادیث در کتب اربعه نیامده در کتب شیخ صدوق مانند عیون و علل الشرایط و امثال اینها هم نیامده در سایر کتب قدما نیز نیامده، تنها و تنها در رساله قطب الدین راوندی آمده این رساله هم یک کتاب مخطوطی است که تا کنون هم چاپ نشده و هنوز هم مخطوط است. انتساب این رساله به قطب محل خدشه است. [1]
محقق نراقی در کتاب مناهج الاحکام و الاصول در بحث تعارض الادله خدشه کرده و گفته انتساب این کتاب به قطب الدین جزو متواترات نیست، کتاب هم زمانی منسوب می شود به مولف که انتسابش جزو متواترات باشد لذا محقق نراقی این رساله را نپذیرفته.[2]
محقق حلی هم به این اشکال واقف شده و گفته که این مسئله ترجیح به مخالفت عامه در روایات اساس محکمی ندارد، آقایان به محقق اشکال کرده اند که ما صحاح متعددی داریم که مطلب را تایید می کند، آشیخ محمد حسین اینجا دفاع می کند از محقق و می فرماید این صحاحی که گفته می شود همه از رساله قطب نقل شده و این مسئله مورد غفلت آقایان واقع شده است. چرا؟ زیرا متاخرین همه به وسایل مراجعه می کردند و در واقع صاحب وسائل بانی اصلی نقل این اخبار بوده، این اخبار را در باب نُه، از ابواب صفات قاضی آورده است:
1- سعيد بن هبة الله الراوندي في ( رسالته ) التي ألفها في أحوال أحاديث أصحابنا وإثبات صحتها ، عن محمد ، وعلي ابني علي بن عبد الصمد ، عن أبيهما ، عن أبي البركات علي بن الحسين ، عن أبي جعفر ابن بابويه ، عن أبيه ، عن سعد بن عبدالله ، عن أيوب بن نوح ، عن محمد ابن أبي عمير ، عن عبد الرحمن بن أبي عبدالله ، قال : قال الصادق ( عليه السلام ) : إذا ورد عليكم حديثان مختلفان فاعرضوهما على كتاب الله ، فما وافق كتاب الله فخذوه ، وما خالف كتاب الله فردوه ، فان لم تجدوهما في كتاب الله فاعرضوهما على أخبار العامه ، فما وافق أخبارهم فذروه ، وما خالف أخبارهم فخذوه.[3]
2- وبالاسناد عن ابن بابويه ، عن محمد بن الحسن ، عن الصفار ، عن أحمد بن محمد بن عيسى ، عن رجل ، عن يونس بن عبد الرحمن ، عن الحسين (1) بن السريّ ، قال : قال أبو عبدالله ( عليه السلام ) : إذا ورد عليكم حديثان مختلفان فخذوا بما خالف القوم. [4]
بالاسناد یعنی باز هم قطب الدین نقل می کند، از که؟ از ابن بابویه -در حالی که خود ابن بابویه این احادیث را نقل نکرده است- عن محمد بن الحسن که مراد ابن الولید است زیرا این سلسله -ابن بابویه عن محمد بن الحسن عن الصفار- مراد ابن الولید است.
3- وعنه(باز در کتاب قطب راوندی) ، عن محمد بن موسى بن المتوكل ، عن السعد آبادي ، عن أحمد بن أبي عبدالله ، عن ابن فضال ، عن الحسن بن الجهم ، قال : قلت للعبد الصالح ( عليه السلام ) : هل يسعنا فيما ورد علينا منكم إلا التسليم لكم ؟ فقال : لا والله لا يسعكم إلا التسليم لنا ، فقلت : فيروى عن أبي عبدالله ( عليه السلام ) شيء ، ويروى عنه خلافه(یعنی بحث تعارض است) ، فبأيهما نأخذ ؟ فقال : خذ بما خالف القوم ، وما وافق القوم فاجتنبه.[5]
باز هم سند خوب است لکن همان مشکل کتاب قطب راوندی را دارد.
4- وعنه(باز از قطب راوندی) ، عن أبيه ، عن سعد ، عن أحمد بن محمد ، عن ابن أبي عمير ، عن علي بن أبي حمزة ، عن أبي بصير ، عن أبي عبدالله ( عليه السلام ) ، قال : ما أنتم ـ والله ـ على شيء مما هم فيه ، ولا هم على شيء مما أنتم فيه ، فخالفوهم فما هم من الحنيفية على شيء.[6]
غرض این است که پنج، شش تا روایت دانه درشتی که در این مسئله داریم همه را صاحب وسایل با اطمینان نقل کرده، پس بانی این مسئله ایشان است چون این رساله مخطوط را معلوم نیست از کجا پیدا کرده و به آن اعتماد داشته، اعتمادش را هم از اینجا می فهمیم که شیخ حر عاملی دو کتاب در شرح حال علما دارد، یکی «عمل العامل فی شرح علماء جبل عامل» که مخصوص علمای لبنان است و البته خودش هم لبنانی بوده است، دیگری «تذکره المتبحرین فی احوال علمائنا المتأخرین» در این کتاب شرح مفصلی بیان کرده در احوال «سعید بن هبه الله راوندی» که البته عل
سلام. این که آن شخص چه کار کرده و مستحق نفرین شده، البته در روایت منعکس نشده است. وانگهی، این تعبیر را در روایات دیگر و به نقل از افرادی غیر از پیامبر (ص) نیز میخوانیم. ضمنا، با توجه به توضیحاتی که ادامۀ روایت ذکر شده، کامل واضح است که در روایت دارد از یک «دعا علیه کسی» یعنی نفرین بحث میشود.
امروز آقایی در ایمیلی به من ایراد گرفت که شما چطور عبارات نجاشی و ابن الغضائری را درباره نسخه مورد نظر آقای مددی در اینجا و در پاسختان مد نظر قرار نداده اید. مقصود او این عبارات نجاشی بود: كتاب يرويه القميّون خاصّة عن ابنه عليّ عن الرضا (عليه السلام) فيه نظر. و نیز در جای دیگر همو می نویسد: وروى عن أخويه عن أبيهما.
وذكر أحمد بن الحسين رحمه الله أنه رأى نسخة أخرجها أبو جعفر بن بابويه وقال: حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني قال: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد قال: حدثنا علي بن الحسن بن فضال عن أبيه عن الرضا [عليه السلام]، ولا يعرف الكوفيون هذه النسخة ولا رويت من غير هذا الطريق.
پاسخ: آنچه نجاشی و ابن الغضائری ابراز کرده اند درباره نسخه ای است معین که آن را شیخ صدوق از طالقانی و او از ابن عقده روایت می کرده. ایراد هم به دلیل این است که ابن فضال پسر از برادارانش از پدر روایت می کرده و نه مستقیم. این نسخه خاص در اصل قمی نبوده بلکه آن را ابن عقده در سنت کوفی خود روایت می کرده. طالقانی و شیخ صدوق جاعل و یا مسئول این متن نبوده اند. ابن عقده در سنت جارودی کوفه آن را روایت می کرده منتهی امامیه کوفه از آن بی اطلاع بوده اند. دلیل سوء ظن ابن غضائری هم همین است. منتهی شیخ صدوق به این متن اعتماد داشته است. سببش هم این بوده که روایات دیگری از ابن فضال پسر به نقل از پدر و او از امام رضا (ع) در ثبت روایی شیخ صدوق وجود داشته است. این روایات را عده ای غیر از طالقانی از ابن عقده روایت می کرده اند. تعدادی از این روایات با این سند ابن عقده اما با روایت اشخاص دیگری از ابن عقده و از جمله احمد بن الحسن القطان در آثار شیخ صدوق وجود دارد. آن روایات اصلاً معلوم نیست ربطی به نسخه مورد نظر ابن غضائری داشته باشد. آن نسخه مورد نظر نجاشی را طالقانی نقل می کند. آن روایات را هم که گفتم بدون احتساب ابن بابویه نمی توان قمی قلمداد کرد. شیخ صدوق با توجه به وجود روایات مشابه ابن عقده در این سنت خاص روایت از امام رضا در جاهای دیگر و از جمله به روایت اشخاصی غیر از طالقانی که ذکرش رفت به همه آنها اعتماد کرده است. برای او نسخه نسخه ای کوفی است. باید هم کوفی باشد. ابن عقده مسئول اصلی روایت این نسخه و روایات مشابه بوده است. در پژوهش درست تاریخی باید بدانیم که ریشه نسخه به کجا می رسد. ابن غضائری و نجاشی که می گویند این را قمیون نقل کرده اند منظورشان شیخ صدوق است اما ما برای ریشه یابی احادیث مهم آن است که بدانیم ریشه اصلی روایت به کجا می رود. ریشه اصلی به ابن عقده می رسد که کوفی است. منتهی چون نجاشی و ابن غضائری ظاهرا اطلاعی از وجود نسخه ها و یا روایات غیر از طریق طالقانی نداشته اند گمان برده اند که این نسخه نسخه وحیده ای بوده و چون شیخ صدوق آن را نقل کرده آن را طریقه قمیون نامیده اند. در حالی که شیخ صدوق می دانست که طریقه ابن عقده مشابهش دست غیر طالقانی هم بوده و لذا به روایات طالقانی و غیر او اعتماد کرده و آنها را در آثارش نقل کرده است.
خلاصه کنم: نخست اینکه معلوم نیست سند منقول از قطان ربطی به نسخه مورد اشاره نجاشی داشته باشد. ثانیاَ: قمی خواندن آن نسخه از سوی نجاشی تنها اشاره به شیخ صدوق است نه اشاره به اصل هویت نسخه که آن هم کوفی و لو به روایت ابن عقده در اوساط غیر امامی کوفه بوده است. شیخ صدوق این روایات را نه به عنوان سنتی قمی بلکه به عنوان سنتی کوفی به نقل از ابن عقده نقل کرده و این برای ما از لحاظ تاریخی مهم است. اگر کسی این نسخه را قمی بداند درست مثل این می ماند که همه کتاب من لا یحضره الفقیه و احادیث ابن بابویه را به دلیل روایت او قمی بدانیم.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
#طریق_شیخ_صدوق_و_کلینی_به_محمد_بن_مسلم
طریق شیخ صدو!ق باقی می ماند: روی محمد بن مسلم. که مرحوم استاد این حدیث را قبول کرده اند و دقیقاً نمی دانیم چرا به این حدیث اعتماد کرده اند؟
خود محمد بن مسلم کتابی داشته که معلوم نیست در اختیار ما باشد با عنوان: «اربعه مأئه مسأله فی الحلال و الحرام». که این حدیث اربعه مأئه معروف نیست. آنچه ما از محمد بن مسلم، خوب داریم، بهترینش آن است که «العلاء بن رزین القلاء» نقل می کند. «قلاء» یعنی حلوا درست می کرده اند: «كان يقلي السويق»،[21] سویغ همان حلوا است. «صحب محمد بن مسلم و فقه عليه»[22]. یکی از شاگردان بزرگ محمد بن مسلم و ناشر آراء او است. نجاشی خیلی نسخ کتاب علاء را اسم نبرده ولی شیخ چهار نسخه نام برده ولی بیش از این است، نسخ متعددی داشته است. یکی از کتاب های اساسی شیعه است. یکی از اصول کتاب اصول سته عشر که بعد از حاجی نوری به ما رسیده، همین کتاب علاء بن رزین است. نسخه موجود به نحو وجاده است.
طریق صدوق به محمدبن مسلم چنین است:
[بيان الطريق إلى محمّد بن مسلم الثقفيّ]
و ما كان فيه عن محمّد بن مسلم الثقفيّ فقد رويته عن عليّ بن أحمد بن عبد اللّه ابن أحمد بن أبي عبد اللّه، عن أبيه، عن جدّه أحمد بن أبي عبد اللّه البرقيّ، عن أبيه محمّد بن خالد، عن العلاء بن رزين، عن محمّد بن مسلم.[23]
محمد بن خالد طیالسی: جزو اجلایی است که ما استضهار کردیم، ولی توثیق واضحی ندارد. به نظر ما جزو مشایخ حدیث است. صدوق آنچه از علاء نقل می کند بواسطه او است.
عليّ بن أحمد بن عبد اللّه ابن أحمد بن أبي عبد اللّه: «احمد» آخری، برقی پسر است.
یکی از نسخ این کتاب، در اختیار مرحوم صدوق بوده است در قم. این نسخه توسط محمد بن خالد برقی (در اختیار خاندان برقی بوده است) نقل شده که جدشون محمد بن خالد از علاء نقل کرده است. محمد بن خالد کوفه بوده به قم آمده است. علاء هم کوفی است. بنابراین اینکه علاء از محمد بن مسلم نقل می کند تاریخش واضح است؛ نسخه ای که محمد بن خالد از علاء در کوفه شنیده به قم آورده تا رسیده به صدوق. صدوق از یکی از اساتیدش (نوه نوه برقی پسر) از خاندان برقی پدر و پسر تا علاء، نقل می کند؛ احمد بن ابی عبدالله: برقی پسر است. علی بن احمد بن ... نوه پسر برقی پسر است. بنابراین این از میراث های علمی خاندان برقی است که دست به دست چرخیده تا یک نسخه اش به استاد صدوق رسیده است.
کلینی گاهی از این نسخه نقل می کند، اما بیشتر از نسخه های دیگر نقل می کند، چون خیلی نسخه معروفی نبوده است. علی ای حال آنچه مامی دانیم انفراد زیاد دارد.
محمد بن خالد: ثقه هست ولی «کان ضعیفاً فی الحدیث». در حدیث شناسی ضعیف است.[24] محمد بن خالد را نجاشی می گوید ضعیف فی الحدیث، شیخ می گوید ثقه.
چون کتاب علاء معروف بوده و نسخ متعدد دارد، - شیخ چهار نسخه نام می برد- بزرگان همچون صفوان و.. همه نسخه علا را نقل کرده اند. چون برقی پسر هم «کان یعتمد علی الضعفا»، «یروی عن المراسیل» عادتاً احتمال غلط در این نسخه هست و قابل اعتماد نیست. نقل محمد بن مسلم از این رویات به یک لحاظ مشکل تر است از نقل کلینی بخاطر وجود محمد بن خالد. یعنی منحصر است به نسخه خاندان برقی که خود برقی اصلی هم وضعیت خوبی ندارد؛ کان ضعیفاً فی الحدیث. قابل اعتماد نیست چه رسد به باقی فرزندان.
محمد بن خالد ذوق اخباری داشته به وجاده هم اعتماد می کرده است ممکن است این علاء بن سیابه بوده، نه علاء بن رزین، ایشان تبدیل کرده است، بعد گفته علاء تنها که نمی شود باید محمد بن مسلم اضافه شود. یعنی اول روایت علاء بوده، بعد محمد بن خالد که کان ضعیفاً فی الحدیث، فکر کرده علاء بن رزین بوده و با واسطه محمد بن مسلم نقل می کند و خودش اضافه کرده است. چون متن یکی است ظاهراً یک روایت بوده است.
قطعاً اگر محمد بن مسلم بود و در نسخه علاء بود، کلینی باید نقل می کرد، چون بیشتر دسترسی داشت. کلینی یک طبقه به برقی نزدیک تر است. کلینی با یک واسطه از این خاندان نقل می کند ولی صدوق با دو واسطه از احمد برقی نقل می کند. کلینی شاید قبول داشته که به تراث بنی فضال باز می گردد لذا اعتماد کرده است و محمد بن موسی هم ناقل حدیث است لذا اعتماد کرده است.
پس هردو طریق مشکل دارند. آنچه صدوق نقل کرده مشکلش بیشتر است تا آنچه کلینی نقل کرده. طریق کلینی وضعیت بهتری دارد. پس اینکه آقای خویی گفته است طریق صدوق بهتر است، خیر اینطور نیست. ما بی میل نیستیم که برقی اشتباه کرده یا نوه های برقی اشتباه کرده اند و فکر کرده اند علاء بن رزین است.
این سوال مطرح است که چگونه صدوق نقل می کند و اعتماد می کند؟ ظاهرا نسخه ای که صدوق نقل می کند مشکل داشته است. به لحاظ فنی ضعیف است چون اساتید آن شناخته نشده است. یکی از مهم ترین نکات در قبول حدیث، عقلایی بودن است. یک امر عقلایی و متعارف است که به یک خاندان علمی معروف مثل برقی اعتماد کند،
نمونه ای از "نسخه" های منسوب به سليم بن قيس در سده های نخستين
پديده ای که قبلا بدان اشاره کرديم؛ يعنی استفاده از روايات منابع ديگر و نسبت دادن آنها به سليم بن قيس تنها مخصوص تحرير جديد کتاب سليم در سده ششم نبود. در متون کهنتر هم اين پديده ديده می شود. از طرفی ديگر در دو سه قرن نخستين تنها يک دفتر/ نسخه/ اصل از کتاب سليم نبود که دست به دست نقل و روايت می شد. "نسخه" های متعددی در سنت های مختلفی در ميان شيعيان روايت می شد که همگی آنها به سليم بن قيس می رسيد و در واقع "کتاب" سليم خوانده می شد. تعدادی از اينها بعدا به اشکال مختلف و با تحريرهای گاه متفاوت در تحريرهای متفاوت متأخر از کتاب سليم بازسازی شدند.
يکی از موارد انتساب روايتی از يک راوی ديگر به سليم بن قيس روايت وصيت امير المؤمنين (ع) به امام مجتبی (ع) است که آن را عموما جابر بن يزيد جعفي از امام باقر (ع) روايت کرده و در اصول و مصنفات حديثی نخستين (و گاه در کتاب های حديثی اهل سنت) به نقل از جابر آمده است (برای يک تحرير تا اندازه ای متفاوت و به نقل از امام کاظم از حضرت امير، نک: کليني، 7/ 49 به بعد).
با اين وصف اين روايت بعدا با انتساب به سليم بن قيس نيز روايت می شد و خود به تنهایی متن "نسخه" سليم بن قيس قلمداد می شد؛ يعنی کتابی که سليم روايت کرده و ابان بن ابي عياش از او روايت می کرد و تأييد روايت را ابان از امام سجاد (ع) اخذ کرده بود (تنها در يکی از تحريرهای موجود از کتاب سليم اين روايت به عنوان بخشی از کتاب سليم نقل شده؛ نک: چاپ انصاری از سليم، ص 1013).
اين نسخه دقيقا معلوم نيست چه زمانی به سليم نسبت داده شده بود اما در زمان کليني (به حسب نقل در نسخه های کنونی کتاب الکافي)، ابن بابويه و بعدا شيخ طوسي همين نسخه با روايت متصل به سليم گاهی کامل و گاهی تنها تکه ای از آن نقل می شد (نک: کليني، ج 1 ص 297؛ ابن بابويه، فقيه، 4/ 139). دو نقل شيخ طوسي از حيث بحث ما گوياتر است، چرا که خود او متوجه شباهت دو نقل شده (کليني در چند روایت بعدتر صرفا نقل جابر را می آورد، نک: 1/ 298: عدة من أصحابنا. عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن حماد بن عيسى، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبي جعفر عليه السلام قال: أوصى أمير المؤمنين عليه السلام إلى الحسن...؛ جالب اين است که کليني روايت سليم را هم از طريق حماد بن عيسی نقل کرده. آيا حماد بن عيسی هر دو روايت را در کتاب های خود نقل کرده بوده و يا صرفا روايت جابر را نقل کرده؟ اين را نمی دانيم. بستگی دارد به اينکه چه زمانی اين دفتر نقل از سليم بن قيس مورد تداول قرار گرفته بوده).
1- تهذيب الأحکام (9/ 176 تا 178): عنه (الحسين بن سعيد) عن حماد بن عيسى عن عمرو بن شمر عن جابر عن أبي جعفر عليه السلام ، وإبراهيم بن عمر عن ابان رفعه إلى سليم بن قيس الهلالي رضي الله عنه قال سليم : شهدت وصية أمير المؤمنين عليه السلام حين أوصى إلى ابنه الحسن....وزاد فيه إبراهيم بن عمر قال : قال أبان : قرأتها على علي بن الحسين عليه السلام فقال علي بن الحسين : صدق سليم.
2- الغيبة، الشيخ الطوسي، ص ٢٢٢: وأخبرنا أحمد بن عبدون ، عن ابن الزبير القرشي، عن علي بن الحسن بن فضال ، عن محمد بن عبد الله بن زرارة ، عمن رواه ، عن عمرو بن شمر ، عن جابر ، عن أبي جعفر عليه السلام قال :
هذه وصية أمير المؤمنين عليه السلام [ إلى الحسن عليه السلام ] وهي
نسخة كتاب سليم بن قيس الهلالي رفعها إلى أبان وقرأها عليه . قال أبان : وقرأتها على علي بن الحسين عليهما السلام . فقال : صدق سليم رحمه الله .
قال سليم : فشهدت وصية أمير المؤمنين عليه السلام حين أوصى إلى ابنه
الحسن عليه السلام ، وأشهد على وصيته الحسين عليه السلام ومحمدا وجميع
ولده ورؤساء شيعته وأهل بيته وقال : ...
چنين می نمايد که زمانی "نسخه" سليم تنها شامل همين وصيت بوده و آن را به عنوان کتاب سليم روايت می کردند. اين روايت در اصل از روی روايت وصيت حضرت امير که عمدتا جابر بن يزيد ناقل آن بود زمانی به عنوان سليم نقل و روايت شد. بعدها اين روايت در همه تحريرهای کتاب سليم راه پيدا نکرد، اما زمانی به تعبير شيخ طوسي، به عنوان "نسخة كتاب سليم بن قيس الهلالي" شناخته می شد. روايت سليم از روی روايت جابر بازسازی شده و نه بالعکس.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
كتاب سليم در يمن: روايت کتاب سليم از سوی ابن ابی زينب کاتب نعماني (درباره کتاب سليم 6)
قبلا گفتيم که دست کم نعماني يک يا دو تحرير از کتاب سليم را در دست داشته (نيز نک: الغيبة، ص 103 تا 104). در اين تحريرها کتاب سليم را معمر از ابان بن ابی عياش نقل می کند. اين معمر از محدثان برجسته اهل سنت است؛ معمر بن راشد، نويسنده کتاب الجامع که از منابع اصلی کتاب المصنف عبدالرزاق است و روايات او در آثار حديثی اهل سنت به وفور ديده می شود. او کم و بیش معاصر مالک و ابن اسحاق بود. در روايت ابن ابی زينب، کتاب سليم را عبد الرزاق صنعاني به واسطه معمر نقل کرده. روايات کتاب سليم هيچگاه از سوی عبد الرزاق و معمر در آثار و روايات شناخته شده آنها نقل نشده و روشن است که آنها با توجه به گرايشاتشان نمی توانسته اند راوی کتاب سليم باشند. علاوه بر اينکه از لحاظ تاريخی استناد تعدادی از روايات اين تحريرها که به آن دو منسوب است به آنها غير ممکن است.
عبد الرزاق صنعاني البته گرايشات شيعی داشته و طبق يک روايت که هارون تلعکبري از ابن همام اسکافی نقل کرده (نک: نجاشي، ص 379 تا 380)، او معتقد بود که عبد الرزاق بر مذهب تشيع بوده. البته امامی بودن عبد الرزاق را ابن همام تصريح نکرده اما گفته که مذهب خاندانش که جديد الاسلام بوده اند و در اصل بر مذهب زرتشتی بودند مديون توصيه ها و تعاليم عبد الرزاق به عموی نیایش بوده. اينکه عبد الرزاق گرايشاتی شيعی هم داشته البته در منابع اهل سنت هم مورد توجه قرار گرفته و طبعا ابن همام صرفا در حد همان ميزان گرايش مد نظرش بوده و نه اعتقاد عبد الرزاق به مذهب امامی. کتاب المصنّف گواه خوبی است که نويسنده اش بر مذهب شیعی به معنای خاص نبوده.
احتمالا همين شهرت مختصر در رابطه با تشیع عبد الرزاق و همچنين چنانکه بعدا خواهيم گفت يمنی بودنش موجب استناد تحرير/ تحريرهایی از کتاب سليم به عبدالرزاق شده (علاوه بر دو روايت/ نسخه نعماني، امروزه هم نسخه ای از يک تحرير کتاب سليم موجود است که با سندی متفاوت با آنچه نعماني نقل کرده به عبد الرزاق و معمر می رسد. اين تحرير البته متفاوت با نسخه/ نسخه های موجود نزد نعماني است). جالب است که يکی از همين تحريرهای کتاب سليم به روايت عبد الرزاق را ابن ابی زينب نعماني به نقل از ابن همام اسکافي نقل می کند گرچه سند او را ناقص و به شکل مرسل نقل کرده. احتمالا اين نسخه/ نسخه ها از طريق وجاده به دست نعمانی افتاده بود و سندها از طريق ترکيب اجازات با اسانيد و تعويض سند در کتاب نعماني نقل شده.
سندهای نعماني به کتاب سليم از اين قرار است (الغيبة، ص 74):
ومن كتاب سليم بن قيس الهلالي ما رواه أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة ، ومحمد بن همام بن سهيل ، وعبد العزيز وعبد الواحد ابنا عبد الله بن يونس الموصلي ، عن رجالهم ، عن عبد الرزاق ابن همام ، عن معمر بن راشد ، عن أبان بن أبي عياش ، عن سليم بن قيس . وأخبرنا به من غير هذه الطرق هارون بن محمد ، قال : حدثني أحمد بن عبيد الله بن جعفر بن المعلى الهمداني ، قال : حدثني أبو الحسن عمرو بن جامع بن عمرو بن حرب الكندي ، قال : حدثنا عبد الله بن المبارك شيخ لنا كوفي ثقة ، قال : حدثنا عبد الرزاق بن همام شيخنا ، عن معمر ، عن أبان بن أبي عياش ، عن سليم بن قيس الهلالي . وذكر أبان أنه سمعه أيضا عن عمر بن أبي سلمة . قال معمر : وذكر أبو هارون العبدي أنه سمعه أيضا عن عمر بن أبي سلمة ، عن سليم
برخی از نام ها در اين طرق ناشناخته هستند و احتمالا تنها نامشان در نسخه های وجاده ای کتاب سلیم ديده می شده است. کما اينکه می بينيم دو راوی مهم کتاب سليم يعنی عمر بن اذينه و ابراهيم بن عمر اليماني سهمی در اين روايات ندارند.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
روايتی درباره نام دوازده امام (حديث خضر) و يک داوری نادرست درباره احمد برقي (در 3 فرسته)
در کافي روايت اول در باب مرتبط با احاديث 12 امام از احمد برقي روايت شده. سند روايت که معروف به حديث خضر است درباره نام دوازده امام چنين است (الكافي ( دار الحديث )، ج ٢، ص 677 تا 678): عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ ، عَنْ أَبِي هَاشِمٍ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عَلَيْهِ السَّلَامُ ، قَالَ : ..
کليني بعد از نقل روايت سندی ديگر هم به همين حديث ارائه می دهد (الكافي ( دار الحديث )، ج ٢، ص 680): حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ، عَنْ أَبِي هَاشِمٍ مِثْلَهُ سَوَاءً . علت نقل اين سد دوم اين است که کليني قصد دارد مطلبی را به نقل از صفّار در اينجا بياورد: قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى : فَقُلْتُ لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ : يَا أَبَا جَعْفَرٍ ، ودِدْتُ أَنَّ هذَا الْخَبَرَ جَاءَ مِنْ غَيْرِ جِهَةِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ، قَالَ : فَقَالَ : لَقَدْ حَدَّثَنِي قَبْلَ الْحَيْرَةِ بِعَشْرِ سِنِينَ.
معمولا اين عبارت عطار بد فهميده شده و آن را علامتی برای ضعف احمد برقي تلقي کرده اند (نک: حاشيه کافی، ذيل روايت). در حالی که خواهيم ديد اصلا مقصود اين نبوده است. چند نکته در رابطه با اين روايت:
1- از ظاهر سند اول کليني چنين بر می آيد که این روایت را برقي در کتاب المحاسن خود نقل کرده بوده؛ گرچه اين قسمت طبعا باید از بخش های اینک مفقود کتاب باشد (اگر مقصود عين اين تحرير موجود در کتاب کافي باشد، بی زياده و کم). در نقل عطار از صفار (طبق روايت کليني)، عطار به صفار ابراز می دارد که دوست داشتم اين روايت از غير جهت احمد برقی نقل شده بود و صفار در پاسخ می گويد اين حديث را برقي ده سالی قبل از حدوث واقعه حيرت (غيبت) برای من حديث کرد. آيا صفار اين روايت را در يکی از کتابهايش نقل کرده بوده؟ محتمل است. در آن صورت بايد گفت که پرسش عطار از صفار حاشيه نقل او از کتابی از کتاب های صفار است که در دنباله نقل روايت از کتاب صفار آن را به عنوان گفتگویی شفاهی بعد از آنکه آن روایت را شفاها از صفار شنيده بوده نقل کرده است. کليني شايد اصل روايت صفار و آن حاشيه را در کتابی از محمد بن يحيی العطار ديده و نقل کرده و يا اينکه چون کتاب صفار را به نقل از استادش محمد بن يحیی العطار روایت می کرده آن حاشيه را هم که در الحاقات روايت کتاب صفار از سوی عطار بوده نقل کرده. اين احتمال هم هست که عطار در وقت شنيدن کتاب المحاسن نزد استادش صفار اين پرسش را از او داشته؛ گفتگویی که بعدا کليني آن را از "اصل" روايی عطار از کتاب برقی نقل کرده.
2- در روايت اول چنانکه گفتيم ظاهر امر چنين به نظر می رسد که احمد برقي در کتاب محاسنش این روایت را نقل کرده بوده چرا که کليني معمولا نقل های کتاب المحاسن را از احمد برقي با سند "عدة من أصحابنا" می آورد. اگر اين روايت در المحاسن نقل شده بوده و صورت مکتوب المحاسن در اختيار کليني و شیخش در اينجا بوده چرا اساسا چنين پرسشی از سوی عطار خطاب به صفار و پاسخی آن چنان پيش آمده بود؟ مگر تاريخ تحرير المحاسن برای طبقه مشايخ کليني (و از جمله محمد بن يحيی العطار) روشن نبود؟ چون در واقع در مقام گفتگوی عطار با صفار مسئله عطار اين بوده که کاش اين روايت را کسی نقل می کرد که به دوران قبل از وقوع غيبت تعلق داشت (و بنابراين ارزش چنين حديثی با توجه به نام بردن از دوازده امام دو چندان می شد) و صفار پاسخ می دهد که اين روايت را او از برقي ده سال پيش از وقوع غيبت شنيده بوده. یک احتمال اين است که ظاهرا عطار می دانسته که کتاب المحاسن تأليف بعد از دوران آغاز غيبت است و صفار در پاسخ می گويد با وجود آنکه کتاب محاسن تأليفی است از بعد از آغاز دوران غيبت منتهی من اين روايت را از برقي قبل از تأليف آن کتاب و در حقيقت ده سالی قبل از آغاز دوران "حيرت" شنيدم. اينکه دقيقا اين محدثين تاريخ آغاز "حيرت" را چه زمانی می دانستند بر ما روشن نيست. احتمالا سال 265 ق مراد است. بدين ترتيب بايد حدود سال 255 ق صفار اين روايت را از برقي شنيده باشد.
3- از اين پرسش و پاسخ این نکته هم روشن می شود که روايت ابو هاشم جعفري از امام جواد (ع) صورت مکتوب نداشته و صرفا روايت شفاهی برقي از او بوده چرا که اگر صورت مکتوب داشت و ابو هاشم آن را در کتابی نقل کرده بود وساطت برقي و زمان روايت آن اهميتی از نقطه نظر پرسش صفار نداشت. بنابراین هر سندی را نباید منتهی به نقلی مکتوب دانست.
4- اين روايت در منابع ديگر هم نقل شده: در غيبت نعماني اين روايت با سند از برقي عينا نقل شده (ص 66). اين روايت را شلمغاني هم در الوصية خود نقل کرده بوده (نک: دلائل الامامة، ص 174 و البته بدون نام بردن از برقي؛ قس: اثبات الوصية منسوب به مسعودی/ شلمغاني، ص 136 ). صدوق هم اين روايت را در کتاب هايش نقل کرده است (از طرق مختلفی که به برقي دارد؛ يعنی از طرق مشايخش مانند پدرش و ابن الوليد از سعد بن عبد الله و عبد الله بن جعفر الحميري و محمد بن يحيى العطار و أحمد بن إدريس: علل الشرايع، ص 96؛ عيون، 1/ 67؛ کمال الدين، ص 313). جالب است که بخشی از اين روايت (بدون آنکه متعرض قسمت مربوط به نام های ائمه اساسا شود) توسط علي بن ابراهيم با اين سند در تفسير نقل شده: "فإنه حدثني أبي عن أبي هاشم داود بن القاسم الجعفري عن أبي جعفر محمد بن علي ابن موسى (ع) قال..." (2/ 249). اين البته به خود علی بن ابراهيم مربوط می شود اما در تفسير منسوب به او در جایی که دقيقا روشن نيست که کار نويسنده واقعی تفسير است و يا از روايات خود علی بن ابراهيم در آن کتاب است تحریری دیگر از اين روايت موجود است که ظاهرا نه از طريق ابوهاشم که از طريقی ديگر از امام صادق (ع) نقل شده (نک: 2/ 44).
5- اين روايت البته در خود المحاسن ( ج 2 ص 332) هم نقل شده. در تحرير کتاب المحاسن برخلاف نقل کليني و ديگر منابع، روايت برقي از ابو هاشم جعفري مستقيم نيست بلکه به واسطه پدرش است. در اينجا يک اختلاف ديگر هم وجود دارد و آن اينکه ابو هاشم آن را به شکل مرفوع از امام صادق (ع) نقل می کند (البته در نقل نعماني هم روايت امام جواد عليه السلام از آبائش ديده می شود: عن أبي جعفر محمد بن علي ( عليه السلام ) ، عن آبائه ( عليهم السلام ). متن روايت در کتاب المحاسن هم کوتاه تر از متن روايت کافي و ديگر ناقلان برقي است و در اينجا به جای نام بردن از تک تک ائمه تنها به اين عبارت بسنده شده ( المحاسن، ج ٢، ص 333): فقال الرجل : " أشهد أن لا إلا الله وحده لا شريك له ، وأشهد أن محمدا عبده ورسوله ، وأشهد أن أباك أمير المؤمنين وصى محمد حقا حقا ، ولم أزل أقوله ، وأشهد أنك وصيه ، وأشهد أن الحسين وصيك ، حتى أتى على آخرهم ". دقيقا ما با يک روايت در المحاسن روبرو هستيم و يا با دو روايت؟ مسئله مهم اينجاست.
6- خوب است برای پاسخ بدين پرسش از شيخ صدوق آغاز کنيم: آيا صدوق اين روايت را واقعا از طرق مختلفی که نقل کرده در آثار مشايخش و مشايخ مشايخش در دست داشته و يا اينکه صرفا وجود روايت در کتاب کافي را به شيوه استخراج نويسی با سندهای ترکيبی و مستخرج ارائه داده؟ اگر مستند او روايت کليني نباشد معلوم می شود که تحرير موجود در کافي قبل از دوره کليني (و ادعای روايت از صفار/ برقي) در دست طبقه قبل از او هم موجود بوده (به ويژه اينکه اين روايت را شلمغاني، معاصر کليني هم نقل کرده بوده؛ گرچه بدون نام بردن از برقي). اگر اين درست باشد مشکل بتوان فرض کرد که عبارت "حتى أتى على آخرهم" در تحرير المحاسن برقي همزمان در چندين روايت مستقل از هم از برقي با عباراتی شامل نام تک تک امامان تا امام آخر جايگزين شده باشد. در اين صورت بايد فرض کرد که برقي در کتاب المحاسن دو بار اين روايت را نقل کرده؛ يکبار همانطوری که الآن در نسخه های موجود آن می بينيم و بار ديگر با تحريری که در کافي کليني موجود است. اما اگر شيخ صدوق (و البته نعماني) آن را تنها بر اساس روايت کليني استخراج کرده در آن صورت احتمالا روايت برقي را تنها صفار نقل کرده بوده و او مسئول اين روايت با همه الفاظ آن است. اگر چنين باشد شايد سبب گفتگوی ياد شده بين صفّار و عطار اين بوده که چون عطار می دانسته اين روايت در المحاسن بدين ترتيب نيست آرزو می کرده راوی چنين روايتی نه او بلکه کسی ديگر باشد. آنگاه صفار در پاسخ به عطار اطمينان داده بوده که خودش اين روايت را ده سال پيش از وقوع "حيرت" از برقي دریافت کرده بوده است.
کتاب سليم و روايت کافي کليني (در سه فرسته) (بحث های مرتبط با موضوع کتاب سليم)
ما قبلا اظهار کرديم که کليني گويا به کتابی با عنوان "کتاب سليم" دسترسی نداشته. او البته رواياتی از سليم در سنت ابان/ سليم در کافي شريف نقل کرده منتهی اين نقل ها از سنت های روايی مختلف بوده و ربطی به کتابی که بعدا با عنوان کتاب سليم مثلا نعماني در اختيار داشت نداشت.
در باب مربوط به نصوص بر عدد 12 برای ائمه اطهار (ع) در کافي روايت چهارم به نقل از سليم است. کليني اينجا روايتی کوتاه را از سنت ابان/ سليم از طريق سه طريق مختلف نقل می کند (الكافي ( دار الحديث )، ج ٢، ص 687):
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ ؛ وَعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ ، قَالَ : ...
ممکن است تصور شود در اينجا کلینی کتاب سليم را در دست داشته و آن را از سه طريق مختلف، حال با سماع و يا اجازات نقل می کرده. يا اينکه ممکن است تصور شود که اساسا سه تحرير مختلف از کتاب سليم را، هر کدام با يک طریق متفاوت در دست داشته و از آنها در اينجا نقل می کند. هيچ کدام از اين احتمالات وارد نيست. اينجا کليني از سه منبع، به احتمال قوی کتابی از علي بن ابراهيم، کتابی از محمد بن يحيی العطار (و يا احمد بن محمد بن عيسی) و نيز کتابی به احتمال قوی از احمد بن هلال (بعيد است که واسطه، کتاب علي بن محمد باشد. اينجا از علي بن محمد، مقصود ابن بندار است و نه دایی کليني، علي بن محمد علّان) رواياتی از سنت ابان/ سليم نقل می کند. به همين دليل هم می بينيد که در روايت علي بن ابراهيم اصلا نامی از عمر بن اذينه نيست در حالی که در دو روايت ديگر عمر بن اذينه واسطه است.
اين روايت را به نقل از کليني، نعماني و طوسي هم در کتاب های غيبت خود نقل کرده اند. جالب اين است که نعماني با وجود آنکه به تحريری از "کتاب سليم" به روايت عبد الرزاق دسترسی داشته اما اين روايت خاص را نه از طريق آن تحرير بلکه تنها از طريق کليني نقل می کند (ص 96). اين نشان می دهد که اين روايت در تحرير او از کتاب سليم وجود نداشته. اين روايت را در آثار شيخ صدوق هم می بينيم (عيون و کمال الدين و خصال): آنجاها هم عين همين روايت کليني نقل شده؛ در اين ميان روايت موجود در خصال شيخ صدوق طرق متعددی را در بر دارد ( الخصال، ص ٤٩١): حدثنا أبي رضي الله عنه قال : حدثنا سعد بن عبد الله ، عن أحمد بن محمد ابن عيسى ، عن محمد بن أبي عمير ، عن عمر بن أذينة ، عن أبان بن أبي عياش . عن سليم بن قيس الهلالي ، وحدثنا محمد بن الحسن بن الوليد رضي الله عنه قال : حدثنا محمد بن الحسن الصفار ، عن يعقوب بن يزيد ، وإبراهيم بن هاشم جميعا ، عن حماد بن - عيسى ، عن إبراهيم بن عمر اليماني ، عن أبان بن أبي عياش ، عن سليم بن قيس الهلالي قال : ....
در طريق اول روايت يا به شکل مستخرج نويسی (و جايگزينی نام محمد بن يحيی در روايت کلينی با سعد اشعری از سوی صدوق) و يا واقعا از سوی سعد اشعری از احمد بن محمد بن عيسی در اختيار صدوق قرار گرفته. در طريق دوم روايت از طريق صفار است و او از دو طريق يعقوب بن يزيد و يا ابراهيم بن هاشم و در نهايت از حماد. اينجا هم شايد شيخ صدوق طريق علي بن ابراهيم در روايت کليني را با شيوه مستخرج نويسی و يا ترکيب اسانيد/ تعويض سند با روايت صفار جايگزين کرده است. به خصوص که می بينيم که اينجا هم باز در روايت ابراهيم بن هاشم (مانند روايت کليني) نامی از عمر بن اذينه نيامده. هر چه هست اين احتمال وجود دارد که روايت کليني از سوی صدوق صرفا از طريق تعويض اسانيد باز روايت شده و او اساسا به اصل حديث دسترسی نداشته و منبع اصلی اش تنها کليني بوده.
طوسي در غيبت خود علاوه بر نقل سند به کليني، روايت را از طريق فرزند حميري هم نقل می کند و او از پدرش و خود حميري از محمد بن حسين بن ابی الخطاب همان روايتی را نقل می کند که در کليني هم می بينيم. معلوم نيست واقعا عبد الله بن جعفر حميري و يا فرزندش اين روايت را نقل کرده بودند و يا اينکه اين سند صرفا بازسازی سند کليني بر اساس شيوه تعويض اسانيد و ترکيب اجازات با اسانيد است. در اين روايت محمد بن حسين بن ابی الخطاب از ابن ابی عمير روايت می کند. اگر سند بازسازی شده بر اساس شيوه ياد شده باشد در واقع به جای آنکه مسئوليت اين روايت متوجه احمد بن محمد بن عيسی و يا از آن محتملتر محمد بن يحيی العطار شود متوجه ابن ابی عمير شده. آيا با وجود اين احتمال قوی که باز هم در اينجا با شيوه های مستخرج نويسی های مبتنی بر شيوه تعويض سند روبرو هستيم می توان اين روایت را تا دوران ابن ابی عمير به عقب برد؟ به هر حال اين احتمال قوی است که بخشی از متن روايت به دوره احمد بن محمد بن عيسی برسد گرچه مظنون این است که بعدا کلماتی به روايت الحاق شده است. اين سند بر اين قرار است (الغيبة، ص ١٦٥): "روى محمد بن عبد الله بن جعفر الحميري فيما أخبرنا به جماعة ، عن أبي المفضل الشيباني ( عنه ) عن أبيه ، عن محمد بن الحسين ، عن محمد بن أبي عمير ..."
هر چه هست در اين روايت عبد الله بن جعفر بن ابی طالب در حضور معاويه از سلسله ائمه (ع) بر زبان پيامبر روايتی را نقل می کند. در اين روايت او نقل می کند که: "كنا عند معاوية أنا والحسن والحسين وعبد الله بن عباس وعمر بن أبي سلمة ، وأسامة بن زيد فجرى بيني وبين معاوية كلام فقلت لمعاوية : سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول..". بنابراين طبق روايت منابع کهن علاوه بر عبد الله بن جعفر طيار، اين اشخاص هم که در اين روايت می بينيم در همان مجلس حضور داشته اند. اما از ديگر سو، عبارات اين روايت در يک پيش زمينه متفاوتی در تحريرهای مختلفی که همينک از کتاب سليم باقی است ديده می شود. ترديدی در اين نيست که آنچه در منابع کهن مانند کليني نقل شده از روی مادر نسخه تحريرهای موجود از کتاب سليم نقل نشده. چرا که اگر چنين بود بايد کليني (و ديگر منابع کهن) کل آن قسمت را که اتفاقا تماما با موضوع 12 امام مرتبط است را نقل می کردند. ثانيا ميان روايت کليني با آنچه در متن سليم آمده چندين تمايز آشکار ديده می شود. اين تمايزها، هم ميان متن کليني با تحريرهای مختلف کتاب سليم در اين قسمت ديده می شود و هم جالب اين است که ميان خود اين تحريرها هم آشکارا اختلافات وجود دارد (برای اين اختلافات، نک: سليم، ص 834 به بعد، چاپ آقای انصاری که در حاشيه همه را به خوبی نشان داده است).
چند نمونه از سنت "نسخه" های حديث در فهارس اماميه
1 – از امام علي توسط عبيدالله بن الحر الجعفي ( نجاشي ، 9/6 )
2 – ابو اسحاق ابراهيم بن رجاء الشيباني معروف به ابن ابي هراسه ، او سني بوده و در عين حال از شماري از سادات اهل بيت روايت مي كرده و نيز از امام صادق روايت مي كرده و از اين امام نسخه اي را روايت مي كرده است و نسخه او در محافل امامي روايت مي شده است . در حقيقت اين نسخه مجموعه روايات او از امام صادق بوده كه بعدها به نام خود او روايت مي شده و شايد توسط خود او تدوين شده بوده است ( نجاشي ، 23/34 )
3 - الحسن بن الحسين بن الحسن الجحدري الكندي ، از امام صادق روايت مي كند. نجاشي درباره او مي نويسد كه او كتبي داشته است از جمله با روايت الحسين بن محمد بن علي الازدي و آنگاه سند خود را از طريق ابن عقده از سنت روايي شيعي عام به الازدي و سپس به الجحدري مي رساند ولي در پايان سند اشاره دارد كه سند الجحدري به امام صادق مي رسد كه از امام يك نسخه را روايت مي كرده است . بنابراين كتاب او به روايت الازدي ، يك نسخه بوده است . بنابر اين گاهي يك كتاب را به نام نسخه مي خوانده اند ( نجاشي ، 46 – 47 / 95 ) .
4 - ابو محمد الحسن بن محمد بن الفضل ( از اعقاب نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب ) ، نجاشي او را ثقه و جليل خوانده است . از امام رضا نسخه اي روايت مي كند . نجاشي سندي به اين نسخه نمي دهد . او علاوه بر اين نسخه ، كتاب بزرگي هم داشته است . نجاشي توضيح مي دهد كه او علاوه بر اين ، به واسطه پدرش از امامان صادق و كاظم روايت مي كند ، بنابر اين در اين كتاب اين روايات را و شايد روايات خود از امام رضا را كه به صورت نسخه اي مستقلا (؟) هم گردآورده بوده است ، روايت مي كرده است . اين احتمال هم هست كه آن نسخه ، بنابر تعريفي كه شايد بتوان از نسخه ارائه داد ، صرفا شامل روايات او از امام رضا به صورت مسند از پيامبر مي شده است ( نجاشي ، 51 / 112 ) .
https://t.me/azbarresihayetarikhi
22- اسماعيل بن جابر الجعفي ، از امامان باقر و صادق روايت مي كند ( نجاشي ، 32- 33 / 71 ) .
23 – ابو عبدالله الحسين بن موسي بن سالم الحناط ، از موالي . از امام صادق و از گروهي از راويان امام روايت مي كند ( نجاشي ، 45 / 90 )
24 - ابو محمد الحسن بن جعفر بن الحسن ( ابن امام حسن المجتبي ) المديني ، از اعمش روايت دارد . او از امام صادق روايت مي كند . او كتاب داشته است . سند به كتابش را نجاشي از طريق ابن عقده از طريقي خاص روايت كرده است ( نجاشي ، 46 / 92 )
25 – الحسن بن رباط البجلي كوفي ، از امام صادق روايت مي كند . نجاشي مي گويد كه او كتابي دارد به روايت حسن بن محبوب ( له كتاب روايه الحسن بن محبوب ) و آنگاه سند خود را نجاشي از طريق ابن محبوب به او مي رساند ( نجاشي ، 46 / 94 ) . تعبير نجاشي احتمالا نشانگر اين است كه او كتابهاي ديگري با روايات اشخاص ديگر دارد .
26 – الحسن بن الحسين بن الحسن الجحدري الكندي ، از امام صادق روايت مي كند . نجاشي درباره او مي نويسد كه او كتبي داشته است از جمله با روايت الحسين بن محمد بن علي الازدي و آنگاه سند خود را از طريق ابن عقده از سنت روايي شيعي عام به الازدي و سپس به الجحدري مي رساند ولي در پايان سند اشاره دارد كه سند الجحدري به امام صادق مي رسد كه از امام يك نسخه را روايت مي كرده است . بنابراين كتاب او به روايت الازدي ، يك نسخه بوده است . بنابر اين گاهي يك كتاب را به نام نسخه مي خوانده اند ( نجاشي ، 46 – 47 / 95 )
27 – الحسن بن زياد العطار كوفي ( و نيز نقل شده : الحسن بن زياد الطائي ) ، از امام صادق روايت مي كند ( نجاشي ، 47 / 96 ) .
28 - الحسن بن السري الكاتب الكرخي ، از امام صادق روايت مي كند . او كتابي دارد كه حسن بن محبوب از او روايت مي كند ( نجاشي ، 47 / 97 ) .
29 - الحسن بن محمد الحضرمي ، نجاشي مي گويد كه او كتبي دارد و از جمله به روايت هارون بن مسلم بن سعدان . كاملا روشن است كه مراد او از كتب ، تعدادي دفتر حديث بوده كه همگي با عنوان كتاب شناخته مي شده و هر يك با يك راوي روايت مي شده است . آنگاه نجاشي سند خود را از دو طريق به عبدالله بن جعفر الحميري مي رساند و او از طريق هارون اين كتاب را از الحضرمي روايت مي كند . آنگاه نجاشي توضيح مي دهد كه راويان اين كتاب بسيارند . احتمالا منظور او نه كتاب هارون از الحضرمي ، بلكه راويان كتاب الحضرمي است ، كه هريك يك كتاب ، شايد با اندكي تفاوت از او روايت مي كردند ؛ شايد هم مقصود او كتاب هارون از الحضرمي است كه در اين صورت بايد بگوييم مسئله مربوط مي شود به تداول كتاب در نزد اماميه ( نجاشي ، 49 / 105 )
30 – علي بن ابي المغيره الزبيدي الكوفي ، فرزندش حسن كه خود از امامان باقر و صادق روايت مي كرد ، كتاب پدر را از او روايت مي كرده است . نجاشي سندي به اين روايت ارائه نمي دهد . بايد گفت كه در واقع كتاب پدر از طريق روايت فرزند ، به عنوان كتاب شناخته شده است ؛ با اين وصف خود فرزند هم كتابي مفرد ويژه خود داشته است ( نجاشي ، 49 / 106 )
31 - الحسن بن علي بن ابي المغيره الزبيدي الكوفي ، از امامان باقر و صادق روايت مي كرد ، او كتاب پدرش را از او روايت مي كرده است . نجاشي سندي به اين روايت ارائه نمي دهد . بايد گفت كه در واقع كتاب پدر از طريق روايت فرزند ، به عنوان كتاب شناخته شده است ؛ با اين وصف خود فرزند هم كتابي مفرد ويژه خود داشته است كه نجاشي به آن سند داده است ( نجاشي ، 49 - 50 / 106 )
32 – الحسن بن علي بن سبره ( نجاشي ، 50 / 108 )
33 - ابو الخزرج الحسن بن الزبرقان ، قمي ( نجاشي ، 50 / 110 )
34 - الحسن بن الحسين العرني النجار ، مدني ، كتابي داشته كه در آن از رجال و روات امام صادق از خود امام روايت مي كرده است . بنابراين در اين كتاب روايات او با واسطه از امام صادق گرداوري شده بوده است ( نجاشي ، 51 / 111 )
35 - ابو محمد الحسن بن محمد بن الفضل ( از اعقاب نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب ) ، نجاشي او را ثقه و جليل خوانده است . از امام رضا نسخه اي روايت مي كند . نجاشي سندي به اين نسخه نمي دهد . او علاوه بر اين نسخه ، كتاب بزرگي هم داشته است . نجاشي توضيح مي دهد كه او علاوه بر اين ، به واسطه پدرش از امامان صادق و كاظم روايت مي كند ، بنابر اين در اين كتاب اين روايات را و شايد روايات خود از امام رضا را كه به صورت نسخه اي مستقلا (؟) هم گردآورده بوده است ، روايت مي كرده است . اين احتمال هم هست كه آن نسخه ، بنابر تعريفي كه شايد بتوان از نسخه ارائه داد ، صرفا شامل روايات او از امام رضا به صورت مسند از پيامبر مي شده است . بهرحال نجاشي به نقل از ابن عياش جوهري به كتاب بزرگ او سند مي دهد ( نجاشي ، 51 / 112 ) .
#شعائر_مقدسه_ی_حسینیه
✅ زائر قبر سیدالشهدا علیه السلام و مقام #شفاعت
〰〰〰〰〰▪️🔆🔆
🔻روایتی زییا در کتاب کامل الزیارات با سند صحیح که امام صادق علیه السلام میفرماید زائر قبر امام حسین در قیامت صدنفر از اهل دوزخ را شفاعت میکند؛این روایت هیچ گونه تعارضی با عقائد و مبانی کلامی شیعه ندارد و کاملا مطابق حکم عقل آیات قرآنی و روایات فراوان است ؛روایت به شرح زیر است::
✍ 2 حَدَّثَنِي أَبِي (رحمه الله) وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيُ بْنُ الْحُسَيْنِ جَمِيعاً عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ رَجُلٍ عَنْ سَيْفٍ التَّمَّارِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ زَائِرُالْحُسَيْنِ (ع) مُشَفَّعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لِمِائَةِ رَجُلٍ كُلُّهُمْ قَدْ وَجَبَتْ لَهُمُ النَّارُ مِمَّنْ كَانَ فِي الدُّنْيَا مِنَ الْمُسْرِفِينَ
🔸 ... شنيدم حضرت امام صادق عليه السّلام مى فرمودند: زائر امام حسين عليه السّلام در روز قيامت صد نفر كه همگى اهل دوزخ بوده و در دنيا از مسرفين بودند را شفاعت مىكند.
📗📔 كامل الزيارات ابن قولويه القمي 332/1
https://bit.ly/32udCsv
==============
🔍 بررسی سندی ::
1⃣ محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد أبو جعفر شيخ القميين و فقيههم و متقدمهم و وجههم و يقال: إنه نزيل قم و ما كان أصله منها. ثقة ثقة عين مسكون إليه.»
رجال النجاشي ج 1 ص383
https://bit.ly/2Mqz63Q
2⃣ علی بن الحسین بن بابویة
«684 - علي بن الحسين بن موسى بن بابويه القمي أبو الحسن شيخ القميين في عصره و متقدمهم و فقيههم و ثقتهم... .»
رجال النجاشي ج 1 ص261
https://bit.ly/2VWuKV3
3⃣ پدر ابن قولویة: محمد بن قولویة
«318 جعفر بن محمد بن جعفر بن موسى بن قولويه ... و كان أبوه يلقب مسلمة من خيار أصحاب سعد ... .»
رجال النجاشي ج1 ص 123
https://bit.ly/2MrKw7g
4⃣ سعد بن عبد الله
«467 سعد بن عبد الله بن أبي خلف الأشعري القمي أبو القاسم
شيخ هذه الطائفة و فقيهها و وجهها. كان سمع من حديث العامة شيئا كثيرا، و سافر في طلب الحديث، لقي من وجوههم الحسن بن عرفة و محمد بن عبد الملك الدقيقي و أبا حاتم الرازي و ... .»
رجال النجاشي ج1 ص 177
https://bit.ly/2J1PllV
5⃣ محمد عيسى بن عبيد
«896 - محمد بن عيسى بن عبيد بن يقطين بن موسى مولى أسد بن خزيمة أبو جعفر جليل في (من) أصحابنا ثقة عين كثير الرواية حسن التصانيف روى عن أبي جعفر الثاني عليه السلام مكاتبة و مشافهة.»
رجال النجاشي ج1 ص333
https://bit.ly/2J37teV
6⃣ صفوان بن یحیی البجلی؛ از اصحاب اجماع ومشایخ ثقات
«524 - صفوان بن يحيى أبو محمد البجلي بياع السابري
كوفي ثقة ثقة عين. روى أبوه عن أبي عبد الله عليه السلام و روى هو عن الرضا عليه السلام و كانت له عنده منزلة شريفة.»
رجال النجاشي ج1 ص197
https://bit.ly/31xElmN
7⃣ رجل
این راوی تنها راوی این سنده که ناشناخته است اما این مساله صدمه ای به صحت این روایت نمیزند چون اولا: کسی که روایت را از این راوی نقل کرده صفوان بن یحیی و صفوان از مشایخ ثقات است یعنی از کسانی که علمای شیعه معتقدند جز از ثقات روایت نقل نمی کرده و به همین دلیل جایی که این مشایخ روایت را به صورت مرسل نقل کنندچون یقین داریم که جز از ثقات نقل نمی کنند روشن میشود که این شخص مجهول ثقة است ؛مرحوم شیخ طوسی در اینمورد مینویسد:::
سوت الطائفة بين ما يرويه محمد بن أبي عمير ، و صفوان بن يحيى ، و أحمد بن محمد بن أبي نصر و غيرهم من الثقات الذين عرفوا بأنهم لا يروون و لا يرسلون إلا عمن«»يوثق به و بين ما أسنده غيرهم، و لذلك عملوا بمراسيلهم إذا انفردوا عن رواية غيرهم.
طائفه شیعه فرق گذاشته اند میان آن چه که محمد بن ابی عمیر و صفوان بی یحیی و احمد بن محمد بن ابی نصر و دیگر مشایخ ثقاتی که به صورت مسند یا مرسل، جز از ثقة نقل نمی کنند، نقل کرده اند و میان آن چه که دیگران نقل کرده اند و به همین دلیل به روایت مرسل این مشایخ ثقات عمل کرده اند حتی اگر آن روایت را فقط همین مشایخ نقل کرده باشند.»
العدة في أصول الفقه ج1 ص154
https://bit.ly/33TaPJN
8⃣ سیف التمار
«505- سيف بن سليمان التمار أبو الحسن كوفي روى عن أبي عبد الله عليه السلام ثقة.»
رجال النجاشي ج1 ص189
https://bit.ly/2oTAu64
➖➖➖➖➖
🌀 آخرین شب جمعه و آخرین لحظات سال ، با ۳ بار ذکر صلی الله علیک یا ابا عبدالله، نام خود را در لیست زوار حسینی ثبت کنید!
@borrhan
در اینجا دوست دارم نسخه ای از صحیفه را که در یکی از کتابخانه های شهر یزد می باشد را به دوستان معرفی کنم.. این نسخه که از کهن ترین نسخه های صحیفه به شمار می آیند به خط عبد الرحیم بن شمس التبریزی المشرقی الخلوتی است که آن را در سال 791 هجری قمری کتابت کرده است. نکته بسیار مهم درباره این نسخه آن است که این نسخه بر مبنای نسخه ایی به روایت (ابو علی الحسن بن محمد بن اسماعیل بن أشناس البزاز) کتابت شده.. که روایتی غیر از روایت مشهوره صحیفه (روایت بهاء الشرف) است..
@majlesilib
محمد بن ابی نصر نسخه نهج البلاغه ی داشته که بر ابوالرضا راوندی قرائت کرده است. بعدا علی بن ابی سعد نسخه خودش را بر او عرضه کرده و (احتمالا) با نسخه او مقابله می کند و حواشی آن را به نسخه اش انتقال می دهد و محمد بن ابی نصر اجازه ای برای او در رجب 587ق می نویسد. (نک متن اجازه او به علی بن ابی سعد در الثقات العیون و ...آمده است).
محمد بن ابی نصر در اجازه ای دیگر، روایت نهج البلاغه را به صاعد بن محمد بن صاعد البریدی در 16 جمادی الاخر 575ق داده است (متن اجازه در مجموعه کتابخانه مجلس ش 8867). همچنین آقای اشکوری سندی ذکر می کند که صاعد از او نقل کرده: «و ذکر ان صاعدا یروی عن ابی جعفر محمد بن ابی نصر بن محمد بقم» (تراجم الرجال ج1ص411/800). در این سند راوی ایشان، اشرف الدین صاعد بن محمد بن صاعد البریدی الابی عالمی امامی منظور است. (الفهرست ص 72). بر اساس این اجازه اخیر، دانسته می شود او مانند ابوالرضا روایت نهج البلاغه را از ابن الاخوه (۴۸۳-۵۴۸ق) گرفته و ابن الاخوه از مشایخ او بوده است.
همچنین محمد بن ابی نصر نسخه ای از کتاب الامالی سید مرتضی را بر اساس نسخه ابوالرضا کتابت کرده و حواشی ابوالرضا بر نسخه او آمده است. (انشاء الله در بحث «ابوالرضا و روایت کتاب الامالی سید مرتضی» خواهد آمد)
@libmazaheb
✅ محمدباقر #بهبودی و کتاب النوادر ابن ابی عمیر
با توجه به اطلاعات نگاشته های رجالی، کتاب نوادر ابن ابی عمیر دارای اختلاف نسخه بوده است؛ (رجال النجاشی، ص372) محمدباقر بهبودی بر این باور است که نسخۀ بغدادیان از این کتاب معتبر است، به همین جهت شیخ طوسی در کتاب تهذیبش روایات فراوانی از آن کتاب روایت کرده است و طریق خود به این کتاب را به عبیدالله بن احمدبن نهیک می رساند؛ اما نسخهای که کلینی در کافی مورد استفاده قرار داده، مشخص نیست چه نسخهای بوده که تعداد احادیث روایت شده از وی به حدود سه هزار روایت رسیده است (معرفه الحدیث، ص348)
🔻در رابطه با این سخن چند نکته مطرح است؛
1. دلیلی بر عدم اعتبار نسخۀ کلینی از جانب آقای بهبودی ارائه نشده است و تنها به بعیدبودن تعداد روایات بالای کلینی از ابن ابی عمیر اشاره شده است. روشن است که صرف استبعاد، چندان سودمند نیست.
2. کلینی در مجموع 2880 روایت به طریق ابن ابی عمیر روایت کرده است. بدون تردید، بسیاری از این روایات به صورت مستقیم از کتاب النوادر ابن ابی عمیر یا دیگر کتابهای وی روایت نشده است؛ چه اینکه ابن ابی عمیر در موارد فراوانی تنها طریق به کتب اصحاب امام صادق (ع) است؛ تنها احمدبن محمدبن عسیی کتابهای صد نفر از اصحاب امام صادق (ع) را از ابن ابی عمیر روایت کرده است. (فهرست طوسی، ص404) به نظر می رسد آقای بهبودی متوجه این نکته نیست، لذا تعداد بالای روایات از ابن ابی عمیر را دلیل بر تشکیک در نسخه نوادر وی می داند.
3. بالا بودن تعداد روایات از کتاب یک شخص نیز دلیلی بر استبعاد اصالت نسخه نیست. مگر همان بغدادیان که نسخهشان معتبر خوانده شده است، روایات کمی از ابن ابی عمیر دارند؟ شیخ طوسی تنها در کتاب التهذیب 2298 روایت از ابن ابی عمیر روایت کرده است و با افزودن روایات الاستبصار این عدد به 3263 میرسد.
4. شیخ طوسی علی رغم آن که در کتاب فهرست دو طریق خاص به کتاب النوادر ذکر میکند که به عبیدالله بن احمد بن نهیک ختم میشود، اما در مجموع در تهذیبین تنها 14 روایت را به واسطۀ ابن نهیک نقل میکند. تقریبا همه روایاتی که شیخ طوسی از ابن ابی عمیر نقل میکند به طریق محدثان حوزه حدیثی قم است. مهمتر آنکه شیخ طوسی بیش از 1000 روایت را از طریق کتاب الکافی روایت کرده است. – اخذ توسطی- این بدان معناست که شیخ طوسی در نقل از ابن ابی عمیر به نسخه و روایت کلینی از وی اعتماد کرده است. تتبع ناقص آقای بهبودی در روایات کتاب تهذیب و عدم توجه دقیق به اسناد و ارتباط آن با منابع باعث این نتیجه نادرست از جانب ایشان شده است.
5. آقای بهبودی بر این باور است که نسبت به احادیثی که قمیان از ابن ابی عمیر روایت کرده اند باید احتیاط لازم را به خرج داد خصوصا در مسائل کلامی و اختلافی. (معرفه الحدیث، ص348) به نظر می رسد ایشان در صدد بیان این نکته است که در نسخه نامعلوم محدثان قم از کتاب ابن ابی عمیر ممکن است راوایاتی جعلی افزوده شده باشد، بنابراین باید به شدت احتیاط کرد. ای کاش آقای بهبود چگونگی ورود اخبار جعلی و مدسوس را به نوادر ابن ابی عمیر تصویرسازی می کرد؟ کلینی تنها به دو واسطه، یعنی علی بن ابراهیم و ابراهیم بن هاشم، بیش از 80 % روایات ابن ابی عمیر را روایت کرده است. نه نسبت به ابراهیم بن هاشم احتمال دارد که خود روایاتی را جعل کرده و به نوادر ابن ابی عمیر افزوده باشد، و نه نسبت به علی بن ابراهیم. تنها احتمال موجود آن است که یکی از این سه راوی یعنی کلینی، علی بن ابراهیم و ابراهیم بن هشام به نسخههای وجاده ای کتاب النوادر ابن ابی عمیر اعتماد کرده باشند که مدسوس و محرف باشند.
🔺@hadisvchaleshha
حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ، حَدَّثَنَا حَمَّادٌ، عَنْ رَجُلٍ لَمْ يُسَمِّهِ، عَنْ الْحَسَنِ، قَالَ: خَرَجْتُ بِسِلَاحِي، لَيَالِيَ الْفِتْنَةِ، فَاسْتَقْبَلَنِي أَبُو بَكْرَةَ، فَقَالَ: أَيْنَ تُرِيدُ؟ قُلْتُ: أُرِيدُ نُصْرَةَ ابْنِ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ: إِذَا تَوَاجَهَ الْمُسْلِمَانِ بِسَيْفَيْهِمَا فَكِلَاهُمَا مِنْ أَهْلِ النَّارِ، قِيلَ: فَهَذَا الْقَاتِلُ، فَمَا بَالُ الْمَقْتُولِ، قَالَ: إِنَّهُ أَرَادَ قَتْلَ صَاحِبِهِ، قَالَ حَمَّادُ بْنُ زَيْدٍ: فَذَكَرْتُ هَذَا الْحَدِيثَ لِأَيُّوبَ وَ يُونُسَ بْنِ عُبَيْدٍ، وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ يُحَدِّثَانِي بِهِ، فَقَالَا: إِنَّمَا رَوَى هَذَا الحَدِيثَ الْحَسَنُ عَنْ الْأَحْنَفِ بْنِ قَيْسٍ، عَنْ أَبِي بَكْرَةَ. (صحيح البخاري، ج11، ص16)
ابتدای نقل ناقص این روایت موهم این است که خود حسن در جنگ بوده، و ابو بکرة او را سست کرده است؛ در حالیکه بنا بر توضیح آخر روایت و منابع بسیار دیگری این روایت را حسن از احنف بن قیس نقل کرده، (مسند أحمد بن حنبل، ج34، ص87؛ نیز ص119، 149، 150 به طرق مختلف از حسن؛ مسلم، ج4، ص2213؛ و...) که ابوبکرة با این حدیث او را سست کرده است. (سنن أبي داود، ج4، ص1825) البته در اسنادی از حسن نیز این عبد الله بن قیس ابوموسی اشعری که در یکی از فتنهها، برادرش را با این حدیث سرد کرده است. (مسند أحمد بن حنبل، ج32، ص361؛ السنن الكبرى، ج2، ص315-316) که ممکن است تحریر اخیر حاصل یک خلط به خاطر تشابه نام احنف بن قیس و عبد الله بن قیس باشد. به ویژه که ابوموسی نیز به خاطر نگرش در مورد جنگ، نامش در معرض چنین اشتباهی بوده است.
توضیح بیشتر اینکه بنا بر اطلاعات نرم افزار جوامع الکلم این روایت با تعابیر نزدیک با 290 طریق از 10 صحابی نقل شده است، که البته عمده آن از ابوبکرة نقیع بن مسرح ثقفی (75 مورد) است، و سپس ابوموسی اشعری که حسن از او روایت کرده است؛ و علقمة بن وائل بن حجر حضرمی که از پدرش این روایت را در قالب داستان دیگری در زمان رسول الله ص نقل میکند. طرق از دیگر صحابه البته چندان قابل توجه نیست، و برخی آشکارا ثمره خلط و یا تحریف در اسناد است. مانند سند حسن از ابوبکر (ابن ابی قحافة). اما دو راوی مهم از ابوبکرة نیز حسن بصری و ربعی بن حراش هستند، و در طبقات بعدی طرق متعدد میشود.
به هر حال گرچه اصل روایت خبر از حسن احتمالاً درست است، اما حضور خود او در جمل اشکالاتی دارد، و تحریر متقدمتر از روایت چالشهای تاریخی-کلامی پیشگفته روایت احتجاج را ندارد، و لذا اصیلتر به نظر میآید. احتمالاً چون حسن مطرحترین روای خبر بوده، و در برخی نقلها اشتباها نام احنف از سند حسن از احنف بن قیس افتاده بوده است، نزد برخی به نام خود حسن بصری مشهور بوده است. لذا متبادرترین احتمال در مورد خبر احتجاج این است که برخی آن را منسوب به خود حسن شاخ و برگ دادهاند.
روایت دوم: عَنْ يَحْيَى الْوَاسِطِيِ قَالَ: لَمَّا افْتَتَحَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَيْهِ وَ فِيهِمُ الْحَسَنُ الْبَصْرِيُ وَ مَعَهُ الْأَلْوَاحُ فَكَانَ كُلَّمَا لَفَظَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بِكَلِمَةٍ كَتَبَهَا فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بِأَعْلَى صَوْتِهِ مَا تَصْنَعُ؟ فَقَالَ نَكْتُبُ آثَارَكُمْ لِنُحَدِّثَ بِهَا بَعْدَكُمْ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع- أَمَا إِنَّ لِكُلِّ قَوْمٍ سَامِرِيٌّ وَ هَذَا سَامِرِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَمَا إِنَّهُ لَا يَقُولُ لا مِساسَ وَ لَكِنْ يَقُولُ لَا قِتَالَ. (طبرسي، الإحتجاج، ج1، ص172)
در این روایت نیز نقش مهمی برای حسن بصری در زمان فتح امیرالمؤمنین ع تصویر شده؛ تا آنجا که حتی سامری امت خوانده شده است. لذا ابهام تاریخی پیشین در اینجا نیز مطرح است. نکته در خور توجه اینکه این ذم در مورد حسن نیز پیشتر در منابع در مورد ابوموسی اشعری نقل شده، و در سند ضعیفی از رسول خدا ص نقل شده که در مورد سامری امت آخر گفتهاند: «هُوَ أَبُو مُوسَى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ قَيْسٍ لِأَنَّهُ قَالَ كَمَا قَالَ سَامِرِيُ قَوْمِ مُوسَى لا مِساسَ أَيْ لَا قِتَال» (الخصال، ج2، ص458)
@gholow2
نويسنده السعادة والإسعاد کيست؟ (يک خطای بزرگ شادروان استاد مجتبی مينوی که مسير يک پژوهش را منحرف کرد) در 3 فرسته
شادروان استاد مجتبی مينوی به اشتباه کتاب السعادة والاسعاد را تأليفی از ابو الحسن عامري به حساب آورد. سبب اشتباه اين بود که نويسنده اين کتاب در تنها نسخه موجود آن که در کتابخانه چستربيتی نگهداری می شود (و نسخه مرحوم مهدوی از روی آن استنساخ شده بود) ابو الحسن بن أبي ذر (و گاه ابو الحسين (کذا) يوسف بن أبي ذر رضي الله عنهما) معرفی می شود. از آنجا که ابو الحسن عامري، فيلسوف نامدار نام کاملش ابو الحسن محمد بن يوسف عامري بوده و استاد مجتبی مينوی به اين شخصيت علاقمند و درباره او پژوهش هایی انجام داده بود نويسنده السعادة والاسعاد را خيلی شتابزده ابو الحسن عامري قلمداد کرد و بدين سان همه جا نام او را ابو الحسن محمد بن أبي ذرّ يوسف عامري نام می برد. اين در حالی است که در هيچ منبع کهن و هيچ نسخه خطی از آثار عامري کنيه پدر او ابو ذر دانسته نشده. عامري هم در سياهه ای که از آثارش در آغاز کتاب الأمد علی الأبد (تأليف شده در سال 375 ق يعنی چند سالی قبل از مرگش) ارائه داده مطلقا از السعادة والاسعاد يادی نمی کند و سبک کتاب هم کاملا با قلم و انديشه عامري متفاوت است.
يک موضوع مجتبی مينوی را در اين خطا کمک کرد: کلاباذي در التعرف از يک ابو الحسن بن أبي ذر ياد و مطالبی از او در تصوف نقل می کند و از آن جمله از کتابی از او با عنوان منهاج الدين. از آنجا که گفته شده ابو الحسن عامري کتابی داشته به نام النسک العقلي والتصوف الملي (که از آن در منابع متعدد و از جمله ابن مسکويه و ابو حيان توحيدی و کتاب صوان الحکمة نقل هایی آمده) و نيز در حکايتی در الامتاع والمؤانسة گفته شده که عامري کتابی در تصوف دارد (که برخی آن را همين کتاب النسک العقلي می دانند) بنابراين فرض مجتبی مينوی اين بود که عامري می توانسته همين شخصی باشد که کلاباذي از او ياد کرده؛ خاصه که نامش را کلاباذي ابو الحسن بن أبي ذر گزارش کرده؛ يعنی همو که نويسنده السعادة والاسعاد است. با اين حساب استاد مجتبی مينوی عامري را ابو الحسن محمد بن أبي ذر يوسف می خواند و او را نويسنده کتاب منهاج الدين می دانست که اثری در تصوف است. از همين جا تقريبا در بيشتر تحقيقات جديد در غرب و شرق و در دائرة المعارف ها نام و نسب عامري را چنين نوشتند: ابو الحسن محمد بن أبي ذر يوسف عامري.
اين در حالی است که کلاباذي خود در سال 380 ق درگذشته، يعنی يکسالی قبل از ابو الحسن عامری که مرگش در 381 ق بود. نقل کلاباذي از عامري با اين وصف کمی عجيب است. اما استاد مجتبی مينوی توجه نداشت که کلاباذي در اثر ديگرش معانی الأخبار يا بحر الفوائد دو جا از همين ابو الحسن بن أبي ذر ياد می کند و در هر دو جا از تعبير "رحمه الله" برای او استفاده می کند. در هيچ موردی هم کلاباذي نه در التعرف و نه در اين کتاب دوم نامی از عامري نمی برد. بنابراين مقصود کلاباذي عامری نيست. وانگهی آنچه از کتاب النسک العقلي والتصوف الملي در منابع نقل شده ربطی به تصوف خراسانی از نوعی که کلاباذي از اين ابو الحسن بن أبي ذر نقل می کند ندارد. عامري در واقع صوفی به معنای تصوف خراسانی نبود و ماهيت کتاب النسک العقلي هم ربطی به تصوف از نوع خراسانی ندارد.
حالا داستان چيست؟
اين ابو الحسن بن أبي ذر آدم ناشناخته ای نيست. او فرزند قاضی القضات خراسان (در بخارا) در زمان سامانيان ابوذر محمد بن محمد بن يوسف البخاري بود که شرح حالش را منابع متعدد و از جمله تاريخ بخارا نقل کرده اند. فرزندش را که همان ابو الحسن بن أبي ذر باشد نيز در برخی منابع ياد کرده اند. کلاباذي اين ابو الحسن بن أبي ذر را منظور داشته و کتاب السعادة والاسعاد هم به احتمال بسيار زياد بايد تأليف همين شخص باشد.
ما ابتدا اينجا نقل های کلاباذي را از ابو الحسن بن أبي ذر نقل می کنيم و بعد چند تا از مطالب منابع را درباره او و پدرش عينا نقل خواهيم کرد:
1- التعرف لمذهب أهل التصوف، ص ٨٧
وعن عبد الواحد بن زيد قال سألت الحسن عن علم الباطن فقال سألت حذيفة بن اليمان عن علم الباطن فقال سألت رسول الله عن علم الباطن فقال سألت جبريل عن علم الباطن فقال سألت الله عز وجل عن علم الباطن فقال هو سر من سرى أجعله في قلب عبدي لا يقف عليه أحد من خلقي. قال أبو الحسن بن أبي ذر في كتابه منهاج الدين أنشدونا للشبلي:
علم التصوف علم لا نفاد له * علم سنى سماوي ربوبي
فيه الفوائد للأرباب يعرفها * أهل الجزالة والصنع الخصوصي
2- التعرف لمذهب أهل التصوف، ص ١٤٣
ويدل على قول النبي صلى الله عليه وسلم الصوم جنة أي حجاب عما دون الله في قوله تعالى الصوم لي وأنا أجزى به. قال بعض الكبار أي أنا الجزاء به وقال أبو الحسن بن أبي ذر أي معرفتي هي الجزاء له به قال وحسبه ذلك جزاء فما يبلغها شيء ولا يدانيها.
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com