شرحی از کتابخانه بی نظیر میرزا حسین (متخلص به وفا) از سر هارفورد جونز(۱۸۴۷_۱۷۶۴م) در کتاب آخرین روزهای لطفعلیخان زند
"میرزا حسین به ترتیب در زمان جعفر خان (۲۰۳_۱۲۰۰)و لطفعلی خان، (۲۰۹_۱۲۰۴) مقام وزارت داشت."
✍میرزا مرا به اتاق بزرگی در اندرونی زنها برد.به نظرم آمد که زنها تازه اتاق را ترک گفته اند و کتابها را به تازگی از اتاق دیگری به این محل انتقال داده اند و روی نمدها چیده اند. من تعداد کتابها را حدود ۶۰۰ جلد تخمین زدم و چه نسخه هایی! با نادرترین و نفیسترین روکشها! زیباترین خطوط و تذهیب هایی که امکان تصورش می رفت.همانطور که قبلاً گفته ام جلد برخی از آنها از ورقهای نازک طلا، همراه با مینا کاری فراوان و جواهر نشان از جواهرات کوچک که بطور پراکنده روی آنها نشانده بودند. سایر جلدها از نوعی مقوای روغنی،جلا یافته منقش به نقشهای رنگین و رنگهای درخشانی بودند که ایرانیان در آفریدن آن بسیار ماهرند. برای اینکه خواننده شرقی تصوری از نفاست و کمیابی و ارزش این کتابها داشته باشد برای اطلاع او می گویم که در میان این کتابها شاهنامه ای بود متعلق به سلطان محمود غزنوی که در آن حواشی و یادداشتهای گوناگونی دیده می شد که می گفتند شاید از زبان خود فردوسی نقل شده است.
برداشت از کتاب: آخرین روزهای لطفعلیخان زند (صفحه ۳۸)
نوشته :سرهاردفورد جونز
برگردان به فارسی : هما ناطق _جان گرنی
چاپ دوم :سال ۱۳۵۶
?? @atorabanorg ??
یکی از مشکلاتی که پيش پای پژوهشگران است، سختی دستيابی به رسالهها و احياناً کتابهايی است که تحقيق شده و نه به صورت جدا، بل در مجلات به چاپ رسيده است. اين لينک مواردی از اين دست رسالهها و کتابها را با امکان دانلود به دست داده است.
نوشته اگر این خطوط را ترسیم کنید بیماری هایی را که اطبا در آنها درمانده اند علاج خواهید کرد. با کمک این تصاویر است که هر نوع سحر و بلایی از شما دور خواهد شد.
زنده شدن برخی از روش های کهنه حتی در لباس جدید، راه به جایی نخواهد برد و به اساس دین هم لطمه خواهد شد، هرچند برای کوتاه مدت، جریانی را پدید خواهد آورد و بساطی راه خواهد انداخت و کسانی را خوشحال خواهد کرد که هزینه هایی که می کنند، نتیجه دارد.
راستش بنده در صدد پاسخ دادن به نوشته های پراکنده شما که به نظرم همچنان مشکل اصلی آن عدم درک درست ادعای بنده است، نمی پردازم. چون ثمری هم ندارد. این را باز هم تکرار می کنم که بنده قصد دادن تئوری تازه ای ندارم. هدف این است که اشکال کار را بفهمیم و از این که صدها بار اشکال روی اشکال جواب دهیم ولی بنیادها بی اساس باشد، بپرهیزیم. فهمیدن اشکال کار، بسیار مهم تر از این است که بخواهیم نفهمیده، تئوری تازه ای برای آینده بدهیم.
در پایان می خواهم خدمت شما استاد محترم عرض کنم از قضا، این کارهایی که شما از آنها یاد می کنید و نامش را مباحثات می گذارید، مهم ترین عیبش این است که باز هم عیب ها را می پوشاند و باز هم ما به همان وضع ادامه خواهیم داد و هیچ نوع تحولی را برنخواهیم تافت.
@jafarian1964
کارکرد کتابخانه ها در حد سالن مطالعه پایین آمده است
این روزها، کتابهای روز بازار، تنها کتابهایی است که به صورت فیزیکی مشترهای خاص خود را دارد. آثار یاد شده تنها توسط خریداران عادی تهیه می شود و غالب کتابخانه ها در تهیه آنها با مشکل مواجه هستند. در مواردی اگر خرید وزارت ارشاد را حذف کنیم، تقریبا باید فاتحه نشر این کتابها را بخوانیم. در واقع، پایین آمدن تیراژ کتاب، یکی از دلایلش همین است. این در حالی است که به رغم توسعه کتابخانه ها، خرید روزانه کتابهای تازه توسط آنها رونقی ندارد. به علاوه، بسیاری از کتابخانه ها، تنها به خرید کتابهای مرجع بسنده می کنند، و این در حالی است که غالب کتابهای بازار، کتابهای فصلی و زودگذر است. در این میان، کتابهای مرجع، که بخش عمده آنها مکرر چاپ می شود، این روزها، به وفور در وبسایت ها و کانال های تلگرامی وجود دارد. بخش قابل توجهی هم در وبسایت هایی نظیر noorlib یا قائمیه و تبیان و جز اینها هست. اساسا حجم این کتابها، و در حالی که جابجا کردن آنها سخت و از نظر قیمت هم گران است، به هیچ روی زمینه خرید آنها را توسط افراد عادی فراهم نمی کند. جالب است که این روزها، عرضه کننده های کتابخانه های شخصی هم رو به فزونی نهاده، چون احساس می کنند بسیاری از این کتابها را به راحتی از روی وب یا از طریق هاردهایی که دارند می توانند تهیه و استفاده کنند. طبعا اگر نسخه دیجیتالی آن در دسترس نباشد، مراجعین، برای استفاده از آنها سراغ کتابخانه ها می روند که اینها نیز اندکند. روشن است که مراجعه به یک کتاب مرجع، این روزها، از دریچه موبایل یا لپ تاپ تقریبا به آسانی صورت می گیرد و منابع مشابه و جایگزین کار منابع غیر قابل دسترس را هم فراهم می کند. تصور کنید فقط واژه یاب چه مراجعین را از مراجعه به کتابهای لغت بی نیاز می کند.
اکنون باید پرسید کتابخانه ها چه می کنند؟
حقیقت آن است که کارکرد اصلی کتابخانه ها، در حد یک سالن مطالعه است و بیشتر افراد برای مطالعه درسهای مدرسه و کنکور و یا مطالعه روزانه و مورد علاقه به آنها مراجعه می کنند. مراجعین آنها ممکن است از روی تفنن گاهی کتابی هم به امانت بگیرند، یا آن که به دلیل عجز در استفاده از نسخه های دیجیتالی روی وب، به این کار دست یازند. شاید هم مراجعین، افراد با سن و سال، همچنان عشق به کتاب فیزیکی می ورزند و معتقدند که مطلب را تا از روی کتاب نخوانند، حال نمی کنند. در اینجا، باید تا این لحظه، کتابخانه های تخصصی را تا حدی استثناء کرد که سعی می کنند هر منبع و مأخذی که مربوط به موضوع آنهاست، تهیه کنند و البته تهیه همه این موارد از طریق وب و موارد مشابه، قدری دشوار است.
این روزها و در حالی که کانال های تلگرامی روزانه صدها پی دی اف از منابع و مآخذ مهم فارسی می گذراند، روشن است که نوبت به کتابخانه و استفاده از مآخذ موجود در آنها نمی رسد. تنها موارد استثناء همان آثار جدید و یا مأخذ کمتر جدیدی است که ناشران آنها با چنگ و دندان آنها را از دست عرضه کنندگان نسخه های دیجیتالی مفت حفظ کرده اند، هرچند تقریبا تأثیر اقدامات آنها بسیار اندک و ناچیز است. البته در این ماهها، محدود کردن تلگرام، دسترسی به کتابهای دیجیتالی را اندکی محدود کرده، هرچند این محدودیت برای کسانی که به هر حال راهی برای رسیدن به آن دارند، چندان جدی نیست.
باید برای کتاب فکر دیگری کرد.
@jafarian1964
از فخر رازی تا مهدی بازرگان: چرا روش تجربی در علم، میان ما نهادینه نشد؟
بر ماست تا روی میراث فکری گذشته خود تأمل کرده و نقاط ضعف آن را آشکار کنیم. تا وقتی با دقت و منصفانه این نگاه را نداشته باشیم، راه به جایی نخواهیم برد. ما نباید بی دلیل برای گذشته خود کف بزنیم، بلکه باید به جای آن، به نقد میراث خود بپردازیم و از این کار خجالت نکشیم. ما باید دلایل عقب ماندگی خود را در گذشته جستجو کنیم، و بی دلیل با ستایش از تمدن اسلامی، عجب و تکبر بی خاصیت را به جامعه خودمان تزریق نکنیم.
جنبش ضد فلسفه یونانی در عصر جدید و در میان مسلمانان نوگرا، اغلب با این نگاه بوده است که تفکر قرآنی یک تفکر تجربی است، در حالی که تفکر یونانی کلی نگری و فلسفی. اگر به انتقاداتی که رهبران این جریان فکری در اسلام نسبت به تفکر یونانی داشتند بنگریم، در می یابیم که آنها علت عقب ماندگی مسلمانان را شیفتگی نسبت به تفکر فلسفی یونان و دور شدن از تفکر تجربی که قرآن با امر به شناخت طبیعت می کند، می دانستند.
نمونه روشن آن، مهدی بازرگان در کتاب راه طی شده و آثار دیگر اوست که در این باره نوشته است. نظیر این نگرش را در بسیاری از کتابها و مقالاتی که افراد وابسته به جریان مذکور نوشته اند می توان دید و تا الان هم تکرار می شود.
اکنون سوال این است که اگر دعوت قرآن به شناخت طبیعت و آسمان، نوعی دعوت تجربی به روشی است که دانشمندان علوم تجربی توصیه می کنند، چرا مسلمانان به این توصیه ها عمل نکرده و با دقت در آسمان و زمین، نتوانستند به قوانین نیوتن یا نسبیت انیشتین یا موارد کشف شده دیگر در حوزه شیمی برسند؟ به عبارت دیگر با آن همه تأکید چرا جریان علم تجربی یا همان ساینس در جهان اسلام متوقف مانده است؟
به نظر می رسد دو پاسخ برای این سوال می توان فرض کرد:
الف: این که ماهیت روش علمی تجربی برای شناخت طبیعت را امری جدای از دعوت قرآن به شناخت طبیعت و آسمان بدانیم. به این معنا که وقتی شما کسی را دعوت به شناخت پدیده ای می کنید، این مهم است که بدانیم تمرکز شما و درک متقابل شما و مخاطب، از این دعوت چیست؟ اگر شما را به مهمانی دعوت می کنند، می خواهند به شما ناهار و شام بدهند، یا می خواهند شما برای آنها غذا درست کنید. وقتی شما را دعوت به تأمل در نگاه به جوی آب و روانی آن می کنند، به عنوان یک نگاه زیباشناسانه دعوت می کنند، یا نگاه عبرت آمیز گذر عمر، یا شناخت ماهیت آب، یا فواید آن برای کشاورزی. بنابر این، مهم است که بدانیم دعوت شما به شناخت طبیعت، برای چیست. این که به طبیعت نگاه کنید که خداوند چهارپایان را برای راحتی شما آفریده تا از شیر و گوشت و پشت آنها برای باربری استفاده کنید، یا دعوت به شناخت آنها به عنوان رشته ای در زیست شناسی کرده، مهم است. داستان شتر سنایی را یادمان هست که وقتی کسی از خلقت عجیب او از وی سوال می کند، او به جای این که جنبه های زیستی و خلقتی خود را توضیح دهد، روی حکمت الهی از خلقت شتر یاد می کند. از نگاه دین طبیعت و مظاهر آن منافعی برای آدمیان دارد و خداوند از انسان می خواهد روی آن فکر کند. شمس و قمر درست شده اند تا شب و روز پدیدار شود، انسان شب را استراحت کند؛ روز را کار کند و نانی به کف آرد و بخورد. اما شناخت ماهیت حرکت ماه و خورشید و ستارگان، و دریافت علل طبیعی و فیزیکی آن، در این دعوت هست یا نیست، مهم است و ظاهرا نیست. شما، چه خورشید را ثابت بدانید چه متحرک، شب و روز برای شما مفهوم و مهم است، و آثار آن و منافعش شناخته شده. بنابرین شما کار خودتان را خواهید کرد. به نظر می رسد، کسانی از جریان وابسته به نصر و فردید، که در نقد غرب و روش تجربی آن و آثار آن سخن گفتند، اغلب تحت تأثیر این نگاه بوده و فکر می کردند میان دعوت غربی ها به روش تجربی با آنچه در فرهنگ دینی با آن مواجه هستند، متفاوت است. نصر مدافع علم قدسی است و این همان نگاه قرآنی است که آن را با روش تجربی غربی متعارض دانسته، علیه علم غربی داد سخن می دهد. در واقع، این جریان، تفکیک دو نگاه را دریافته اند، اما به جای آن که علم غربی را بپذیرند، به علم قدسی یا همانچه از آن به عنوان پرده ای از علم دینی یاد می شود، تمسک می کنند.
اما توجیه دیگر در باره بی توجهی مسلمانان به علوم تجربی به سبک نوین، این است که گفته شود، دلایل بیرونی سبب شده است تا مسلمانان با نگاه تجربی به طبیعت و جهان ننگرند. این دلایل بیرونی می تواند سلسله ای از عواملی باشد که توجه مسلمانان را از ورود جدی در شناخت ماده و جسم باز داشت. برای مثال می توان به سیر تفکر در دنیای اسلام در پی تسلط فلسفه یونانی بر روش های عقلی یاد کرد، بدان صورت که مسیر شناخت طبیعت را توصیه نکرده، و نگاه های کلی و روش های قیاسی را توصیه کرده و همین تسلط عاملی در جهت دور شدن مسلمانان از روش تجربی بوده است.
متن کامل مقاله را در لینک زیر ملاحظه فرمایید
http://yon.ir/5OFZw
@jafarian1964
سند دوم :
تصدقت شوم
در باب طایفه ضاله بابیه از قرار تقریر جناب شیخ عبدالحسین پیش از ورود این غلام به بغداد طغیان غریبی داشتند. مثل این که سید میری؟ در حضور مقرب الخاقان دبیر مهام اظهار جلادت می کرده است: کشتن ملاآقای دربندی نقلی نیست که نسبت آن را به ما می دهند. اگر ما خیال زدن و کشتن او را داشتیم، همان در میان صحن کربلا روز روشن حکم می کردم او را می کشتند. قدر آن قابل نبود شب بفرستیم او را زخم بزنند.
این طور جلادت ها در کارپردازخانه مبارکه در حضور دبیر مهام می کرده است همان شریر به کومک میرزا علی کاشی هم که این غلام مقیدا فرستادم، آدم های سید میری / پیری بودند، و همراه او در کارپردازخانه حضور داشته اند. بعد از این که این غلام آنها را گرفتم و مقیدا فرستادم، سید میری؟ در کاظمین گفتند؟ در خانه سید حسن قمی که آن شخصی است که به تهمت بابیگری او را در سفری که قبله عالم نهضت فرمای سفر قم و همدان پارسال بودند از قم او را منفی (نفی بلد) فرمودند، مخفی است. آدم و جمعیت فرستادم. سید میری! در خانه او نبود. خود سید حسن را گرفتند آوردند. از وقتی که او را حاضر کردم به طوری ترسیده بود، رنگ و حالت او مثل مرده می ماند. از او مؤاخذه کردم. سید میری کجاست ... ... از شرارت سید میری ملاقات؟ نمی شود که دیشب در منزل من بود. من از ترس قادر نیستم با او حرف بگویم. احتمال می رود امشب هم بیاید اگر اذن بدهی است؟ امشب اگر آمد خبر می کنم.
سید میری بعد از این که مستحضر شد، او را خواهم گرفت، دیگر به کاظمین نیامده، فرار کرده. به زوار ایرانی که وارد بغداد شدند گفتند در منزل یعقوبیه که هفت فرسخی بغداد است و بدیدیم که سید میری؟ به طرف ایران می رفت. نوشتم به نایب های خانقین و قرای باط و غیره او را بگیرند. به نواب شاهزاده عماد الدوله هم مراتب را نوشتم، اما بعد من؟ [سید حسن قمی] اظهار جزع و گریه زیاد نمود که من هم بابی نیستم؟ مرا تهمت زده اند. از قم بیرون کردند. می روم از جناب شیخ مرتضی تصدیق نامه می آورم. صورت ظاهر این طور عجز و انکار نمود.
از این طرف هم به ملاحظه این که موجب توحش اشخاص دیگر که سمت بابیگری به آنها داده می شود، در صورت بابی بودن در باطن از یک نفر گرفتن او ثمر کلیه مترتب می شود، او را اذن دادم به منزلش رفت. لکن از قرار تقریر جناب شیخ عبدالحسین، راس رئیس آن طایفه، میرزا حسینعلی است. لکن بعد از ورود فدوی اغلبی که منشا شرارت بودند فرار کردند و مخفی هستند. میرزا حسینعلی هم در بیرونها دیده نمی شود. پریروز برادرش و پسرش را نزد فدوی فرستاده بود که مرا متهم کرده اند. می رسم خدمت شما بیایم.
الی الان، فدوی در آنها چیزی ندیده ام؛ لکن کل ملاها می گویند اگر میرزا حسینعلی در این جا باشد، منشأ فساد عرضه خواهد شد. آخوند؟ ملاآقای دربندی را که زخم زده اند، دیروز جناب شیخ عبدالحسین و مقرب الخاقان میرزا مهدی پیشخدمت در کارپردازخانه مبارکه مهمان بودند، گفتند از کربلا به کاظمین آمده است. فردا خیال دارم که به کاظمین به دیدن او بروم.
@jafarian1964
اولین سوال آقا محمد خان قاجار پس از گشودن شیراز:
با کتابها چه کردند؟
[در آخرین روزهای دولت زندیه و در جریان کشمکشهای میان آقامحمدخان و لطفعلی خان زند, جونز برای خرید بعضی از جواهرات سلطنتی به ایران آمده است, وی در زمان پیروزی آقامحمدخان بر لطفعلی خان و ورود او به شیراز در این شهر حضور داشته و روایتش از نخستین لحظات حضور آقامحمدخان در شیراز این گونه است:]
قصد من این نیست همه ماجراهای هولناکی را که در این روزها در شیراز روی داد بازگو کنم. لیکن بیهوده نیست اگر یادآوری کنم اولین کسی که به دستور فاتح به نزد او آوردند و اولین پرسشی که بر لبان او جاری شد این بود که با کتابها چه کرده اند؟
جواب آمد:قربان از اینجا بیرون نرفته اند,
مرد اخته گفت: خوب شد که اینجا هستند. در غیر این صورت اگر آنها را با آن مرد فرنگی که برای خرید جواهرات آمده بود بیرون فرستاده بودی حالا می بایست با جان خودت و همه افراد خانواده ات جوابگو باشی. از همین جا هم دست من به مجازات کسی که به خودش جرات میداد و جواهرات را از ایران خارج میکرد میرسید.
من این داستان را از زبان میرزابزرگ هنگامی که در سال ۱۸۰۹ ما بار دیگر با یکدیگر ملاقات کردیم شنیدم و میگفت که خودش شاهد این گفتگو بوده است.
آخرین روزهای لطفعلی خان زند, سرهارفورد جونز, ترجمه هما ناطق و جان گرنی, تهران:امیرکبیر, ۱۳۵۶, ص ۶۹
@UT_Central_Library
شکوایئه حضرت علی ازاصحابش📢📢
آگاه باشید! من شب و روز، نهان وآشکار، شما را به مبارزه با شامیان دعوت کردم و گفتم پیش از آن که آنها با شما بجنگند با آنان نبرد کنید، به خدا سوگند،هر ملّتی که درون خانه ی خود مورد هجوم قرار گیرد، ذلیل خواهد شد. امّا شما سُستی به خرج دادید، و خواری و ذلّت پذیرفتید، تا آنجا که دشمن پی در پی به شما حمله کرد و سرزمین های شما را تصرّف نمود. و اینک، فرمانده ی معاویه، (سفیان بن عوف غامدی) با لشکرش وارد شهر "انبار "شهری مرزی بین عراق وشام-شده و فرمانبردار من"هشام بن حسّام بکری"را کشته وسربازان شما را از مواضع مرزی بیرون رانده است .
تأسف حضرت علی ازغارت خلخال ودستبند و گردن بند و گوشواره های یک زن غیرمسلمان📢📢📢
به من خبر رسیده که مردی از لشکر شام به خانه ی زنی مسلمان و زنی غیر مسلمان که در پناه حکومت اسلام بوده وارد شده، وخلخال ودستبند و گردن بند و گوشواره های آنها را به غارت برده، در حالی که هیچ وسیله ای برای دفاع، جز گریه و التماس کردن، نداشته اند.
لشکریان شام با غنیمت فراوان رفتند بدون اینکه حتّی یک نفر آنان، زخمی بردارد، و یا قطره ی خونی از او ریخته شود، اگر برای این حادثه ی تلخ، مسلمانی از روی تأسف بمیرد، ملامت نخواهد شد، و از نظر من سزاوار است!.
شگفتا! شگفتا! به خداسوگند، این واقعیّت قلب انسان را می میراند و دچار غم و اندوه می کند که شامیان در باطل خود وحدت دارند، وشما در حق خود متفرّقید.
زشت باد روی شما و از اندوه رهایی نیابید که آماج تیر بلا شدید! به شما حمله می کنند، شما حمله نمی کنید؟ با شما می جنگند، شما نمی جنگید؟ این گونه معصیت خدا می شود و شما رضایت می دهید؟
وقتی در تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن می دهم، می گویید هوا گرم است،مهلت ده تا سوز گرما بگذرد، و آنگاه که در زمستان فرمان جنگ می دهم، می گویید هوا خیلی سرد است بگذار سرما برود. همه اینها بهانه ها است، وقتی شما ازگرما و سرما فرار می کنید، به خدا سوگند که از شمشیر بیشتر گریزانید!.
شکوایئه حضرت علی ازاصحابش📢📢📢
ای مرد نمایان نامرد! ای کودک صفتان بی خرد که عقل های شما به عروسان پرده نشین شباهت دارد! خیلی دوست داشتم که شما را هرگز نمی دیدم وهرگز نمی شناختم!
شناسایی شما - سوگند به خدا - که جز پشیمانی حاصلی نداشت، و اندوهی غم بار سر انجام آن شد.
خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پر خون، و سینه ام از خشم شما مالامال است
"جام زهر"را اصحاب به" علی" نوشاندند📢📢📢📢😭😭😭
کاسه های غم واندوه "جام زهر"را، جُرعه جُرعه به من نوشاندید، و با نافرمانی و ذلّت پذیری، رأی و تدبیر مرا تباه کردید، تا آنجا که قریش در حق من گفت: پسر ابیطالب مردی دلیر است ولی دانش نظامی ندارد https://telegram.me/rahyafte_com
⚡️موی سرتان را با یک دستمال بپوشانید و پوشیدن یک پیراهن و شلوار کافی است
✔️آیتالله فیاض از مراجع تقلید ساکن عراق به پرسشی درباره حجاب پاسخ گفته است. به گزارش شفقنا متن پرسش مطرح شده وپاسخ این مرجع تقلید شیعیان بدین شرح است🔻
🔸سوال: من دانشجو هستم و چند سالی است که در اتریش زندگی می کنم، اما مشکلاتی در رابطه با حجاب دارم. داشتن حجاب حتی مرا دچار افسردگی کرده است. چون با داشتن حجاب، پیدا کردن کار محال است، زندگی سختی داریم، پدرم و برادرانم هم با ما نیستند. با داشتن حجاب خود را خیلی تحقیر شده احساس می کنم، موجب شده است که نتوانم با این مردم در ارتباط باشم، برای همین در این مدت زیادی که این جا بوده ام، نتوانسته ام در یادگیری زبان این جا موفق باشم. خود را خیلی گوشه گیر و تنها احساس می کنم، در اماکن عمومی بارها و بارها به خاطر داشتن حجاب فحش شنیده ام. منظورم از حجاب، چادر و پوشاندن موی سر است. در این کشورها داشتن حجاب خیلی بیشتر موجب جلب توجه می شود که خود کاملاً شاهد بوده ام. پس آیا اگر موی سر را نپوشانم، اشکالی دارد؟ واقعاً از لحاظ روحی خسته ام کرده است و آن قدر روی روحیه ام تأثیر گذاشته که از خانه بیرون رفتن برایم سخت شده است. خودم اعتقادم بر این شده که اگر در یک کشور اسلامی باشم و حجاب همگانی باشد، پوشاندن موی سر واجب است. اما در این کشورهایی که پوشاندن موی سر خیلی خیلی بیش تر از نپوشاندنش موجب جلب توجه می شود، نباید اشکالی داشته باشد. آخر خداوند حجاب را برای حس راحتی زن ها وضع کرده است که خود را ایمن و راحت احساس کنند. با وجود این که خود را این قدر در قید احساس می کنم، مشکل روحی برایم به وجود آورده است، کار نمی توانم پیدا کنم، بیش تر از نپوشیدن چادر خود را مورد توجه احساس می کنم، فحش ها به خاطرش می شنوم، به خاطرش تحقیر می شوم، از مردم و جامعه جدایم کرده است و …، آیا باز هم پوشاندن موی سر واجب است؟ اگر در بین مردم خودمان بروم، با کمال میل چادر بر سر می کنم، منظورم فقط در کلاس درس، در بین مردم خود این کشور، موقع کار است. از سؤال شما اطلاع پیدا کردم و بسیار در حق شما دعا کردم. آفرین بر این دین و ایمانی که دارید و خداوند بر توفیقات شما بیفزاید. همین حفظ دین و غیرت اسلامی در آخرت به دردتان خواهد خورد. از ایمان قوی شما بسیار مسرور و خوشحال شدم.
🔹جواب سؤال: شما با یک دستمال می توانید موی سرتان را بپوشانید که دیده نشود و صورت شما باز باشد. لازم نیست چادر سر کنید. یک پیراهن و یک شلوار که بدن تان را بپوشاند، کافی است.
@shafaqna_farsi
با کسانی از این اساتید شبه قاره در عرض این یک سال و نیم روبرو شده ام که با دسترسی که به منابع بکر ادبی ایران زمین داشتن ادعای همه چیز دانی کرده اند و این خیلی بده بنده نمی خوام اسم ببرم با چاپ چند مقاله خود را علامه دهر دانسته اند .خواهش من از شما بزرگواران این است شمایانی که سطح علمیتان به هزاران نفر از آنها می چربد کمک کنید تا بنده و دیگر پژوهشگران جوان این میراث ادبی را به دست گیریم و خودمان این مجهولات ادبی را مکشوف کنیم .
صفحه سه
در مورد آنچه در پی می آید ، پس بدانید ، خداوند به شما این توانایی را می دهد که راز آن را فاش کنید و شما را به مراتب نهی و فرمان آن شهادت دهد که با توجه به عزم خود و فرود آمدن به سطوح مختلف واقعیت ها ، دانش خود را بیان می کند. با حروف در درک فالگیران ، زیرا آنها کمالاتی هستند که با نزول به سطوح محدود می شوند و ما ادامه می دهیم و این حقایق بر دو قسمت آنها استوار است. این دانشی است که آن را احاطه کرده است و دارای شاخه های جزئی است. آن را در بر نگیرید ، و این حقایق تحت اللفظی نمونه ای از بینایی کاشفان است که با شباهت حروف اولیه بیان می شود. ذهن نیز این حروف شفاهی را به عنوان نمونه ای از حس می بیند، شنوایی برای هر کسی است که از آن آگاه است. این آیات بر او است ، بنابراین آنچه از طریق شنوایی درک می شود با آنچه در ذهن است ، و آنچه که ذهن درک می کند ، و آنچه که عقل درک می کند مطابقت دارد با آنچه در بینش قلب مشاهده می شود. این مطابقت فوق الذکر است معتقد به ایمان به غیب با ویژگی های مومنان ، و بین آن با تحقیق و استقراء ، کسانی که آن را درک می کنند ، بینندگان هستند و برخی بینندگان با مکاشفه به آنها پاسخ داده می شود.
⭕️ "در عدالت من سر سوزنی از حق شما را نمی خورم،به شما هم اجازه نمی دهم که سر سوزنی از حق مرا بخورید. در این جا من با شما برابرم. اما در شفقت من سر سوزنی از حق شما را نمی خورم و بخشی از حق خودم را، عند اللزوم، می خواهم به شما ببخشم ولی بالاتر از شفقت و عشق، این است که انسان برای خودش شانی در زندگی قائل نباشد."
✍️ مصطفی ملکیان
🔹در عدالت من سر سوزنی از حق شما را نمی خورم،به شما هم اجازه نمی دهم که سر سوزنی از حق مرا بخورید. در این جا من با شما برابرم. اما در شفقت من سر سوزنی از حق شما را نمی خورم و بخشی از حق خودم را، عند اللزوم، می خواهم به شما ببخشم. به شفقت در تعبیر دینی، احسان و در آئین مسیحی به آن عشق می گویند. این احسان یا عشق یا شفقت، یعنی من سر سوزنی از حق تو را نمی خورم اما یک بخشی از حق خودم را هم می خواهم به تو ببخشم؛ یعنی اگر شما یک سیلی در گوش من زدید، عدالت اقتضا می کند که من، یک سیلی با همان شدت و قوت در گوش شما بزنم. این ما را با یکدیگر هم طراز می کند. اما اگرگفتند بیا عفو بکن، عفو یعنی این که می توانستی سیلی را بزنی اما از حق خودت، به نفع طرف مقابل، صرف نظر می کنی.
🔹 این یعنی این که من باید خودم را از شما، مقداری کمتر بدانم. عفو فرقش با قصاص، به معنای دقیق حقوقیش که عدالت است، این است که قصاص، عدالت است اما عفو، شفقت است. اگر من ۵۰ هزارتومان از شما قرض گرفته باشم و آن را سر موعدی که وعده کرده بودم، به شما باز گردانم این البته عدالت است اما اگر یک فقیر پیش من آمد، منی که حقی از او نخورده ام، وقتی از من می خواهد از خودم،چیزی به او ببخشم، به این معنا است که من باید نسبت به او شفقت داشته باشم و البته حد شفقت و احسان و عشق، بالاتر از عدالت است.
🔹در این شکی نیست که کسی که قدرت عدالت ندارد، هرگز، قدرت شفقت ندارد. یعنی شرط لازم احسان داشتن، این است که عدالت داشته باشیم. بنابر این، عدالت شرط لازم است اما شرط کافی نیست. این هم البته چیز ناگواری است.چون خیلی مواقع می گویید: چرا نمی گذارید من انتقامم را از فلان کس بگیرم؟ در واقع، اخلاق و خیر از او می خواهد که انتقام نگیرد بلکه عفو کند، بخشی از ثروتش را در اختیار مستمندان بگذارد، این ها البته برای آدم ناگوار است.
🔹این را مقایسه کنید با کسی که می گوید: تمام ثروتم را با زحمت خودم به دست آوردم، به کسی هم یک قران هم کمک نمی کنم، از شما که چیزی نخوردم از من هم چیزی طلب ندارید. کسی که این گونه رفتار کند، به نظر شما مهربان تر می آید؛ با این که در واقع این گونه نیست. به تعبیر دیگر، عدالت، حق گزاری است، یعنی حق دیگران را بگذاریم، اما دومی رایگان بخشی است و آدم هم از رایگان بخشی خوشش نمی آید؛ این که مقداری از حقمان را، عند اللزوم، به دیگری ببخشیم.
🔹بالاتر از شفقت و عشق، این است که انسان برای خودش شانی در زندگی قائل نباشد. به این جا می رسی که هیچ چیز، حاصل دست رنج خودت نیست. همه چیز را رایگان به تو داده اند. در مرجله قبل می خواستم به رایگان، چیزی را به دیگری بدهم اما این جا می گویند این چیزی که تو به دیگری دادی، در واقع تو ندادی، چون این که تو دادی، برای خودت نبود؛ تو هر چیز از هستی گرفته ای، به رایگان گرفته ای.
🔹هیچ نعمتی، هیچ نقطه قوتی، در زندگیت از حانب خودت به دست نیامده است. اگر بگویم من شب بیداری های فراوانی کشیدم تا درس بخوانم و برادرم این کارها را نکرد، می گویند: چه کسی به تو اراده بیدار ماندن را داد که به برادرت نداد؟ یا مثلا می گویم: من پشتکار داشتم ودکتر شدم، اما پسرخاله ام، پشت کار نداشت و دکتر نشد و پرستار شد. می گویند: آن آی کیو را چه کسی به شما داد که به پسر خاله ات نداد؟ به هر چه بخواهی متوسل بشوی و بگویی این دیگر مال خودم است، می گویند هیچ کدامش حاصل دست رنج تو نیست. می گویم: برادرم عاشق فوتبال بود و من عاشق کتاب بودم، حالا نباید دستمزد من ده برابر دستمزد او باشد؟ می گویند: چه چیز عشق فوتبال را از ذهن تو پاک کرد؟ و چه کسی عشق کتاب خواندن را در دل تو انداخت؟ اینها دیگر برای انسان انانیتی باقی نمی گذارد. در واقع من، حاصل دست به دست دادن هستی ام. بنابر این خودش از خودش هیچ چیز ندارد.
🔅سخنرانی استاد مصطفی ملکیان تحت عنوان "تحلیلی در باب تراژدی عاشقی و مهجوری"
@mostafamalekian
از صبح امروز پلیس اجتماعات را متفرّق می کرد و شهر حالت خاصّی به خود گرفته بود. هر کس می خواست به دربار نزد ولیعهد برود، گارد دم در می گفت «اگر رفتید حقّ بر گشتن ندارید تا حکم ثانوی برسد.»
یمین الدوله، عضدالسلطنه، فرخ الدوله، مشیرالسلطنه (شاهزادگان دیگر مثل عضدالسلطان و ناصرالدین میرزا و نصرة السلطنه، چنانکه گفته شد، قهر کرده بودند و بعد از درک این معنی که ولیعهد با ارباب سازش کرده و آن ها را دست می اندازد، بدگویی کرده و دیگر نزد او نیامده بودند) وارد عمارت شدند.
ولیعهد پای عمارت برلیان روی نیمکت تنها نشسته، دست را زیر چانه اش تکیه کرده بود و یک نفر نظامی روی پلّه ها ایستاده سیم تلفون را می برید. ده بیست نفر پیشخدمت و متفرّقه که قبل از ظهر آمده بودند، آنجا دیده می شدند. سربازان آمد و شد داشتند، آنها به ولیعهد سلام نمی دادند و حال آنکه ظهر نشده بود و مادّۀ واحده در مجلس جریان داشت!
به توسّط پیشخدمت ها به ولیعهد گفته شده بود که مجلس چه خبر است. تصوّر ریختن و گرفتن و حتّی کشتن و مخاطرات دیگر هر دقیقه می رفت. در میان خانم های اندرون هم همین گفتگو ها در کار است!
رفتند سر ناهار. ناهار تمام شد، آمدیم اتاق برلیان. ولیعهد آفتابه لگن خواست. دست می شست که صدای توپ بلند شد و خبر خلع قاجاریه را در شهر و در عمارت گلستان پراکنده ساخت!
از تالار رفتیم به اتاق محمّد شاهی (پهلوی اتاق برلیان). ولیعهد و ما روی صندلی نشستیم و صاحب جمع روی زمین نشست.
(اینجا مؤلّف ناچار است بگوید که این مردی که ما او را صاحب جمع نامیدیم، مردی است که امروز برف پیری بر سر و روی او نشسته است ولی هنوز زیبا و رشید و خوش نما است. این مرد نوکر محمّدعلی شاه بوده و بعد از خلع او، دست از وفاداری آقای خود برنداشت و خانوادۀخود را ترک کرد. با شاه مخلوع از ایران بیرون رفت و تا مرگ او را ترک نگفت و از آن پس به ایران بازگشت و به نوکری احمدشاه پیمان وفاداری بست و تا این ساعت هم در خدمت ولیعهد به صداقت مشغول کار بود و هنوز هم که ما این تاریخ را می نویسیم، پیشکار و مباشر کارهای ولیعهد و مراقب یگانه دختر او است)
صاحب جمع روی زمین نشسته و گریه می کرد، ولیعهد هم گریه می کرد، و باقی نیز با آنها همکاری و همدردی می کردند!
دو ساعت بعد از ظهر در اتاق باز شد و آقای سهم الدوله، پسر مرحوم علاءالدوله، رئیس خلوت، وارد شد. او هم گریه می کرد! رو کرد به صاحب جمع و گفت سرتیپ مرتضی خان آمده است و می گوید از طرف اعلیحضرت پهلوی مأمورم که محمّد حسن میرزا را فوراً حرکت بدهم و از سرحدّ خارج کنم. باید فورا لباس نظامی را از تن بیرون کند و اسباب های شخصی خود را هم جمع آوری کند و در حرکت بایستی تعجیل نماید! (گریه دوام دارد!)
ولیعهد به صاحب جمع گفت: برو ببین چه می گویند.
رفت و آمد و گفت: همینطور می گوید و می گوید عجله کنید!
ولیعهد گفت: می خواهم گیتی افروز را ببینم (گیتی افروز دختری است که ولیعهد از خانم مهین بانو دختر مرحوم شعاع السطنه داشت و امروز این خانم دختری است جوان و زیبا و با مادر محترمشان در تهران اقامت دارند)
ولیعهد گفت: کالسکۀ مرا ببرید و او را از خانۀ شعاع السطنه با مادرش خانم مهین بانو بیاورید، او را ببینم.
حاج مبارک خان رفت کالسکه ببرد و آنها را بیاورد، گفته شد: نمی شود، زیرا کالسکه متعلّق به شما نیست، با درشکۀ کرایه بروید آنها را بیاورید! با درشکۀ کرایه رفتند و بچّه را آوردند و ملاقات کرد.
از بالا به صحن عمارت نگاه می کردیم، دیدیم آقای بوذرجمهری مشغول دوندگی است و در خزانه ها را به عجله مهر و موم می کنند.
ولیعهد وزیر دربار و دکتر اعلم الملک، پزشک دربار، و دکتر صحّت را خواست. آنها آمدند و گریه می کردند!
در این بین گفتند عبدالله خان طهماسبی و سرتیپ مرتضی خان یزدان پناه و بوذرجمهری می آیند بالا. اتاق خلوت شد، حضرات بالا آمدند، وارد اتاق شدند.
طهماسبی به ولیعهد سلام کرد، ولیعهد جواب نداد. طهماسبی گفت: «عجله کنید باید بروید.» ده دقیقه گذشت، حضرات رفتند پایین، سرتیپ یزدان پناه به آجودان خود گفت: «زود باش محمّد حسن میرزا را حرکت بده». آجودان سرتیپ وارد اتاق شد، سلام داد و به ولیعهد گفت: «زود باشید حرکت کنید». (گریه دوام دارد!…) غروب است. چراغ ها روشن شده است، ولیعهد از بالا آمد پایین که برود اندرون با کسان و زنها وداع کند. شاهزادگان تا پشت پردۀ قرمز در اندرون با ولیعهد رفتند و آنجا با شاهزادگان وداع کرد. آجودان هم آنجا بود.
ولیعهد به او گفت: «تا اندرون هم می خواهید بیایید؟»
گفت: «خیر، ولی عجله کنید» (این آجودان سلطان بوده است). رفت و برگشت. درین گیرودارها ولیعهد پیغام داده بود که من پول ندارم، به چه وسیله بروم؟ از دولت طلب دارم، خوبست از بابت طلب پول من پولی بدهند تا حرکت کنم. گفتند با تلفون تکلیف خواهیم خواست و بالاخره پنج هزار تومان پول حاضر کردند و به ولیعهد دادند و گفتند که پنج
اولین سوال آقا محمد خان قاجار پس از گشودن شیراز:
با کتابها چه کردند؟
[در آخرین روزهای دولت زندیه و در جریان کشمکشهای میان آقامحمدخان و لطفعلی خان زند, جونز برای خرید بعضی از جواهرات سلطنتی به ایران آمده است, وی در زمان پیروزی آقامحمدخان بر لطفعلی خان و ورود او به شیراز در این شهر حضور داشته و روایتش از نخستین لحظات حضور آقامحمدخان در شیراز این گونه است:]
قصد من این نیست همه ماجراهای هولناکی را که در این روزها در شیراز روی داد بازگو کنم. لیکن بیهوده نیست اگر یادآوری کنم اولین کسی که به دستور فاتح به نزد او آوردند و اولین پرسشی که بر لبان او جاری شد این بود که با کتابها چه کرده اند؟
جواب آمد:قربان از اینجا بیرون نرفته اند,
مرد اخته گفت: خوب شد که اینجا هستند. در غیر این صورت اگر آنها را با آن مرد فرنگی که برای خرید جواهرات آمده بود بیرون فرستاده بودی حالا می بایست با جان خودت و همه افراد خانواده ات جوابگو باشی. از همین جا هم دست من به مجازات کسی که به خودش جرات میداد و جواهرات را از ایران خارج میکرد میرسید.
من این داستان را از زبان میرزابزرگ هنگامی که در سال ۱۸۰۹ ما بار دیگر با یکدیگر ملاقات کردیم شنیدم و میگفت که خودش شاهد این گفتگو بوده است.
آخرین روزهای لطفعلی خان زند, سرهارفورد جونز, ترجمه هما ناطق و جان گرنی, تهران:امیرکبیر, ۱۳۵۶, ص ۶۹
@UT_Central_Library
سند دوم :
تصدقت شوم
در باب طایفه ضاله بابیه از قرار تقریر جناب شیخ عبدالحسین پیش از ورود این غلام به بغداد طغیان غریبی داشتند. مثل این که سید میری؟ در حضور مقرب الخاقان دبیر مهام اظهار جلادت می کرده است: کشتن ملاآقای دربندی نقلی نیست که نسبت آن را به ما می دهند. اگر ما خیال زدن و کشتن او را داشتیم، همان در میان صحن کربلا روز روشن حکم می کردم او را می کشتند. قدر آن قابل نبود شب بفرستیم او را زخم بزنند.
این طور جلادت ها در کارپردازخانه مبارکه در حضور دبیر مهام می کرده است همان شریر به کومک میرزا علی کاشی هم که این غلام مقیدا فرستادم، آدم های سید میری / پیری بودند، و همراه او در کارپردازخانه حضور داشته اند. بعد از این که این غلام آنها را گرفتم و مقیدا فرستادم، سید میری؟ در کاظمین گفتند؟ در خانه سید حسن قمی که آن شخصی است که به تهمت بابیگری او را در سفری که قبله عالم نهضت فرمای سفر قم و همدان پارسال بودند از قم او را منفی (نفی بلد) فرمودند، مخفی است. آدم و جمعیت فرستادم. سید میری! در خانه او نبود. خود سید حسن را گرفتند آوردند. از وقتی که او را حاضر کردم به طوری ترسیده بود، رنگ و حالت او مثل مرده می ماند. از او مؤاخذه کردم. سید میری کجاست ... ... از شرارت سید میری ملاقات؟ نمی شود که دیشب در منزل من بود. من از ترس قادر نیستم با او حرف بگویم. احتمال می رود امشب هم بیاید اگر اذن بدهی است؟ امشب اگر آمد خبر می کنم.
سید میری بعد از این که مستحضر شد، او را خواهم گرفت، دیگر به کاظمین نیامده، فرار کرده. به زوار ایرانی که وارد بغداد شدند گفتند در منزل یعقوبیه که هفت فرسخی بغداد است و بدیدیم که سید میری؟ به طرف ایران می رفت. نوشتم به نایب های خانقین و قرای باط و غیره او را بگیرند. به نواب شاهزاده عماد الدوله هم مراتب را نوشتم، اما بعد من؟ [سید حسن قمی] اظهار جزع و گریه زیاد نمود که من هم بابی نیستم؟ مرا تهمت زده اند. از قم بیرون کردند. می روم از جناب شیخ مرتضی تصدیق نامه می آورم. صورت ظاهر این طور عجز و انکار نمود.
از این طرف هم به ملاحظه این که موجب توحش اشخاص دیگر که سمت بابیگری به آنها داده می شود، در صورت بابی بودن در باطن از یک نفر گرفتن او ثمر کلیه مترتب می شود، او را اذن دادم به منزلش رفت. لکن از قرار تقریر جناب شیخ عبدالحسین، راس رئیس آن طایفه، میرزا حسینعلی است. لکن بعد از ورود فدوی اغلبی که منشا شرارت بودند فرار کردند و مخفی هستند. میرزا حسینعلی هم در بیرونها دیده نمی شود. پریروز برادرش و پسرش را نزد فدوی فرستاده بود که مرا متهم کرده اند. می رسم خدمت شما بیایم.
الی الان، فدوی در آنها چیزی ندیده ام؛ لکن کل ملاها می گویند اگر میرزا حسینعلی در این جا باشد، منشأ فساد عرضه خواهد شد. آخوند؟ ملاآقای دربندی را که زخم زده اند، دیروز جناب شیخ عبدالحسین و مقرب الخاقان میرزا مهدی پیشخدمت در کارپردازخانه مبارکه مهمان بودند، گفتند از کربلا به کاظمین آمده است. فردا خیال دارم که به کاظمین به دیدن او بروم.
@jafarian1964
🔸تفکیکیان جدید و قداست زدایی از میرزا مهدی اصفهانی
🔹بر خلاف تفکیکیان سابق همچون مرحوم حلبی که معتقد بود امام زمان (عج) لب های خود را روی لب های میرزا مهدی گذاشته و او را حامل علوم خود و مامور پخش آن کرده اند، جناب آقای سيّدان حفظه الله که تقریرات شیخ محمود حلبی از دروس میرزا مهدی را - که بیانگر اعتقاد میرزا به برخی از مبانی و عقائد حکما است - باطل می داند، مجبور به قداست زدایی از میرزا شده و بر خلاف پیشینیان تفکیکی که علوم میرزا را الهی و غیر قابل خدشه می دانستند، ملاک حقانیت را استدلال دانسته و فرموده:
🔸شبی یکی از مشاهیر فعلي در جلسه ای دعوت بودند، بنده هم بودم و مرحوم آیة الله مروارید هم بودند؛ مرحوم آیة الله مروارید داستانی با یک واسطه از استادشان مرحوم میرزا مهدی اصفهانی نقل کردند؛ و آن این بوده که مرحوم میرزا به پسرشان گفتند که بیا طلبه بشو و او هم می گفته با این فقر و فلاکتی که شما دارید آمادگی ندارم. زمستان بوده و کرسی بوده و یک سینی روی کرسی. گفتند: مرحوم میرزا اشاره کردند به سینی روی کرسی، دیدم سینی روی کرسی زرد و طلا شد! بعد فرمود: پسرم! اگر طلبه شدی خود آقا- یعنی آقا امام عصر علیه السلام- می توانند چه ها بکنند؛ این مال تو نیست! یک اشاره کرده بودند و سینی به حال اول خودش برگشته بود.
🔹آن آقایی که از مشاهیر است نقل کردند که آقایی بودند در قم که موقعیت خاصی در تدريس شرح لمعه داشت [آیة الله وجدانی فخر] ایشان نقل کردند که من به منزل مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه رفتم؛ روز عاشورایی بود و سنگی دستشان بود. گفتند: عاشوراست؛ همه چیز در باطن خون گریه می کند؛ این سنگ را شکاندند، یک قطره خون در آن بود.
🔸بنده عرض کردم که شما دو بزرگوار از این آقایان با واسطه نقل کردید؛ من اینطور چیزی را بی واسطه نقل می کنم و آن این که ما پیش مرحوم شیخ مجتبی قزوینی اشارات بو علی سینا می خواندیم، 4 یا 5 نفر هم بیشتر نبودیم و بنده پشت گردنم یک غده ای زده بود. من ناراحت بودم و هی به پشت گردنم دست می زدم و درد می کرد.
🔹درس که تمام شد، ایشان به من فرمود پشت گردنت دست می کشی؟ گفتم: یک غده است که سه چهار روزی است که می روم دکتر و دوا و ناراحتم. گفتند: بیا جلو! انگشتشان را گذاشتند و گفتند: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُون» ؛ یک چیز دیگری هم گفتند که دیگر نفهمیدم. از اتاق که آمدم بیرون از غده هیچ خبری نبود!
🔸به آن آقایان گفتم: شما این خارق عادت را با یک واسطه نقل کردید، من بی واسطه نقل کردم؛ ولی بدانید نه مرحوم میرزا مهدی اصفهانی حجّت خداست، نه مرحوم علامه طباطبایی حجّت خداست و نه مرحوم آقا شیخ مجتبی قزوینی حجّت خداست! مائیم و عقلمان و مائیم و تعقل و اجتهاد در قرآن و عترت. این حجّت بر ماست.
🔹گر کسی اهل تقلید است، مسأله ای نیست. اما اگر کسی قرار بر تحقیق دارد، آن وقت تحقیق باید با آن حالت اجتهاد و تعقل در مطلب بر اساس صحیح باشد، که البته با توجه به این که معتقد به کتاب و عترت هستیم، می گوییم: تعقل در وحی.
🔸و از این حدیث شریف حضرت صادق علیه السلام غافل نباشیم که بسیار تذکر مهمی است: «ایاک ان تنصب رجلا دون الحجة فتصدقه فی کل ما قال» بپرهیز از اینکه کسی را غیر از معصوم جای معصوم بگذاری و هرچه بگوید، بگویی درست است.
@bazmeghodsian
🔸آخرین باری که نزد امام رفتم، به اتفاق یکی از بستگان بود. امام مشغول ذکر بودند و معلوم بود که از بیماری خیلی رنج می برند.
🔹آن روز حاج احمد آقا وارد اتاق شدند و گفتند: آقایی به اسم آقای معلم آمده و می خواهند شما را ببینند.
🔸با شنیدن این حرف، به سرعت سیمای امام باز و بشّاش شد.
🔹در این لحظه امام از ما خواستند که از اتاق بیرون برویم. اما ما داخل اتاق در جایی مخفی شدیم؛ برای ما دانستن این نکته جالب بود که چرا با وجود آن همه درد، صورت امام تا آن حد گشوده شد.
🔸پس از چند لحظه پیرمردی وارد اتاق شد که حدس زدیم همان آقای معلم است. بین او و امام نگاه هایی رد و بدل شد و سپس او دستش را بر روی دست امام گذاشت. دعایی خواند و بیرون رفت. در این مدت هیچ کلامی گفته نشد و هر دوی آنها به سکوت برگزار کردند.
🔹پس از رفتن او از امام پرسیدم: معلوم است شما به آقای معلم علاقه خاصی دارید؟ ایشان گفتند: بله، نمی دانم که چرا این قدر ما همدیگر را دوست داریم؟! با آنکه در سنین جوانی هر یک در وادی خاصی بودیم، ولی خیلی همدیگر را دوست داشتیم.
@bazmeghodsian
بسم الله الرحمن الرحیم
اذا خاطبهم الجاهلون قالو سلاما (قران کریم)
اعضای مجمع عمومی جامعه مدرّسین!
امروز بیانیه سراسر کذب، تهمت و توهین شما که در مورخه دوم دی ۱۴۰۱ منتشر شده بود را دیدم. بسیار تعجب کرده و تاسف خوردم و بعید دانستم این متن سخیف از افراد حوزوی صادر شده باشد...
آیا نمی دانید این افرادی که شما به آنها تهمت زده و گفته اید: «از اتاق فکر آمریکا، اسرائیل و انگلیس بهره جسته اند» قبل از تولد بسیاری از شما و بیش از شصت سال است در حوزه علمیه مشغول تحصیل، تدریس و پژوهش هستند.
آیا نمی دانید این افراد از ابتدای انقلاب همراه با امام خمینی و در خدمت مردم بوده اند؟..
آنچه به اینجانب مربوط است، این است که در بیانیه مورخه ۱۹ آذر ۱۴۰۱ خطاب به ریاست محترم قوه قضائیه، در باب “برداشت از محارب در اسلام” اتاق فکری جز قرآن کریم و روایات اهل بیت علیهم السلام نداشته ام؛
لذا جوابی به متن سراسر تهمت شما نمی دهم و فقط می گویم: “سلام علیکم” و شما را به خداوند منتقم و در این ایام سوگواری شهادت بنت النبی، به فاطمه زهرا سلام الله علیها واگذار می کنم.
حوزه علمیه قم سید اصغر ناظم زاده
۳ دی ۱۴۰۱
@bazmeghodsian
سلام علیکم
دوستان مستحضرند که کتب و نسخ مختلف خطی در هند فراوان است. مکرر در کشورهای اروپای غربی برگه هایی از این کتب را دیده ام که از مبدا هندوستان آورده اند و با قیمت های ناچیز به فروش می رسانند (هر برگه گاه یک و گاه دو الی سه یورو).
نکته عجیب و تاسف بار آن که بر روی این برگه ها که بعضا مزین و متبرک است به آیاتی از قرآن مجید و...، تصاویری مستهجن به سبک نگارگری هندی می کشند و اروپایی های چشم و دل سیر! با ولعِ تمام آنها را ابتیاع می کنند.
تصویری که لطف فرموده اید ظاهرا مراسمِ پختِ آشِ نذری است و خداوند به نقاش خیر بدهد که از آنها که عرض شد نکشیده☺️🌷
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com