فضائل فاطمة الزهراء (س)
(برای مادرم)
اکنون از خواندن کتاب فضائل فاطمة الزهراء (س) فارغ شدم. پیش از این متن عربی آن را دیده بودم. خوشبختانه به همت نشر سخن طبع پاکیزه ای به همراه ترجمه فارسی از این کتاب ارزشمند منتشر شده است.( تحقیق و ترجمه محمود نعمتی، 1396).
مؤلف کتاب فضائل فاطمة الزهراء (س)، ابوعبدالله حاکم نیشابوری(405-321) است؛ یکی از بزرگترین محدثان تاریخ اسلام و صاحب کتابهای عظیم تاریخ نیشابور و مستدرک الصحیحین. حاکم شافعی مذهب بوده اما چون برخی احادیث را در فضایل حضرت علی(ع)نقل کرده، از سوی متعصبان به تشیع متهم شده است. یکی از کتابهای حاکم نیشابوری فضائل فاطمة الزهراء (س) است. کتابی که تاکنون فقط یک دستنویس از آن شناخته شده است که دستنویس معتبری هم هست.
حاکم در مقدمه نوشته در روزگاری زندگی می کند که مردم با کینه ورزی نسبت به اهل بیت و جعل احادیث، به حاکمان نزدیک می شوند؛ به این معنا که یا فضایل ایشان را منکر می شوند و یا آنچه را که به نص قرآن، اهل بیت از آن تطهیر شده اند، به آنان نسبت می دهند. نوشته که در محفل بزرگان و عالمان، شخصی که از شاگردان او بوده، برای تقرب به برخی از حاضران مجلس، با خواندن روایتی بی اعتبار، یکی از فضایل آشکار فاطمه(س) را انکار کرد و به دروغ گفت آن روایت در صحیح بخاری آمده است. همین باعث شد که حاکم کتاب فضائل فاطمة الزهراء را بنویسد تا از حضرت فاطمه(س) به نوعی دفاع کند. حاکم در کتابش احادیثی را گرد آورد که «برای فرد متدبر، بی نیازکننده و بسنده» است. احادیث معتبری که به "دین به دنیا فروشان" نشان بدهد که مکان و منزلت فاطمه(س) در اسلام کجاست تا هیچ زنی از زنان این امت را با فاطمه(س) مقایسه نکنند(فلا یقیس بها احداً من نساء هذه الامة). خیلی از احادیث کتابش را نیز از امالمؤمنین عایشه روایت کرده است شاید چون انکار برخی از فضائل حضرت صدیقه طاهره(س) به نیت برکشیدن مقام عایشه بوده است. فیالمثل از عایشه نقل کرده:« به خدا سوگند تا کنون کسی به راستگویی فاطمه ندیدم مگر پدرش» یا:«هرگاه فاطمه بر پیامبر وارد می شد، رسول خدا به او خوشآمد میگفت و در مقابل او میایستاد و دستش را میگرفت و میبوسید و او را در جای خود مینشاند» یا:« رسول خدا فرمود: ای فاطمه ! از اینکه سرور زنان عالم و زنان این امت و زنان مؤمن هستی خوشحال نیستی؟» که حضرت زهرا(س) خندید. یا:« از عایشه پرسیدند: پیامبر چه کسی را بیش از دیگران دوست داشت؟ گفت: فاطمه(س). پرسیدند: از مردان؟ گفت: شوهر فاطمه(س)؛ علی(ع)».
حاکم در این موضوع نظر خودش را هم نوشته است؛ بر افضل بودن حضرت زهرا(س) تأکید کرده و گفته ممکن نیست هیچ زنی از این امت بر ایشان برتری داشته باشد. به صراحت نوشته که حضرت صدیقه طاهره (س) "افقه" از عایشه بوده است.
در این کتاب روایات مهمی آمده است. برای نمونه: "فاطمه(س) سرور زنان بهشت است" و حدیث " همانا که فاطمه پاره تن من است و هر که او را بیازارد، یا از در جنگ با او درآید، مرا آزرده و به جنگ با من برخاسته است" و اینکه پیامبر وقتی به سفر می رفت، حضرت زهرا آخرین کسی بود که به او سر می زد و در بازگشت از هر سفر هم نخست به دیدار حضرت زهرا می شتافت. اینکه پیامبر به فاطمه فرمود: "پدر و مادرم به فدای تو باد". اینکه در روز حشر منادی ندا کند که "چشمانتان را بپوشانید که فاطمه دختر محمد از پل صراط رد می شود". حدیثی را نقل می کند با این توضیح که این فضیلت در حق هیچ کس ذکر نشده: پیامبر فرمود روز قیامت دخترم فاطمه برانگیخته می شود در حالیکه بر قامت مبارک او حله کرامت راست شده؛ حله ای که به آب زندگانی عجین شده است. اینکه پیامبر هنگام مرگ "فقط" در گوش صدیقه طاهره نجوا کرد. اینکه امیرالمؤمنین در روز سقیفه به همسری حضرت زهرا(س) مباهات کرد. اینکه" خدا از خشم فاطمه(س) خشمگین و از خشنودی فاطمه(س) خشنود می شود". اینکه فدک،"حق" حضرت زهرا بود و پیامبر وقتی آیه " و آت ذی القربی حقّه" نازل شد، فدک را به حضرت زهرا بخشید و گفت:" این سهمی از آسمان است که خداوند برای تو و آنانی که پس از تو می آیند تقسیم کرده است. وای بر کسانی که مانع آن شوند» و ...
"فضائل فاطمة الزهراء" البته جامع همه فضایل حضرت زهرای اطهر(س) نیست اما به شکل درخشانی با محکم ترین مستندات روایی اهل سنت ثابت می کند که جایگاه بی همتای آن حضرت چه بوده است. فضائل فاطمة الزهراء (س) کتابی است که هر محب صدیقه طاهره(س)باید آن را بخواند. از آقای نعمتی که با طبع عالمانه و ترجمه مفهوم، فرصت استفاده بهتر جویندگان را از این کتاب ارزشمند، فراهم آوردند و نیز از نشر سخن که چاپ آبرومندی از این کتاب عرضه کرده است، باید سپاسگزار بود.
https://t.me/n00re30yah
عروه گفت: به خدا سوگند که من دوست ندارم آنچه میان شرق و غرب عالم است از آن من باشد و من تنقیص فاطمه کنم و حقی از او ضایع کنم. اما بعد از این دیگر این حدیث را نقل نخواهم کرد!
[حاکم می گوید]: وقتی حدیث را یافتم، دریافتم که حدیث بر اساس شرط بخاری و مسلم درست نیست، زیرا یحیی بن ایوب اگر به تنهایی راوی یک حدیث باشد آن روایت قابل اعتنا نخواهد بود بلکه تنها به عنوان شاهد در برخی از موارد مورد اعتناست. (در اینجا مواردی را از بخاری و مسلم در باره ارائه این قبیل شواهد آورده است و سپس بحث را برای بررسی متن همان حدیث ادامه داده است).
اما حدیث ابن ابی مریم از یحیی بن ایوب که ذکرش گذشت: من آن را ضمن اجازه ای که محمد بن عبدالله جوهری از محمد بن اسحاق، از محمد بن یحیی از سعید بن ابی مریم به همان نحو که از ابوالحسن بلخی روایت کردم به من داد، قرائت کردم. در پایان حدیث آمده است: ابوبکر محمد بن اسحاق [بن خزیمه] گفت: این لفظ «افضل بناتی» معنایش این است: یعنی: مِن افضل بناتی. زیرا اخبار صحیحه ثابته از رسول خدا (ص) وارد شده است که فرمود: «فاطمة سیدة نساء أهل الجنة». و «ان فاطمة سیدة نساء هذه الامة». و همین طور این روایت از رسول خدا (ص) ثابت است که خطاب به فاطمه (س) فرمود: انها سیدة نساء أهل الجنة الا مریم بنت عمران.
شبیه این عبارت در میان عرب هست که می گویند: «افضل» و مقصودشان «من افضل» است. در آثار من مطالب دیگری هم هست که ما را از ادامه این بحث بی نیاز می کند. بنابرین چگونه جایز است که کسی از زنان این امت بر فاطمه برتر باشد؟
(در ادامه شروع به نقل برخی از احادیث در فضل فاطمه و برتری او بر زنان امت کرده است. از جمله این روایت عایشه که گفت:
ما رأیت احدا کان اشبه کلاما و حدیثا من فاطمة برسول الله صلی الله علیه و آله. و افزود: زمانی که فاطمه بر رسول وارد می شد به استقبالش می رفت، دست او را می گرفت، آن را می بوسید و کنار خودش می نشاند چنان که وقتی رسول بر فاطمه وارد می شد به استقبالش می رفت دست حضرت را می گرفت، و می بوسید. در زمان بیماری رسول الله (ص) بود که بر آن حضرت وارد شد. رسول از او استقبال کرده وی را بوسید و آنگاه چیزی به او گفت که گریه کرد و بعد چیزی گفت که او خندید .....
https://www.khabaronline.ir/news/286541/
فضائل فاطمة الزهراء (س)
(برای مادرم)
اکنون از خواندن کتاب فضائل فاطمة الزهراء (س) فارغ شدم. پیش از این متن عربی آن را دیده بودم. خوشبختانه به همت نشر سخن طبع پاکیزه ای به همراه ترجمه فارسی از این کتاب ارزشمند منتشر شده است.( تحقیق و ترجمه محمود نعمتی، 1396).
مؤلف کتاب فضائل فاطمة الزهراء (س)، ابوعبدالله حاکم نیشابوری(405-321) است؛ یکی از بزرگترین محدثان تاریخ اسلام و صاحب کتابهای عظیم تاریخ نیشابور و مستدرک الصحیحین. حاکم شافعی مذهب بوده اما چون برخی احادیث را در فضایل حضرت علی(ع)نقل کرده، از سوی متعصبان به تشیع متهم شده است. یکی از کتابهای حاکم نیشابوری فضائل فاطمة الزهراء (س) است. کتابی که تاکنون فقط یک دستنویس از آن شناخته شده است که دستنویس معتبری هم هست.
حاکم در مقدمه نوشته در روزگاری زندگی می کند که مردم با کینه ورزی نسبت به اهل بیت و جعل احادیث، به حاکمان نزدیک می شوند؛ به این معنا که یا فضایل ایشان را منکر می شوند و یا آنچه را که به نص قرآن، اهل بیت از آن تطهیر شده اند، به آنان نسبت می دهند. نوشته که در محفل بزرگان و عالمان، شخصی که از شاگردان او بوده، برای تقرب به برخی از حاضران مجلس، با خواندن روایتی بی اعتبار، یکی از فضایل آشکار فاطمه(س) را انکار کرد و به دروغ گفت آن روایت در صحیح بخاری آمده است. همین باعث شد که حاکم کتاب فضائل فاطمة الزهراء را بنویسد تا از حضرت فاطمه(س) به نوعی دفاع کند. حاکم در کتابش احادیثی را گرد آورد که «برای فرد متدبر، بی نیازکننده و بسنده» است. احادیث معتبری که به "دین به دنیا فروشان" نشان بدهد که مکان و منزلت فاطمه(س) در اسلام کجاست تا هیچ زنی از زنان این امت را با فاطمه(س) مقایسه نکنند(فلا یقیس بها احداً من نساء هذه الامة). خیلی از احادیث کتابش را نیز از امالمؤمنین عایشه روایت کرده است شاید چون انکار برخی از فضائل حضرت صدیقه طاهره(س) به نیت برکشیدن مقام عایشه بوده است. فیالمثل از عایشه نقل کرده:« به خدا سوگند تا کنون کسی به راستگویی فاطمه ندیدم مگر پدرش» یا:«هرگاه فاطمه بر پیامبر وارد می شد، رسول خدا به او خوشآمد میگفت و در مقابل او میایستاد و دستش را میگرفت و میبوسید و او را در جای خود مینشاند» یا:« رسول خدا فرمود: ای فاطمه ! از اینکه سرور زنان عالم و زنان این امت و زنان مؤمن هستی خوشحال نیستی؟» که حضرت زهرا(س) خندید. یا:« از عایشه پرسیدند: پیامبر چه کسی را بیش از دیگران دوست داشت؟ گفت: فاطمه(س). پرسیدند: از مردان؟ گفت: شوهر فاطمه(س)؛ علی(ع)».
حاکم در این موضوع نظر خودش را هم نوشته است؛ بر افضل بودن حضرت زهرا(س) تأکید کرده و گفته ممکن نیست هیچ زنی از این امت بر ایشان برتری داشته باشد. به صراحت نوشته که حضرت صدیقه طاهره (س) "افقه" از عایشه بوده است.
در این کتاب روایات مهمی آمده است. برای نمونه: "فاطمه(س) سرور زنان بهشت است" و حدیث " همانا که فاطمه پاره تن من است و هر که او را بیازارد، یا از در جنگ با او درآید، مرا آزرده و به جنگ با من برخاسته است" و اینکه پیامبر وقتی به سفر می رفت، حضرت زهرا آخرین کسی بود که به او سر می زد و در بازگشت از هر سفر هم نخست به دیدار حضرت زهرا می شتافت. اینکه پیامبر به فاطمه فرمود: "پدر و مادرم به فدای تو باد". اینکه در روز حشر منادی ندا کند که "چشمانتان را بپوشانید که فاطمه دختر محمد از پل صراط رد می شود". حدیثی را نقل می کند با این توضیح که این فضیلت در حق هیچ کس ذکر نشده: پیامبر فرمود روز قیامت دخترم فاطمه برانگیخته می شود در حالیکه بر قامت مبارک او حله کرامت راست شده؛ حله ای که به آب زندگانی عجین شده است. اینکه پیامبر هنگام مرگ "فقط" در گوش صدیقه طاهره نجوا کرد. اینکه امیرالمؤمنین در روز سقیفه به همسری حضرت زهرا(س) مباهات کرد. اینکه" خدا از خشم فاطمه(س) خشمگین و از خشنودی فاطمه(س) خشنود می شود". اینکه فدک،"حق" حضرت زهرا بود و پیامبر وقتی آیه " و آت ذی القربی حقّه" نازل شد، فدک را به حضرت زهرا بخشید و گفت:" این سهمی از آسمان است که خداوند برای تو و آنانی که پس از تو می آیند تقسیم کرده است. وای بر کسانی که مانع آن شوند» و ...
"فضائل فاطمة الزهراء" البته جامع همه فضایل حضرت زهرای اطهر(س) نیست اما به شکل درخشانی با محکم ترین مستندات روایی اهل سنت ثابت می کند که جایگاه بی همتای آن حضرت چه بوده است. فضائل فاطمة الزهراء (س) کتابی است که هر محب صدیقه طاهره(س)باید آن را بخواند. از آقای نعمتی که با طبع عالمانه و ترجمه مفهوم، فرصت استفاده بهتر جویندگان را از این کتاب ارزشمند، فراهم آوردند و نیز از نشر سخن که چاپ آبرومندی از این کتاب عرضه کرده است، باید سپاسگزار بود.
https://t.me/n00re30yah
داستان جالب شيخ بهائي(ره) با عالم سني
محمد بن حسین بن عبدالصّمد معروف به «شیخ بهائی» از علمای معروف و از مفاخر جهان تشیّع، در یكی از سفرهای خود، با یكی از علمای اهل تسنّن ملاقات نمود، و خود را در مقابل او، در ظاهر شافعی وانمود كرد.
آن دانشمند اهل سنّت كه از علمای شافعی بود، وقتی كه دانست شیخ بهائی از مركز تشیّع (ایران) آمده، به او گفت: «آیا شیعه برای اثبات مطلوب و ادّعای خود، شاهد و دلیل دارد؟». شیخ بهائی گفت: من گاهی در ایران با آنها روبرو شده ام، میبینم آنها برای ادّعای خود شواهد محكمی دارند.
دانشمند شافعی گفت: اگر ممكن است یكی از آنها را نقل كنید.
شیخ بهائی گفت مثلاً می گویند: در صحیح بخاری (كه از كتب معتبر اهل سنّت است) آمده، پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «فاطِمَهُ بَضْعَه مِنِّی مَنْ آذاها فَقَد آذانِی وَ مَنْ اَغْضَبَها فَقَدْ اَغْضَبَنِی»: «فاطمه(سلام الله علیها) پاره تن من است، كسی كه او را آزار دهد، مرا آزار داده و كسی كه او را خشمگین نماید مرا خشمگین نموده است.1
و در چهار ورق دیگر در همان كتاب است: «وَ خَرَجَتْ فاطِمَهُ مِنَ الدُّنْیا وَ هِیَ غاضِبَه عَلَیْهِما: «و فاطمه وفات كرد در حالی كه نسبت به ابوبكر و عمر، خشمگین بود.
جمع این دو روایت و پاسخ به این سؤال طبق مبنای اهل سنّت چگونه است؟
دانشمند شافعی در فكر فرو رفت (كه با توجّه به این دو روایت، نتیجه این است كه آن دو نفر (عمر و ابوبكر)، عادل نبودند پس لیاقت رهبری و خلافت امت را ندارند). پس از ساعتی تأمّل گفت: گاهی شیعیان دروغ میگویند، ممكن است این هم از دروغهای آنها باشد، به من مهلت بده امشب به كتاب «صحیح بخاری» مراجعه كنم، و صدق و كذب دو روایت فوق را دریابم، و در صورت صدق، پاسخی برای سؤال فوق پیدا كنم.
شیخ بهایی می گوید: فردای آن روز، آن دانشمند شافعی را دیدم، از او سؤال كردم كه مطالعه و بررسی تو به كجا رسید؟
او گفت: همانگونه كه گفتم؛ شیعیان دروغ میگویند، زیرا من صحیح بخاری را دیدم، هر دو روایت فوق در آن مذكور است، ولی بین نقل این دو روایت، پنج ورق فاصله است، در حالی كه شیعه می گفت: چهار ورق فاصله است!!! .
ـ به راستی عجب پاسخی!!! منظور وجود این دو روایت در آن كتاب است، خواه بین نقل آن دو روایت پنج ورق فاصله باشد یا پنجاه ورق، چه فرقی میكند و چرا از حق فرار می كنند؟!
.
1 . صحیح بخاری، ط دارالجیل، بیروت، ج 7، ص 47. .
2 همان مدرك، ج 9، ص 185، و مدارك دیگر در كتاب فضائل الخمسه من الصّحاح الستّه،ج 3، ص 190. روضات الجنّات (شرح حال شيخ بهاءالدین عاملی)
کانال سیره علما @sireolama
نظریه شیخ بهایی در باره کفاری که راه حق را نیافته اند
شیخ یوسف بحرانی (م 1089 و نویسنده حدائق الناضره) در شرح حال شیخ بهایی (م 1030) گوید: یکی از ایراداتی که یکی از مشایخ متأخر ما به شیخ گرفته، این است که شیخ بهایی گفته است: اگر مکلف، تلاش خود را برای تحصیل دلیل بکند، اما همچنان بر راه خطا در باورهایش بماند و راهش مخالف اهل حق باشد، به هیچ وجه، به طور دایمی در آتش جهنم نخواهد ماند [و در نهایت به بهشت خواهد رفت]. شیخ یوسف گوید: شیخ ما گفته است: این نظر، قطعا نادرست است، زیرا لازمه آن این است که علمای اهل ضلال و رؤسای کفار، به دلیل داشتن شبهات و افکار فاسده که آنان را به راهی جز راه حق برده، گرفتار خلود در آتش نباشند. شیخ یوسف، سپس به دفاع از شیخ بهایی پرداخته می گوید، لازمه حرف شیخ این نیست که روسای اهل ضلال، خلود دایمی در آتش نخواهند داشت، چون اینان همه، یا به دلیل عصبیت، یا حب جاه و مقام، به راه باطل می روند و بنابرین چون عمدا در راه باطل می مانند، گرفتار خلود در آتش خواهند بود. شیخ یوسف که گویا مبناءاً با سخن شیخ موافق است، می افزاید: من المعلوم، إن من بذل وسعه فی تحصیل الدلیل، و لم یهتد الیه، و لم یقف علیه، فهو معذور عقلا و نقلا. روشن است که اگر کسی تلاش خود را برای بدست آوردن دلیل بکند، اما راه آن را نیابد و بر آن واقف نشود، عقلا و شرعا معذور است. به گفته وی، رؤسای ضلال، این طور نیستند. آنها مخالفتشان با حق، از روی عصبیت و حب جاه و مقام است. (لؤلؤة البحرین، ص 19ـ 20)
بدین ترتیب، شیخ یوسف که اساسا با مبنای شیخ بهایی موافق است راهی برای دفاع از شیخ بهایی عرضه کرده است. با این حال، در این صورت، باید دید اولا توده های وابستگان به ادیان دیگر که همچنان در راه باطل خویش باقی مانده اند، بر اساس نظر و مبنیای شیخ بهایی، یا شیخ یوسف بحرانی و یا دیگر علما چیست و ثانیا این که اگر ثابت شد رؤسای آنها هم حب جاه و مقام ندارند و عصبیت هم، و همچنان در راه باطل خویش می روند، تکلیفشان چه خواهد بود.
@jafarian1964
برگی از پیشینه تصحیح متن
بحث تصحیح متن، بحث جدیدی نیست، بلکه قدمای از علمای اصیل، در استنساخ آثار، دقت به خرج داده و تلاش می کردند تا بر اساس نسخه های کهن و صحیح، نسخه ای دقیق برای خود فراهم آورند. این که آنان مطابق چه اصولی تصحیح می کردند، و چه نکاتی را در این باره مراعات می نمودند، از انجامه برخی از نسخه ها بدست می آید. در اینجا یک نمونه جالب تقدیم می کنم که کاتب با دقت شرح می دهد که چگونه متن خود را فراهم آورده و از چه نسخه ها و با چه اصولی آن را کتابت کرده است.
نسخه ای از تهذیب الاحکام شیخ طوسی، در سال 1077 توسط محمد حسین بن محب علی فراهم آمده و او در پایان کتاب، گزارش استفاده و مقابله نسخه خود را با نسخ معتبر چنین شرح داده است:
من این نسخه را استنساخ کرده و آن را با نسخه معتبری که مولانا محمد تقی «مجلسی» (م 1070) فراهم آورده بود، مقابله کردم.
نسخه ملامحمد تقی مجلسی، از روی نسخه ای که به خط شیخ حسین بن عبدالصمد، پدر شیخ بهایی بوده، کتابت شده است. [این نسخه بعدها در اختیار شیخ بهایی بوده و مجلسی اول که شاگرد وی بوده از آن استفاده کرده است]
نسخه شیخ حسین پدر شیخ بهایی، از روی نسخه ای از تهذیب الاحکام استنساخ شده که به خط خود شیخ طوسی بوده و او [یعنی شیخ حسین] آن را بر شهید ثانی خوانده است. به هر حال، نسخه شیخ حسین بن عبدالصمد، نسخه ای است که ملامحمد تقی مجلسی، نسخه اش را با آن مطابقت داده است.
ملامحمد تقی مجلسی، بار دیگر نسخه خود را با دو نسخه دیگر تطبیق داده است: نخست نسخه مولا احمد «مقدس» اردبیلی ، و دیگری با نسخه مولا عبدالله شوشتری.
کاتب ما می گوید: اکنون آنچه در متن نسخه ما آمده، موافق با نسخه متعلق به شیخ بهایی به خط پدرش شیخ حسین بن عبدالصمد است. و آنچه در حاشیه آمده، مطابق دو نسخه آن دو استاد فاضل یعنی ملا احمد اردبیلی و و تستری است.
بدین ترتیب او گزارش نسخه ها و کار خود را در تهیه این نسخه شرح داده و ما را در جریان روش کار عالمان در این زمینه، یعنی ارائه یک متن مصحّح قرار داده است. تصویر این صفحه را پایین ملاحظه فرمایید.
@jafarian1964
شیخ بهایی و فرنگ
در دوره صفوی، کم کم تعبیر «فرنگ» و «فرنگان» پر استعمال می شود و جاهای مختلفی بکار می رود. در همین دوره، به تدریج، شماری از نخبگان به دلیل آشنایی با مسافران فرنگ، با آن ناحیه آشنایی بیشتری پیدا می کنند و در کتب تواریخ هم از تاریخ فرنگان یاد می شود. یکی از آثار این آشنایی همین است که نقاشی های فرنگ مورد توجه شماری از نقاشان قرار گرفته، و از آن تقلید کرده اند. شاه عباس رفت و آمد زیادی با فرنگیان داشت و این می بایست، تأثیر خاصی در جامعه صفوی گذاشته باشد که مقدار باقی مانده اندک است. امروز شرح حال شیخ بهایی را از کتاب تذکره خیر البیان [بخشی که جناب عارف نوشاهی در باره شعرای صفوی آن چاپ کرده، «مقالات عارف، دفتر دوم، چاپ موقوفه افشار»] مطالعه می کردم. شرح حال دقیقی است که فردی معاصر با شیخ بهایی آن را نوشته و به تفصیل از تحصیل و آثار تألیفی و احترام شاه عباس به او و مسائل دیگر سخن گفته است. در ضمن چندی از اشعار وی آورده، از جمله دو رباعی، که اشارتی به اهل فرنگ دارد:
از بس که زدم به شیشه ی تقوا سنگ
وز بس که به معصیت فرو بردم چنگ
اهل اسلام از مسلمانی من
صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ
رباعی دیگر:
آنم که به هیچ کس ندارم سر جنگ
از من ناید مذمّت اهل فرنگ
آنجا که فتد کار به مشرب هستم
در وادی هفتاد و دو ملت یک رنگ
این رباعی با مشرب صوفیانه شیخ بهایی هم نزدیک است و قدری شگفت. رباعی دوم در آنچه به عنوان دیوان شیخ چاپ شده نیامده، اما به جای آن یک رباعی دیگر هست که باز از اهل فرنگ در آن یاد شده است:
در چهره ندارم از مسلمانی رنگ
بر من دارد شرف، سگ اهل فرنگ
آن رو سیه ام که باشد از بودن من
دوزخ را ننگ و اهل دوزخ را ننگ
@jafarian1964
تفاوت مشی شیخ علی کرکی و شیخ بهایی در معاشرت با اهل سنت
از نظر سید نعمت الله جزائری
سید نعمت الله جزائری (م 1112) در شرح عوالی اللئالی، به مناسبتی، و از این بابت که نویسنده این اثر متمایل به حکمت و فلسفه بوده، بحثی را مطرح می کند که جالب است. محور این بحث به تدریج در باره مواضع شیخ بهایی در مسائل مختلف، و شاید از همه مهمتر تفاوت دیدگاه و رفتار او با شیخ علی کرکی است. به نظرم بحثی خواندنی است.
سید نعمت الله جزائری در همان آغاز به ستایش از مولف یعنی ابن ابی جمهور احسایی می پردازد و می گوید: این که او کمال معرفت را نسبت به دانش فلسفه و تصوف دارد، قدحی در شأن و منزلت علمی او نخواهد بود، چرا که بیشتر علمای قدیم و متأخر ما، در این دو علم، ورود داشتند؛ همین طور در ریاضی و نجوم. این نیاز به شرح ندارد. طبعا تحقیقات آنان در این علوم و امثال آن، به معنای اعتقاد و باور شان به آن علوم نیست، بلکه «لمعرفتهم بها و الاطلاع علی مذاهب اهلها» صرفا برای اطلاع بر آنهاست.
سپس می گوید، یکی از فرزندان [نوادگان] شیخ ما شهید ثانی به من می گفت: در زمان حیات شیخ [شهید ثانی] کسانی او را متهم به تسنن می کردند، زیرا در بعلبک و دیگر شهرهای مخالفان، روزها مذاهب چهارگانه را می خواند، و شبها بر اساس مذهب امامیه تدریس می کرد؛ چنان که شناخت او نسبت به مذاهب اربعه، و کتب حدیث و فقه شان، بیش از خود آنها بود. همین طور شیخ کمال الدین بن میثم بحرانی، در تحقیقات فلسفی «فی تحقیق حکمة الفلاسفة» و مانند آن، شأنش از افلاطون و ارسطو و دیگر اساطین از حکما بالاتر بود. کسی که شرح نهج البلاغه او را بخواند، درستی این سخن را درخواهد یافت. اما آنچه که در آن کتاب، از تأویلات [فلسفی] آورده که مطابق ظاهر لسان شریعت نیست، به نظر می رسد، نقل از آرای حکما و صوفیه و قائلان به سخنان آنهاست، نه آن که خودش به آن تأویلات بعیده، باور دارد.
اما شیخ ما، بهاء الملة و الدین، برخی او را متمایل به علوم صوفیه می دانند، گاهی از سماع غنا توسط او سخن می گویند، برخی از معاشرت او با طوائف اسلام و اهل ملل و حتی ملاحده و قائلان به اقوال باطله یاد می کنند. [اینها چند اشکالی است که در ذهنها نسبت به شیخ بهایی بوده و سید نعمت الله می خواهد از آنها جواب بدهد]. وی در باره اتهام شیخ به تسنن می گوید: زمانی من وارد بصره شدم، اعلم آنان شخصی به نام شیخ عمر بود، با وی گفتگو کردیم تا رسیدیم به شیخ بهایی، به من گفت: شما تصور می کنید او از امامیه است! نه به خدا، بلکه او از اهل سنت و جماعت است، اما از سلطان وقت، تقیه می کرده است. وقتی این را شنیدم، مذهب شیخ را برای او شرح دادم و این که او از امامیه است. خیلی به حیرت افتاد و در مذهب خودش هم شک کرد، حتی گفته شد که باطنا از مذهب خودش برگشت.
برخی از موثق ترین مشایخ من در اصفهان به من گفتند در یک وقتی، شماری از علمای ملاحده که خواستار گفتگو با اهل ادیان بودند، در زمان سلطان اعظم شاه عباس اول، به اصفهان آمدند. شاه آنان را نزد شیخ بهایی فرستاد. آنها در وقت درس بر او وارد شدند. به او اطلاع دادند، و وی همانجا به نقل و معرفی مذاهب ملاحده و دلایل آنان و جوابشان پرداخت تا روز تمام شد. ملاحده برخاسته، زمین را بوسیدند و گفتند: این شیخ، عالم ما و دین ماست، و ما پیرو او هستیم. بعد که در باره مذهب او تحقیق کردند، [و دیدند که مسلمان است] به اسلام گرویدند. طبعا اگر به عنوان خصم با آنان گفتگو می کرد، آنها از باطل خویش باز نمی گشتند. این روشی لطیف در مناظره است که انبیاء و امامان در گفتگوی با معاندان و اهل تعصب در مذاهب باطل دارند. روشی که قرآن در آیه «و جادلهم بالتی هی احسن» بر آن تأکید دارد، همان که از قول رسول هم آمده که «انا و ایاکم لعلی هدی او فی ضلال مبین»، و در سوره کافرون هم با تعبیر «لا اعبد ما تعبدون» آمده است. کسی که احتجاج طبرسی را بنگرد، درخواهید یافت که روش درست همین است تا بتوان مخالفان را وارد دین قویم کرد.
همین شیخ من، برایم تعریف کرد که دو نفر از اهالی بهبهان، یکی سنی و دیگری شعی، در مذهب با یکدیگر مباحثه می کردند. به این نتیجه رسیدند که به اصفهان آمده و از شیخ، در باره مذهبش بپرسند. به اصفهان که رسیدند، فرد شیعی، پنهانی نزد شیخ آمد و گفت که با دوستش چه بحث هایی کرده است. وقتی آن دو نفر نزد شیخ آمدند، از اول صبح، شروع به نقل آرای دو مذهب کرده، و دلایل اصحاب آنها را بازگفت و پاسخ های هریک به دیگری را بیان کرد تا روز تمام شد. بحث او به گونه ای بود که هر کدام از آن دو مدعی بودند شیخ مذهب او را دارد. اما وقتی مرد سنی دریافت که شیخ بر مذهب امامیه است، عقیده او را پذیرفت.
شیخ بهایی سفرهای زیادی در بلاد مخالفین داشت. وطن و خویشان و عشایر او هم در آن بلاد بودند. او با آنها معاشرت نیکویی داشت «فکان یحسن المعاشرة معهم». (ادامه در پست بعدی) 👇👇
@jafarian1964
علوم عقلی با تشیع بیگانه نیست
همانطور که صاحب این قلم در طول دست کم بیست سال گذشته مکرر نوشته و بر آن احتجاج کرده است این ادعا که علوم عقلی فلسفه و کلام با روح تشیع بیگانه است و یا اینکه تشیع تنها متکی بر احادیث و اخبار بوده و بعدا به تدریج با کلام و فلسفه عقلی آمیخته شده سخنی است که با اسناد و تحقیق تاریخی سازگار نیست. تشیع مراحل شکلگیری اش با کلام عقلی آمیخته بوده و عقل گرایی شیعی بخشی از هویت تاریخی و شکل دهنده تشیع بوده است. کلام معتزلی گرچه به نام اعتزالی خوانده می شود اما خیلی زود و به ویژه از اوائل سده چهارم قمری این شیعیان بودند که پرچم خردگرایی و کلام معتزلی را حفظ می گردند و شعله آن را روشن نگاه داشتند. فلسفه هم همینطور. در میان فلاسفه قدیم تنها این مسکویه نیست که فیلسوفی است شیعی بلکه سنتی از فیلسوفان شیعی را ما در هر دو سنت کندی و فارابیـ ابن سینایی می شناسیم که در سده های پیش از عصر محقق طوسی فلسفه ورزی می کرده اند. تکلیف بعد از خواجه که روشن است. در حالی که چراغ فلسفه به تدریج در غیر تشیع بعد از غزالی و ابن رشد رو به خاموشی نهاد و یا ناچار بود تا در ذیل کلام ورزی ادامه حیات دهد در تشیع امامی فلسفه را شاگردان خواجه حفظ کردند تا به عصر صفوی و مکاتب اصفهان و طهران و قم رسید. فلسفه بخشی از هویت تشیع در تمام این سده ها بوده است. اگر علامه حلی را یک دانشمند معیار در تشیع در نظر آوریم می بینید که فلسفه یکی از بخش های اصلی اهتمامات این دانشمند بوده. اصول فقه و کلام و تفسیر شیعی در تمام چند سده گذشته آمیخته با فلسفه است.
علوم عقلی را بیگانه خواندن خطایی بیش نیست...
https://t.me/azbarresihayetarikhi
اشتباهی غريب از آقای سيد کمال حيدری در فهم عباراتی ساده از شيخ طوسی (در دو فرسته)
فاضل محترم آقای سيد کمال حيدری در يک برنامه که آن را در شبکه های مجازی ديدم (السيد كمال الحيدري: نقد تراث الشيخ الطوسي الفقهي) با استناد به مقدمه شيخ بر المبسوط اظهار می دارند که شيخ فروع فقهی را از کتاب های اهل سنت داخل در فقه شيعه کرد؛ مسائلی که قبلا در فقه شيعه مطرح نبود. آنگاه ابراز می دارند که مشکل اينجا نيست بلکه مشکل اصلی که به واسطه آن معتقدند بايد به آن دليل فقه شیعه را مورد بازبينی قرار داد اين است که شيخ در اين مقدمه ابراز داشته که من در هر فرع و مسئله ای فقهی که ذکر می کنم و آن را به عنوان فتوای خودم مطرح می کنم يادی از مخالفان نمی کنم. به تعبير ديگر خود ايشان، شيخ در مقدمه مبسوط گفته که هرگاه در اين کتاب فروع برگرفته از کتب مخالفان را ذکر می کنم تعیین نمی کنم که اين فرع از مخالفين و عامه است و يا اصلا از استنباطات فقهای شيعه است. بنابراين با اين کار شيخ معلوم نيست کدام مسئله در اين کتاب اصلا برخاسته از فتوای اهل سنت است و کدام از شيعه. آقای حيدری نتيجه گرفته که بدين ترتيب معلوم نيست کدام يک از مسائل از خود شيخ و استنباطات او و يا ديگر فقهای شيعه است و کدام از مخالفان يعنی عامه (اهل سنت)؛مسائلی که اصلا ريشه اش به شيعه بر نمی گردد و صرفا از اجتهادات اهل سنت است و ربطی در اساس به فقه شيعه ندارد. بنابراين کتاب مبسوط آميخته ای است از مسائلی فقهی که ريشه بخش زيادی از آن به اهل سنت می رسد. ايشان با توجه به اين مقدمه می گويد شيخ در اينجا تصريح کرده که اگر هر جا در هر مسئله ای من مخالف باشم نظر خودم را می گويم اما هر جا مخالف نباشم سکوت می کنم و بنابراين نمی گويم که اين مسئله از اهل سنت وارد شيعه شده. در نهايت هم ايشان ابراز می دارد که بيشتر مسائل المبسوط از اين قبيل است.
آنچه آقای حيدری در اينجا گفته ناشی از درکی اشتباه از عبارات شيخ و اصطلاحات فنی آن و تک تک سطور و کلمات و عبارات شيخ است. در واقع اين استنباط آقای حيدری درست بر خلاف آن نظری است که شيخ در اينجا در نظر داشته. ظاهرا آقای حيدری در اين مقدمه به درستی منظور از مخالفين را متوجه نشده و به دنباله عبارت که شيخ می گويد انتسابات خلافات را در اينجا متعرض نمی شود بلکه در کتاب الخلاف به آن خواهد پرداخت مورد توجه قرار نداده اند. همه حرف شيخ اينجا (و در کل کتاب پر برگ المبسوط) این است که ثابت کند همه فروع فقهی را که در کتاب های اهل سنت هست می توان بر اساس مبانی فقه شيعی بدون به کار گيری قياس و اجتهاد الرأي و طرق ظنی استنباط کرد. بعد هم می گويد در اين کتاب فقط به فروع فقهی و طريق استنباط آنها از اين نقطه نظر پرداخته و تفاصيل خلافات فقهی و اسامی فقها را در جایی که خلافی فقهی وجود دارد در اين کتاب متذکر نمی شود بلکه آن را در الخلاف ذکر کرده که کتاب ديگر شيخ است. اين چه ربطی دارد به اين ادعا که بيشتر مسائل را شيخ از کتاب های فقهی اهل سنت اخذ کرده و چون هر جا که مخالفتی با آنها نداشته بنابراين بحثی هم نکرده و در عين حال اسامی مخالفان را هم نياورده بنابراين شيخ با اين کارش و با اين سخنش در واقع کاری کرده که معلوم نيست کجا را از اهل سنت گرفته و کجا را خودش استنباط کرده. فرض کنيد شيخ اصلا در کتاب خلاف خود هم اين کار را نمی کرد باز آنچه او در اينجا می گويد با استنباط اشتباه آقای حيدری متفاوت است. اصلا مگر عدم ذکر منابع خلافات فقهی و اسامی طرف های خلاف در هر مسئله ای لزوما به معنی عدم شناخت ريشه بروز و ظهور آن فرع فقهی است و يا اگر بحثی را در مخالفت با فتوایی نگفته و از مخالفان هم نامی نبرده بايد نتيجه گرفت که ما نمی دانیم اين مسئله ريشه اش به اهل سنت می رسد و يا از خود شيعه و استنباطات شيعی است؟ در مشهورترين مسائل و فروع فقهی که در همه مذاهب از همان آغاز مطرح بوده هم خلافات وجود دارد و ذکر خلافات فقهی و يا عدم آن بستگی دارد به هدف و نوع و ژانر ادبی تأليف فقهی و به آنچه ايشان استنباط کرده ربطی ندارد. وانگهی اين خلافات می توانسته در ميان خود فقهای شيعه هم باشد و منحصر در اهل سنت نيست. خودتان عبارات شيخ را بخوانيد:
اشتباهی غريب از آقای سيد کمال حيدری در فهم عباراتی ساده از شيخ طوسی (در دو فرسته)
فاضل محترم آقای سيد کمال حيدری در يک برنامه که آن را در شبکه های مجازی ديدم (السيد كمال الحيدري: نقد تراث الشيخ الطوسي الفقهي) با استناد به مقدمه شيخ بر المبسوط اظهار می دارند که شيخ فروع فقهی را از کتاب های اهل سنت داخل در فقه شيعه کرد؛ مسائلی که قبلا در فقه شيعه مطرح نبود. آنگاه ابراز می دارند که مشکل اينجا نيست بلکه مشکل اصلی که به واسطه آن معتقدند بايد به آن دليل فقه شیعه را مورد بازبينی قرار داد اين است که شيخ در اين مقدمه ابراز داشته که من در هر فرع و مسئله ای فقهی که ذکر می کنم و آن را به عنوان فتوای خودم مطرح می کنم يادی از مخالفان نمی کنم. به تعبير ديگر خود ايشان، شيخ در مقدمه مبسوط گفته که هرگاه در اين کتاب فروع برگرفته از کتب مخالفان را ذکر می کنم تعیین نمی کنم که اين فرع از مخالفين و عامه است و يا اصلا از استنباطات فقهای شيعه است. بنابراين با اين کار شيخ معلوم نيست کدام مسئله در اين کتاب اصلا برخاسته از فتوای اهل سنت است و کدام از شيعه. آقای حيدری نتيجه گرفته که بدين ترتيب معلوم نيست کدام يک از مسائل از خود شيخ و استنباطات او و يا ديگر فقهای شيعه است و کدام از مخالفان يعنی عامه (اهل سنت)؛مسائلی که اصلا ريشه اش به شيعه بر نمی گردد و صرفا از اجتهادات اهل سنت است و ربطی در اساس به فقه شيعه ندارد. بنابراين کتاب مبسوط آميخته ای است از مسائلی فقهی که ريشه بخش زيادی از آن به اهل سنت می رسد. ايشان با توجه به اين مقدمه می گويد شيخ در اينجا تصريح کرده که اگر هر جا در هر مسئله ای من مخالف باشم نظر خودم را می گويم اما هر جا مخالف نباشم سکوت می کنم و بنابراين نمی گويم که اين مسئله از اهل سنت وارد شيعه شده. در نهايت هم ايشان ابراز می دارد که بيشتر مسائل المبسوط از اين قبيل است.
آنچه آقای حيدری در اينجا گفته ناشی از درکی اشتباه از عبارات شيخ و اصطلاحات فنی آن و تک تک سطور و کلمات و عبارات شيخ است. در واقع اين استنباط آقای حيدری درست بر خلاف آن نظری است که شيخ در اينجا در نظر داشته. ظاهرا آقای حيدری در اين مقدمه به درستی منظور از مخالفين را متوجه نشده و به دنباله عبارت که شيخ می گويد انتسابات خلافات را در اينجا متعرض نمی شود بلکه در کتاب الخلاف به آن خواهد پرداخت مورد توجه قرار نداده اند. همه حرف شيخ اينجا (و در کل کتاب پر برگ المبسوط) این است که ثابت کند همه فروع فقهی را که در کتاب های اهل سنت هست می توان بر اساس مبانی فقه شيعی بدون به کار گيری قياس و اجتهاد الرأي و طرق ظنی استنباط کرد. بعد هم می گويد در اين کتاب فقط به فروع فقهی و طريق استنباط آنها از اين نقطه نظر پرداخته و تفاصيل خلافات فقهی و اسامی فقها را در جایی که خلافی فقهی وجود دارد در اين کتاب متذکر نمی شود بلکه آن را در الخلاف ذکر کرده که کتاب ديگر شيخ است. اين چه ربطی دارد به اين ادعا که بيشتر مسائل را شيخ از کتاب های فقهی اهل سنت اخذ کرده و چون هر جا که مخالفتی با آنها نداشته بنابراين بحثی هم نکرده و در عين حال اسامی مخالفان را هم نياورده بنابراين شيخ با اين کارش و با اين سخنش در واقع کاری کرده که معلوم نيست کجا را از اهل سنت گرفته و کجا را خودش استنباط کرده. فرض کنيد شيخ اصلا در کتاب خلاف خود هم اين کار را نمی کرد باز آنچه او در اينجا می گويد با استنباط اشتباه آقای حيدری متفاوت است. اصلا مگر عدم ذکر منابع خلافات فقهی و اسامی طرف های خلاف در هر مسئله ای لزوما به معنی عدم شناخت ريشه بروز و ظهور آن فرع فقهی است و يا اگر بحثی را در مخالفت با فتوایی نگفته و از مخالفان هم نامی نبرده بايد نتيجه گرفت که ما نمی دانیم اين مسئله ريشه اش به اهل سنت می رسد و يا از خود شيعه و استنباطات شيعی است؟ در مشهورترين مسائل و فروع فقهی که در همه مذاهب از همان آغاز مطرح بوده هم خلافات وجود دارد و ذکر خلافات فقهی و يا عدم آن بستگی دارد به هدف و نوع و ژانر ادبی تأليف فقهی و به آنچه ايشان استنباط کرده ربطی ندارد. وانگهی اين خلافات می توانسته در ميان خود فقهای شيعه هم باشد و منحصر در اهل سنت نيست. خودتان عبارات شيخ را بخوانيد:
داستان جالب شيخ بهائي(ره) با عالم سني
محمد بن حسین بن عبدالصّمد معروف به «شیخ بهائی» از علمای معروف و از مفاخر جهان تشیّع، در یكی از سفرهای خود، با یكی از علمای اهل تسنّن ملاقات نمود، و خود را در مقابل او، در ظاهر شافعی وانمود كرد.
آن دانشمند اهل سنّت كه از علمای شافعی بود، وقتی كه دانست شیخ بهائی از مركز تشیّع (ایران) آمده، به او گفت: «آیا شیعه برای اثبات مطلوب و ادّعای خود، شاهد و دلیل دارد؟». شیخ بهائی گفت: من گاهی در ایران با آنها روبرو شده ام، میبینم آنها برای ادّعای خود شواهد محكمی دارند.
دانشمند شافعی گفت: اگر ممكن است یكی از آنها را نقل كنید.
شیخ بهائی گفت مثلاً می گویند: در صحیح بخاری (كه از كتب معتبر اهل سنّت است) آمده، پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «فاطِمَهُ بَضْعَه مِنِّی مَنْ آذاها فَقَد آذانِی وَ مَنْ اَغْضَبَها فَقَدْ اَغْضَبَنِی»: «فاطمه(سلام الله علیها) پاره تن من است، كسی كه او را آزار دهد، مرا آزار داده و كسی كه او را خشمگین نماید مرا خشمگین نموده است.1
و در چهار ورق دیگر در همان كتاب است: «وَ خَرَجَتْ فاطِمَهُ مِنَ الدُّنْیا وَ هِیَ غاضِبَه عَلَیْهِما: «و فاطمه وفات كرد در حالی كه نسبت به ابوبكر و عمر، خشمگین بود.
جمع این دو روایت و پاسخ به این سؤال طبق مبنای اهل سنّت چگونه است؟
دانشمند شافعی در فكر فرو رفت (كه با توجّه به این دو روایت، نتیجه این است كه آن دو نفر (عمر و ابوبكر)، عادل نبودند پس لیاقت رهبری و خلافت امت را ندارند). پس از ساعتی تأمّل گفت: گاهی شیعیان دروغ میگویند، ممكن است این هم از دروغهای آنها باشد، به من مهلت بده امشب به كتاب «صحیح بخاری» مراجعه كنم، و صدق و كذب دو روایت فوق را دریابم، و در صورت صدق، پاسخی برای سؤال فوق پیدا كنم.
شیخ بهایی می گوید: فردای آن روز، آن دانشمند شافعی را دیدم، از او سؤال كردم كه مطالعه و بررسی تو به كجا رسید؟
او گفت: همانگونه كه گفتم؛ شیعیان دروغ میگویند، زیرا من صحیح بخاری را دیدم، هر دو روایت فوق در آن مذكور است، ولی بین نقل این دو روایت، پنج ورق فاصله است، در حالی كه شیعه می گفت: چهار ورق فاصله است!!! .
ـ به راستی عجب پاسخی!!! منظور وجود این دو روایت در آن كتاب است، خواه بین نقل آن دو روایت پنج ورق فاصله باشد یا پنجاه ورق، چه فرقی میكند و چرا از حق فرار می كنند؟!
.
1 . صحیح بخاری، ط دارالجیل، بیروت، ج 7، ص 47. .
2 همان مدرك، ج 9، ص 185، و مدارك دیگر در كتاب فضائل الخمسه من الصّحاح الستّه،ج 3، ص 190. روضات الجنّات (شرح حال شيخ بهاءالدین عاملی)
کانال سیره علما @sireolama
ظاهرا اومریضی صعب العلاجی پیدا میکنه و به زیارت علی بن موسی الرضا ع میره و همانجا نذر می کند که اگر شفا یابد مجاور قبر شریف شود.. وهمین طور هم میشه و ایشان مجاور امام می شود..
حال عملکرد همین مرد را در مقابل مسلم و بخاری ببینید.. او بیشترین روایت را در فضائل اهل بیت ع دارد و روایاتی را که آن دو در کتاب خود با شروطی که برای تصحیح احادیث دارند بر آن دو کتاب استدراک میزنه.. و لذا در بیشتر منابع متهم به تشیع است..
این رو دیگه خود حضرت انجام داده نه من که نقد بشم.. این یعنی تعایش و تعاطف و نزدیک کردن قلوب به اهل بیت ع.
متوجه تمام نکاتی که فرمودید هستم.
اما می دانیم بخاری از جریان عثمانی اهل حدیث بوده و حضرت علی ع را هم به عنوان خلیفه چهارم قبول نداشته است.
و از طرف دیگر، با روافض به شدت مشکل داشته تا حدی که از هیج یک از روات امامی قرن دوم (مثل ابو مریم یا ابان بن تغلب یا ... که در صحاح و مسانید اهل سنت ازشان روایت آمده) هیچ روایتی نیاورده است.
پایان نامه دانشگاه یکی از دوستان بنده، آقای احمدرضا کرمی، درباره علل عدم تخریج از امام صادق در الصحیح بخاری بود که نهایتا به این نتیجه رسیدند که علت عثمانی بودن بخاری است.
فضائل فاطمة الزهراء (س)
(برای مادرم)
اکنون از خواندن کتاب فضائل فاطمة الزهراء (س) فارغ شدم. پیش از این متن عربی آن را دیده بودم. خوشبختانه به همت نشر سخن طبع پاکیزه ای به همراه ترجمه فارسی از این کتاب ارزشمند منتشر شده است.( تحقیق و ترجمه محمود نعمتی، 1396).
مؤلف کتاب فضائل فاطمة الزهراء (س)، ابوعبدالله حاکم نیشابوری(405-321) است؛ یکی از بزرگترین محدثان تاریخ اسلام و صاحب کتابهای عظیم تاریخ نیشابور و مستدرک الصحیحین. حاکم شافعی مذهب بوده اما چون برخی احادیث را در فضایل حضرت علی(ع)نقل کرده، از سوی متعصبان به تشیع متهم شده است. یکی از کتابهای حاکم نیشابوری فضائل فاطمة الزهراء (س) است. کتابی که تاکنون فقط یک دستنویس از آن شناخته شده است که دستنویس معتبری هم هست.
حاکم در مقدمه نوشته در روزگاری زندگی می کند که مردم با کینه ورزی نسبت به اهل بیت و جعل احادیث، به حاکمان نزدیک می شوند؛ به این معنا که یا فضایل ایشان را منکر می شوند و یا آنچه را که به نص قرآن، اهل بیت از آن تطهیر شده اند، به آنان نسبت می دهند. نوشته که در محفل بزرگان و عالمان، شخصی که از شاگردان او بوده، برای تقرب به برخی از حاضران مجلس، با خواندن روایتی بی اعتبار، یکی از فضایل آشکار فاطمه(س) را انکار کرد و به دروغ گفت آن روایت در صحیح بخاری آمده است. همین باعث شد که حاکم کتاب فضائل فاطمة الزهراء را بنویسد تا از حضرت فاطمه(س) به نوعی دفاع کند. حاکم در کتابش احادیثی را گرد آورد که «برای فرد متدبر، بی نیازکننده و بسنده» است. احادیث معتبری که به "دین به دنیا فروشان" نشان بدهد که مکان و منزلت فاطمه(س) در اسلام کجاست تا هیچ زنی از زنان این امت را با فاطمه(س) مقایسه نکنند(فلا یقیس بها احداً من نساء هذه الامة). خیلی از احادیث کتابش را نیز از امالمؤمنین عایشه روایت کرده است شاید چون انکار برخی از فضائل حضرت صدیقه طاهره(س) به نیت برکشیدن مقام عایشه بوده است. فیالمثل از عایشه نقل کرده:« به خدا سوگند تا کنون کسی به راستگویی فاطمه ندیدم مگر پدرش» یا:«هرگاه فاطمه بر پیامبر وارد می شد، رسول خدا به او خوشآمد میگفت و در مقابل او میایستاد و دستش را میگرفت و میبوسید و او را در جای خود مینشاند» یا:« رسول خدا فرمود: ای فاطمه ! از اینکه سرور زنان عالم و زنان این امت و زنان مؤمن هستی خوشحال نیستی؟» که حضرت زهرا(س) خندید. یا:« از عایشه پرسیدند: پیامبر چه کسی را بیش از دیگران دوست داشت؟ گفت: فاطمه(س). پرسیدند: از مردان؟ گفت: شوهر فاطمه(س)؛ علی(ع)».
حاکم در این موضوع نظر خودش را هم نوشته است؛ بر افضل بودن حضرت زهرا(س) تأکید کرده و گفته ممکن نیست هیچ زنی از این امت بر ایشان برتری داشته باشد. به صراحت نوشته که حضرت صدیقه طاهره (س) "افقه" از عایشه بوده است.
در این کتاب روایات مهمی آمده است. برای نمونه: "فاطمه(س) سرور زنان بهشت است" و حدیث " همانا که فاطمه پاره تن من است و هر که او را بیازارد، یا از در جنگ با او درآید، مرا آزرده و به جنگ با من برخاسته است" و اینکه پیامبر وقتی به سفر می رفت، حضرت زهرا آخرین کسی بود که به او سر می زد و در بازگشت از هر سفر هم نخست به دیدار حضرت زهرا می شتافت. اینکه پیامبر به فاطمه فرمود: "پدر و مادرم به فدای تو باد". اینکه در روز حشر منادی ندا کند که "چشمانتان را بپوشانید که فاطمه دختر محمد از پل صراط رد می شود". حدیثی را نقل می کند با این توضیح که این فضیلت در حق هیچ کس ذکر نشده: پیامبر فرمود روز قیامت دخترم فاطمه برانگیخته می شود در حالیکه بر قامت مبارک او حله کرامت راست شده؛ حله ای که به آب زندگانی عجین شده است. اینکه پیامبر هنگام مرگ "فقط" در گوش صدیقه طاهره نجوا کرد. اینکه امیرالمؤمنین در روز سقیفه به همسری حضرت زهرا(س) مباهات کرد. اینکه" خدا از خشم فاطمه(س) خشمگین و از خشنودی فاطمه(س) خشنود می شود". اینکه فدک،"حق" حضرت زهرا بود و پیامبر وقتی آیه " و آت ذی القربی حقّه" نازل شد، فدک را به حضرت زهرا بخشید و گفت:" این سهمی از آسمان است که خداوند برای تو و آنانی که پس از تو می آیند تقسیم کرده است. وای بر کسانی که مانع آن شوند» و ...
"فضائل فاطمة الزهراء" البته جامع همه فضایل حضرت زهرای اطهر(س) نیست اما به شکل درخشانی با محکم ترین مستندات روایی اهل سنت ثابت می کند که جایگاه بی همتای آن حضرت چه بوده است. فضائل فاطمة الزهراء (س) کتابی است که هر محب صدیقه طاهره(س)باید آن را بخواند. از آقای نعمتی که با طبع عالمانه و ترجمه مفهوم، فرصت استفاده بهتر جویندگان را از این کتاب ارزشمند، فراهم آوردند و نیز از نشر سخن که چاپ آبرومندی از این کتاب عرضه کرده است، باید سپاسگزار بود.
https://t.me/n00re30yah
#فضل_بن_شاذان
#رساله_علل_الشرایع
فضل بن شاذان دویست سال قبل از شیخ طوسی است؛ تقدم علمی فضل بن شاذان در زمان خود، از شیخ طوسی بیشتر است، معقولاً و منقولاً و سنةً و شیعةً و در علوم اسلامی، بلکه در علوم انسانی فوق العاده است. وفات ایشان قبل از امام عسکری(ع) است. گفته شده وی کتاب نسبتاً مفصلی از حضرت رضا(ع) نقل کرده است اما ایشان حضرت هادی(ع) و حضرت عسکری(ع) را درک کرده و شاید هم در نوجوانی یا بچگیاش امام رضا(ع) یا حضرت جواد(ع) را هم درک کرده باشد اما ایشان از هیچ امامی روایت نقل نمیکند. از امام عسکری(ع) نقل شده است که حضرت فرمودند: «إنی أَغْبِطُ أَهْلَ خُرَاسَانَ بِمَكَانِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ وَ كَوْنِهِ بَيْنَ أَظْهُرِهِمْ» (رجال الکشی، ص542)، من به اهل خراسان غبطه میخورم به خاطر جایگاه فضل بن شاذان [و بودنش در میانشان]، اگر این نقل درست باشد خیلی عجیب است که امام به حال شخص غبطه بخورد. مقامی است که قاعدتاً تصورات ما به آن نمیرسد، اما ایشان از امام عسکری(ع) هم حدیث ندارد، شاید شرایط تقیه بوده یا ملاقات با امام مشکل بوده است. پدرش هم معلوم نیست؛ چون نجاشی دارد که: قیل پدرش شاذان روی عن الجواد.
🔸رساله علل الشرایع فضل بن شاذان
رسالهای است به نام «علل الشرایع» که ایشان از حضرت رضا(ع) نقل کردهاند که پانزده شانزده صفحه است. شواهد کاملاً کافی است که این مطلب جعلی است؛ به این معنا که این کتاب انشای خود فضل است نه انشای امام رضا(ع). این کتاب را فضل روی تفکراتی شبیه تفکرات اعتزالی و عقلگرایی نوشته است. آقایی که ظاهراً در نیشابور بوده است (شیخ صدوق که شأنش اجل از این است) این کتاب را برداشته است و آخرش گفته است: سمعت عن الرضا(ع) مرة بعد مرة، اصلاً معلوم نیست ایشان حضرت رضا(ع) را در سن بلوغ درک کرده باشد، به احتمال قوی شاید در زمان وفات امام رضا(ع) پنج ساله بوده است چون تاریخ تولدش روشن نیست اما قصهای را با پدرش نقل میکند که پدرش به او میگوید: «ما أقل عقلک من غلام» (رجال الکشی، ص516)، و این قصه در حدود سالهای 218-220 است. این که او در سال 202 این کتاب مفصل را از حضرت رضا(ع) نقل کرده باشد ظاهراً مقطوع البطلان است. بههرحال به ذهن ما میآید که همان عبدالواحد بن عبدوس نیشابوری عطار! سندی برای آن رساله به اسم امام رضا(ع) درست کرده است. روایات را باید در آن سابقهاش نگاه کرد. ایشان علل الشرایع یا به اصطلاح امروزی فلسفه احکام را خودش استخراج کرده است یا به اصطلاح ما تعلیلش عقلی است. یک خطی در قم بود که این عقلیها را قبول میکردند و تعبدی میکردند، یک سندی هم برایش درست کردند که بگویند: این تعلیلش تعبدی است و از حضرت رضا(ع) شنیدهاند. خود صدوق هم علل الشرایع دارد علل الشرایع یعنی تعلیل تعبدی.
بحث فضل خیلی طولانی است چون بعضی از روایات هم در ذم ایشان است که شأن ایشان اجل از آن است که بخواهیم این بحثها را دربارة او بکنیم. فضل شخصیتی است که زمان دو امام معصوم (ع) را قطعاً درک کرده و یک شخصیت علمی و حدیثشناس بزرگ است که حتی کتابهایی در علوم انسانی دارد کتابی در حقیقت علم و عقل دارد، در علومی که مربوط به اشاعره و معتزله است کتاب دارد. به ذهن ما فضل در زمان خودش به مراتب ـ نه به یک مرتبه ـ از شیخ طوسی در زمان خودش جلوتر است. خیلی بر افکار و حدیث اهل سنت مسلط است. وفاتش چهار سال بعد از بخاری است، بخاری سال 256 وفاتش است و ایشان 260 است. با بخاری بزرگترین محدث اهل سنت، استاد مشترک هم دارد و در بعضی جاها در حدیث اهل سنت، بخاری حدیثی را آورده است که فضل روی مبانی خود اهل سنت به حدیث بخاری اشکال میکند و دو سه قرن بعد از بخاری، در فتح الباری همین اشکال فضل را میآورد، البته اسم فضل را هم نیاوردهاند خودشان به بخاری اشکال کردهاند که این حدیث اشکال دارد. این مقام غریبی است که فضل در شناخت حدیث اهل سنت با مثل بخاری هم تراز میشود و بعد هم سنیها همان اشکال را قبول کنند. همین رسالهای هم که در باب عده نوشته است و کلینی در کتاب طلاق کافی آورده بسیار زیبا است.
📚 جزوه نظام قانونی ولائی در فقه و اصول
http://www.ostadmadadi.ir/persian/book/12266/8793/
@rejalemadadi
🔸درباره متکلم ناشناخته امامی، ابوالأحوص المصري و شيوه بحث او در امامت در مقايسه با ابن راوندي
🔹حسن انصاری
🔺داود بن أسد بن أعفر (يا عُفير. شايد هم اصلاً: عفر) أبو الأحوص المصري. بنابر گزارش نجاشي (ص ۱۵۷) او فقیه و متکلم و اهل حدیث بوده. پدرش هم از شیوخ اهل حدیث بوده است. تعبیر نجاشی ("اصحاب الحديث") به گونه ای است که ظاهرا مقصود از اهل حدیث بودن آن دو اين است که آن دو در حديث اهل سنت تخصص داشته اند. شايد به همين سبب باشد که در مجامیع روایی شیعی مانند کافی روایتی از آن دو موجود نیست. او دو کتاب درباره امامت داشته یکی كتاب في الإمامة على سائر من خالفه من الأمم، و دیگری کتاب مجرد الدلائل و البراهين. در واقع اولین کتاب فقط ردیه بوده بر سایر فرق درباره امامت و دومی تنها شامل دلائل و براهین امامت می شده است. شيخ طوسي در الفهرست ( ص ۵۳۸) او را از بزرگان متکلمان امامیه قلمداد می کند. از تعابیر هر دوی نجاشی و طوسی روشن است که آن دو به خوبی با ابو الأحوص و آثارش آشنا بوده اند؛ گرچه طوسي نامی از آثارش نمی آورد. اما نوع تعابير ترديدی در اين زمينه باقی نمی گزارد. دست کم در محضر شريف مرتضی آن دو بايد از ابو الأحوص بسيار شنيده باشند. شيخ طوسي در دنباله می نويسد: " لقيه الحسن بن موسى النوبختي و أخذ عنه، و اجتمع معه في الحائر، على ساكنه السّلام، و كان ورد للزيارة". اين تعبير "لقيه" احتمالا نشان می دهد که ابو الأحوص در بغداد و يا حتی عراق ساکن نبوده و نوبختي اتفاقی او را که برای زيارت به کربلا مشرف شده بوده ملاقات کرده است. همچنين همين تعبير نشان می دهد که نوبختي محتملا در سنين کم در حالی که ابو الأحوص عمری از او گذشته بوده وی را ملاقات کرده بوده است. در واقع نبايستی ابو الأحوص را در شمار مشايخ معمولی نوبختي قلمداد کرد. در رجال ابن داود حلي (ص ۳۹۱) اشاره ای هست به اينکه در برخی نسخ فهرست شيخ به جای المصري، البصري آمده که طبعا تنها ناشی از تحريف است. ابن داود يک مطلب ديگری هم درباره ابو الأحوص و مناظره اش با ابو علي جبايي می نويسد که ناشی از خلط با شرح حال شخص ديگری است. در معالم العلماء (ص ۱۳۹) که بايد از شيخ مطلبش را گرفته باشد یک اطلاع تازه ای هست که گويا او آن را از فهرست شيخ نگرفته و آن اينکه او کتابی در رد بر عثمانيه جاحظ داشته است. اين مطلب مهمی است. در شمار نقدهایی که بر عثمانيه جاحظ نوشته شده و مروج الذهب مسعودي از آنها نام برده (۳ / ۲۳۸) از اين اثر يادی نيست. اما از آنجا که ابوالأحوص يک معاصر جاحظ بوده وجود اين نقد اهميت می يابد.
ابوالأحوص المصري با يک واسطه از امام صادق روايت می کرده. اين دست کم آن چيزی است که از یک روايت که شيخ صدوق نقل کرده بر می آيد. شيخ صدوق در اين روايت با دو واسطه (و از جمله ابو احمد عسکري، عالم و اديب معروف معتزلی مشرب) از شاگرد ابوالأحوص، ثبيت بن محمد العسکري و او از ابو الأحوص روايت می کند (نک: أمالى شيخ صدوق، ص ۶۱۸؛ علل الشرائع، ج ۱، ص ۱۴۵ تا ۱۴۶). در روايتی در الخصال هم شيخ صدوق با دو واسطه از شخصی با کنيه ابو الأحوص (بدون نام بردن از اسم کاملش) نقل روايت می کند که در آن ابو الأحوص از ابن ابي شيبه حديث نقل کرده است (الخصال، ج ۱، ص : ۱۹۱). اين احتمال وجود دارد که مراد از او همين متکلم ما باشد. طبقه او از روايت ديگری که در کتاب بصائر الدرجات (و نيز الاختصاص منسوب به شيخ مفيد) موجود است هم بر می آيد. از اين روايت معلوم می شود که طبقه مشايخ صفّار و سعد اشعري از ابو الأحوص المصري روايت می کرده اند. اين نشان می دهد که ابو الأحوص حدود سال های ۲۳۰ ق فعال بوده است. در اين روايت ابو الأحوص با يک واسطه از يکی از راويان امام موسی بن جعفر الکاظم روايت می کند (بصائر الدرجات، ص ۳۶۹ تا ۳۷۰؛ الإختصاص، ص ۲۹۸).
لینک یادداشت: 👇
http://ansari.kateban.com/post/3648
@Kateban
بحث در باب تشیع برخی از بزرگان در فرهنگ اسلامی از بحثهای مهمی است که همواره در بین برخی از صاحبنظران وجود داشته است. این بحث تا جایی که تحقیقی تاریخی و بیطرفانه باشد مشکلی ندارد، اما مشکل از جایی آغاز میشود که بحث درباره رد و اثبات تشیع شخص خاصی، به آوردگاهی برای جدالهای ناتمام و بیحاصل تبدیل میشود. شدت و حساسیت بحث درباره برخی از بزرگان نیز با توجه به بزرگی و اهمیتشان، مضاعف میگردد.
به نظر میرسد دو شخصیت بزرگ در تاریخ اندیشه و فرهنگ اسلامی بیش از همه در این باره مورد توجه بودهاند: محیی الدین عربی و جلال الدین مولوی. به دست دادن گزارش کوتاهی از جدالهای فراوان و فرساینده در نفی و اثبات تشیع این دو، خود به تنهایی مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد. اما برای نمونه اشاره به دو مورد شاید خالی از لطف نباشد.
1- مرحوم محمد حسین تهرانی مشهور به علامه تهرانی در کتاب «مهر تابان» خود (که گزارشی از مباحثات ایشان با استادش علامه طباطبایی است) گزارش نسبتا مبسوطی از بحث خود با علامه طباطبایی در باب تشیع ابن عربی به دست میدهد. طبق این گزارش، ایشان در پی اثبات تشیع ابن عربی است و علامه طباطبایی نافی آن.
2- یکی از شاگردان مرحوم تهرانی با نام شیخ محسن قاسم تهرانی کتابی مفصل با این عنوان نوشته است: «القول المتین فی تشیع الشیخ الاکبر محیی الدین ابن العربی» و در آن در باب اثبات تشیع ابن عربی به معنایی خاص، یعنی تسنن دوازده امامی، بحث مفصلی صورت داده است.
جز این دو نمونه، در آثار و سخنان عالمان و بزرگان شیعه از قرن هشتم تا کنون و به ویژه در روزگار معاصر ما به نمونههای بسیار دیگری نیز میتوان اشاره کرد؛ اما غرض من گزارش این بحثها نیست، هر چند خود میتواند موضوع پژوهش ارزشمندی باشد. زاویه نگاه من به این بحثها، کشف و تحلیل فرضهای نهفته در ذهن کسانی است که در صدد اثبات تشیع چنین شخصیتهایی هستند و با توجه به دلبستگی همزمان خود به مکتب تشیع و تعالیم عارفان، میخواهند هم برای مکتب تشیع هویتسازی کنند و هم درستی تعالیم عارفان را ثابت کنند.
به گمان من در ذهن این کسان که چه بسا در حسن نیت آنان نمیتوان تردید کرد دو گزاره مهم وجود دارد که هر دو گزاره میتواند در معرض نقدهای جدی قرار گیرد:
1- نجات، سعادت یا رسیدن به قرب الهی فقط در صورت تبعیت از مکتب تشیع و بهرهمندی از ولایت اهل بیت علیهمالسلام آن گونه که از ظاهر برخی روایات برمیآید ممکن است و بدون آن هیچ کس نمیتواند به هیچ مقام معنوی دست پیدا کند.
2- ممکن نیست کسی بدون رسیدن به نجات، سعادت یا قرب الهی، بتواند سخنانی از سنخ سخنان مولانا یا ابن عربی بگوید.
با چند و چون در این دو فرض نهفته مهم، روشن خواهد شد که جدال بیحاصل در باب اثبات تشیع ابن عربی یا مولانا یا کسانی دیگر مانند آنان، از اساس بر پایه محکمی قرار ندارد. در این صورت نه با اثبات تشیع آنان، چیزی بر حقانیت تشیع یا درستی تعالیم عارفان افزوده خواهد شد و نه با نفی تشیع آنان، صف عالمان و بزرگان شیعه خلوت خواهد شد یا دلیلی برای نفی تعالیم عارفان فراهم خواهد آمد.
بله این هم هست برخی از به کاربردن اصول یا کتب خمسه توسط والد شیخ بهایی (در اجازهای هم که گویا در مکتبه مرعشیه موجود است تصریح شده) چنینگمان کردهاند که پس کتاب لابد دست وی بوده، لذا به عنوان کتب خمسه در اجازه خود تصریح کرده است و معنی ندارد کتابی که در دسترس نیست به نقل روایت از آن اجازه دهد! در حالی که علی ما حققه بعض الافاضل، والد شیخ با شناختی که از شیخ صدوق، سبک و روش و نوع روایات و مشیخه او و ... دارد، گویا با این اجازه خواسته تلویحا برساند، اگر روزی این اثر یافت شود، با توجه به وثاقت ضمنی که از فحوای کلام گذشتگان علمای شیعه نسبت به این اثر حاصل میشود، (ندیده) آن ۱۰۰% مورد تایید است و بنده (والد شیخ بهایی) اجازه نقل روایت از آن (به مُجاز) میدهم.
علی ای حال دفتر جستجو برای یافتن این اثر مفقود شیعه در مجموعههای تراثی، از چند قرن پیش تاکنون، همچنان باز است، گویند مرحوم مجلسی، میرزا عبدالله افندی را چند بار به یمن، عراق، حجاز، استانبول و جاهای مختلف فرستاد، به امید یافته شدن این اثر ارزشمند، ولی وی دست خالی به اصفهان برگشت.🌹
🔹خلاصه پاسخ به یکی از دوستان همراه:
1. کامل بهائی تنها منبع معتبر آن حکایت است که با بررسی نسخ خطی آن نشان دادیم ارتباطی با دختر امام ندارد و صاحب کامل معتقد به دو دختر برای امام است.
2. ماجرای سید ابراهیم و کشف جسد آن دختر اگر درست باشد مؤید نقل کامل بهائی است و بیانگر رؤیت همان دخترکی است که در کامل بهائی به ماجرایش اشاره شده. با آن قصه نمی توان نسب برایش درست کرد.
3. فاطمه بنت الحسین ع شوهر داشته و نمی تواند با دخترک داستان کامل بهائی یکی باشد. تعدد فاطمه هم توهمی بیش نیست.
4. نقل لباب الانساب از جهات مختلف مخدوش است. هم متفرد است و احدی از علمای انساب به آن اعتنا نکرده. هم با چند صفحه قبلش منافات دارد که دختران امام را در 4 نفر منحصر کرد. و مهم تر این که کسی که چند روز بعد از پدر از دنیا برود را نمی گویند بقی بعد ابیه. طبق این نقل مخدوش باید قائل شویم رقیه ای بوده که بعد از پدر زندگی کرده مثل فاطمه و سکینه. و این ربطی به واقعه مزبور ندارد.
5. این احتمال که ممکن است کاتب نام را از جدول انداخته باشد به غایت سست و خرق اجماع است و طبق آن دختران امام 5 نفر می شوند که احدی به آن قائل نشده است.
6. به فرض نام رقیه را با یک منبع متفرد و مخدوش بپذیرید، چه ربطی به ماجرای خرابه شام دارد؟ تنها منبع معتبر یعنی کامل بهائی آن واقعه را به دختر یکی از اصحاب نسبت داده است.
@bazmeghodsian
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com