كتاب تصاوير الإمام علي مراجعها ودلالاتها التشكيليّة تأليف د . شاكر لعيبي
شما از کجا میدونید که که کتاب ایشون نقد نشده .کتابی مثل دیگران قرار نیست همه در یک سطح باشد .2 این مسله از قدیم همه بوده .هاشم رضی ترجمه ناقص سه رساله جنسی فروید را که خود عبدالله توکل اذعان کرده ترجمه ناقصی بود چون اوایل کارشون بوده هاشم رضی باز نویسی کرد وبه اسم خودش چاپکرد وهمان هاشم رضی کتاب تاریخ ادیان را در آورد .با یه کار یا دوکار اشخاص شناخته نمی شوند .شما که مدعی هستید بسم الله شروع بفرمایید به تصحیح این گوی میدان .وبعد تو هرار تا گنجشک یکیشون بلبل میشه .تو ده هزار طلبه یکیشون فقیه میشه .من میگم به جای این مسایل تشویق نه دلسردی
تکلیف شبستان ونیستان را معلوم کنید تا ببینم بهم می پیچند یانه در شبستان که خیلی بهم پیچیدند این مثل اون میمیونه یکی گفت ابوالفضل با اسب بالای منبر پایین منبری شروع کرد به گریه کردن گفت برا چی گریه میکنی بگذار ببینیم ابوالفضل اسب ومیخواد آب بده یا بره میدون جنگ??✋
تصاوير الإمام علي مراجعها ودلالاتها التشكيليّة تأليف د . شاكر لعيبي
الطبعة الأولى : بيروت – لبنان 2011 / 270 ص
كتاب تصاوير الإمام علي مراجعها ودلالاتها التشكيليّة تأليف د . شاكر لعيبي...⬇️
@erfaneeslami1
در کتاب حلبة الکمیت مذکور است که شخصی را گرفته، نزد هشام بن عبدالملک آوردند که کوزه شرابی در دست او بود. هشام چون ربطی به احوال اغانی و شراب نداشت فرمود که، طنبور را بر سر او بشکنید، و به جهت بوزه، حدّش بزنید. در این وقت آن جوان شروع به گریه کرد. یکی از ملازمان هشام به او طعنه زد که، شرم نمیآید تو را که قبل از تازیانه خوردن گریه میکنی؟ گفت: گریه من از برای حد خوردن نیست، برای آن است که خلیفه عودی به این رعونت را طنبور میگوید، و شرابی مثل مشک ازفر را بوزه میخواند! من بر این بیتمیزی چگونه ننالم، و از این نافهمی چرا نگریم. هشام را از این ظرافت خوش آمده او را آزاد کرد.
@jafarian1964
@literature9
💭 ؛ #قصه_و_داستان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه روز موسیو ابراهیم از من پرسید:
چرا هیچ وقت لبخند نمیزنی، مومو؟
این سوال مثل یه مشت خورد تو صورتم
یه ضربه محکم که انتظارش رو نداشتم.
- گفتم: لبخند فقط مال پولداراست، مسیو ابراهیم،
من توان مالیشو ندارم
حتما برای این که لجم رو در بیاره
شروع کرد به خندیدن.
-گفت: لابد فکر میکنی که من پولدارم!؟
-گفتم: صندوق شما همیشه پر از اسکناسه،
کسی رو نمیشناسم که در عرض روز
این قدر اسکناس ببینه
-گفت: اما من با این اسکناسا باید تا آخر ماه پول جنسا و اجاره رو بپردازم،
میدونی چیز زیادی ازش باقی نمیمونه.
و بیشتر خندید. مثل این که
میخواست کفر منو در بیاره
-گفتم: مسیو ابراهیم! وقتی میگم لبخند فقط مال پولداراس، میخوام بگم که مال آدمای خوشبخته.
-گفت نه مومو اشتباه میکنی.
#این_لبخنده_که_خوشبختت_میکنه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📖 #موسیو_ابراهیم
✍ #اریک_امانوئل_اشمیت
ترجمه: عباس معروفی و...
@literature9
#فروشی #ترانه
▫️▫️▫️
من رویایی دارم
یغما گلرویی
گزینهی بهترین ترانهها
از هفت دفترِ :
▫️پرنده بیپرنده
▫️زندگی بهشرط چاقو
▫️چشمان تو یعنی وطن
▫️زیر سبیل میرغضب
▫️رقص در سلول انفرادی
▫️تصور کن
▫️شام آخر
انتشارات نگاه، چاپ سوم: ۱۳۹۳
آکبند، ۵۶۰صفحه
▫️▫️▫️
تمامِ حس تاریخو توی برق چشات داری
شبیه دخترکهای رو قلیونهای قاجاری
شکوه دورهی "ماد"ی، غم تاراج "تیمور"ی
چقد نزدیک نزدیکی، چقد از دیگرون دوری
شبیه بوی بارون تو غروب تختجمشیدی
یه خورشیدی که از مغرب به این ویرونه تابیدی
مرمّت کن منو از نو نذار خالیشم از رویا
نگاهم کن اگه حتی تمومه این سفر فردا...
هزار آتشکده توی نگاهت غرق آتیشن
یه عالم یشم و مروارید، تو لبخندت یکی میشن
مثِ تابیدن مهتاب رو طاقِ "طاقبستانی"
پر از نقش و نگاری تو شبیه فرش ایرانی
میشه "جامجمو" حتی تو دستای تو پیدا کرد
درِ هر معبدو میشه با یه لبخند تو وا کرد
مرمّت کن منو از نو! نذار خالیشم از رویا
نگاهم کن اگه حتی تمومه این سفر فردا...
ص۵۳۰ #یغما_گلرویی
▫️▫️▫️
قیمت: ۳۵ هزار تومان
درخواست: @belg99
تصاوير الإمام علي مراجعها ودلالاتها التشكيليّة تأليف د . شاكر لعيبي
الطبعة الأولى : بيروت – لبنان 2011 / 270 ص
كتاب تصاوير الإمام علي مراجعها ودلالاتها التشكيليّة تأليف د . شاكر لعيبي
كتاب تصاوير الإمام علي مراجعها ودلالاتها التشكيليّة تأليف د . شاكر لعيبي
🔽🔽
مردی خسیس طلاهایش را در گودالی پنهان کرد و هر روز به آنها سر میزد.
یک روز یکی از همسایگانش طلاها را برداشت. مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت و شروع به شیون و زاری کرد.
رهگذری پرسید:
چه شده؟ مرد حکایت طلاها را گفت. رهگذر گفت: این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست، تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟
ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست
بلکه در استفاده از آن است.
حکایت
کتاب ارزشمند تصاوير الإمام علي مراجعها ودلالاتها التشكيليّة تأليف د . شاكر لعيبي
الطبعة الأولى : بيروت – لبنان 2011 / 270 ص
#تاریخ_تمثال_نگاری_امام_علی_علیه_السلام
🔽🔽
🔵⚪️ شش نفر در تاریخ بسیار گریه کردهاند
1️⃣ حضرت آدم علیهالسلام برای قبولی توبهاش انقدر گریه کرد که رد اشک بر گونه اش افتاد
2️⃣ حضرت یعقوب علیهالسلام به اندازهای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده اش را از دست داد.
3️⃣ حضرت یوسف علیهالسلام در فراق پدر انقدر گریه کرد که زندانیان گفتند یا شب گریه کن یا روز.
4️⃣ فاطمه زهرا سلام الله علیها در فراق پدر انقدر گریه کرد که بعضی گفتند ما را به تنگ اوردی با گریه هایت…یا شب گریه کن یا روز…
5️⃣ امام سجاد علیهالسلام بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش امام حسین علیهالسلام گریه کردند.
هر گاه اب و خوراکی برایش میاوردند گریه می کردند و می گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یاد میاورم گریه گلویم را می فشارد
6⃣ اما یک نفر خیلی گریه کرده و هنوز هم گریه می کند…
هر صبح و شام بر مصیبت امام حسین علیهالسلام ...
من انتظار تو را بردهام ز یاد
با انتظارهای فراوانم از شما
برشوره زار معصیتم گریہ میکنید
جانم فدای دیده بارانے شما...
♦️ناصرالدین شاه در جوار امام حسین
#سید_صالح_شهرستانی درباره سفر ناصر الدین شاه به کربلا می نویسد :
ناصرالدین شاه قاجار در حین ورود به کربلا بعد از غسل زیارت ابتداء به حرم سقای لب تشنگان آقا ابوالفضل العباس علیه السلام مشرف شد .
اطرافیان به عرض رساندند که معمولاٌ تشرف بحرم حسینی را مقدم میدارند در جواب گفت: این دستگاه سلطنت است و با اصول آن من آشناتر از شما هستم. کسی که بخواهد بحضور شاهنشاه برود، اول باید نخست وزیر دربار را دیده و استجازه نماید.
قبل از وارد شدن به حرم مطهر حسینی به صدر اعظمش گفت: یک روضه خوان خوبی پیدا کن تا من گریه کنم.
صدر اعظم طبق دستور رفت چند تا از بهترین روضه خوانهای کربلا را آورد. هر چه روضه خوانها خواندند شاه ابدا گریه اش نگرفت! صدر اعظم ترسید، به علمای کربلا گفت اگر شاه به گریه نیفتد کار خراب میشود. رفتند روضه خوان گمنامی آوردند. روضه خوان، سیدی پیر اما خبره وکاردان به نام سید حبیب بود به صدر اعظم گفت: من شاه را میگریانم.
به مجرد اینکه نزدیک شاه رسید خطاب به قبر امام حسین علیه السلام عرض کرد:
یا حسین تو در وسط میدان کربلا، آن وقت که یکه و تنها شدی هی داد می زدی "هل من ناصر"حالا این ناصر آمده، اما حیف که دیر آمده!
شاه همین که این را شنید به اندازه ای گریه کرد که صدراعظم ترسید برای شاه اتفاقی بیفتد. به روضه خوان گفت: بس است دیگر نخوان.
ناصر الدین شاه بعد از این صحنه که به حال عادی خود بازگشت، با سوز و گداز این رباعی را به حضرت امام حسین(ع) عرض کرد:
گر دعوت دوست می شنودم آن روز
من گوی مراد می ربودم آن روز
آن روز که بود روز هل من ناصر
ای کاش که ( ناصر) تو بودم آن روز
تصاوير الإمام علي مراجعها ودلالاتها التشكيليّة تأليف د . شاكر لعيبي
الطبعة الأولى : بيروت – لبنان 2011 / 270 ص
روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضوگرفتن بودند..
که شخصی باعجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد...
با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را بجا می آورد؛ قبل از اينكه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود...!
به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد.
ایشان پرسیدند:
چه کار می کردی؟ ....
گفت: هیچ.
فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟
گفت: نه! (می دانست که اگر بگوید نماز می خواندم، کار بیخ پیدا می کند)!
آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟
گفت: نه!
آخوند فرمود: من خودم دیدم داشتی نماز می خواندی...!
گفت: نه آقا اشتباه دیدید!
سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟
گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم، همین!
این جمله در مرحوم آخوند (رحمة الله عليه) خیلی تأثیر گذاشت...
تا مدت ها هر وقت از احوال آخوند می پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود:
من یاغی نیستم
خدایا ما خودمون هم می دونیم که عبادتی در شان خدایی تو نکردیم... نماز و روزه مان اصلاً جایی دستش بند نیست!...
فقط اومدیم بگیم که:
خدایا ما یاغی نیستیم....
بنده ایم....
اگه اشتباهی کردیم مال جهلمون بوده.....
لطفا همین جمله را از ما قبول کن.
الهی و ربی من لی غیرُک . . .
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️ عکس و خاطرهای از استاد شهریار به روایت هوشنگ ابتهاج
🔹 دو روز سفر کردیم، یه لحظه نشد من و شهریار با هم حرف بزنیم. در اون لحظه که همه بههم مشغول شده بودن، شهریار با یه حالت بغض کرده، اصلاً از وقتی سرش رو روی شونهام گذاشته بود، حالش منقلب شده بود، گفت: سایهجان چطوری؟ گفتم: «دو تنهارو، دو سرگردان، دو بیکس» (به گریه میافتد) خب هر دو زدیم به گریه. وقتی خواستیم با شهریار خداحافظی کنیم، یکییکی با شهریار دست دادن و خداحافظی کردن و روبوسی کردن. من هی این پا و اون پا میکردم. دست انداختیم به گردن هم و شیون کردیم.
🔹من از خونه اومدم بیرون و سرمو گذاشتم رو ماشین و یه دل سیر زار زدم. خیلی زود خودمو افسار زدم و گفتم که من میدونم که این آخرین دیدار من با شهریاره (به گریه میافتد) و همینطور هم شد. بعداً آقای فردی به من گفت که وقتی شما رفتین تازه گریه و زاری شهریار شروع شد. نمیدونین بعد از رفتن شما شهریار چه حالی داشت.
🔸http://www.ion.ir/news/593001
👉 @irannewspaper
♦️ناصرالدین شاه در جوار امام حسین
#سید_صالح_شهرستانی درباره سفر ناصر الدین شاه به کربلا می نویسد :
ناصرالدین شاه قاجار در حین ورود به کربلا بعد از غسل زیارت ابتداء به حرم سقای لب تشنگان آقا ابوالفضل العباس علیه السلام مشرف شد .
اطرافیان به عرض رساندند که معمولاٌ تشرف بحرم حسینی را مقدم میدارند در جواب گفت: این دستگاه سلطنت است و با اصول آن من آشناتر از شما هستم. کسی که بخواهد بحضور شاهنشاه برود، اول باید نخست وزیر دربار را دیده و استجازه نماید.
قبل از وارد شدن به حرم مطهر حسینی به صدر اعظمش گفت: یک روضه خوان خوبی پیدا کن تا من گریه کنم.
صدر اعظم طبق دستور رفت چند تا از بهترین روضه خوانهای کربلا را آورد. هر چه روضه خوانها خواندند شاه ابدا گریه اش نگرفت! صدر اعظم ترسید، به علمای کربلا گفت اگر شاه به گریه نیفتد کار خراب میشود. رفتند روضه خوان گمنامی آوردند. روضه خوان، سیدی پیر اما خبره وکاردان به نام سید حبیب بود به صدر اعظم گفت: من شاه را میگریانم.
به مجرد اینکه نزدیک شاه رسید خطاب به قبر امام حسین علیه السلام عرض کرد:
یا حسین تو در وسط میدان کربلا، آن وقت که یکه و تنها شدی هی داد می زدی "هل من ناصر"حالا این ناصر آمده، اما حیف که دیر آمده!
شاه همین که این را شنید به اندازه ای گریه کرد که صدراعظم ترسید برای شاه اتفاقی بیفتد. به روضه خوان گفت: بس است دیگر نخوان.
ناصر الدین شاه بعد از این صحنه که به حال عادی خود بازگشت، با سوز و گداز این رباعی را به حضرت امام حسین(ع) عرض کرد:
گر دعوت دوست می شنودم آن روز
من گوی مراد می ربودم آن روز
آن روز که بود روز هل من ناصر
ای کاش که ( ناصر) تو بودم آن روز
معروف است كه روزی لئو تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد و بیراه گفتن کرد. بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد، تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت: «مادمازل، من لئو تولستوی هستم.»
زن که بسیار شرمگین شده بود، عذرخواهی کرد و گفت: «چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟»
تولستوی در جواب گفت: «شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید!»
✍🏻 وسعت دنیای هر کسی به اندازه تفکر اوست!
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com