در کشف الظنون حاجی با حرف جر فی آورده.ولی در نسخه ای که در دیوار مهربانی فرستادم به حرف باء ضبط شده.
باز باید سائر نسخ رو دید
بزعم حقیر به کلمه فصیرت که فاء حرف عطف و صیرت فعل بوده باشد اقرب هست والعلم عندالله
در حالات رفعی به حرف است در حالت نصبی به الف و لام ودر حالت جر به حرکه است
لا یفرّ الیه من ذلّلنا
(یا من لا مفرّ الّا الیه ) یفرّ با حرف الی متعدی میشه به نظرم
در کاربرد فاز با حرف جر باء تردیدی نیست، عرض بنده در خطا نبودن کاربرد فاز بدون حرف جر باء بود. فاز بـ مشهور است و به معنای ظفر بـ آمده، اما بدون حرف هم بکار می رود، چنان چه با حرف مِن به معنای نجا آمده?
این حرف از کجاست، فاز به حرف بـ متعدی میشه چنانکه دوستمون فرمودن، و اتفاقا با مصدر اینطور نمیاد، فاز بشيء ظفر به
دانشِ « جَرِّ اَثقال »
اَثقال جمعِ ثِقل (= بار سنگین) است و جَرّ به معنی کشیدن و برداشتن است.
جَرِّ اَثقال : نام یکی از شُعبه های دانش مکانیک در قدیم بود.
لغت نامه دهخدا: « جَرِّ اَثقال، در اصطلاح مکانیک ، برداشتن سنگینی ها باشد با قوت کم . و صناعت جراثقال یکی از اقسام صناعت حِیَل (مکانیک ) باشد که در آن از چگونگی اتخاذ وسایل برای برداشتن چیزهای سنگین با نیروی اندک گفتگو میشود. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرَد: آن دانشی است که چگونگی بوجود آوردن ابزارهای سنگین در آن بیان میشود و سود آن انتقال اجرام سنگین با نیروی اندک است».
فعل "قول" با 5 حرف متعدی میشود و 5 معنی مختلف هم خواهد داشت. کُنیه های حضرات @ehya_nosakh
مارتین بوبر فیلسوف و استاد دانشگاه یهودی تبار اتریشی بود.
@litera9
خدا، من و تو، مارتین بوبر:
ایمان حرف زدن دربارهی خدا نیست. حرف زدن با خداست. تحلیل نیست، مواجهه است. این درخشانترین پیام مارتین بوبر در عرصهی الاهیات است.
ایمان نمیتواند به صیغهی غایب از خدا حرف بزند. ایمان، گفتوگو با «تو»ی سرمدی است. کسانی گمان میبَرند که در حال گفتگو با خدا هستند، اما خدا برای آنها هنوز «تو» نشده است، «آن» است. وقتی ارتباط با دیگری به شیوهی تحلیل ذهنی و مقولهبندی باشد، ارتباطی شیءوار و «من- آن» است. تنها وقتی با همهی وجود در هستی دیگری مشارکت کنیم، ارتباط «من – تو» پیدا کردهایم.
حرف زدن با خدا، مغایرتی با حرف زدن با دیگران ندارد. ما از طریقِ حرف زدن با هر چیز، میتوانیم با خدا گفتگو کنیم. اما تنها و تنها وقتی که حرف زدن ما نه از تبارِ «من – آن»، بلکه «من_ تو» باشد.
مارتین بوبر معتقد است حتی کسی که خود را بیخدا میداند اگر بتواند به نحوِ مطلق با یک «تو» ارتباط بگیرد و با تمامِ هستی و روح خود دیگری را مخاطب سازد، در حقیقت در گفتگو با خداست:
حتی آن کس که نسبت به خداوند احساس بیزاری میکند و در ذهن خویش خود را بیخدا میپندارد وقتی با تمام محتوای حیات خویش «تو»ی زندگی خود را مخاطب قرار میدهد یعنی «تو»یی که هیچ «تو»ی دیگری آن را محدود نمیسازد، مخاطب او در حقیقت خداوند است.»
مارتین بوبر قایل است که ارتباط با خدا به معنیِ نادیدهگرفتن جهان و دیگر پدیدهها نیست، بلکه تماشای آنها در خداست. نه رویگردانی از دنیا و نه خیره شدن به دنیا، هیچیک. تنها مشاهدهی جهان در خدا:
«ورود به رابطهی واقعی مستلزم نادیده انگاشتن هیچچیز نیست، بلکه به منزلهی دیدن همه چیز در چهرهی «تو»ست. این به منزلهی انکار جهان نیست بلکه در حکم استقرار جهان در جای صحیح آن است. روبرگرداندن از دنیا ما را خداییتر نمیسازد همینطور خیره شدن به دنیا؛ ولی هر آن کس که جهان را در «او» میبیند، در حضور است.»
📌 [من جماليات كلمات القرآن الكريم أنك تجد الكلمة تكون اسماً في موضعٍ ، وفعلا فى موضع آخر ]
ومن أمثلة ذلك :
● حَقَّ :
اسم : { الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ *حَقَّ* تِلَاوَتِهِ }
فعل : { فَرِيقًا هَدَى وَفَرِيقًا *حَقَّ* عَلَيْهِمُ الضَّلَالَةُ }
● ظَنَّ :
اسم : { يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ *ظَنَّ* الْجَاهِلِيَّةِ }
فعل : { وَقَالَ لِلَّذِي *ظَنَّ* أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا }
● مَرَّ :
اسم : { وَهِيَ تَمُرُّ *مَرَّ* السَّحَابِ}
فعل : { أَوْ كَاْلَّذِي *مَرَّ* عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ }
● مَسَّ :
اسم : { ذُوقُوا *مَسَّ* سَقَرَ }
فعل : { إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ *مَسَّ* الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ }
● نَظَرَ :
اسم : { يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ *نَظَرَ* الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ }.
فعل : { وَإِذَا مَآ أُنْزِلَتْ سُورَةٌ *نَظَرَ* بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ }
● يَحْيَى :
اسم : { وَ زَكَرِيَّا وَ *يَحْيَى* وَ عِيسَى وَ إِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ }.
فعل : { لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ *يَحْيَى* مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ }
● أَسْرَىٰ :
اسم : {مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَىٰ}
فعل : {سُبْحَانَ ٱلَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا}
● أَظْلَمَ :
اسم: {إِنَّهُمْ كَانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَأَطْغَىٰ }
فعل: {وَإِذَآ أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا}
● أَعْلَمُ :
اسم : {قُلْ ءَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ ٱللَّهُ}
فعل : (قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مالا تعلمون)
👌
کلمات فوق در یک قالب، دو نقش دارند؛ در یک آیه، نقش «اسم»
را ایفا می نمایند. و در آیه دیگر، با همان شکل اسمی، نقش «فعل» را دارند.
انسان اینگونه می باشد.
یکجا فقط در حد اسم هست، در حد یک معرفی، در حد یک شناخت، در حد یک
علامت ظاهری؛
اما در جای دیگر، به تمام قد، فعل می باشد. تعیین کننده می باشد. سرنوشت ساز می باشد.
لذا با یک قالب، در جاهای و مواضع مختلف از حد یک اسم و نشانه و علامت و شخصیت فقط ظاهری و شخصیت فقط تعریفی؛ به شخصیت فعلی و انجامی تبدیل می شود... .
ظاهرا، این خصوصیت، یک قالب با کاربردها و نقشهای مختلف فقط مخصوص انسان می باشد و هیج موجودی اینگونه نیست که یکجا، نقش اسم داشته باشد؛ و جای دیگر، نقش فعل و جای دیگر، نقش دیگر!
تمام موجودات عالم، به غیر انسان، بالاتفاق، فقط نقش فعلی و انجامی دارند. غیر این قالب، هویتی دیگری ندارند. وجودی دیگری ندارند. و با غیر نقش فعلی نابود میشوند.
این انسان است که او را در یک قالب می بینی اما نمی دانی که الان در چه معنا و محتوا و نقشی قرار دارد!!
حتی خودِ انسان هم نمی داند که در مواضع مختلف چه نقشی را بایستی داشته باشد؟!
اما
1.
این یک قابلیت و فرصت برای بندگی و زندگی سالم می باشد یعنی یک قالب با نقشهای متفاوت.
مثلا
یک جا، در حد یک اسم باشد.
در جای دیگر، در حد یک فعل باشد.
در جای دیگر، در حد یک حرف اضافه باشد.
در جای دیگر در حد، یک صفت باشد.
در حد یک «ب» فعل متعدی باشد....
2.
این تغییر نقش به معنای تغییر هویت و معنا وجودی و حقیقی انسان نیست؛ این بدان معنی نیست که هر لحظه رنگ حقیقی خود را تغییر دهد!
بلکه بدان معنا می باشد که با همان هویت حقیقی و اعتقاد درستی که انتخاب کرده است و فطرت سالمی که خدای متعال به او عطا کرده است، در نقشهای مختلف ایفای بندگی خالق متعال را می نماید.
3.
فقط با علم خداوندی و اذن ربوبیتی، انسان می تواند در نقشهای مختلف ظاهر شود.
اساسا حضور انسان در نقشهای مختلف فقط برای بندگی خالق متعال می باشد.
لذا خدای علیم حکیم به انسان علم می دهد که الان در این موضع و مقام و مکان چه نقشی بایستی داشته باشی!!
و این انسان هیچوقت نمی تواند از طرف خودش، تشخیص موقعیت نقشی بدهد مگر «رب زدنی علماً». «لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین»....
ملا علی بیک تبریزی به ملا احمد مقدس اردبیلی فرمود: ما همه عطاییم و "علی" حرف جر است.
صلوات الله و سلام الله علیهم
مطلب صرفی شماره ۱۱
📌📌📌📌📌
روش متعددی کردن فعل لازم.
📌دو راه بیشتر نداریم📌
۱.با حرف جر مخصوص خودش(مثلا فعل ذهب که با حرف جر باء متعدی میشود.) متعددی گردد.
ذهب زید:زید رفت.
ذهب زید ببکر:زید بکر را برد.
💥💥💥💥💥💥
۲.به باب افعال یا تفعیل یا مفاعله ببریم.
ذهب زید:زید رفت.
اذهب زید بکرا:زید بکر را برد.
@yortchi_bosjin_pdf
#آموزش 4
💠[اقسام و تقسيمات فعل]
💥براى فعل نيز تقسيماتى است كه ذيلا درج ميشوند:
📍الف: فعل باعتبار زمان حركت بر سه قسم است:
1- ماضى.
2- مضارع.
3- حال.
📍ب: فعل باعتبار دلالت بر ايجاد حركت يا اخبار از آن بر دو قسم است:
1- انشاء.
2- اخبار.
📍ج: فعل باعتبار قبول اعراب و عدمش بر دو قسم است:
1- معرب.
2- مبنى.
📍د: فعل باعتبار اصالت و فرع بودن بر دو قسم است:
1- جامد.
2- مشتق.
📍ه: فعل باعتبار قابليت و عدم قابليت براى تصرّف در آن بر دو قسم است:
1- متصرّف.
2- غير متصرّف.
📍و: فعل باعتبار دلالت بر عموم يا خصوص حركت بر دو قسم است:
1- فعل عام.
2- فعل خاص.
📍ز: فعل باعتبار دلالت بر كيفيت حركت مسمّى بر دو قسم است:
1- فعل قلب.
2- فعل جارحه.
📍ح: فعل باعتبار كيفيت كمال و نقص معنى بر دو قسم است:
1- فعل تام.
2- فعل ناقص.
📍ط: فعل باعتبار اشتمالش بر حروف علّه و غير آن بر دو قسم است:
1- صحيح.
2- غير صحيح.
📍ى: فعل باعتبار تعداد حروفش بر دو قسم است:
1- ثلاثى.
2- رباعى.
📍ك: فعل از نظر اكتفاء بفاعل و عدم اكتفائش بر دو قسم است:
1- لازم.
2- متعدى.
☄️و چنانچه ملاحظه ميشود فعل نيز داراى دو تقسيم است:
1️⃣تقسيم آن باعتبار لفظ فعل بدون ملاحظه حركت مسمّى و آنها عبارتند از:
🔹فعل معرب، 🔹فعل مبنى، 🔹فعل جامد، 🔹فعل مشتق، 🔹فعل متصرّف، 🔹فعل غير متصرّف، 🔹فعل صحيح، 🔹فعل غير صحيح، 🔹فعل ثلاثى، 🔹فعل رباعى.
2️⃣تقسيم آن باعتبار ملاحظه معنا و آنها عبارتند از:
🔸انشاء، 🔸اخبار، 🔸ماضى، 🔸مضارع،🔸 حال، 🔸عام،🔸 خاص، 🔸فعل،🔸 قلب،🔸 فعل جارحه،🔸 تام،🔸 ناقص،🔸 لازم، 🔸متعدّى.
✨و شرح هر يك با خصوصيات آنها در بحث احكام فعل بطور تفصيل ذكر خواهد شد.
💠[اقسام و تقسيم حرف]
💥بطور كلّى حرف را ميتوان به دو قسم تقسيم كرد:
الف: حرف عامل.
ب: حرف غير عامل.
✨و براى هر يك اقسام و مصاديقى است كه در بحث احكام حرف انشاء اللّه ذكر خواهد شد.
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@yortchi_bosjin_pdf
💠 بررسی آیه "بسم الله الرحمن الرحیم" از منظر علم صرف.
🔸نکته صرفی کد در مورد این آیه بیان می کنیم، در مورد دو کلمه "رحمن" و "رحیم" است: 🔺آیا این دو کلمه، صفت مشبهه هستند یا صیغه مبالغه؟
🔹عده ای از علماء معتقدند صیغه مبالغه بودن این دو کلمه صحیح نمی باشد زیرا:
▪️مراد از مبالغه یا در علم نحو است و یا در علم بیان:
🔺اما در علم بیان: صحیح نیست، زیرا مبالغه در علم بیان در صفاتی جاری است ک قابل زیاده و نقصان باشد، مانند علم و علام و علامه، ولی در مورد صفات خداوند، چنین چیزی (زیاده و نقصان) محال است.
🔺اما از نظر علم نحو: صحیح نیست، چون اوزان مبالغه محصور می باشد و وزن "فعلان" جزء آنها نمی باشد و وزن "فعیل" نیز فقط در صورتی است ک ما بعدش را نصب دهد.
☑️ پس نتیجه می گیریم ک این دو کلمه صفت مشبهه هستند.
🔹اشکال: در طریقه ساخت صفت مشبهه در علم صرف مقرر است ک از فعل لازم گرفته می شود ن از فعل متعدی.
در حالی ک "رحم" فعل متعدی است، ن لازم. مثلا در آیه 21 سوره عنکبوت مفعول بدگرفته است: (یعذب من یشاء و یرحم من یشاء).
پس چگونه می گویید ک صفت مشبهه است؟
🔹جواب: در جواب این اشکال می گوییم ک علماء برای صفت های مشبهه از این قبیل، دو توجیه ذکر کرده اند:
🔸1. اینکه افعال این صفت ها، از متعدی ب لازم، نقل داده شده اند.
همانند دو صفت مشبهه مذکور ک اصل فعل آنها رحم (به کسر عین) بوده است و بعد نقل به لازم داده شده اند، یعنی شده است رحم (به ضم عین) و سپس از آنها صفت مشبهه ساخته می شود.
🔸2. و یا اینکه فعل متعدی را نازل منزله فعل لازم فرض کرده اند.
#نکات_علمی
⭕️⭕️
🌈فعل:
1-تام یا ناقص
2-اگر تام بود بازم یا متعدی
3-اگر متعدی بود معلوم یا مجهول (هرچند جناب سامرائی اثبات کرده فعل لازم هم مجهول میشود)
@yortchi_bosjin_pdf
4-اگر متعدی بود متعدی به باب یا بنفسه« بذاته » یا به حرف جر
4-اگر لازم بود قاصر«قابل تعدی به حرف» یا غیر قاصر«غیر قابل تعدی به حرف»
4-مجرد یا مزید
5-ثلاثی رباعی
@yortchi_bosjin_pdf
6- در صیغه - ماضی مضارع امر
7-در زمان - ماضی(گذشته) حاضر مستقبل (آینده)
8-معرب یا مبنی
9-عامل یا غیر عامل(مکفوف)
10-مثبت یا منفی
11-موکد یا غیر موکد
12-جامد یا متصرف و اگر متصرف بود تام یا غیر تام
13-الف.صحیح و اگر صحیح است سالم یا مهموز یا مضاعف است
ب. معتل و اگر معتل است معتل الفاء یا العین یا اللام است
ج.لفیف: و اگر لفیف است مقرون یا مفروق
🌈🌸🌈🌸🌈🌸🌈🌸🌈
@yortchi_bosjin_pdf
💠 بررسی آیه "بسم الله الرحمن الرحیم" از منظر علم صرف.
🔸نکته صرفی که در مورد این آیه بیان می کنیم، در مورد دو کلمه "رحمن" و "رحیم" است: 🔺آیا این دو کلمه، صفت مشبهه هستند یا صیغه مبالغه؟
🔹عده ای از علماء معتقدند صیغه مبالغه بودن این دو کلمه صحیح نمی باشد زیرا:
▪️مراد از مبالغه یا در علم نحو است و یا در علم بیان:
🔺اما در علم بیان: صحیح نیست، زیرا مبالغه در علم بیان در صفاتی جاری است که قابل زیاده و نقصان باشد، مانند علم و علام و علامه، ولی در مورد صفات خداوند، چنین چیزی (زیاده و نقصان) محال است.
🔺اما از نظر علم نحو: صحیح نیست، چون اوزان مبالغه محصور می باشد و وزن "فعلان" جزء آنها نمی باشد و وزن "فعیل" نیز فقط در صورتی است که ما بعدش را نصب دهد.
☑️ پس نتیجه می گیریم که این دو کلمه صفت مشبهه هستند.
🔹اشکال: در طریقه ساخت صفت مشبهه در علم صرف مقرر است که از فعل لازم گرفته می شود نه از فعل متعدی.
در حالی که "رحم" فعل متعدی است، نه لازم. مثلا در آیه 21 سوره عنکبوت مفعول به گرفته است: (یعذب من یشاء و یرحم من یشاء).
پس چگونه می گویید که صفت مشبهه است؟
🔹جواب: در جواب این اشکال می گوییم که علماء برای صفت های مشبهه از این قبیل، دو توجیه ذکر کرده اند:
🔸1. اینکه افعال این صفت ها، از متعدی به لازم، نقل داده شده اند.
همانند دو صفت مشبهه مذکور که اصل فعل آنها رحم (به کسر عین) بوده است و بعد نقل به لازم داده شده اند، یعنی شده است رحم (به ضم عین) و سپس از آنها صفت مشبهه ساخته می شود.
🔸2. و یا اینکه فعل متعدی را نازل منزله فعل لازم فرض کرده اند.
#نکات_علمی
@yortchi_bosjin_pdf
لفظ اینست
انی قد ترکت فیکم ما ان خذتم به لن تضلوا کتاب الله و عترتی اهل بیتی..
ما یقینا موصول اسمی است
چراکه اولا مفعول به فعل ترک است که متعدی است...
ثانیا لفظ به به آن عائد است..
سپس در تبیین آن به کتاب الله میرسیم ،در ضمن که ما حرفیه قبل از فعل آید اینجا پیش از اسم شرط آمده
اما برای اثبات اینکه عترتی منصوب به نزع خافض است و فعل امدح یا اوصی در آن محذوف است لفظ اهل بیتی است که عطف به آن شده
علیکم السلام
متن ارسالی شما، مربوط به تفسیر واژۀ « دَحیٰها » در آیۀ شریفۀ « والأرضَ بعدَ ذلک دَحیٰها » از سورۀ مبارکۀ نازعات است.
توضیح:
در فعل ماضی بر وزن «فَعَلَ» اگر معتلّ اللام (= ناقص) باشد، حرف علّه به الف قلب می گردد.
حال اگر حرف عله واو بوده باشد الف را به صورت الف کتابت می کنند؛ مانند « دَعا » که ناقصِ واوی است از مادۀ « د ع و ».
و اگر حرف عله یاء بوده باشد، الف را با کرسیِ یاء کتابت می کنند و الفِ مقصوره ای بالای آن به نشانۀ قلبِ یاء به الف می گذارند؛ مانند « رَمیٰ » که ناقصِ یائی است از مادۀ « ر م ی ».
در لغت عرب، هم مادۀ « د ح و » استعمال شده و هم مادۀ « د ح ی». و چون فعل ماضی در ثلاثی مجرّد از این ماده بر وزن «فَعَلَ» است، پس اگر این فعل از « د ح و » مشتق شده باشد باید به صورت « دَحا » کتابت شود و اگر از « د ح ی » مشتق شده باشد باید به صورت « دَحیٰ » کتابت شود.
در آیۀ شریفه، این فعل به صورت دوم کتابت شده [ دَحیٰها ] ، پس از « د ح ی » مشتق شده است. و اشتقاق این فعل از ناقص یائی با معنایی که از آیۀ شریفه استنباط می شود تناسب بیشتری دارد، به تفصیلی که در متن ارسالیِ شما بدان اشاره شده است.
سلام علیکم
پاسخ اصلی همان بود که جناب میر غوغا افاده نمودند (ادراک معنای عبارت و مقصود مؤلف)
اما اصولاً ما در نسخه خوانی هنگامی به سراغ سؤال شما می رویم که پیشتر دو یا سه پرسش دیگر را مطرح کرده باشیم و به پاسخی برای آنها دست نیافته باشیم.
سؤال اول: اگر زبان اثر عربی است (مثلاً) آیا قواعد زبان کمکی به تشخیص واژگان مجهول می کند یا خیر.
سؤال دوم: اگر کلمۀ مجهول جزء اصطلاحات دانشی خاص است، آیا در فهرست مصطلحات شناخته شدۀ آن دانش (که مصحّح می بایست از قبل بدان آگاهی داشته باشد) موجود است یا خیر.
سؤال سوم: نسخ کمکی (همانند «آثاری که برای مؤلف این اثر به منزلۀ منبع محسوب می شدند و مؤلف از آنها استفاده کرده» و یا «آثاری که بعداً از این اثر نقل قول کرده اند») آیا مشتمل بر عبارت مجهول و مورد نظر ما را هستند تا از آنها بهره ببریم، یا خیر.
اینجاست که اگر هیچ کدام از این روش ها ما را به تشخیص واژۀ مجهول نرسانَد، در آن متن به سراغ مقایسۀ کلمات مختلف نگاشته شده توسط کاتب می رویم. یا از قواعد رسم الخط کمک می گیریم.
در کلماتی که جنابعالی از تصاویر نسخه ارائه نموده اید، همان سؤال اول ما را به پاسخ می رساند (بدون آنکه نظر به مقصود عبارت مؤلف داشته باشیم)؛ زیرا
1- الخامس در «الخامس في منافع الأعضاء»، نقش مبتدا دارد پس طبیعی است که بخواهد با الف و لام تعریف آغاز شود.
2- لم يجعل ( یا «لم تجعل») ، با لم جازمه آغاز شده و این «لم» تنها بر فعل مضارع اثر می گذارد، لذا حرف اول فعل بعد از لم حتماً مشتمل بر حروف مضارعه (أتين) است.
3- الکتاب الخامس، باز هم الخامس صفت الکتاب است و موصوف و صفت از حیث تعریف و تنکیر می بایست یکسان باشند، پس در اینجا هم خامس مصدَّر به الف و لام خواهد بود.
4- یحیط (یا «تحیط») نیز فعل مضارع است (مصدرش «إحاطة» است) که با حرف جر باء متعدی می شود (تحیط به عظامٌ)، البته معنای عبارت هم در اینجا کمک به قرائت متن می نماید و «لحیط» هیچ معنای محصّلی ندارد تا بخواهیم بین یاء و لام تردید داشته باشیم.
با سلام و درود
درک شما از وجود ایهام درست است.
بسته به اینکه نهاد و فعل جمله را چگونه در نظر بگیریم، میتوان برایش ایهام نحوی (ایهام ساختاری) در نظر گرفت:
۱. آن که ز نام ما یاد نیاری، خود آید.
۲. آن که یاد نیاری، خود ز نام ما آید.
دقت شود که در جملهٔ نخست، فعل آمدن به معنای «فرارسیدن» و در جملهٔ دوم فعل آمدن بههمراه حرف اضافهٔ «از» در مفهوم «حاصل شدن» به کار رفته است.
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com