احوالات پس از مرگ: حیات برزخی
نویسنده : ولی تبار، ملیحه
تاریخ انتشار : 1389-12-06
زبان: فارسي
ناشر : اندیشه قلم
شابک : 8-6-90733-600-978
: چكيده کتاب
بیان احوال عالم برزخ است. نویسنده در چهار فصل به بیان احوال پس از مرگ انسان پرداخته است. وی نخست به واژه شناسی برزخ می پردازد، سپس برزخ را از دیدگاه آیات و روایات مورد بحث قرار داده است. در فصل دوم مباحث ارواح اموات و احوال آنان در برزخ، صورت و قیافه برزخی ارواح و چگونگی ارتباط برزخی ارواح را بیان نموده است. ارتباط ارواح اموات با احیاء، خیرات و صدقات برای اموات و زیارت اهل قبور و فایده آن برای اموات را ذکر نموده است. در فصل پایانی سه بخش فلسفه وجودی عالم برزخ، شبهات برزخی و دوازده داستان عبرت انگیز از عالم برزخ را یادآور شده است. برخی از داستان ها عبارتند از علاقه خاص آیت الله حائری به کربلا و رسیدن به مراد، در عالم برزخ، تکلم ملامحمد نراقی با روح مرده در وادی السلام، عذاب شرکت کنندگان در قتل امام حسین(ع) در عالم برزخ.
بدیدم طاق ابرویت دلم شد مبتلای تو
به شوخی میبرد دل را تو دانی وخدای تو
اگر مطلب تو را این است که من در حسرتت مُردم
مرا صد جان اگر باشد همه سازم فدای تو
مشو غافل ز حال من که تا جان در بدن دارم
ز سر بیرون نخواهد شد مراهرگز هوای تو
بسی خوبان بدیدم من نگشتم مایل ایشان
نمیدانم چه سرّ است این که مُردم از برای تو
اگر خوبان عالم را ز سر تا پا بیارایند
دل مسکین جامی را نباشد جز هوای تو
نورالدین عبدالرحمن ” جامی
این قصیده را اثیر اومانی بعد از حمله مغول و ورود آنها به همدان سروده است:
و له یمدحه [سلیمانشاه] و یقول حکایة عساکر التُّرک
چه اوفتاد ندیدی زمانه را ناگاه
ز شور طالع میشوم و اختر گمراه
جهان¬ستان چو شب تیرماهی از مشرق
برآمدند گروهی سیه¬دل و کوتاه
چو نیش ساخته و چست بهر خونریزی
چو زهر قاتل و دایم به طبع دل جانکاه
پدید شد اثر نفخ صورشان از شکل
بدان سبب که گرفتهست رویشان آماه
ز جور چرخ و مکافات طبع و شورش بخت
همین بس است جهان را نشان بادافراه
که نیست بیهده صد شیر دین ز یک سگ کفر
ز بیم جان شده سوراخ¬جوی چون روباه
به چه چو دلو فرو می¬شوند و باز به قهر
به موی ناصیه برمی¬کشندشان از چاه
ز بیم جان همه زیر زمین شدند ار نه
به پا به گور چمیدن که را بود دلخواه؟
از این حیات چه حاصل کنون که از تفِ تیغ
به زندگی همه با گور می¬برند پناه
به حرث و نسل کسی را امید کی ماند
در آن دیار که روید ز خون خلق گیاه
که جان برد به کران زین میان موج بلا
که همگنان همه در خون همی¬کنند شناه
دریغ حشمت ایمان و حرمت اسلام
دریغ شرع پیمبر، دریغ دین اله
دریغ چشمۀ شرع محمّد مرسل
که از شروع سگی چند تیره گشت و تباه
پی مصیبت این روز شاید ار پوشد
جهان چو رایت عباسیان لباس سیاه
بر این عزا سزد ار بر طریق کاهکشان
فلک پلاس بپوشد نشیند اندر کاه
به روی آینۀ مرگ بین کزین همه خلق
نمی¬رسد نفسی «لا ¬اله الا ¬الله»
به ما بر، این شب تاریک هم شدی روشن
چو صبح صادق اگر زانکه برکشیدی آه
به جای خود بود ای دل کنون که چون داوود
ز نفس تیره بشویی به آبِ دیده گناه
مگر ز دست شیاطین کفر جان ببری
به یمن دولت و فرّ ملک سلیمانشاه
شه سپهرمحل، داور خردمنصب
خدیو هورلقا، خسرو ستاره¬سپاه
شهی که هست فراز بساط منصب او
نهاده روی¬شناسان چرخ جمله جباه
شهی که گشت ز بدو وجود و کتم عدم
چو عقل صرف ضمیر مبارکش آگاه
زهی جلال تو بر سمت راه کاهکشان
نهاده پای کمال و کشیده دامن جاه
به چاکریِ تو دلخواهِ بخت بی¬اجبار
به سروری تو اقرارِ چرخ بی¬اکراه
برای خلوت قدر تو شد ز بدو وجود
سپهر خرگه و اختر پشیزۀ خرگاه
چو آفتاب لقای تو عکس داد از دور
فروشکست شکوهش کلاه¬گوشۀ ماه
به¬سان نرگس و نسرین دم از هوات که زد
که او نه سیم به دامن کشید و زر به کلاه؟
که همچو لاله به یاد تو جامِ می برداشت
که او ز اطلس و اکسون به هم نزد بنگاه؟
به خصم بدگهرت تیغ تو کُشش ز چه کرد
اگر به طبع سوی یکدگر کشند اشباه؟
وجود خصم چو شب محو گردد از عالم
به هر کجا که دمد صبحِ خنجرت ناگاه
سپهر تا هدف تیر امتحانش نکرد
به عمد و قصد سوی خصم تو نکرد نگاه
در این زمان که ملوک طرف¬نشین چون رخ
گرفته¬اند کنار از میان مسند و گاه
به دفع بازی خصمان پیل¬تن جز تو
که دست¬برد نمود آخر از پیاده و شاه
خدایگانا شد سال¬ها که هست رهی
چو آستان فروتر مقیم این درگاه
نرفت هیچ در این مدّت دراز کز آن
نشیند از من خاکی غبار خاطر شاه
سوی مشام دل و جانم از چه می¬نرسد
نسیم لطف تو اکنون خلاف دیگر¬گاه
خلاف رای تو گر در تنم رگی جنبد
برون کش از تن من آن رگ و دگر پنجاه
مکن به سرکشی و کژنهادی¬اَم نسبت
کزین غمم چو کمان زردروی و گشته دوتاه
من از جناب درت دور چون شوم ور خود
چو آستان به تنم بسپری دمی صد راه
من ار خود آب زلالم کجا شوم چه کنم
که جز محیط کفت نیستم حوالتگاه
به خاک¬پای شریفت نمی¬خورم سوگند
ضمیر پاک چو هستت بر این قصیده گواه
همیشه تا بود از دورِ ماه و گردش خور
تمام ماه به روز و کمال سال به ماه
تو را همیشه شب و روز سال و مه بادا
فلک غلام و جهان بنده، بخت نیکوخواه
(دیوان اثیر اومانی، ص 331-332)
https://t.me/aaadab1397farhang
بخش دوم
به کاسۀ سر عالم سپهر، شب همه شب
ز شوق قدر تو از بس که ميپزد سودا
چو بامداد شود، هر چه شام خورده بود
ز شکل قرص خور از بر برافکند صفرا
مگر که قبلۀ قدر تو را ز روی شرف
نماز برد که شد قامت سپهر دوتا
به عرصۀ فلک رتبت تو هم نرسد
وگر چه دور شد از چشم خلق جرم سُها
شود به چشم و دلش سرد چشمۀ خورشید
اگر ز رای و رخت باخبر بود حربا
به خلق و خوی خوشت نیک مشتبه بودی
اگر بُدی گُل خورشید را ثبات و وفا
ز بوی خوش نزدی دم بر تو نافۀ مشک
اگر نه از شکم مادر آمدی به خطا
ثبات طبع تو را همبری نمود مگر
که گوشمال بتان یافت لؤلؤ لالا
ز شرم¬دیدگی و غایت تنک¬رویی
چو آفتاب ز کمتر کسی کنی اغضا
سخای ابر و ثبات نهاد کوه تو راست
از آن به ذات تو مخصوص گشت حلم و حیا
ز بیم در شکم کان بریخت زهرۀ زر
ز صیت جود تو رمزی چو باز راند صدا
گر از رعایت عدل تو باخبر گردد
صبا به خرمن گل برنیاورد یغما
ز بیم قهر سیاست¬گرت ز سفرۀ گل
به بو کنند قناعت مسافران صبا
نوید روز به خصم تو داد از آن ببرید
فلک به خنجر خور گیسوی شب یلدا
ز تاب تیغ چو آب تو دان نه از دم ابر
که خصم را به سر گور بر، برست گیا
چو خور از آنکه تو صاحبقران دورانی
شدند معترف احباب و سر به سر اعدا
چو دیده¬اند که صد بار رفته¬ای چون خور
درون دیدۀ شیر و دهان اژدرها
حساب میکنم از بدو کار تا اکنون
که دشمنان تو از خاص و عام و شاه و گدا
فزون ز اختر گردون بُدند و چون خورشید
فروغ بخت توشان کرد جمله ناپیدا
تو را ز کثرت اعدا چه باک ورچه بود
مخالفت ز عدد بیش و تو تنی تنها
به آفتاب جهانگیر کامران چه خلل
از آنکه ذرّه برآرد به نور او غوغا
ز گردنان جهان سرکشی که کرد برت
که او ز پنجۀ اقبال تو نخورد قفا؟
که با تو تندی و تیزی نمود چون غنچه
که باد قهر تو پیراهنش نکرد قبا؟
سخن دراز شد و طبع من چو آب روان
سوی محیط مدیح تو می¬رود شیدا
ولی به کنه مدیح تو کی رسد گرچه
برون ز غایت اقصا نماید استقصا
به حدّ تو نرسد عقل و دیده کی بیند
که طول و عرض سپهر از کجاست تا به کجا
به آسمان اگر از مدح من رسید ثنات
تو آن ز قوّت طبع رهی مدان زیرا
که جای قدر تو بالای هفت گردون است
ضرورت است ثنا را شدن سوی بالا
ثنا ز مدح تو چون قاصر است پس نرسد
به کنه ذات تو چیزی دگر مگر که دعا
بقای ذات شریف تو باد ابد¬پیوند
ز بخت، کام و مرادت همیشه باد روا
چو آسمان دل و چشمت مدام روشن باد
به روی ماه¬وش شاه آفتاب لقا
مباد در شکم کائنات تا جاوید
چو توأمان، تو از او، او ز خدمت تو جدا
رخ سعادت هر روزت آن¬چنان روشن
کز او پدید بود روی دولت فردا
https://t.me/aaadab1397farhang
امیری هروی
جلالالدین یوسف متخلّص به «امیری» شاعر سدۀ نهم هجری و از مردمان هرات است. از جزئیات زندگی او اطلاع چندانی در دست نیست. با توجّه به اشعار فراوان او به زبان ترکی و تصریح امیرعلیشیر نوایی وی از ترکان جغتایی بوده است.
دربارۀ مذهب او هیچ یک از منابع اطلاعی به دست ندادهاند امّا به استناد اشعار او میتوان دانست که پیرو مذهب تسنّن بوده است. به گفتۀ دولتشاه وی در روزگار شاهرخ (م 850ق) مشهور شده و فرزندان و امیران او را ستوده و همواره مورد احترام ایشان بوده است. از برخی ابیات او برمیآید که بخشی از زندگی را در سلک درویشان گذرانده است.
تاریخ وفات امیری مشخّص نیست امّا از روی برخی قرائن میتوان حدود آن را به دست آورد. امیری در مرثیۀ بایسنغر (م 837ق) ترکیببندی سروده است امّا در دیوان او شعری در رثای رکنالدین علاءالدوله (م 865ق) که از ممدوحان اصلی او بوده است وجود ندارد و این احتمالاً به این علّت است که وفات امیری پیش از این تاریخ بوده است. قرینۀ دیگری که مؤیّد این احتمال است تاریخ یکی از دو نسخۀ شناختهشدۀ دیوان اوست که در سال 868ق کتابت شده و کاتب از او با دعای «علیهالرّحمه» یاد کرده است .
امیری در بدخشان درگذشته و در یکی از ولایات آنجا به نام «ارهنگسرای» به خاک سپرده شده است.
امیری قصیدهای در تتبّع از کمال اسماعیل اصفهانی دارد که در هر بیت آن «مو» را التزام کرده. این قصیده از قصاید خوب سده 9ق و از بهترین تتبعات قصیدهء کمال است:
فی مدح سلطان بایسنغر بهادرخان
ای که در هر شکن موی تو آشوب و بلاست
همچو مو خلعت خوبی به قدت آمده راست
کی برآید دل سودایی من با مویت
زانکه تنهاست دل خسته و موی تو دوتاست
سخنی چند به هم بافته دل از مویت
که کند موی به مو عرض که آن کار صباست
منِ دلشیفته را در نظر آید همه وقت
روی و موی تو چو روزی که ورا شب ز قفاست
ابروت یک سرِ مو فرق ندارد ز کمان
در کشش حلقهء نونیست که مانندۀ یاست
خلق را موی تو ای شوخ به هم برزده است
در سرِ موی تو از فتنه چه گویم که چههاست
عاشقانند به هر موی که داری بر سر
همه شب بر سر هر موی تو چندین غوغاست
نیست گیسوی تو مویی که سراسر فتن است
نیست بالای تو سروی که بلای دل ماست
گر نه در موی تو دودِ دل من پیچیدهست
چون منِ سوختهدل موی تو آشفته چراست؟
تا چو کارِ من مسکین شده مویت در هم
همچو کام دل تنگم دهنت ناپیداست
شدم از ضعف چو مویی و برَد باد مرا
از غم لعل تو من کاهم و او کاهرباست
جز کمر موی میان تو که گیرد به کنار؟
هیچ کس را ندهد دست و خود آن زهره که راست؟
شانهوار از سرِ موی تو گذشتم امّا
بینم آن روی که او آینۀ لطف خداست
سر مویی دلم از قبلۀ روی تو نگشت
چه کنم روی تو شد قبله و دل قبلهنماست
بر سر کوی تو از راه مَودّت شب تار
بیدلان را کشش موی تو آرد بی خواست
دل دیوانه جز آن موی نبیند در خواب
دیدن خواب پریشان همه را از سوداست
زود باشد که ز مویم نکند فرق کسی
چون کمر شوق میان تو از اینسان که مراست
عالمی در سر موی تو شد ای جان جهان
دیگر او را به سر خود نگذاری که بلاست
اگر افتد به قفا موی تو او را بگذار
زانکه در دورِ شهنشاه زمان فتنه نخاست
بایسنغر سر شاهان، شرف تاج و نگین
آن که چون مو همه بر فرق سلاطینَش جاست
تویی آن خسرو عیسیدم صالح کامروز
پرچم بیرقت از قدر به گردون موساست
تیر پرّان تو در روز وغا مویشکاف
تیغ برّان تو هنگام ظفر قلعهگشاست
زهره را مویکشان ضبط تو آورد به چنگ
در سراپردۀ جاه تو از آن پردهسراست
فلکت بنده و چون میل به مویینه کند
ز ابلق ابرَش اگر جامه بدوزند رواست
چون بهشت است سرای تو و از بهر شرف
موی حورا شده جاروب در آن صحنِ سراست
هست در چشم بداندیش تو موی مژه خار
همچو گل عمر عزیزش همه بر باد هواست
فتنه جست از سرِ تیغ تو به مویی امّا
بندبندش به تن از هیبت تیغ تو جداست
همچو مو هیچ عجب نیست که گیرد سرِ خویش
خصم کو در صف هیجا چو علم بر سرِ پاست
مرگِ خود دید عدو، گشت از آن مویکَنان
وآنگهی مویهکنان صعب چو روزی که عزاست
خارپشتیست مخالف که ز سهم تو بر او
هر سرِ موی چو سوزن شده و بر اعضاست
از کمندت نکند خصم دگر سرکشیی
گردن اوست چو مویی و بر آن حکم رواست
عالم از عدل تو معمور شد و غیر از مو
در زمانِ تو ندیدیم که پامال حناست
به درازی نکشد رنج غم و فقر چو مو
کرم عامت از اینگونه که در بند دواست
هیچ جا مویصفت محنت ایّام نرُست
تا گل مرحمتت باغِ جهان را آراست
پادشاها همگی موی سرم همچو زبان
گر ثناگوی شود عذر تو نتواند خواست
منم آن بنده که چون مو ز سرم چندین بار
دور کردی ستمِ قرض و از آن منّتهاست
این زمان نیز همان است فرو مگذارم
ورنه چون موی کشندم همه کس از چپ و راست
رحم فرمای که از فکرْ همه مویِ سرم
ریخت امروز و بر این هر سر مویم به گواست
👇🏻👇🏻👇🏻 ادامه در پست بعد
https://t.me/aaadab1397farhang
🎵به جز از علی نباشد به جهان گرهگشایی/طلب مدد از او کن چو رسد غم و بلایی
🍃.
چو به کار خویش مانی در رحمت علی زن/به جز او به زخم دلها ننهد کسی دوایی
🍃
ز ولای او بزن دم که رها شوی ز هر غم/سر کوی او مکان کن بنگر که در کجایی
🍃
بشناختم خدا را چو شناختم علی را /به خدا نبردهای پی اگر از علی جدایی
🍃
علی ای حقیقت حق علی ای ولی مطلق/تو جمال کبریایی تو حقیقت خدایی
🍃
نظری ز لطف و رحمت به من شکسته دل کن/تو که یار دردمندی تو که یار بینوایی
🍃
همه عمر همچو “شهری” طلب مدد از او کن/که به جز علی نباشد به جهان گرهگشایی
🥀🌴🍃
ای آسمان ز سوگ تو پیوسته اشکبار
ای مادر زمین ز وفای تو شرمسار
تا خاک کربلای تو آباد شد به خون
گویی که شد قباله و آزاد شد به خون
هر دفتری ز عشق اگر باز می شود
با نام آشنای تو آغاز می شود
تا از زبان تیغ نمودی بیان عشق
جاوید ساختی به جهان داستان عشق
آزادگی به نام تو ثبت است در جهان
آزادگان زجام تو مستند بی گمان
آه ای حسین ای همه مردی و انقلاب
افکنده ای ز عشق جهان را به پیچ و تاب
سرمایه حیات چوگل برفشاندنت
تا پای جان به پای شرف ایستادنت
مردانه زیستن و چو مردان فدا شدن
اندر منای عشق ذبیح خدا شدن
سرمست سر به مقدم دلدار سودنت
زنگ ریا ز چهره انسان زدودنت
سرمایه ایست در کف آزادگان هنوز
افسانه ایست ماندنی و جاودان هنوز
ای آسمان کرب و بلا داغدار تو
هستی رهین منت تو و وام دار تو
زاندم که اصغر تو به میدان روانه شد
باغ شرف زجهد تو غرق جوانه شد
وصف تو از حیات جهاد و عقیده بود
ابرار را کلام تو فجر سپیده بود
در آسمان جهدو شهادت چو اختری
از بهتران عالم ازین روی بهتری
ما را حدیث عشق تو افسانه نیست نیست
دیوانه طریق تو دیوانه نیست نیست
سودای آسمانی تو مکتب من است
عشقت دوا و چاره درد و تب من است
ای آرزوی خاک تو در دل شرار خیز
افتاده ام بگیر و بگویم به پای خیز
تا ره بسوی خاک بسپارم آزمند
افتم بدرگه تو پریش و نیازمند
مسعود احمدی زنجانی
آبان 1391🙌🥀
● شعر فایز مازندرانی در مدح و رثای حضرت معصومه
اشاره :
سال روزِ وفات فاطمه معصومه (س) ـ بانوی گرامی و خواهر محترم امام رضا (ع) ـ را گرامی می داریم
نگاه خوانندگان عزیز را به شعری در مدح و رثای این بانو از مرحوم «فایز مازندرانی» از شاعران آیینیِ بزرگ ملّی ما (اهل آبادی مرزبال و آرام گرفته در آستانِ امام زاده محسن آردکلا) فرا می خوانیم.
در مدح [و رثای] حضرت معصومه (س)
(قصیده) (مَفاعِلُن فَعَلاتُن مَفاعِلُن فَعْلُن)
(19 بیت)
مرا [چو] دیده به خاکِ درَت منوّر شد
پیِ نثارِ تو، این عقد، پُر زِ گوهر شد
تَبارَکَ الله، یا بِنتِ موسِیِ الکاظِم
که قُم ز یُمنِ قُدومت ز عرش برتر شد
خوشا که روضه رضوان شده است، خطّة قُم
چه غم که خُلد، ز اَنظارِ ما مُسَتَّر شد
زمینِ قُم ز شرافت شده است رشکِ بهشت
که ذکرِ خُلد به «یا لَیْتَنی» مکرّر شد
ز عصمتِ تو [گواه اند]، مُلک تا مَلَکوت
که اِشتهار به معصومه¬ات ز داور شد
کدام مریم، سر، اندر آستان تو نیست؟
کدام عیسی، بر درگهت نه چاکر شد؟
کدام درد، ز اَنفاسِ تو نیافت شفا؟
کی آمده است، که مأیوس گشت [و] مُضطر شد؟
اگر که حُکم به تکریمِ اُمَّهات نبُود،
بگفتمی که کنیزِ درِ تو هاجر شد
شهانِ خطّة ایران¬زمین عرشِ سریر
که خاک¬روبِ درِشانْ هزار قیصر شد،
در آستانِ جلالِ تو هم¬چو دربانان،
به احترام ز هر سو سِتاده بر در شد
هرآن که خُفت به خاکِ درِ تو از اخلاص
خلاص از همه آشوبِ روزِ محشر شد
ز بس به کوی تو شد ریخته، سر و تن و جان
که قُم چو خانة صورتگران، مصوَّر شد
[گریز:]
پدر تُو راست که بابُ الحوائجش لقب است
امامِ خطّة امکان ز حَیِّ داور شد
برادرِ تو که شَمسِ شُموس [و] بَدرِ نُفوس
شهیدِ زهرِ جفا از عَدویِ کافر شد
هنوز چشم تُو را جانبِ خراسان است
ز بس هوایِ لِقایِ رضات بر سر شد
بنالم از غمِ تو یا ز درد زینبِ زار
که پشتْ خَم ز غمِ مرگ شش برادر شد
حسینْ غریب به کوفه، رضا به توس غریب
رضا ز زهرْ شهید و حسینْ ز خنجر شد
تو کُشته گشتنِ او را، ندیده¬ای از زهر
سرِ حسین به نِی در حضورِ خواهر شد
[چو] گشت مادِحِ تو، فائز از سرِ اخلاص
به مادِحِ تو مَلَک، در فلک ثناگر شد.
منبع :
بیت العزا (دیوان اشعار فائز مازندرانی)،
مقدّمه، تصحیح و تعلیقات: علی ک. (امیر لاله وایی)
(آماده برای چاپ و انتشار).
● شعر فایز مازندرانی در مدح و رثای حضرت معصومه
اشاره :
سال روزِ وفات فاطمه معصومه (س) ـ بانوی گرامی و خواهر محترم امام رضا (ع) ـ را گرامی می داریم
نگاه خوانندگان عزیز را به شعری در مدح و رثای این بانو از مرحوم «فایز مازندرانی» از شاعران آیینیِ بزرگ ملّی ما (اهل آبادی مرزبال و آرام گرفته در آستانِ امام زاده محسن آردکلا) فرا می خوانیم.
در مدح [و رثای] حضرت معصومه (س)
(قصیده) (مَفاعِلُن فَعَلاتُن مَفاعِلُن فَعْلُن)
(19 بیت)
مرا [چو] دیده به خاکِ درَت منوّر شد
پیِ نثارِ تو، این عقد، پُر زِ گوهر شد
تَبارَکَ الله، یا بِنتِ موسِیِ الکاظِم
که قُم ز یُمنِ قُدومت ز عرش برتر شد
خوشا که روضه رضوان شده است، خطّة قُم
چه غم که خُلد، ز اَنظارِ ما مُسَتَّر شد
زمینِ قُم ز شرافت شده است رشکِ بهشت
که ذکرِ خُلد به «یا لَیْتَنی» مکرّر شد
ز عصمتِ تو [گواه اند]، مُلک تا مَلَکوت
که اِشتهار به معصومه¬ات ز داور شد
کدام مریم، سر، اندر آستان تو نیست؟
کدام عیسی، بر درگهت نه چاکر شد؟
کدام درد، ز اَنفاسِ تو نیافت شفا؟
کی آمده است، که مأیوس گشت [و] مُضطر شد؟
اگر که حُکم به تکریمِ اُمَّهات نبُود،
بگفتمی که کنیزِ درِ تو هاجر شد
شهانِ خطّة ایران¬زمین عرشِ سریر
که خاک¬روبِ درِشانْ هزار قیصر شد،
در آستانِ جلالِ تو هم¬چو دربانان،
به احترام ز هر سو سِتاده بر در شد
هرآن که خُفت به خاکِ درِ تو از اخلاص
خلاص از همه آشوبِ روزِ محشر شد
ز بس به کوی تو شد ریخته، سر و تن و جان
که قُم چو خانة صورتگران، مصوَّر شد
[گریز:]
پدر تُو راست که بابُ الحوائجش لقب است
امامِ خطّة امکان ز حَیِّ داور شد
برادرِ تو که شَمسِ شُموس [و] بَدرِ نُفوس
شهیدِ زهرِ جفا از عَدویِ کافر شد
هنوز چشم تُو را جانبِ خراسان است
ز بس هوایِ لِقایِ رضات بر سر شد
بنالم از غمِ تو یا ز درد زینبِ زار
که پشتْ خَم ز غمِ مرگ شش برادر شد
حسینْ غریب به کوفه، رضا به توس غریب
رضا ز زهرْ شهید و حسینْ ز خنجر شد
تو کُشته گشتنِ او را، ندیده¬ای از زهر
سرِ حسین به نِی در حضورِ خواهر شد
[چو] گشت مادِحِ تو، فائز از سرِ اخلاص
به مادِحِ تو مَلَک، در فلک ثناگر شد.
منبع :
بیت العزا (دیوان اشعار فائز مازندرانی)،
مقدّمه، تصحیح و تعلیقات: علی ک. (امیر لاله وایی)
(آماده برای چاپ و انتشار).
🔹️🔸️
🌺مسمط تضمینی مونس در مرثیۀ سیدالشهدا🌺
🔸️🔹️
میرزا عبدالحسین ذوالریاستین شیرازی/مونسعلیشاه(1252 – 1332ش)
شاعر و عارف و یکی از فعالان اجتماعی استان فارس بود.
او منصب قطبیت سلسلۀ مونسعلیشاهی را نیز داشت.
مونس در مدح و مرثیۀ حضرات معصومین، اشعار قابل توجهی سروده است.
شعر زیر، مسمطی است تضمینی در مرثیۀ امام حسین و اشاره به حضرت عبدالله بن حسن. در این مسمط، مونس غزل حافظ را با مطلع
«هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک»
تضمین کرده است.
🔹️🔸️🔹️🔸️
شهید دشت بلا، سبط سیدِ لولاک
فتاد چون به زمین با تنی هزارانچاک
به حق نمود مناجات با زبانی پاک:
«هزار دشمنم اَر میکنند قصد هلاک
گَرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک»
پس از فراق جوانان، حسین جا دارد
ز دیده در عوض اشک، خون دل بارد
الا هر آنکه به امید تخم میکارد
«مرا امید وصال تو زنده میدارد
وگرنه هر دَمَم از هجر هست بیم هلاک»
ز خیمهگاه روان شد چو خواهرت سویت
بگفت جان گرامی فدای هر مویت
چو آرزوی من است آنکه بنگرم رویت
«نفسنفس اگر از باد بشنوم بویت
زمانزمان کنم از غم چو گل، گریبان چاک»
صبوری از تو محال است، ای مرا تو حیات!
که دوری تو کِشد رخت عمر من به ممات
فغان که شد همه آرام و راحتم ز جهات
«رود به خواب دو چشم از خیال تو؟ هیهات!
بود صبور دل اندر فراق تو؟ حاشاک!»
به قتلگاه چو آمد، فتاد شاه آن دم
بشد به سوی وی عبدالله و فزودش غم
بگفت: خیز! که تا خیمهگه رویم ای عم!
«اگر تو زخم زنی، بِه که دیگری مرهم
وگر تو زهر دهی بِه که دیگری تریاک»
بیا که عمهام ای عم! دمی تو را بیند
مگر که زخم تو از مرهمش شفا بیند
سکینه آب نخواهد چو این جفا بیند
«تو را چنانکه تویی هر نظر کجا بیند؟
به قدر بینش خود هر کسی کند ادراک»
بگفت با شه و با قاتلش که گر میرم
ز مِهر طلعت این ماه، منع نپذیرم
به تیغ دشمنم از دوست، دل چه سان گیرم؟
«عنان نپیچم اگر میزنی به شمشیرم
سپر کنم سر و دستت نگیرم از فتراک»
به کربلای حسین تا که میروی حافظ!
به گوش دل ز خود این نکته بشنوی حافظ!
بباش مونس این مُلک معنوی حافظ!
«به چشم خلق، عزیز آنگهی شوی حافظ!
که بر درش بنهی روی مسکنت بر خاک»
دیوان مونس، صفحۀ 46 تا 48
@salis110ir 🌹
🔹️🔸️
ای رفته در قضای خدا ماجرای تو
غیر خدا که میرسد اندر قضای تو
ای رفته با دهان و لب تشنه از میان
آب حیات در قدم جانفزای تو
بيگانه از خدا و رسول است تا ابد
برگشتهاختری که نشد آشنای تو
کردی چو در رضای خدا و رسول کار
باشد یقین رضای خدا در رضای تو
چندین هزار جامهٔ اطلس قبا شود
فردا که آورند به محشر عبای تو
بربسته رخت، کعبه و مانده قدم به راه
بهر زیارت حرم کربلای تو
ای دست برده از ید بیضا در آستین
مفتاح هفت روضهٔ جنت عصای تو
بخشی ز نور سرمهٔ «مازاغ» روشنی
بیدیده را کجا خبر از توتیای تو
#بابافغانی
#سلیس
#ادب_پژوهی_شیعی
@salis110ir
#علي_اي_هماي_رحمت
علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
که به ماسوا فکندي همه سايهي هما را
دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين
به علي شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علي گرفته باشد سر چشمهي بقا را
مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو اي گداي مسکين در خانهي علي زن
که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را
بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من
چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا
بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهداي کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان
چو علي که ميتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را
بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت
که ز کوي او غباري به من آر توتيا را
به اميد آن که شايد برسد به خاک پايت
چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم
که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
«همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي
به پيام آشنائي بنوازد و آشنا را»
ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا
#شهريار
🆔 @DivankadeAdabFarsi
ای آفتاب مهر! جهان از تو روشن است
خورشید آسمان ز خجالت به روزن است
در سامرا به پیش پدر خوش غنودهای
یعنی بهشت عدن شما را چو مسکن است
پنهان اگر که قدر تو گردیده در حیات
شأنت کنون برای خلایق مُبرهَن است
از شاخسار معرفتت ای گلِ وجود!
فرهنگ شیعه خود همه رضوان و گلشن است
هر چند سامرا نبُوَد جای ایمنی
در بارگاه لطف تو مأوا و مأمن است
در پیشگاه قدر تو ای نور ایزدی!
هر یک ز انبیای الهی فروتن است
میلاد با سعادت تو ای امام حق!
بالاترینِ تحفه به هر مرد و هر زن است
"صدری"به وصف تو چه تواند که دم زند؟
آنجا زبان جمله تعابیر الکن است...!
✨به مناسبت ولادتِ
#امام_حسن_عسکری (ع)
#سید_مهدی_صدرالحفاظی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@Kelkestan
@Shahrah
گل در بر و می در کف و معشوق بهکام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماهِ رخِ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بیروی تو ای سروِ گلاندام حرام است
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعلِ لب و گردشِ جام است
در مجلسِ ما عطر میامیز که ما را
هرلحظه ز گیسوی تو خوشبوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکّر
زانرو که مرا از لبِ شیرینِ تو کام است
تا گنجِ غمت در دلِ ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مُقام است
از ننگ چهگویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چهپرسی که مرا ننگ ز نام است
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وانکس که چو ما نیست در این شهر کدام است
با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلبِ عیشِ مدام است
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
عیدتان مبارک
احسانالله شکراللهی
.✅🖤🍀🌺🍀✿🍀🌺🍀❣
🌸✿ "اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِ اللهِ" ✿🌸
✦•┈┈┈•✦
🕊علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا
"استاد شهریار🕊
"روز شعر و ادب پارسی گرامیباد"
┅┅✿💖🌷💖✿┅┅
🔹چراغ کذب را نبوَد فروغی
🔸روحانی مشهوری مدّعی است که آیة الله بهاءالدینی فرمودند: اگر زنان چادری می خواستند نشانشان می دادم عرقی که در فصل گرما به خاطر حفظ حجاب می ریزند, دانه دانه اش خورشید است.
🔹این شخص سپس ادعا کرده که ایشان این روایت را از ثواب الاعمال نقل می کردند: عرقی که زن زیر چادر می ریزد سه جا برای او نور می شود: در درون قبر، در برزخ، در قیامت.
🔸مطلب فوق که در برخی از کانال های معرفتی! آمده کذب محض است.
🔹چنین حدیثی نه در ثواب الاعمال و نه در هیچ کتاب روایی معتبر دیده نشده است.
🔸و در بی سوادی جاعل همین بس که نمی داند مقصود از عنوان قبر در روایات همان برزخ است و قبر و برزخ حکایت از یک واقعیت اند نه دو واقعیت و عنوان.
@bazmeghodsian
🔸ای شیر خدا امیرِ لولاک/ ای باعث خلقت نُه افلاک
ای آمده لا فتی به شانت/ در جنگ احد ز ایزد پاک
در کنه تو عاجز است اوهام/ در ذات تو قاصر است ادراک
از بعد نبی، امامِ هادی/ حاشا که بود به خلق، إلّاک
بد خواه تو در جهان نباشد/ جز ملحد و نابکار و ناپاک
اندر طلب تو عاشقانت/ دیوانه صفت فتاده بر خاک
از فرقت کوی تو سرشکم/ هر دم چکد از دو چشم غمناک
خواهم طلبی مرا ز احسان/ شاید که به کوی تو دهم جان
🔹ای مظهر کردگار بی چون/ ذات تو منزّه از چه و چون
کس پی نبرد به کنه ذاتت/ اندر صفت تو عقل مفتون
عشّاق تو در بوادی عشق/ دیوانه فتاده همچو مجنون
قدر تو برون ز فهم ادراک/ جاه تو ز حدّ و وصف افزون
پهلو زده کوی تو به کعبه/ گشتی تو در آن زمین چو مدفون
چون زائر تو ندیده گیتی/ چون روضه تو ندیده گردون
در آرزوی زیارت تو/ گردیده دلم چو لجّه خون
خواهم طلبی مرا ز احسان/ شاید که به کوی تو دهم جان
@bazmeghodsian
🔸علی ای همای وحدت!
🔹شعر زیبای مفتون همدانی در مدح علی (ع) که قبل از شعر مشهور شهریار سروده شده است:
علی ای همای وحدت تو چه مظهری خدا را؟
که خدا نمود زینت به تو تخت انّما را
علی ای محیط وحدت تو چه آیتی خدا را
که محاط توست کثرت چه نهان چه آشکارا
علی ای سوار قدرت تو چه قدرتی خدا را
که کشید دست و تیغ تو کمان لافتی را
علی ای که با محمّد به دو جسم رفته یک روح
صلوات ختم بنما بنگر یکی دو تا را
علی ای سماء وحدت تو چه پرتوی خدا را
که به نه سپهر دادی تو علو و ارتقا را
تو به آسمان وحدت چه مهی چه آفتابی
که گرفته نور روی تو ز ارض تا سما را
به تو گر قوام هستی ز ازل خدا نبستی
به تمام ملک هستی به که کردی این عطا را
علی ای که داد احمد به کفت لوای حمدش
که علم کند یدالله به دو عالم آن لوا را
علی ای که در شجاعت به قدر تو قدر دادی
که قدر به دست گیرد سر رشته قضا را
نبود به جز تو حیدر نبود به جز تو صفدر
به کسی نداده داور به جز از تو این قوا را
علی ای که کس به جز تو به خدا نمی تواند
که بقا دهد فنا را که فنا دهد بقا را
به کدام چشم بیند به تو آن که خود نبوده
که ز ابتدا تو بودی و تو هستی انتها را
علی ای که حب و بغض تو بهشت گشت و دوزخ
که میان این دو برزخ کند امتحان ما را
تو به توبه و انابه لب بوالبشر گشودی
پسری قبول توبه ز پدر نمود یارا
دم عیسوی ز لعل تو نمود مرده احیا
که به دست پور عمران تو نهادی آن عصا را
چو عروج کرد احمد که به جز تو بود آن جا؟
که به جلوه وانماید پس پرده عما را
علی ای که در سخاوت به هزارها چو حاتم
ز کرم تو یاد دادی ره بخشش و سخا را
علی ای که بوعلی ها ز تو رسم کرده قانون
که نوشت حکمت او ز شفای تو شفا را
اگر عمرو یا که عنتر چه به نهروان چه خیبر
که نکرد گم ز بیم تو به جنگ دست و پا را؟
به جز از علی چه گویی به کسی خلیفه الله
ز خدای زهد و تقوی بده فرق اتقیا را
علی ای که با نگاهی کنی عالمی تو احیا
چه شود که وا نوازی به نگاهی آشنا را
@bazmeghodsian
🔸علی ای سحاب رحمت!
🔹شعر زیبای مرحوم سید حسن میرخانی در مدح علی (ع) که پیش از شعر مشهور شهریار سروده شده است:
علی ای سحاب رحمت همه مظهر خدایی
همه خلق ماسوا را به خدای رهنمایی
تو چه ممکن الوجودی که تو درخور سجودی
تو چه بحر لطف و جودی تو چه معدن سخایی
تو همای لامکانی به فراز عرش رحمان
که فکندهای به امکان همه سایه خدایی
تو ولیّ انّمایی، تو وفیّ لافتایی
تو وصیّ مصطفایی، تو ولیّ کبریایی
به خرد ادیب و پیری، به فلک مه منیری
به خودت که بینظیری، به خدا خدانمایی
دل اگر علی شناسی به خدا خداپرستی
که ره خداپرستی به علی است آشنایی
به جز از علی که داند که زند دم از سلونی
به جز از علی که تاند که کند گرهگشایی
تو به دلبری و قامت صنما کنی قیامت
چو به کشتگان نامت ز کرم زنی صلایی
به نسیم تار زلفت گل و سنبلم چه حاجت
که صبا بَرَد ز خاکت همه بوی مشکسایی
همه شاهدان عالم در هندوی تو گردند
چو به مجمع نکویان تو به شاهدی درآیی
علی ای درخت طوبی و بهار باغ توحید (وحدت)
که ثمر برآید از تو چو شهید کربلایی
شه ملک دین حسینم تو ز راه لطف ما را
مس قلب تیره زر کن به نگاه کیمیایی
تو صبا سلام ما را به شهید نینوا بر
که زنند بند بندم ز غمش چو نی نوایی
عجب از دمم نباشد که به سوزد عالمی را
که به سینه سوز دارم ز غمش شب جدایی
نه چنان بدین مصیبت دل بنده مبتلا شد
که تواند از حدیثش همه عمر خود رهایی
@bazmeghodsian
مکن یار، مکن یار، مرو ای مه عیّار
رخ فرّخ خود را مپوشان به یکی بار
تو دریای الهی، همه خلق چو ماهی
چو خشک آوری ای دوست بمیرند به ناچار
مگو با دل شیدا دگر وعده فردا
که بر چرخ رسیدست ز فردای تو زنهار
چو در دست تو باشیم ندانیم سر از پای
چو سرمست تو باشیم بیفتد سر و دستار
عطاهای تو نقدست شکایت نتوان کرد
ولیکن گله کردیم برای دل اغیار
مرا عشق بپرسید که ای خواجه چه خواهی؟
چه خواهد سر مخمور به غیر در خمّار!
سراسر همه عیبیم، بدیدی و خریدی
زهی کاله پرعیب، زهی لطف خریدار
چو ابر تو ببارید بروید سمن از ریگ
چو خورشید تو درتافت بروید گل و گلزار
ز سودای خیال تو شدستیم خیالی
کی داند چه شویم از تو چو باشد گه دیدار
همه شیشه شکستیم کف پای بخستیم
حریفان همه مستیم مزن جز ره هموار
(حضرت استاد فاطمی نیا به هنگام مهرکردن اجازه نقل حدیث)
@bazmeghodsian
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com