از کی دنبال تمدن اسلامی افتادیم...
این که ما تمدن اسلامی داشته باشیم، از کجا درآمد؟ گاهی مفروضاتی هست که چون فراوان تکرار شده و می شود، ما در باره اصل و نسبش صحبت نمی کنیم و آن را مسلم می گیریم. چیزی به نام تمدن اسلامی داشته باشیم، فکر تازه ای است که خودش برخاسته از نگاه های تازه فرنگی ها به تمدن است. به متون خودمان برگردیم، عنوان «التمدن الاسلامی» از کی میان ما آمده است؟ ممکن است گفته شود، عنوان های مشابه هست. به نظرم ایرادی ندارد که سلسله نسب این ترکیب را با هر لفظ و کلامی درآوریم. فقط بدانیم که گاهی یک ترکیب می تواند تمام فکر و ذهن ما را خود مشغول کند، و دهها و صدها سال ما را در مسیر غلطی پیش ببرد. اصلا نمی گویم این تعابیر از آن دست است، یا ما حق نداریم به شکل ساده یک عنوانی را درست کنیم، می خواهم تأکید کنم که برای این ترکیب و موارد مشابه، باید به این نکته توجه داشته باشیم که فکر ما را دستکاری نکند و جهت دهی بیهوده به آن ندهد. لابد گفتیم، چون غربی ها تمدن دارند، ما هم باید تمدن داشته باشیم. از آنها تمدن بی دینی است، ما می خواهیم تمدن دینی داشته باشیم. بعدا عده ای تأکید می کنند که از آنها هم تمدن مسیحی است و ما می خواهیم تمدن اسلامی درست کنیم. غالبا بدون باز کردن کلمه و ترکیب های مشابه، و بی آن که تفکیک جدی در شقوق مختلف و اطلاقات و مصادیق آن داشته باشیم، در این باره به بحث ادامه می دهیم. علم را در همه مراتب آن با هم در می آمیزیم، صنعت و فن و تکنیک را با آن مخلوط می کنیم، ارزشها و فضائلی که سوار بر اینهاست، عین آن علم می انگاریم و در مجموع، یک شترگاو پلنگی می سازیم که خودمان هم از آن سر در نمی آوریم. تازه بر سر آن به جنگ و جدال می نشینیم. کاری که قرنهاست انجام می دهیم، و تمام نیرو و انرژی و خلاقیت را صرف مباحثی می کنیم که بسیاری از آنها، از اساس بیراهه رفتن است. بیاییم پرسشهای اصلی را بدست آوریم و در باره راه حل آنها بحث کنیم و مسیری را برویم که بتوانیم نوعی اتفاق نظر داشته باشیم. تا این اتفاق نظر یا دست کم نزدیک شدن نظرها به هم در حد قابل توجهی نباشد، و تمام انرژی ما صرف جنگ و جدال شود، راه به جایی نخواهیم برد. یک قرن قبل که فکر سلفی آمد، و سید جمال و دیگران صورتهای مختلفی از آن را ارائه کردند، همه اش به این فکر می کردیم که اگر صدر اسلام را بنگریم، و آن را احیاء کنیم، دوباره به عظمت می رسیم. این چه راهی بود؟ سلفی ها همین راه را رفتند و از داعش سر درآوردند. آنها سنتی تر از همه عمل کردند. به همان سلف، و میراث حدیثی آنها. ما گفتیم اشتباه کردید، باید یک سلف دیگر را می گرفتید. اما نتیجه کار ما چه شد؟ نمی گویم، باید از روی نتیجه ناقص، فکر را ارزیابی کرد، بلکه تأکید می کنم که هر بار اندیشه ای و راه حلی به ذهنمان آمد، شایعش کردیم و گسترشش دادیم و بر اساسش عمل کردیم و راه رفتیم، اما چون در اساسش فکر نکرده بودیم، سر از بیراهه در آوردیم. امروز داشتم کارنامه کانون نشر حقایق مشهد را که سال 1326 منتشر شده، می خواندم. از بدبختی مسلمانان می نالد و می گوید «نظری به صدر اسلام» نشان می دهد که «در مدتی اندک چنان پیشرفتی حاصل کردند که افکار مورخین جهان در کشف علل آن سرگردان مانده است». دهها گزاره از دل این یک جمله در می آید که راجع به آنها، ذره ای درست فکر نکرده ایم. در رساله آفتاب و زمین که تازه منتشر کردم، عظمت اسلام سلف را در رفتار مغیره بن شعبه در دربار ساسانی می داند که چطور با عظمت ظاهر شد و حاضر به کرنش نشد. آن هم مغیره با آن سوابقش.... در رساله کارنامه کانون، تمام مسأله را در اصلاح دینی ما جستجو می کند، و راه را برگشت به عصر نخست می داند. آخر کدام عصر نخست؟ چه عظمتی و پیشرفتی؟ اگر چیزی بود، عاملش چه بود؟ یک ذرّه در این رساله، به پیشرفت علم و فن و صنعت توصیه نمی کنیم، و همه چیز را ناشی از این می دانیم که اگر دینداری درستی داشته باشیم همه مشکل حل می شود. خوب، اگر دینداری درستی داشته باشید، و در علم و دانش و تجربه، تلاش نکنید، مدارس و دانشگاهها جدیت نداشته باشند... چه خواهد شد؟ باز خواهند گفت، خوب، دینداری درست یعنی همین... و دور زدن های بی حاصل. اساسا ما در طول این صد سال، مرتب و مرتب، با گزاره های غلط، بررسی نشده، اظهارات احساسی، ساختن ترکیب های دهن پرکن اما بی محتوا.... فقط سعی در ایجاد امید کاذب داشته ایم. همه جا اعتماد به نفس و امید دادن بیهوده، فایده ندارد، مهم فکر کردن، درست سنجیدن، شفاف بودن، همه چیز را با یکدیگر خلط نکردن و مطالبی از این دست است که می تواند ما را پیش ببرد. و این سخن، سر دراز دارد...
@jafarian1964
برای بسیاری از مسائل که گاه در جامعه مطرح می شود، آرای فقهای قدیم را بسیار متعادل می بینیم. برای مثال در باره امر به معروف و نهی از منکر، آنچه در پی می آید، ترجمه عبارت شرایع الاسلام محقق حلی است که بدون شک، رسمی ترین اثر فقه شیعی در تاریخ این مذهب است. وی در باره شروط امرو به معروف و نهی ازمنکر چنین می نویسد:
مسئله: بدان که تا چهار شرط محقق نشود، نهی از منکر واجب نگردد:
اوّل آن که داند که آن منکر است تا از غلط ایمن باشد.
دوم آن که تأثیر انکار، متوقّع باشد؛ چه اگر داند که انکار او را هیچ اثر نخواهد بودن، نهی آن منکر واجب نباشد، و هم چنین اگر غالب ظن آن باشد که تأثیر نخواهد کردن، واجب نباشد.
سیم آن که کننده ی آن منکر، مُصرّ باشد بر آن. چه اگر امارت [نشانه های] امتناع ازو ظاهر شود، انکار ساقط گردد.
چهارم آن که در انکار هیچ مفسده نباشد؛ چه اگر نهی منکر مؤدّی به منکر دیگر شود، نهی منکر واجب نباشد تا غایتی که اگر گمان برد که ضرری به او، یا مال او، و یا به یکی از مسلمانان می رسد، واجب نباشد.
چرا نمی توانیم در بحثهای تاریخی مان شفاف باشیم؟
در سالهای اخیر به این نتیجه رسیده ام که برای داشتن یک بینش درست لازم است در زمینه ارزیابی دیدگاه و نظریات و به خصوص وقتی تاریخ اندیشه را دنبال می کنیم، باید بین آنچه هست و آنچه باید باشد، تفاوت بگذاریم. خیلی ساده، وقتی ما بحث از تمدن اسلامی و مزایای آن می کنیم، همیشه به آنچه دلمان می خواهد باشد فکر می کنیم، نه آنچه بوده است. دلیل این امر هم روشن است. ما در حال ستایش از آن تمدن هستیم و به دلیل این که مراقب نگاه هایی هستیم که به ما و نوشته های ما می نگرند، کوشش می کنیم نشان دهیم که این است آنچه بوده است! یعنی آنچه ما الان می خواهیم، یا دلمان می خواهد این طور باشد. البته ممکن است اشکالاتی هم فرضا به آن تمدن داشته باشیم، اما در کل، صورت قصه، به جهتی است که نگاه و خواسته و باید ما را نشان می دهد. مثلا می گوییم، در تمدن اسلامی حریت و آزاد اندیشی بوده است. مثالهایی هم داریم، و البته ناخواسته، از تمام مواردی که بکار ما نمی آید، پرهیز می کنیم. آنگاه موارد موجود و مثبت را کنار هم می گذاریم، و قضاوتی ارائه می دهیم. قول به شما می دهم، بیشتر کتابهایی که مسلمانان در طول سالیان در باره تمدن اسلامی نوشته اند از همین زاویه بوده است. نویسندگان این کتابها، بیشتر مصلحانی بوده اند که خواسته اند، جامعه اسلامی را به سمت آنچه ارزش های امروزی است سوق دهند، و بنابرین، تصویری که از گذشته می دهند، در این جهت و برای تقویت باورهای اصلاحی میان مردم است. گاهی هم خواسته اند، پاسخ افرادی که تمدن اسلامی را متهم کرده اند بدهند و طبعا باید تصویری منتخب و گزیده متناسب با آنچه خود می خواهند ارائه دهند.
یک بار وقتی با یک استاد بزرگ فلسفه، در باره محتوای اندیشه های فلسفی در گذشته و تأثیر آنها بر جوامع اسلامی صحبت می کردم، حتی یک آن نمی توانست از خواسته ها و باورهای خود جدا شود. دایما آنچه را خود درست می دانست، آنچه را قابل قبول می دانست، با آنچه را که بوده است مخلوط می کرد. وقتی نمونه هایی از موارد مخالف فکرش ارائه می دادم، می گفت به من چه که اینها بوده است! باز سر نقطه اول بر می گشتیم که ما در حال مرور بر تاریخ اندیشه های فلسفی بودیم نه دیدگاه های جناب عالی در باره آنچه درست یا نادرست است.
اگر ما این شفافیت را داشتیم که بتوانیم هر چیزی را بدون خواسته خودمان یا دست کم با کمترین تأثیر از باورهایمان، بحث و بررسی کنیم، می توانیم بگوییم که در حال انجام کار علمی هستیم. این مطالب به این معنا و مفهوم نیست که مثلا غربی ها، این کارها را نمی کنند. از اتفاق، آنها هم در گذشته بیشتر و اکنون هم، همین نگاه ها را در همه حوزه ها دارند، مهم اندازه نفوذ این خواسته ها در داوری هاست. قطعا، مراتب دارد و می تواند کمتر باشد، چنان که این تاثیر می تواند، در مسائل اصلی و محوری، نقشی نداشته باشد.
ویژگی فکری جامعه ما، سطح علمی آن، نوع نیازها، روش تربیت، شعارهای تبلیغاتی، نفوذ سیاست در فکر، و اعتباری که ما به باورهای جاری برای تأثیر گذاشتن در افکارمان داریم، همه و همه مانع از نگاه شفاف و علمی شده و این یکی معضل مهم ما در نرسیدن به واقع در بیشتر موارد است، امری که سبب می شود راه حل های ما هم از اساس بی پایه باشد.
@jafarian1964
از کی دنبال تمدن اسلامی افتادیم...
این که ما تمدن اسلامی داشته باشیم، از کجا درآمد؟ گاهی مفروضاتی هست که چون فراوان تکرار شده و می شود، ما در باره اصل و نسبش صحبت نمی کنیم و آن را مسلم می گیریم. چیزی به نام تمدن اسلامی داشته باشیم، فکر تازه ای است که خودش برخاسته از نگاه های تازه فرنگی ها به تمدن است. به متون خودمان برگردیم، عنوان «التمدن الاسلامی» از کی میان ما آمده است؟ ممکن است گفته شود، عنوان های مشابه هست. به نظرم ایرادی ندارد که سلسله نسب این ترکیب را با هر لفظ و کلامی درآوریم. فقط بدانیم که گاهی یک ترکیب می تواند تمام فکر و ذهن ما را خود مشغول کند، و دهها و صدها سال ما را در مسیر غلطی پیش ببرد. اصلا نمی گویم این تعابیر از آن دست است، یا ما حق نداریم به شکل ساده یک عنوانی را درست کنیم، می خواهم تأکید کنم که برای این ترکیب و موارد مشابه، باید به این نکته توجه داشته باشیم که فکر ما را دستکاری نکند و جهت دهی بیهوده به آن ندهد. لابد گفتیم، چون غربی ها تمدن دارند، ما هم باید تمدن داشته باشیم. از آنها تمدن بی دینی است، ما می خواهیم تمدن دینی داشته باشیم. بعدا عده ای تأکید می کنند که از آنها هم تمدن مسیحی است و ما می خواهیم تمدن اسلامی درست کنیم. غالبا بدون باز کردن کلمه و ترکیب های مشابه، و بی آن که تفکیک جدی در شقوق مختلف و اطلاقات و مصادیق آن داشته باشیم، در این باره به بحث ادامه می دهیم. علم را در همه مراتب آن با هم در می آمیزیم، صنعت و فن و تکنیک را با آن مخلوط می کنیم، ارزشها و فضائلی که سوار بر اینهاست، عین آن علم می انگاریم و در مجموع، یک شترگاو پلنگی می سازیم که خودمان هم از آن سر در نمی آوریم. تازه بر سر آن به جنگ و جدال می نشینیم. کاری که قرنهاست انجام می دهیم، و تمام نیرو و انرژی و خلاقیت را صرف مباحثی می کنیم که بسیاری از آنها، از اساس بیراهه رفتن است. بیاییم پرسشهای اصلی را بدست آوریم و در باره راه حل آنها بحث کنیم و مسیری را برویم که بتوانیم نوعی اتفاق نظر داشته باشیم. تا این اتفاق نظر یا دست کم نزدیک شدن نظرها به هم در حد قابل توجهی نباشد، و تمام انرژی ما صرف جنگ و جدال شود، راه به جایی نخواهیم برد. یک قرن قبل که فکر سلفی آمد، و سید جمال و دیگران صورتهای مختلفی از آن را ارائه کردند، همه اش به این فکر می کردیم که اگر صدر اسلام را بنگریم، و آن را احیاء کنیم، دوباره به عظمت می رسیم. این چه راهی بود؟ سلفی ها همین راه را رفتند و از داعش سر درآوردند. آنها سنتی تر از همه عمل کردند. به همان سلف، و میراث حدیثی آنها. ما گفتیم اشتباه کردید، باید یک سلف دیگر را می گرفتید. اما نتیجه کار ما چه شد؟ نمی گویم، باید از روی نتیجه ناقص، فکر را ارزیابی کرد، بلکه تأکید می کنم که هر بار اندیشه ای و راه حلی به ذهنمان آمد، شایعش کردیم و گسترشش دادیم و بر اساسش عمل کردیم و راه رفتیم، اما چون در اساسش فکر نکرده بودیم، سر از بیراهه در آوردیم. امروز داشتم کارنامه کانون نشر حقایق مشهد را که سال 1326 منتشر شده، می خواندم. از بدبختی مسلمانان می نالد و می گوید «نظری به صدر اسلام» نشان می دهد که «در مدتی اندک چنان پیشرفتی حاصل کردند که افکار مورخین جهان در کشف علل آن سرگردان مانده است». دهها گزاره از دل این یک جمله در می آید که راجع به آنها، ذره ای درست فکر نکرده ایم. در رساله آفتاب و زمین که تازه منتشر کردم، عظمت اسلام سلف را در رفتار مغیره بن شعبه در دربار ساسانی می داند که چطور با عظمت ظاهر شد و حاضر به کرنش نشد. آن هم مغیره با آن سوابقش.... در رساله کارنامه کانون، تمام مسأله را در اصلاح دینی ما جستجو می کند، و راه را برگشت به عصر نخست می داند. آخر کدام عصر نخست؟ چه عظمتی و پیشرفتی؟ اگر چیزی بود، عاملش چه بود؟ یک ذرّه در این رساله، به پیشرفت علم و فن و صنعت توصیه نمی کنیم، و همه چیز را ناشی از این می دانیم که اگر دینداری درستی داشته باشیم همه مشکل حل می شود. خوب، اگر دینداری درستی داشته باشید، و در علم و دانش و تجربه، تلاش نکنید، مدارس و دانشگاهها جدیت نداشته باشند... چه خواهد شد؟ باز خواهند گفت، خوب، دینداری درست یعنی همین... و دور زدن های بی حاصل. اساسا ما در طول این صد سال، مرتب و مرتب، با گزاره های غلط، بررسی نشده، اظهارات احساسی، ساختن ترکیب های دهن پرکن اما بی محتوا.... فقط سعی در ایجاد امید کاذب داشته ایم. همه جا اعتماد به نفس و امید دادن بیهوده، فایده ندارد، مهم فکر کردن، درست سنجیدن، شفاف بودن، همه چیز را با یکدیگر خلط نکردن و مطالبی از این دست است که می تواند ما را پیش ببرد. و این سخن، سر دراز دارد...
@jafarian1964
یکی از اشکالات دایمی شاگردان من در کلاس فرهنگ و تمدن به بنده، این است که شما وقتی می خواهید نمونه های تمدن گذشته تان را بیان کنید، و عظمت و شکوه تمدن اسلامی را بگویید، مرتب از مساجد بزرگ، بازارها و مدارس و قصرها و مراکزی یاد می کنید که همگی ساخته و برکشیده سلاطین و خلیفگان آن روزگاران است. امری که کتیبه ها شاهد این مدعاست، چنان که اخبار تاریخی، و اشعار شعرا هم همین را می گوید. آنچه از آن روزگاران در بلاد اسلامی مانده، به فرمان و پول همین سلاطین و امیران بوده است، حتی همین مدارس و دانشگاههای که در آن درس خوانده اید. از سوی دیگر، وقتی می خواهید راه درست و سلیم را نشان دهید، آن قدر قید و قیود برای تحدید و تعیین مرزها می زنید که در آخر فقط یکی دو کوچه و محله در یک گوشه ای در یکی از روستاهای دوردست باقی می ماند که سالم است. یک اقلیت در نهایت اقلیت. البته درست است که برخی از بناها توسط امیران نیک نفس ساخته شده، اما در کل، این تمدن اسلامی، آنچه مثلا در اندلس امویان ساخته شده، یا آنچه از امویان و عباسیان در این سوی مانده، بسیار فراوان و با توصیه آنهاست. دارالحکمه از همین مأمون است. این هارون است که فتوحات عظیم کرده و بلاد زیادی را مسخر ساخته است. درست در برابر، وقتی قرار است در باره این سلاطین قضاوت کنید، همه آنها را راهی جهنم کرده، و اساسشان را ویران می کنید. همین امر در باره فرقه های اسلامی و مشارکت آنها در تمدن اسلامی هم صادق هست. به هر حال، اگر این تمدن اسلامی چیز خوبی است، یک اقلیت ده تا پانزده درصدی متفرق که فقط آن را نساخته اند، و تاریخ هم آن را تأیید نمی کند، بلکه با مشارکت همه فرقه ها و گروهها ساخته شده است. ممکن است کسی بگوید، گور پدر تمدن! اینها دنیاست و ارزشی ندارد، ما به فقط به تربیت و تدین و تعهد می پردازیم و دین پاک به معنایی که ما می شناسیم، ما را بس. در باره تمدن جدید هم کسانی از اهل حدیث معاصر، همین را می گویند. از نظر آنها، بهترین راه را انکار دنیای جدید با همه مزایایی که خودشان هم هر دقیقه از آن استفاده می کنند، می دانند. اینها کارشان راحت تر است، و دلیلی هم ندارد که درس تمدن بدهند یا اصلا در این باره مطالعه کنند، اما کسانی که در فکر تمدن هستند، باید پاسخ دهند که راه آینده ما با این گذشته و تجربه چیست؟ آیا قرار است دایره حق را آن اندازه محدود کنیم که به همان یکی دو کوچه و محله محدود شود، یا اگر تمدن می خواهیم، باید دایره دید را بازتر کنیم. اگر این دایره دید بازتر شد، آن وقت باید به لوازم و تبعات آن هم پای بند باشیم، و این قدر سخت گیر نباشیم و علیه این و آن نزنیم و دست از سر این امت مظلوم و سربزیر و تحقیر شده، برداریم. به نظر می رسد باید بکوشیم راه بهتر زندگی کردن را که حقیقت دین است، دریابیم و مدام در پی درک اشکالات کار و رفع و رجوع آن باشیم و با همدیگر بیشتر مهربانی کنیم.
@ jafarian1964
علم تولید کردنی نیست، کشف کردنی است.
این روزها مرتب از تولید علوم انسانی سخن گفته می شود. واقعیت این است که علم طبیعی باشد یا انسانی، علم است، امر کشفی است، نه امر تولیدی؛ چرا این کلمه را تا این اندازه با تسامح بکار می بریم؟ این صنعت است که تولید می شود، علم بر اساس هر تعریفی که باشد، نوعی کشف است، کشف واقع. اگر چیزی کشف واقع است، آن را تولید نمی کنند. آنچه تا اندازه ای و در ترکیب با علم تولید کردنی است، صنعت است، صعنتی که تازه بخش مهمی از آن هم دانش و علم است که باید کشفش کرد، و آنگاه که فرضا در معماری تبدیل به شهرسازی و خانه سازی می شود، می تواند با علائق و آرمانها و باورهای مردم ترکیب شده و این طور تولید شود. اگر این تعبیر درست باشد، در تکنولوژی آن هم از زاویه ای خاص درست است. ما در مورد قوانین نور، تابش خورشید، پدید آمدن گرما و سرما و آثار و حرکت آنها، و صدها مساله دیگر، علم تولید نمی کنیم، علم کشف می کنیم، در علوم انسانی هم هرچند نه به آن دقت، اما از نظر ماهیت علم بودن، کار کشف می کنیم. آن وقت بر اساس آن نظریات، وقتی می خواهیم معماری خانه مان را درست کنیم، به گونه ای طراحی می کنیم که بهترین تناسب را داشته باشد. همان وقت، بر اساس برخی از باورهای مذهبی یا اخلاقی، پنجره و محل نور را مشخص می کنیم. چطور ممکن است کسی این دو مقام را به راحتی با هم خلط کند و مرتب دم از تولید علوم انسانی بزند. اگر چیزی علم است، باید درس خواند، باید تحصیل کرد تا مناسبات واقعی موجود در عالم را فهمید. این فریب است که کسی تصور کند ما می توانیم علوم انسانی را خلق کنیم و آن وقت دنیای مطابق میلمان را بسازیم. یکی از نتایج این ماجرا آن است که حالا در قم موسساتی درست شده که به مغزشان فشار می آورند علوم انسانی بسازند و علم را مطابق خواهش نفس خویش کنند.
یک کسی عاشورا را از دست ما نجات دهد
این روزها، به وفور شاهد تحلیل های اجتماعی سیاسی متفاوت از عاشورا هستیم و می دانیم، سالهاست، هر کسی با استناد به جمله ای از امام حسین (ع) یا رفتاری از آن حضرت، یک تفسیر سیاسی خاصی ارائه می کند. این در حالی است که غالب این عبارات یا گزارشها، هنوز از نظر تاریخی، نقادی نشده است. اما صرف نظر از آن، هیچ گاه رویه فقها این نبوده است که این چنین به گزارش های تاریخی برای استفاده در گزاره های حقوقی استناد کنند و از آن نتایج فقهی بگیرند. این کارها، از زمانی هم که باب شده، اغلب کار منبری ها بوده و الا زیر تیغ فقیهان استخوان دار و اصیل، این قبیل کارها، محل اعتنا نبوده است.
نکته ای که در باره تحلیل های عاشورایی این چنینی محل توجه است، این است که ما تا چه وقت و با چه دامنه و اصولی حق داریم، در هر دوره، تفسیری متفاوت از عاشورا داشته باشیم؟ آیا بر این باوریم که از این رویداد، می شود تفسیرهای متفاوت ارائه داد و هر روز یک اصل حقوقی از آن استخراج کرد، یا این که محدودیت وجود دارد و مثلا ما قواعدی داریم که در استنباط فقهی از تاریخ، باید تابع آنها باشیم؟
اگر یک نگاهی به منابع عاشورایی در این صد سال بیندازید، خواهید دید، تفسیرهای حماسه ای که در این قرن باب شده، در متون کهن جایی نداشته و برای مثال، کتابهای قاجاری که همه روی اشک و آه بنا شده است. کدام یک از این دو نگاه، درست است؟ اگر نگاهی در روزگار ما غلبه دارد، معنایش این است که اگر هزار سال هم به آن توجه نشده، حتما درست است؟ با چه اصولی؟ مورد دیگر این است که در دوره اخیر، در باره امر به معروف و نهی از منکر از عاشورا، برداشت های زیادی می شود، در حالی که در هیچ کتاب فقهی قدیمی، دست کم تا اواسط دوره قاجاری، چنین رویه مطرح نبوده، و به عکس در باره این نکند عاشورا مصداق «ولاتلقوا بایدیکم الی التهلکه» باشد، بحث کرده اند.
سوال این است: کدام معیارها وجود دارد که دست ما را از تفسیرهای من درآوری با عبارت پردازی های عجیب و غریب و تحلیل های ذهنی و منبعث از شرایط سیاسی ایران و شیعه در قرن اخیر، نجات دهد و به ما بیاموزد که ما یک تفسیر معمول و معقول مبتنی بر نصوص تاریخی و اخبار امامتی، آن مقدار که صحیح است و داستانی و اسرائیلی نیست، داشته باشیم؟
تنها در طول یک دهه از سال 47 تا 57 دهها کتاب در باره امام حسین علیه الصلاة و السلام نوشته شد که هر کدام یک سمت و سویی داشت. صالحی نجف آبادی یک طرف، شریعتی طرف دیگر، و هاشمی نژآد هم و دیگران... تازه، آنها، سعی می کرد ند با دادن ارجاعات تاریخی، مبتنی بر برخی از متون تاریخی و حدیثی باشند، اما به هر حال، شیفته اوضاع سیاسی روز و غرق در آن بودند.
در یکی دو دهه اخیر هم، فلسفه عاشورایی که از زبان مداحان می شنویم ، و به تازگی یاد گرفته اند که عبارات عربی را هم در آن بیاورند تا مردم مطمئن شودند که راست می گویند! و با نقل شعری از این و آن در متن روضه، و یا آوردن اسم شیخ جعفر شوشتری و کمپانی و امثال آن، مخاطبان را شیفته برداشت های شگفت شبه عرفانی خود کنند و جوانان را مسحور عبارات مبهم و لفاظی های همراه با موسیقی عجیب و من درآوردی سازند. البته که این فضا، دیگر فضای حماسه سازی از کربلا نیست، چنان که «مصیبت» گرایی قاجاری هم نیست، خودش یک سبک جدید در کنار عرفان های تازه است.
همین که شاهدیم، هر وقت اوضاع سیاسی کشور در هم پیچیده می شود، و فشارها بیشتر، و نیاز هست که ما در جایی، نشانی از ایثار و فداکاری داشته باشیم، بلافاصله به تحلیل های حماسی از عاشورا روی می آوریم، خودش در این که ما چطور با این رویداد، به طور دلخواه رفتار می کنیم، شاهدی استوار است.
برخی هم تلاش می کنند، از عاشورا، دمکراسی استخراج کنند و آن را حرکتی علیه حکومت های استبدادی تفسیر نمایند. معلوم است که امام با ظلم در افتاده، اما تفسیر اینها بسیار متفاوت است. می توان احتمال داد که این چند روز از جنبش مبارزه با فساد در نهضت عاشورا هم سخن گفته شود.
سوال فقیر این است: دامنه این استنباطهای مذهبی و سیاسی از یک رویداد تاریخی تا کجاست و ما چه اندازه حق داریم از این جنبش الهی این همه برداشت های سیاسی و اجتماعی و عرفانی ساختگی داشته باشیم؟ یک کسی باید عاشورا را از دست ما نجات دهد، و اجازه ندهد عظمت حسین بن علی علیه السلام، زیر سایه این تفسیرهای غلط قرار گیرد.
@jafarian1964
[ادامه بالا] ☝️☝️
آنچه پیش آمد این بود که این سیاست زمینه اجرا نیافت و امام به یک نبرد تحمیل شده از طرف دشمن مستبدی مثل ابن زیاد با عواملی مثل شمر، تن داده و مردانه ایستاد تا شهید شد. به هر حال یادمان باشد که امام وظیفه اش حرکت در مسیر دینی بوده است، اما این مسیر، گاهی با جنگ است؛ گاهی با صلح، گاهی با تقیه. اینکه همه اینها با توجه با تلاش و نگاه دشمن به نتیجه رسیده باشد، همین است که در تاریخ آمده است. این راهی است که امامان ما همه مواردش را تجربه کرده اند.
*گفته میشود اگر جامعه معروف و منکر را فهم نکند، امر به این دو بی فایده است، حال شرایط آن دوران چگونه بوده است؟ آیا مردم معروف و منکر را میشناختند؟ آیا امام برای اقامه امر به معروف و نهی از منکر قیام کرد و یا خود قصد امر به معروف و نهی از منکر داشت؟ اگر امام برای امر به معروف و نهی از منکر قیام کرد، هدف امام کدام معروف و کدام منکر است؟
بنده عرض کردم، طرح مسأله امر به معروف و نهی از منکر، کلیت ماجرای کربلا را توضیح نمیدهد. به فرض که امام حسین (ع) در مراحل اول را این فرموده باشد، در ادامه، این بحث نبوده است، اما اینکه معروف به معنای این است که باید امر به دستوری شرعی داد که معروف یعنی میان اکثریت مردم کاملاً مقبول باشد، فکر میکنم، محل تأمل باشد. باید متخصصان و مجتهدان درباره اش بحث کنند.
معروف در اینجا، همان امر و حکم شرعی مقبول و پذیرفته شده است، البته این را میشود با شرایط امر به معروف که یکی از آنها احتمال تأثیر و دیگری نبودن خطر جانی و مالی است، درست کرد، یعنی اینکه نباید بیگدار به آب زد و هر توصیهای را به هر کسی به عنوان امر به معروف یا نهی از منکر کرد، مخصوصاً اگر خطر دارد. به هر حال، ماجرای کربلا صرفاً در این چارچوب که آقای مطهری هم بر آن تأکید دارد، قابل تفسیر نیست.
چنان که در قالب تفسیر کسانی هم که هدف را تصرف حکومت میدانند، هم به صورت نهایی قابل تفسیر نیست. این یک موردی است که باید بر اساس منابع تاریخی، مرحله به مرحله اش را متفاوت دانست، البته تحلیل مذهبی و دینی از آن و تأکید روی جنبه الهی بودن آن هم، امری گرچه فراتاریخی است، اما از نظر متدینین، قابل قبول و استناد است و بر این اساس، شاید اساساً همه این تفسیرها تغییر کند. طبعاً یک مورخی که به این دین یا این اصول مذهبی باور ندارد، این راه را نمیرود. اشکالی هم ندارد.
*پیشنهادهای سه گانه ای که عمر سعد در نامهای از قول امام حسین (ع) به عبیدالله مینویسد چقدر قابل اعتناست؟ آیا این واقعاً حرف امام بوده یا اینکه عمرسعد برای اینکه کار به جنگ نکشد و خون امام به گردن او نیفتد؛ این پیشنهادات را از دروغ از جانب خود به عبیدالله داده است؟
در سیاست، همه چیز امکان دارد. بنده کاری به اخبار مورد اشاره شما در اینجا ندارم و موردی که شما گفتید، در تاریخ سیاسی اسلام و کتاب تأملی در نهضت عاشورا از لحاظ سندی بحث کرده ام. واقدی از قدیم، روی آن تردید و حتی انکار داشت که امام مثلاً پیشنهاد رفتن نزد یزید و دست گذاشتن در دست او را داشته باشد. اما شما برای مردان سیاست، باید این احتمال را بدهید. وقتی پیامبر (ص) در حدیبیه میخواست صلح کند، بسیاری از اصحاب با کار ایشان مخالف بودند، چون تصور میکردند همه اش باید جنگ کرد، اما حضرت صلح کرد، آن هم برای ۱۰ سال؛ عنوان «رسول الله» را هم حذف کرد. شاید اگر لازم بود برای زمان بیشتر تا کمتر هم این کار را میکرد. اگر پیامبر (ص) این کار را کرده باشد، امام حسین (ع) که نواده اوست هم ممکن است این پیشنهاد را داده باشد. ما نباید جوّزده شویم. سیاست، راه حلهای خاص خود را دارد، البته برای هر رفتاری هم، نباید استناد تاریخی و دینی درست کرد و دست سیاستمداران را در تصمیم گیری بست. رهبر و همراهانش که مقبول مردم باشند و مشروعیت داشته باشند، میتوانند براساس مصالح امت اسلامی، عمل کنند و هیچ گاه نباید صرفاً نوعی خاص از برداشت عاشورایی ملاک باشد.
اگر این طور است، پس از سایر ائمه (ع) چه باید بگیریم؟ لابد خواهند گفت آنها تقیه کرده اند و تا حدودی هم درست است، البته اگر زمان، زمان تقیه باشد، باید همان را که رهبران امت میگویند، پذیرفت. ممکن است کشور بزرگی مثل ایران در اختیار شما باشد، اما خطر آن چنان باشد، که لازم باشد تقیه کرد. برخی دوست دارند، رهبران را وادار کنند که حتماً و فقط به جنگ فکر کنند. این نه با فرهنگ سیاسی امامان سازگار است و نه با فقه و نظام حقوقی فقهای بزرگ ما.
@jafarian1964
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
ادامه پرسش آیا دین مخالف فلسفه است؟
🔻
حال چه جور مسائل این طور است باید خیلی دقیق بشویم و نمی توانیم تا یک جایی مساله فلسفی را نفهمیدیم بگوییم مخالف با وحی است باید خوب دقیق بشویم، موافقت و مخالفت و قیاس و ... تا آخر سر معین کنیم که مخالف با وحی است ووقتی مخالفت آن با وحی احراز شد وحی بر عقل مقدم می شود و مساله فلسفی کنار گذاشته می شود.
هم چنان که برخی از مسائل طبیعیات قدیم با اثبات علم جدید کنار گذاشته می شود نه با فرضیه علم جدید ،زیرا با فرضیه نمی توانیم مساله طبیعی فلسفه قدیم را کنار بگذاریم باید ببینیم فرضیه اثبات می شود یا نه؟ اگر اثبات شد تمام می شود و آن وقت مساله طبیعی قدیم را کنار می گذاریم و حکم به بطلان آن می کنیم.
🔻
در مورد روایات هم همین طور است باید کاملا کنجکاوی کنیم ببینیم با این مساله فلسفی هیچ جور سازگار نیست زیرا ممکن است با برخی توجیهات سازگار باشد حالا یا فلسفه را توجیه کنیم یا اگر وحی قابل توجیه است توجیه می کنیم نه این که تاویل کنیم و با توجیه شاید بتوانیم مسالمت بر قرار کنیم و اگر نتوانستیم مسالمه کنیم وحی را کنار نمی گذاریم و فلسفه را کنار می گذاریم مگر این که در فلسفه یک مطلب کاملا بدیهی باشد و ما بدانیم همه عقلای عالم در همه ادیان و ملل، به این مساله فلسفی توجه دارند و آن وقت یک روایت مخالفی هم وجود دارد در این جا چه کار باید کرد؟
🔻
در این جا ممکن است وحی ظهورش نیاز به توجیه داشته باشد و ما آن را توجیه کنیم،مثلاً فلسفه می گوید: خدا جسم نیست اما وحی می گوید:« الرحمن علی العرش استوی»[1] خدا بر تخت قرار گرفته است، اگر عرش به معنای مقام علم بگیریم باز اشکالی ندارد و خداوند در مقام علم، استیلاء و برتری دارد، اما اگر عرش را جسمانی بگیریم که متبادر به تفاهم ظاهری هم همین است این نیاز به توجیه دارد و اگر نتوانیم توجیه کنیم آن طرف فلسفی، مساله بیّن است و در این جا ساکت می شویم و حرفی نمی زنیم چون آن طرف بیّن است و نمی توان انکارش کرد و این طرف را هم نمی توانیم توجیه کنیم و نمی دانیم که با آن یکی نمی سازد در این جا متوقف می شویم ولی آیا چنین چیزی داریم؟ به نظر می رسد چنین موردی نداریم،آن جایی که وحی با حکم بیّن عقلی مخالف باشد اصلا نداریم ، این جور جاهایی که داریم« الرحمن علی العرش استوی» به راحتی قابل توجیه است زیرا «استوی» در لغت به معنای استیلاء است و «استوا» به معنای نشستن نیست،آن جا این جور معنا می کنیم که خداوند بر عرش استیلاء و تسلط دارد و این خلاف ظاهر هم نیست و توجیه هم نکرده ایم و فقط یک لفظی که مشترک بین معنای «نشستن و قرار گرفتن» و «استیلا» بوده است ،یک طرف از معنای مشترک را تعیین کرده ایم و به این توجیه گفته نمی شود و خلاف واقع نیست،اگر مخالفتی باشد این سنخ مخالفت است،مخالفتی که ما در آن متحیر بمانیم نداریم پس نمی توانیم بگوییم فلسفه از ناحیه ائمه مورد نهی قرار گرفته است .
🔻
البته منظور کل علم است و گرنه اشکالی ندارد که برخی از مسائل مورد رد قرار گرفته باشد و شاید هم واقع شده باشد.
🔻
البته دفاع از فلسفه به معنای این نیست که ما چشم بسته از فلسفه دفاع کنیم،همه ما از نعمت عقل برخورداریم و خداوند به ما اجازه فکر کردن داده است، به هر مساله ای که برخورد می کنیم حالا چه روایتی در این مساله داشته باشیم و چه نداشته باشیم،خداوند به ما عقل داده و عقلمان را به کار می بریم،همان طور که نویسنده کتاب ،عقل داشته است و با عقلش این جا را حل کرده است، ما هم عقل داریم و حل می کنیم اما نه این که ما از راه برسیم و مطلبی را که سال ها در مورد آن فکر شده است باطل کنیم و باید در مورد حرف های دیگران تامل کنیم و اگر گفته اش واقعا باطل بود،باطل کنیم و اگر قابل اصلاح است اصلاحش کنیم،این طور نیست که تا به ذهنمان یک حرفی مانوس نیامد بلافاصله ردش کنیم، این جایز نیست و باید دقت شود و آن جا که روایت است این روایت را باید اخذ کرد و آن جا که روایتی نداریم به عقلمان مراجعه می کنیم
🔻
،علی ایّ حال نگفتیم که چشم بسته فلسفه را بپذیریم نه در فلسفه و نه در هیچ علمی نباید چشم بسته آن را بپذیریم زیرا عقلی که خدا به مولف داده به ما هم داده و ما باید در باره ان فکر کنیم منتهی آن ها که زیاد زحمت کشیده اند و استاد های آن علم بوده اند باید به دید مهم تری به آن ها نظر شود و زود هم جرأت بر رد کردن پیدا نکنیم و بگوییم شاید این جا خوب متوجه نشده باشیم و بهتر است که بیشتر فکر کنیم و با دیگران مشورت کنیم ووقتی کاملا برای ما ثابت شد که این حرف قابل توجیه نیست آن را باطل کنیم.
منابع:
[1] سوره طه، آیه5.
#فلسفه
#حشمت_پور
https://t.me/joinchat/AAAAAEOyBh9fy0yRLS521w
ادامه پاسخ به سوال شماره 15
پاسخ دوم
به صورت کلی پاسخی را عرض می کنیم که اختصاص به این مورد ندارد و در همه موارد کاربرد دارد و آن این است که اگر ما بخواهیم بفهمیم که آیا ساختمان ادراکی انسان در این امر دخیل هستند یا نه؟ خوب است که ما انسان را حذف کنیم و فرض کنیم که انسان نباشد ببینیم باز آن حکم حاصل می شود یا نه؟
الان شما ملاحظه کنید و فرض کنید که خداوند انسان را نیافریده بود آیا این سنگی که در روی زمین بود می توانست در عین حال که در روی زمین است بر روی زمین نباشد،فرض کنید انسانی هم نبود که عدم امکان را ادراک کند نه این که ذهن انسان،عدم امکان را می سازد اگر ساخته ذهن بود بعد از حذف انسان از عالم خلقت،شما نمی توانستید آن را موجود بدانید برای این که اگر انسان را حذف کنیم و قطع نظر از وجودش کنیم باز هم می بینیم قانون حاکم است و می بینیم که این قانون ساخته ذهن انسان نیست و این طور نیست که فاعل که شناسه این قانون است در این قانون تاثیر گذاشته باشد، این فاعلی که آشنا با این قانون شده است این قانون را از خارج گرفته است نه این که ذهنش آن را ساخته باشد، دلیلش هم این است که بعد از این که فاعل را نادیده می گیریم باز این قانون برقرار و حاکم است ( این جواب بخش اول سوال شما)
بعد به صورت کلی پرسیده اید که بدیهی ها آیا می تواند حاصل ذهن ما باشد به طوری که اگر خداوند، ذهن ما را طور دیگری می آفرید شاید این اموری که الان آن را بدیهی می دانیم بدیهی نمی دانستیم و شاید ذهن من این ها را بدیهی می داند و اگر جور دیگری آفریده می شد بدیهی نبودند بنا بر این اگر به واقع مراجعه کنیم نباید آن را بدیهی بدانیم ووقتی به ذهنمان مراجعه می کنیم آن را بدیهی می دانیم.
پس واقعیت را ممکن است جور دیگر داشته باشیم و ذهن ما جور دیگری برداشت کند.
این سوال،کلی است و اختصاصی به مورد خاص که تناقض است ندارد.
در پاسخ به این پرسش می گوییم: اگر می خواهید بفهمید که این قانون،قانونی بدیهی است یا این که بداهتش ،ساخته ذهن ما هست باز انسان را نادیده بگیرید و ببینید که این قانون حاکم هست یا نه؟
گاهی ممکن است انسان را نادیده بگیرید و نتوانید بفهمید که این قانون حاکم است یا نه؟
در تناقض راحت می فهمیم که قانون حاکم است در برخی از قوانین اگر انسان را نادیده بگیریم نمی دانیم حکم چیست؟ نمی دانیم که بدیهی است یا بدیهی نیست این جا این قاعده ای که عرض کردم که انسان را نادیده بگیرید نمی تواند نتیجه بدهد در این جا چه کار باید بکنیم؟
پاسخ این است که بدیهی معنایش آن است که اگر ذهن را بردارید اصلا بحثی از واضح بودن و مبهم بودن نمی آید و مطلب این طور مطرح می شود که آیا مطلب این چنین است(این یک سوال است).
یک سوال این است که پیش من این چنین است و روشن است یا باید کسب کنم تا روشن بشود.؟
دو تا مطلب است یکی این که واقعا به واقع نظر کنیم و کاری به ذهن نداشته باشیم که این قضیه را کسب می کنیم یا بدیهی است ووقتی بحث بداهت پیش می آید ذهن من مطرح می شود که من می توانم آن را کسب کنم و پیداست که در قضایای بدیهی به لحاظ ذهن من بدیهی است وواقعیت خارجی چیز دیگری است و ممکن است واقعیت خارجی هم همین باشد و ممکن است که در خارج هم نتوانید چیزی را ببینید و در باره آن نظر بدهید.
علی ای حال وقتی بحث بداهت مطرح می شود غیر از بحث تناقض است ، در بحث تناقض واقعاً صرف نظر از ذهن،واقعیت دارد چه من بخواهم چه نخواهم ووقتی که بخواهم و با کسب بفهمم و چه بدون کسب،در هر صورت این یک قانون خارجی و واقعی است و به ذهن من ارتباطی ندارد اما اگر یک مساله ای بداهتش مطرح بود مربوط به ذهن است.
ادامه پاسخ به پرسش کوانتوم:
قانون کلی می گوید : هر چیزی که می خواهد وجود بگیرد و به تعبیر ما حادث است و قبلا سابقه وجود نداشته است و حالا می خواهد موجود شود این علت می خواهد، بله یک چیزی مانند خدا که از اول وجود دارد آن دیگر نیاز به وجودندارد و علت نمی چیزی که می خواهد وجود بگیرد این علت می خواهد چون اگر خودش در وجود خودش کافی بود، سوال می شود که چرا قبلا وجود نگرفت،اصلا خودی نداشت که بخواهد وجود بگیرد،حالا فرض کنیم خود داشت اگر خود داشت و خودش کافی بود چرا دیروز خودش را ظاهر نکرد و امروز ظاهر شد،معلوم می شود خودش کافی نبوده است و الا اگر خودش کافی بود دیروز یا فردا ظاهر می شد واین که امروز ظاهر شده است یعنی این که اقتضای علت امروز بوده است،علتی داشته است که علتش امروز به تمامیت رسیده است.
و او را ایجاد کرده است مثلا ما این طور نیستیم که خودمان بتوانیم موجود شویم،اصلا قبل از وجود چیزی نیستیم که بتوانیم موجود شویم و خودمان در خودمان تاثیر بگذاریم و حتما یکی باید در ما تاثیر بگذارد تا ما موجود شویم و الا اگر خودمان می خواستیم خودمان را موجود کنیم نباید مقید به زمان خاصی باشیم، از این جهت که مقید به زمان خاصی نیستم معلوم می شود که اقتضای علت در این زمان تکمیل شده است و من موجود شده ام.
ممکن است بگویید علت چرا خدا باشد یکی دیگر باشد می گوییم: خود او از اول موجود بوده است ،اگر از اول موجود بوده است خدا است و اگر از اول موجود نبوده است و محتاج بوده است که کسی دیگر او را موجود کند نقل کلام به کس دیگر می کنیم که آن کس دیگر از اول موجود بوده است یا از اول موجود نبوده است و هکذا... و بالاخره به یک سرانجامی می رسیم و باید یک ایجاد کننده ای باشد و گرنه هیچ کس موجود نمی شود.
و از این جا شما را ارجاع به دلیل خواجه می دهم،خواجه می فرماید: اگر خدایی نباشد هیچ موجودی تحقق پیدا نمی کند چون وجود که خود به خود درست نمی شود،موجدی می خواهد موجدش هم اگر موجد بخواهدمنجر به دور و تسلسل می شود و باید به یک موجدی برسیم که نیاز به موجد نداشته باشد و از اول موجود باشد و آن خداست.
علی ایّ حال اصل علیت را نمی توانیم منکر بشویم و اصل علیت در همه جا هست حالا ممکن است تاثیر علت در جاهای مختلف،متفاوت باشدو تاثیر مادی و تاثیر مجرد متفاوت باشد،تاثیر مادی اقتضاء دارد که این شیء در اختیار من باشد تا من بتوانم روی آن تاثیر بگذارم اما مجرد یک جور تاثیر کند که حتی یک شیء معدوم را ایجاد کند، در شیء معدوم با این که در کنارش نیست تاثیر بگذارد،من اگر این شیء را بخواهم حرکت بدهم باید دستم را روی آن بگذارم و ان را حرکت دهم تا حرکت کند، این تاثیر من است و مادی ،اگر بخواهم با فکرم تاثیر بگذارم،یک صورتی که در جهان نیست خلق می کنم و آن تاثیر فکر من است،مجرد یک جور دیگر تاثیر می گذارد،مادی جور دیگری تاثیر می گذارد ولی هر دو متاثر است و احتیاج به موثر دارد چه آن حرکت و چه آن صورتی که در ذهن من ساخته می شود هر دو موثر می شوند منتهی موثرش یک وقت عقل من است که احتیاج به این ندارد که شیئی حاضر باشد که در ان تاثیر بگذارد بلکه می تواند ان را خلق کند، یک وقت طوری است که دست من باید روی چیزی قررا بگیرد و آن را حرکت دهد تا بتواند بر شیء تاثیر بگذارد.
ادامه دارد....
ادامه پاسخ به پرسش کوانتوم:
تاثیر گذارنده فرق می کند ولی احتیاج به موثر در همه جه هست مگر شیئی از اول وجود داشته باشد که احتیاج به ایجاد کنند نداشته باشد،او علت نمی خواهد ولی بقیه اشیاء همه علت می خواهد چون وجود قبلی نداشته اند ووجود پیدا می کنند پس حتما یک علتی باید آن را به وجود بیاورد و خودش نمی تواند خودش را به وجود بیاورد پس یک علتی باید باید باشدو لو علنش اراده اش باشد،آن وقت سوال می شود این اارده چرا امروز بود و دیروز نبود در مورد خداوند چون هکه چیز از ازل موجود بوده است سوال معنا ندارد و حتی اراده از ازل موجود بوده است، از ازل اراده کرده که در فلان مقطع زمانی من را خلق کند و همین کار را هم می کند پس اارده خدا از ابتداء ازلی بوده است حالا امروز شرایط دیگری به وجود آمد و من موجود شدم ،خداوند نسبت به من علت تامه نیست شرایط دیگری هم لازم است تا من به وجود بیایم مثلا باید استعداد من حاصل شود، شرایط دیگری هم باید باشد تا من موجود بشوم،فقط این طور نیست که فقط افاضه خدا باشد،افاضه خدا باید به این استعدادها تعلق بگیرد، به ماده های قبل از این تعلق بگیرد تا خداوند من را موجود کند ووقتی زمینه موجود شدن من، به صورت کامل فراهم شد، بدون لحظه ای تاخیر من موجود می شوم ولی شرایط باید فراهم در ازل بوده و می توانسته من را خلق کند، فیضش هم بوده اما من شرایط دارم، این شرایط فراهم نبوده است ووقتی این شرایط فراهم شد علت تامه محقق می شود و شیء موجود می شود پس هیچ وقت نمی شود ما بدون علت موجود شویم و الا لازم می آید که ما بتوانیم خودمان را در قبل و بعد از این زمان که موجود شده ایم موجود کنیم.
ممکن است بگویید بر فرضی که علت هم داشته باشد باز این سوال می شود که چرا علت ما را در امروز خلق کرد و دیروز و فردا ایجاد نکرد جوابش داده شد که شرایط امروز فراهم شده است و علت تامه من امروز تمام شده است و الان هم من موجود می شوم و علت من تنها خدا نیست، خدا و موادی که خدا آفریده است و استعداداتی که خدا به مواد داده است و باروز شدن این استعدادها همه دخالت دارند ووقتی علل و شرایط و استعدادها فراهم شد و علت تامه فراهم شد آن وقت تاثیر می گذارد و چون امروز علت تامه تحقق پیدا کرد شیء موجود می شود و اگر دیروز علت تامه تحقق پیدا می کرد دیروز موجود می شد و هکذا...ولی شما که منکر علیت هستید می گویید این موجود علت ندارد و سوال می کنیم اگر علت ندارد و احتیاج به علت ندارد چرا دیروز موجود نشد و امروز موجود شداگر بگویید اراده می گوییم خود اراده هم علت می خواهد چون خود اارده هم حادث است.
فیزیک کوانتوم که منکر اصل علیت است باید به این جهات رسیدگی کند و ما موارد نقض را رسیدییگ کردیم و به آن پاسخ دادیم و در آخر سر روشن می شود که من نفهمیدم علت چیست نه این که علت وجود ندارد.
منابع:
____________________________________
[1] کشف المراد، خواجه طوسی، ص280.
[2] شرح مواقف، میر سید شریف، ج8، ص5.
یک کسی عاشورا را از دست ما نجات دهد
این روزها، به وفور شاهد تحلیل های اجتماعی سیاسی متفاوت از عاشورا هستیم و می دانیم، سالهاست، هر کسی با استناد به جمله ای از امام حسین (ع) یا رفتاری از آن حضرت، یک تفسیر سیاسی خاصی ارائه می کند. این در حالی است که غالب این عبارات یا گزارشها، هنوز از نظر تاریخی، نقادی نشده است. اما صرف نظر از آن، هیچ گاه رویه فقها این نبوده است که این چنین به گزارش های تاریخی برای استفاده در گزاره های حقوقی استناد کنند و از آن نتایج فقهی بگیرند. این کارها، از زمانی هم که باب شده، اغلب کار منبری ها بوده و الا زیر تیغ فقیهان استخوان دار و اصیل، این قبیل کارها، محل اعتنا نبوده است.
نکته ای که در باره تحلیل های عاشورایی این چنینی محل توجه است، این است که ما تا چه وقت و با چه دامنه و اصولی حق داریم، در هر دوره، تفسیری متفاوت از عاشورا داشته باشیم؟ آیا بر این باوریم که از این رویداد، می شود تفسیرهای متفاوت ارائه داد و هر روز یک اصل حقوقی از آن استخراج کرد، یا این که محدودیت وجود دارد و مثلا ما قواعدی داریم که در استنباط فقهی از تاریخ، باید تابع آنها باشیم؟
اگر یک نگاهی به منابع عاشورایی در این صد سال بیندازید، خواهید دید، تفسیرهای حماسه ای که در این قرن باب شده، در متون کهن جایی نداشته و برای مثال، کتابهای قاجاری که همه روی اشک و آه بنا شده است. کدام یک از این دو نگاه، درست است؟ اگر نگاهی در روزگار ما غلبه دارد، معنایش این است که اگر هزار سال هم به آن توجه نشده، حتما درست است؟ با چه اصولی؟ مورد دیگر این است که در دوره اخیر، در باره امر به معروف و نهی از منکر از عاشورا، برداشت های زیادی می شود، در حالی که در هیچ کتاب فقهی قدیمی، دست کم تا اواسط دوره قاجاری، چنین رویه مطرح نبوده، و به عکس در باره این نکند عاشورا مصداق «ولاتلقوا بایدیکم الی التهلکه» باشد، بحث کرده اند.
سوال این است: کدام معیارها وجود دارد که دست ما را از تفسیرهای من درآوری با عبارت پردازی های عجیب و غریب و تحلیل های ذهنی و منبعث از شرایط سیاسی ایران و شیعه در قرن اخیر، نجات دهد و به ما بیاموزد که ما یک تفسیر معمول و معقول مبتنی بر نصوص تاریخی و اخبار امامتی، آن مقدار که صحیح است و داستانی و اسرائیلی نیست، داشته باشیم؟
تنها در طول یک دهه از سال 47 تا 57 دهها کتاب در باره امام حسین علیه الصلاة و السلام نوشته شد که هر کدام یک سمت و سویی داشت. صالحی نجف آبادی یک طرف، شریعتی طرف دیگر، و هاشمی نژآد هم و دیگران... تازه، آنها، سعی می کرد ند با دادن ارجاعات تاریخی، مبتنی بر برخی از متون تاریخی و حدیثی باشند، اما به هر حال، شیفته اوضاع سیاسی روز و غرق در آن بودند.
در یکی دو دهه اخیر هم، فلسفه عاشورایی که از زبان مداحان می شنویم ، و به تازگی یاد گرفته اند که عبارات عربی را هم در آن بیاورند تا مردم مطمئن شودند که راست می گویند! و با نقل شعری از این و آن در متن روضه، و یا آوردن اسم شیخ جعفر شوشتری و کمپانی و امثال آن، مخاطبان را شیفته برداشت های شگفت شبه عرفانی خود کنند و جوانان را مسحور عبارات مبهم و لفاظی های همراه با موسیقی عجیب و من درآوردی سازند. البته که این فضا، دیگر فضای حماسه سازی از کربلا نیست، چنان که «مصیبت» گرایی قاجاری هم نیست، خودش یک سبک جدید در کنار عرفان های تازه است.
همین که شاهدیم، هر وقت اوضاع سیاسی کشور در هم پیچیده می شود، و فشارها بیشتر، و نیاز هست که ما در جایی، نشانی از ایثار و فداکاری داشته باشیم، بلافاصله به تحلیل های حماسی از عاشورا روی می آوریم، خودش در این که ما چطور با این رویداد، به طور دلخواه رفتار می کنیم، شاهدی استوار است.
برخی هم تلاش می کنند، از عاشورا، دمکراسی استخراج کنند و آن را حرکتی علیه حکومت های استبدادی تفسیر نمایند. معلوم است که امام با ظلم در افتاده، اما تفسیر اینها بسیار متفاوت است. می توان احتمال داد که این چند روز از جنبش مبارزه با فساد در نهضت عاشورا هم سخن گفته شود.
سوال فقیر این است: دامنه این استنباطهای مذهبی و سیاسی از یک رویداد تاریخی تا کجاست و ما چه اندازه حق داریم از این جنبش الهی این همه برداشت های سیاسی و اجتماعی و عرفانی ساختگی داشته باشم؟ یک کسی باید عاشورا را از دست ما نجات دهد، و اجازه ندهد عظمت حسین بن علی علیه السلام، زیر سایه این تفسیرهای غلط قرار گیرد.
@jafarian1964
یک کسی عاشورا را از دست ما نجات دهد
این روزها، به وفور شاهد تحلیل های اجتماعی سیاسی متفاوت از عاشورا هستیم و می دانیم، سالهاست، هر کسی با استناد به جمله ای از امام حسین (ع) یا رفتاری از آن حضرت، یک تفسیر سیاسی خاصی ارائه می کند. این در حالی است که غالب این عبارات یا گزارشها، هنوز از نظر تاریخی، نقادی نشده است. اما صرف نظر از آن، هیچ گاه رویه فقها این نبوده است که این چنین به گزارش های تاریخی برای استفاده در گزاره های حقوقی استناد کنند و از آن نتایج فقهی بگیرند. این کارها، از زمانی هم که باب شده، اغلب کار منبری ها بوده و الا زیر تیغ فقیهان استخوان دار و اصیل، این قبیل کارها، محل اعتنا نبوده است.
نکته ای که در باره تحلیل های عاشورایی این چنینی محل توجه است، این است که ما تا چه وقت و با چه دامنه و اصولی حق داریم، در هر دوره، تفسیری متفاوت از عاشورا داشته باشیم؟ آیا بر این باوریم که از این رویداد، می شود تفسیرهای متفاوت ارائه داد و هر روز یک اصل حقوقی از آن استخراج کرد، یا این که محدودیت وجود دارد و مثلا ما قواعدی داریم که در استنباط فقهی از تاریخ، باید تابع آنها باشیم؟
اگر یک نگاهی به منابع عاشورایی در این صد سال بیندازید، خواهید دید، تفسیرهای حماسه ای که در این قرن باب شده، در متون کهن جایی نداشته و برای مثال، کتابهای قاجاری که همه روی اشک و آه بنا شده است. کدام یک از این دو نگاه، درست است؟ اگر نگاهی در روزگار ما غلبه دارد، معنایش این است که اگر هزار سال هم به آن توجه نشده، حتما درست است؟ با چه اصولی؟ مورد دیگر این است که در دوره اخیر، در باره امر به معروف و نهی از منکر از عاشورا، برداشت های زیادی می شود، در حالی که در هیچ کتاب فقهی قدیمی، دست کم تا اواسط دوره قاجاری، چنین رویه مطرح نبوده، و به عکس در باره این نکند عاشورا مصداق «ولاتلقوا بایدیکم الی التهلکه» باشد، بحث کرده اند.
سوال این است: کدام معیارها وجود دارد که دست ما را از تفسیرهای من درآوری با عبارت پردازی های عجیب و غریب و تحلیل های ذهنی و منبعث از شرایط سیاسی ایران و شیعه در قرن اخیر، نجات دهد و به ما بیاموزد که ما یک تفسیر معمول و معقول مبتنی بر نصوص تاریخی و اخبار امامتی، آن مقدار که صحیح است و داستانی و اسرائیلی نیست، داشته باشیم؟
تنها در طول یک دهه از سال ۴۷ تا ۵۷ دهها کتاب در باره امام حسین علیه الصلاة و السلام نوشته شد که هر کدام یک سمت و سویی داشت. صالحی نجف آبادی یک طرف، شریعتی طرف دیگر، و هاشمی نژآد هم و دیگران... تازه، آنها، سعی می کرد ند با دادن ارجاعات تاریخی، مبتنی بر برخی از متون تاریخی و حدیثی باشند، اما به هر حال، شیفته اوضاع سیاسی روز و غرق در آن بودند.
در یکی دو دهه اخیر هم، فلسفه عاشورایی که از زبان مداحان می شنویم ، و به تازگی یاد گرفته اند که عبارات عربی را هم در آن بیاورند تا مردم مطمئن شودند که راست می گویند! و با نقل شعری از این و آن در متن روضه، و یا آوردن اسم شیخ جعفر شوشتری و کمپانی و امثال آن، مخاطبان را شیفته برداشت های شگفت شبه عرفانی خود کنند و جوانان را مسحور عبارات مبهم و لفاظی های همراه با موسیقی عجیب و من درآوردی سازند. البته که این فضا، دیگر فضای حماسه سازی از کربلا نیست، چنان که «مصیبت» گرایی قاجاری هم نیست، خودش یک سبک جدید در کنار عرفان های تازه است.
همین که شاهدیم، هر وقت اوضاع سیاسی کشور در هم پیچیده می شود، و فشارها بیشتر، و نیاز هست که ما در جایی، نشانی از ایثار و فداکاری داشته باشیم، بلافاصله به تحلیل های حماسی از عاشورا روی می آوریم، خودش در این که ما چطور با این رویداد، به طور دلخواه رفتار می کنیم، شاهدی استوار است.
برخی هم تلاش می کنند، از عاشورا، دمکراسی استخراج کنند و آن را حرکتی علیه حکومت های استبدادی تفسیر نمایند. معلوم است که امام با ظلم در افتاده، اما تفسیر اینها بسیار متفاوت است. می توان احتمال داد که این چند روز از جنبش مبارزه با فساد در نهضت عاشورا هم سخن گفته شود.
سوال فقیر این است: دامنه این استنباطهای مذهبی و سیاسی از یک رویداد تاریخی تا کجاست و ما چه اندازه حق داریم از این جنبش الهی این همه برداشت های سیاسی و اجتماعی و عرفانی ساختگی داشته باشم؟ یک کسی باید عاشورا را از دست ما نجات دهد.
رسول جعفریان
kherad.org
🔴 عاشورا یک جریان است
✍🏻 #مهدی_فضائلی
🔰"عاشورا" صرفا یک حادثه تاریخی نیست تا به آن فقط نگاه تاریخی داشته باشیم؛ "عاشورا" یک جریان تاریخی است که در همه زمان ها و همه مکان ها جاری است.
🔸عبارت «کلُّ یومِِ عاشورا و کلُّ ارضِِ کربلا» را اگر چه بطور قطعی نمی توان به امام معصوم نسبت داد لیکن بزرگانی چون حضرت امام(ره)،شهید مطهری و، حضرت آیت الله خامنه ای آنرا بکار برده اند و این خود گویای مضمون و محتوای صحیح و قابل اعتنای این عبارت است.
🔹اگر همه زمان ها عاشورا و همه سرزمین ها کربلاست، امروز چگونه می توانیم عاشورایی و حسینی باشیم؟
🔺پاسخ به این پرسش نیازمند شناخت دقیق فلسفه حرکت ابا عبدالله الحسین علیه السلام و همچنین شناخت دقیق مصیبتی است که جامعه اسلامی آن زمان، به آن مبتلا شده بود.
🔸اگر بخواهیم عصاره این دو شناخت را بطور خلاصه بیان کنیم، می توانیم بگوییم قیام و حرکت امام حسین (ع) به قصد احیای دین و اعتلای حق و در نهایت استقامت، ایثار و فداکاری بود.
دشمن امام نیز، مظهر کامل باطل و فساد و ظلم بود
🔹این دو جریان امروز نیز در برابر هم صف آرایی کرده اند پس اگر می خواهیم حسینی و عاشورایی باشیم و اگر می خواهیم در خواندن یا لیتنا کنا معکم صادق باشیم و اگر می خواهیم دعای اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد مان مستجاب باشد، از یک سو نیازمند موالات و دوستی هستیم و از سوی دیگر ملزم به برائت و بیزاری و انزجار.
موالات و دوستی با حسین(ع) و راه او و هدف او و برائت و بیزاری از دشمنان حسین(ع).
🔺دوستی با راه و هدف ابا عبدالله امروز در انتخاب مسیر مقاومت و ایستادگی در برابر استکبار معنی پیدا میکند و برائت، در بغض نسبت به استکبار و شمرها و عمرسعدها و حرمله های این زمان.
💢 پیش قراول و زعیم امروز راه حسین(ع) کیست؟ و آل زیاد و آل مروان زمانه ما کیستند؟
اگر توانستیم مصداق این دو جبهه را تشخیص بدهیم که اصلا" هم دشوار نیست، آن وقت فقط اراده است که تعیین میکند ما در کدام راه و کدام جبهه قرار بگیریم؛حسینی باشیم یا یزیدی؟
آزادگى
عبدالکریم سروش
کلامی از امام حسین(ع) که به گمان من متضمن نکتهی حکیمانهی فوقالعاده مغتنمی است که برای همهی ما باید آموزنده باشد و گوشوارهی گوش خرد ما باشد، نقل شده است که:
امام (ع) در روز عاشورا وقتی که دشمنان به حرم و خانوادهی ایشان حمله کردند، این جمله را گفتند:
"إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِين؛فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُم"
اگر دین ندارید؛آزاده باشید.
روضهخوانها معمولا این جمله را این چنین ترجمه میکنند:
اگر دین ندارید «لااقل» آزاده باشید. ولی در کلام امام حسین «لااقل» نیامده است و این کلمه را آوردن، لطف و حسن و عمق این جمله را کاملاً میگیرد. در واقع در کلام امام، یک معادلهی بسیار مهمی برقرار شده است؛ گویا آزاده بودن، عِدل دینی بودن است.
اگر کسی «آزاده» بود درست شبیه این است که کسی دیندار است.
از یک «دیندار»،انتظار میرود که آزاده باشد و اگر آزاده نباشد دیندار نیست.
از یک «انسان»، ولو اینکه در حوزهای از حوزههای دینی قرار ندارد، انتظار میرود که آزاده باشد و اگر آزاده بود ولو دینی هم نداشته باشد و به گوش او نخورده باشد، همچنان یک انسانِ شریف و مقبول درگاه خداوند است.
این اصل، اساس و گوهر اندیشهی اخلاقیست که آدمی باید آزاده باشد.
این آزادگی، هم تفسیر بیرونی دارد هم تفسیر درونی دارد، هم از درون باید از رذایل پیراسته بود و هم از بیرون باید بردهی کسی نبود، غلامی پیشه نکرد، خوی نوکری نداشت و استقلال و منش مستقل داشت و از این طریق، هم دین خود را تصحیح کرد و هم دنیای خود را.
«إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِين؛فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُم»
این را به خاطر داشته باشید و مطمئن باشید که اگر در طریق «آزادگی» سیر کنید، بدون تردید مسیری است که شما را به سعادت و به حقیقت میرساند.
http://t.me/DrSorooush
امام خمینی.ره.
یکقصه هم قصه بعضی ائمه جمعه و بعضی از علمای بلاد است که با دخالت های بی مورد خود در امور دولت، اسباب این می شوند که مردم از آنها کنار گیرند. اگر مردم از روحانیون کنار گیرند، موجب می شود که روحانیون شکست بخورند و اگر روحانیون شکست بخورند، جمهوری اسلامی شکست می خورد. این مطلب را بارها گفته ام که روحانیون باید وضعی ارشادی داشته باشند، نه این که بخواهند حکومت کنند. کاری نباید بکنیم که مردم بگویند اینها دستشان به جایی نمی رسید، حالا که رسید دیدید این طور شدند. استبداد دینی خود تهمتی است که از کنارش نباید گذشت، رادیوها مرتب از آن سخن می گویند و ما را به
خودکامگی متهم می کنند. روحانیون نباید کاری کنند که شاهد دست دشمن بدهند. دخالت ما باید نهی از منکر و امر به معروف باشد، والا به استاندار بگوییم تو باید این کار را بکنی، والا بگوییم از این جا برو، این اولاً تضعیف دولت است و از آن گذشته موجب می شود که مردم از روحانیون متنفر شوند. این موضوعات را باید کاملاً در نظر داشته باشیم.
صحیفه نور جلد ۱۹. صفحه ۵۱
⚡️اگر هوش مصنوعی را در راه بسط ولایت خداوند به کار ببریم، یک استحاله رخ میدهد
✔️محمدعلی قدسپور مدیر موسسه تولید سیستمهای خبره و هوشمند اسلامی باقرالعلوم(ع) در نشست فناوریهای هوشمند در خبرگزاری حوزه🔻
🔹ما در صدد این هستیم که هوش مصنوعی به قدری قوت دارد که بتواند ماهیت یا روش و یا غایت علوم اسلامی را تغییر دهد. از نظر بنده درست است که آنچه که در بستر پرستش خدا تولید نمیشود فکر انسان مومن را به هم میریزد، اما اگر ما این علوم را در راه بسط ولایت خداوند به کار ببریم، یک استحاله رخ می دهد و اتفاقا نه تنها هوش مصنوعی مشکلی را ایجاد نمی کند، بلکه هر ابزاری که بتواند به مومنان کمک کند می تواند آنان را به اهداف برساند.
🔹برخی از کسانی که کاربرد هوش مصنوعی در هوش اسلامی را نفی میکنند، کسانی هستند که به موضوع جزیرهای نگاه میکنند و افق دید آنها بسیار محدود است. گذشت زمان سطح فهم ها را بالا می برد و عالم ما امروز چیزهایی را می فهمد که عالم ۱۰۰ سال قبل هیچ درکی از آن نداشت. در این جاست که ما به وسیله هوش مصنوعی دست به مدلول هایی پیدا میکنیم که متناسب با سطح فهم ما باشد.
🔹اینکه ما به این قواعد استنباطی نیاز داریم، به وسیله ذهن انسان به این قواعد نخواهیم رسید؛ علوم اسلامی اگر قرار است یک سری نیازها را برطرف کند باید از ظرفیت هوش مصنوعی استفاده کند. یکی از چیزهایی که برای ما مهم است این است که هوش مصنوعی قدرت این را دارد که علوم را از حالت جزیره ای به حالت سیستماتیک دربیاورد.
🔹امروز صرف ما از یک طرف و منطق و فقه و اصول غیره هم هر کدام در بخش دیگر به صورت جزیره ای کار خود را انجام می دهند و در چنین فضایی ارتباط سیستماتیک بین این علوم به وجود نمیآید. فرض کنید علم صرف ۵۰۰ مسئله و علم اصول ۱۰۰۰ مسئله و فلسفه ۶۰۰ مسلئه دارد و اگر این مسائل را ما بخواهیم ضرب ساده بکنیم نمی توانیم. تا هوش مصنوعی این جزیرههای مختلف را به هم متصل نکند، ما نمیتوانیم به فتاوای یکسان با کمترین خطا برسیم.
🔹ما اگر از هوش مصنوعی می خواهیم استفاده کنیم، باید از الگوریتم های بومی استفاده کنیم؛ اگر غیر از این باشد ما قرآن را به زبان بشری تنزل داده ایم. ما در قرآن کریم وقتی کلمه هم را می بینیم در مقابلش فرج وجود دارد؛ وقتی غم را می بینیم در مقابل آن تنفس و منفس بودن وجود دارد؛ در هم باید فرجی رخ دهم و در هم باید نفسی رخ دهم و به همین ترتیب الی آخر.
🔹ما اگر این ظرافت ها را در هوش مصنوعی تعریف کنیم، می توانیم معنای دقیق کلمات را پیدا کنیم و حتی می توانیم ضریب این کلمات را استخراج کنیم، در حالی که این کارها به صورت دستی به هیچ وجه امکان پذیر نخواهد بود. اگر ما ارتباط این کلمات با همدیگر را داشته باشیم و کار آماری روی آن ها انجام دهیم بسیار می تواند کمک کننده باشد و هوش مصنوعی این امکان ها را برای ما فراهم می کند.
🔹ما در قرآن پنج نوع گناه داریم، ما همه آن ها را به صورت مشترک به کار می بریم، در حالی که با هم تفاوت دارند و قرآن و اهلبیت(ع) کلمات را به جای هم به کار نمی برند و این کلمات در لایه تمایزی با یکدیگر تفاوت دارند؛ همچنین ارتباط این کلمات و کار آماری روی آن ها علم لغت را متحول می کند؛ تمام این کارها به صورت دستی امکان پذیر نیست.
🔹علم صرف برای این است که بگوید فعل و اسم و حرف چیست و چه ارتباطی با هم دارند؛ اما آیا واقعا ما فقط به این صرف نیاز داریم؟ ما نباید یک صرف ترکیبی ایجاد کنیم؟ ما صرف را یا باید از جهت غایت تغییر دهیم و مدلول های ترکیبی ناشی از صرف کلمه باید تغییر پیدا کند؛ مثلا وقتی ما در جایی می گوییم الکافرون یا الذین کفروا؛ چه تفاوتی بین این دو وجود دارد؟ ما در قرآن ترکیبات صرفی متفاوتی داریم؛ این باید در کجا بررسی شود.
🔹ما یک سیستم خبره اعتبارسنجی در علم رجال ایجاد کردهایم و اگر در این سیستم نظرات همه خبرگان روایات وارد شود، فقیه میتواند برای آن اعتبارسنجی کند. ما باید یک سیستم فراخبره ایجاد کنیم و مجتهدها در سی و شش مرحله اعتبارسنجی کنند تا در نهایت سیستم یک نتیجه نهایی ارائه دهد؛ یک مجتهد نمی تواند در ۳۶ مرحله تمام نظرات را با روایات تطبیق دهد، اما ماشین میتواند کمک شایانی به او بکند.
@namehayehawzavi
https://s4.uupload.ir/files/هوشمند_aogl.jpg
⭕️ "هر کس که بخواهد در کف عمل خوب قرار بگیرد، باید خودش را با دیگران برابر ببیند "
✍️ مصطفی ملکیان
🔹به ازای هر قانونی که کشف می شود، یک سلسله انضباط های جدیدی بر ما تحمیل می شود، یعنی وقتی من می فهمم که اگر دستم را به فلان میوه مالیدم، سیاه می شود، از این به بعد می فهمم، اگر نخواهم در مجلسی با دست سیاه وارد شوم، دستم را نباید به آن میوه بمالم. به تعبیر دیگر، هر قانونی، یک دیوار جدید پیش پای ما می گذارد. آن وقت، وقتی قوانین با هم متشابه می شوند؛ یعنی در یک طبقه، مثل تار و پود پارچه در هم فرو می روند، سیر کردن از لابه لای این قوانین، یک بند بازی خیلی عجیب و غریبی است. آدم باید چنان بندبازی در زندگیش بکند که سرش به سنگ هیچ کدام از این قوانین نخورد؛ چون همه ی این قوانین، در مقابل ما ایستاده اند که بگویند اگر بخواهی حواست به ما نباشد ما هستیم.
🔹 اگر من مصلحت شما را بخواهم باید شما را با خیر هم آشنا بکنم؛ یعنی کاری بکنم اگر، در ناحیه عقایدتتان دست خوش توهمات و اوهام و هزیانات و اباطیل و خرافات و حرف های نامدلل نیستید، در ناحیه عملتان هم، عملتان رو به سوی خوبی داشته باشد. وقتی من این را هم به شما بگویم، این هم یک سلسله ناملایماتی برای شما فراهم می آورد.
🔹اولین خیر در زندگی، عدالت است. اگر در کف عمل خوب باشیم حد نصاب عمل خوب، یعنی کمینه عمل خوب، عمل عادلانه است و عمل عادلانه یعنی این که من سرسوزنی از حق تو را ضایع نکنم و به تو هم اجازه ندهم که سر سوزنی از حق مرا ضایع کنی؛ چون عدالت، یعنی پاسداشت حق ها و من اگر بخواهم عملم عادلانه باشد، باید از حق ها پاسداری کنم. از آن جا که باید از حق تو پاسداری بکنم، پس باید به خودم اجازه ندهم سر سوزنی، حق تو را بخورم. چون حق، حق همه است.فقط که شما حق نداری؛ من هم حق دارم.
🔹 هر کس که بخواهد در کف عمل خوب قرار بگیرد، باید خودش را با دیگران برابر ببیند و برابر دیدن خودم با شما، کار تلخی است. از آن جا که انسان در دنیای خودش، مهم ترین موجود است، برایش تلخ است که به وی بگویند در دنیای واقعی باید خودت را با همه مساوی بدانی.
🔹عدالت، یک پیش فرض انسان شناختی ارزشی دارد و آن این است که هیچ کس فکر نکند که تافته ی جدا بافته است. اگر بناست که من سر سوزنی از حق تو را نخورم و تو هم سر سوزنی از حق مرا نخوری، به این معنی است که من باید خودم را با هر انسانی برابر ببینم. این برابر بینی خود با هر موجودی، خیلی برای آدم شاق می آید. ممکن است ما الان، این برابر دیدن خود با دوستانمان را خیلی شاق نبینیم، ولی وقتی حادثه ای رخ داد و مثلا، زمین یک زلزله ۳ ریشتری داشته باشد، آن وقت می بینید که همین ما، خودمان را با دیگران برابر نمی بینیم. اما این، فعلا مهم نیست. وقتی که می خواهید خودتان را با یک سیاه پوست یا آدم ژنده پوش فقیر، یک فرد جذامی، با کسی که دین یا مذهب شما را قبول ندارد، با کسی که در خانه شما نوکر و خادم است، یا با کسی که سرسونی ازعلم و زیبایی و ثروت شما را ندارد، برابر ببنید، آن وقت می بینید که، به راحتی، هر کس نمی تواند خودش را با دیگران مقایسه کند.
🔹این برابر دیدن و خودم را که در دنیای خودم همه چیز هستم، مساوی با سایر انسان ها دیدن، کار دشواری است. این است که اگر کسی می خواهد به انسان راه خیر را نشان دهد، اول باید به او یاد دهد که فلانی! تمام انانیتت را باید کنار بگذاری، تمام نفسانیت و تبختر و این که من یک تافته جدا بافته هستم را، باید کنار بگذاری. این البته خیلی تلخ است.
🔅سخنرانی استاد مصطفی ملکیان تحت عنوان "تحلیلی در باب تراژدی عاشقی و مهجوری"
@mostafamalekian
♦️قدرت نمایی های عارفانه! (شاید ما هم شاه باشیم!)
🔸شروع آشنایی ما با درویش حسین ادیب در زمانی بود که با عده ای دنبال گنج می رفتیم...
🔹گفتم: حسین آقا جریان این پوست چیست؟ ما که روی آن نشستیم مثل این که عده ای اشاره می کردند از اینجا برخیز.
🔸گفت: سید جان! این آستان جایی است که سلاطین آن را می بوسند...
🔹گفتم: شاید ما هم شاه باشیم!
🔸گفت: به به یا علی مدد، بسیار خوب، شما شاه خودتان باشید ما هم شاه خودمان...
🔹به من خیلی اصرار می کرد که به مجلس ذکرشان بروم... گفتم من فعلا در پی به دست آوردن پول هستم کاری به جلسه و ذکر و ورد ندارم...
🔸به رفقا گفتم: فردا شب من هم می آیم. اگر با بودن حقیر آن نوری که می گویید دیده شد واقعا نور است... اما اگر نوری ظاهر نشد بدانید که حقیقتی در کار نیست...
🔹باید کاملا مراقبت می کردم تا اگر آن نور از ناحیه نفس او باشد نگذارم طلوع کند...
🔸سرانجام مرشد آهی کشید و گفت چراغها را روشن کنید. امشب رحمت نازل نشد.
🔹بنده خنده ای کردم و گفتم مانع رحمت من بودم...
سفینة الصادقین ص 560.
@bazmeghodsian
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com