اشك و مشك
افتاد، عكسِ ماهِ علمدار، رويِ آب
با آن لبانِ تشنه يِ در آرزوي آب
شمشيرها برهنه، بر او خنده مي زنند
بر مَشك پاره پاره يِ در جستجوي آب
لب تشنگانِ خيمه يِ مولا، در انتظار
افتادهِ دستِ رفته ي آقا ، به سوي آب
هم مشك و دست و اسب علمدار بر زمين
هم در كنارِ بستر مرگي، كه جوي آب
از چشم ها و مشك سرازير مي شود
شاهد به اين بهانه كه با خلق و خوي آب
ديگر كسي نسازد و از نيل نگذرد
شط فرات برده چنان آبروي آب-
را كه خدا، به خضر نبي گفت چاره چيست ؟
بايد كه داد با چه بگو؟ شستشوي آب
جز خاك سرخ معركه، با خاك كربلا
بايد چه ريخت؟ معرفت وعشق توي آب؟
بايد كه مثل دست علمدار نذر كرد
بر خاك اين كرانه به جاي وضوي آب
آن روز مي رسد كه بگيرند شاهدان
در جمع شاكيان مُحّرم، گلوي آب
خون خدا به جوش در آمد، ظهر شد
افتاد اشك و مشك علمدار روي آب
#علی_مظفر@alimozafar1349