واس دوستانی ک خیلی انتقاد داشتن بخاطر این ک هیچ فایلی درمورد گریم در کانال فرستاده نشده
البته کتابهای طبی ی چندصفحه ای درداخلشون هست واس گریم
حالا امیدوارم بکارتون بیاد
چهر واقعی همیشه زیباتر از هر گریمی بوده وهست .
باسلام از مرکز احیا و کتابخانه آیت الله گلپایگانی به راحتی می توانید تصویر نسخه دریافت نمایید اما کتابخانه آیت الله مرعشی ره به هر محققی در سال بیش از یک نسخه نمی دهد و دریافت اینهمه نسخه از کتابخانه آیت الله مرعشی ره آن هم یک نفر چیزی نزدیک به محال عقلی است .
به نظرم تز دکتریشان را عوض کنند بهتر است و یا پروژه این بزرگوار تقریبا ده سالی بطول می انجامد چرا که سالی تصویر یک نسخه دریافت می کند .
و یا اینکه چند ماهی را در شهر قم بیتوته کند و روزهای جمعه و شنبه که مختص خواهران است برای مطالعه به آن کتابخانه مراجعه نماید البته اگر کتاب درخواستی در مخزن باز باشد و الا باز هم دسترسی از محالات عقلی است
اما اگر خدا بخواهد همه چیز بدون مقدمه حل می شود .
ارامش و پرواز روح:
صلوات بر محمد و آل محمد
اگر انسان را موجودی تعریف کنیم که در راه رسیدن به خداوند و سالک میباشد.
و پس از آن اگر بدانیم که این راه فوق العاده پیچیده و مشکل است .(هزاران حجاب نورانی و ظلمانی در راه میباشد.)
همچنین اگر بدانیم که پیامبر و معصومین 14 نور منحصر به فرد هستند که در این راه به منزله قله مرتفع هستند (من آنها را به قله ی بسیار مرتفعی تشبیه می کنم که تا چندین قله ابتدایی را نپیماییم حتی نمی توانیم آنها را ببینیم -کوهنوردان این را دقیقا می یابند- یعنی انقدر بزرگ هستند که در ذهن های کوچک ما جا نمی شوند و این بهترین دلیل برای ناآگاهی ما از بزرگی آنهاست.از این روست که فرمودند ما را از خداوندی پایین بیاورید دیگر هرچه در باره ما بگویید کم است.)
نتیجه می گیریم که انسانی که هدفش سلوک به طرف خداوند است وقتی در راه رسیدن با دشواری ها روبرو می شود دائما قله را می ستایدو این صلوات همان ستایش همه خوبیها و ارزشهاست.
@arameshsahafian
از کی دنبال تمدن اسلامی افتادیم...
این که ما تمدن اسلامی داشته باشیم، از کجا درآمد؟ گاهی مفروضاتی هست که چون فراوان تکرار شده و می شود، ما در باره اصل و نسبش صحبت نمی کنیم و آن را مسلم می گیریم. چیزی به نام تمدن اسلامی داشته باشیم، فکر تازه ای است که خودش برخاسته از نگاه های تازه فرنگی ها به تمدن است. به متون خودمان برگردیم، عنوان «التمدن الاسلامی» از کی میان ما آمده است؟ ممکن است گفته شود، عنوان های مشابه هست. به نظرم ایرادی ندارد که سلسله نسب این ترکیب را با هر لفظ و کلامی درآوریم. فقط بدانیم که گاهی یک ترکیب می تواند تمام فکر و ذهن ما را خود مشغول کند، و دهها و صدها سال ما را در مسیر غلطی پیش ببرد. اصلا نمی گویم این تعابیر از آن دست است، یا ما حق نداریم به شکل ساده یک عنوانی را درست کنیم، می خواهم تأکید کنم که برای این ترکیب و موارد مشابه، باید به این نکته توجه داشته باشیم که فکر ما را دستکاری نکند و جهت دهی بیهوده به آن ندهد. لابد گفتیم، چون غربی ها تمدن دارند، ما هم باید تمدن داشته باشیم. از آنها تمدن بی دینی است، ما می خواهیم تمدن دینی داشته باشیم. بعدا عده ای تأکید می کنند که از آنها هم تمدن مسیحی است و ما می خواهیم تمدن اسلامی درست کنیم. غالبا بدون باز کردن کلمه و ترکیب های مشابه، و بی آن که تفکیک جدی در شقوق مختلف و اطلاقات و مصادیق آن داشته باشیم، در این باره به بحث ادامه می دهیم. علم را در همه مراتب آن با هم در می آمیزیم، صنعت و فن و تکنیک را با آن مخلوط می کنیم، ارزشها و فضائلی که سوار بر اینهاست، عین آن علم می انگاریم و در مجموع، یک شترگاو پلنگی می سازیم که خودمان هم از آن سر در نمی آوریم. تازه بر سر آن به جنگ و جدال می نشینیم. کاری که قرنهاست انجام می دهیم، و تمام نیرو و انرژی و خلاقیت را صرف مباحثی می کنیم که بسیاری از آنها، از اساس بیراهه رفتن است. بیاییم پرسشهای اصلی را بدست آوریم و در باره راه حل آنها بحث کنیم و مسیری را برویم که بتوانیم نوعی اتفاق نظر داشته باشیم. تا این اتفاق نظر یا دست کم نزدیک شدن نظرها به هم در حد قابل توجهی نباشد، و تمام انرژی ما صرف جنگ و جدال شود، راه به جایی نخواهیم برد. یک قرن قبل که فکر سلفی آمد، و سید جمال و دیگران صورتهای مختلفی از آن را ارائه کردند، همه اش به این فکر می کردیم که اگر صدر اسلام را بنگریم، و آن را احیاء کنیم، دوباره به عظمت می رسیم. این چه راهی بود؟ سلفی ها همین راه را رفتند و از داعش سر درآوردند. آنها سنتی تر از همه عمل کردند. به همان سلف، و میراث حدیثی آنها. ما گفتیم اشتباه کردید، باید یک سلف دیگر را می گرفتید. اما نتیجه کار ما چه شد؟ نمی گویم، باید از روی نتیجه ناقص، فکر را ارزیابی کرد، بلکه تأکید می کنم که هر بار اندیشه ای و راه حلی به ذهنمان آمد، شایعش کردیم و گسترشش دادیم و بر اساسش عمل کردیم و راه رفتیم، اما چون در اساسش فکر نکرده بودیم، سر از بیراهه در آوردیم. امروز داشتم کارنامه کانون نشر حقایق مشهد را که سال 1326 منتشر شده، می خواندم. از بدبختی مسلمانان می نالد و می گوید «نظری به صدر اسلام» نشان می دهد که «در مدتی اندک چنان پیشرفتی حاصل کردند که افکار مورخین جهان در کشف علل آن سرگردان مانده است». دهها گزاره از دل این یک جمله در می آید که راجع به آنها، ذره ای درست فکر نکرده ایم. در رساله آفتاب و زمین که تازه منتشر کردم، عظمت اسلام سلف را در رفتار مغیره بن شعبه در دربار ساسانی می داند که چطور با عظمت ظاهر شد و حاضر به کرنش نشد. آن هم مغیره با آن سوابقش.... در رساله کارنامه کانون، تمام مسأله را در اصلاح دینی ما جستجو می کند، و راه را برگشت به عصر نخست می داند. آخر کدام عصر نخست؟ چه عظمتی و پیشرفتی؟ اگر چیزی بود، عاملش چه بود؟ یک ذرّه در این رساله، به پیشرفت علم و فن و صنعت توصیه نمی کنیم، و همه چیز را ناشی از این می دانیم که اگر دینداری درستی داشته باشیم همه مشکل حل می شود. خوب، اگر دینداری درستی داشته باشید، و در علم و دانش و تجربه، تلاش نکنید، مدارس و دانشگاهها جدیت نداشته باشند... چه خواهد شد؟ باز خواهند گفت، خوب، دینداری درست یعنی همین... و دور زدن های بی حاصل. اساسا ما در طول این صد سال، مرتب و مرتب، با گزاره های غلط، بررسی نشده، اظهارات احساسی، ساختن ترکیب های دهن پرکن اما بی محتوا.... فقط سعی در ایجاد امید کاذب داشته ایم. همه جا اعتماد به نفس و امید دادن بیهوده، فایده ندارد، مهم فکر کردن، درست سنجیدن، شفاف بودن، همه چیز را با یکدیگر خلط نکردن و مطالبی از این دست است که می تواند ما را پیش ببرد. و این سخن، سر دراز دارد...
@jafarian1964
مرحوم لطفی در پانوشت ترجمه ای که بر اخلاق نیکوماخوس ارسطو انجام داده، چنین
نگاشته است:
«... ارسطو در بسیاری از موارد در نوشته های خود رعایت دقت در بیان مطالب را نمی کند و یکی از موارد همین جاست که دانش سیاست را «مهمترین و معتبرترین دانشها» می نامد در حالی که در مابعدالطبیعه در چندین جا... فلسفه اولی را «شریفترین و الهی ترین علوم» نامیده است...»
این که فیلسوف هم مانند هر انسان دیگری، گاهی دچار بی دقتی بشود چیز زیاد عجیبی نیست، اما این که فیلسوفی، نه در عداد ارسطو که تاریخِ پس از خود را تحت تأثیر قرار داده است، بلکه فیلسوفی حتی درجه دو، یا یک شارح فلسفه یا حتی یک مدرس فلسفه با تجربه، در بیان محوری ترین سرفصلهای فکری خود دچار تناقض شود، تناقضی که حتی انسانهای عادی هم می توانند آن را کشف کنند، شگفت آور است. شگفت آور تر است از این که شارحان امروزی این فلاسفه در ایران، به جای کشف اغلاق و ابهام فلسفه ها، به چنان توجیهاتی دست می زنند.
ما برای آغاز فهم فلسفه، ابتدا باید فیلسوفان بزرگ را حداقل به اندازه یک انسان عادی دارای فهم و شعور قلمداد کنیم تا بلکه بتوانیم در فرآیند تفسیر، گره از مشکلات باز کنیم و برای ارتقای فهم خوانندگان فلسفه کمکی کرده باشیم.
مطمئناً دوستان اهل فلسفه بنده متوجه معنا و اهمیت شبه-معمای فوق الذکر شده اند و گمان نمی کنم در حد چند سطری که اینجا می توان نوشت نیازی به توضیح باشد که ارسطو خواسته یا ناخواسته چه نکته بنیادینی درباره نسبت فلسفه و سیاست بیان کرده است.
این بخشی از مقاله ای است که درباره نسبت فلسفه و سیاست در ایران در دست نگارش دارم. یادآور می شوم مرحوم لطفی توجیه بیشتری هم در ادامه ذکر می کند، ولی به هر حال ارسطو را بی مبالات می خواند.
راستش آدم وقتی میان عامه مردم می رود، ضمن این که زیبایی های خاص زندگی را می بیند، نکاتی که واقعا چشم نواز و شیرین طعم است، اما حس می کند، فرهنگ عامه، چنان استواری دارد که اگر به فرض کسی فکر می کند می تواند یک سر سوزن آن را تغییر دهد، آن هم بدون ابزارهای لازم، باید در عقل خود تردید کند. یک بار در باره دوران طفولیتم جایی از مکتب رفتن نوشتم و این که معلمی داشتیم که چوب بدست، ضمن این که به ما تعلیم عم جزء و ابجد هوز می داد، کار دهها زن را که نیاز به نوشتن ادعیه و طلسمات داشتند، سروسامان می داد. کاغذهای دراز که روی آنها کلمات و شکل ها نوشته و کشیده می شد و لوله شده، یا گفته می شد در آب گذاشته شده و نوشیده شود و ... وقتی انقلاب شد، گویی دنیا عوض شده بود و این معلم، دو جوانش را در میدانهای نبرد از دست داد که خدای رحمتشان کند. خودش هم چند سال بعد درگذشت و در امامزاده محله ما دفن شد. من فکر می کردم نسل آن کارها برافتاده یا تقلیل یافته است. این بار شنیدم که نواده آن مرحوم، که از نسوان است که علائق بیشتری به این امور دارند، با گرفتن ویزیت سی هزار تومانی، همان روال را ادامه داده و آن قدر سر او شلوغ و صف اندر صف است که بسیاری کارشان به فردا و فرداها موکول می شود. مردم هم که البته، علاوه بر باورها، آن قدر گرفتاری بویژه خانوادگی دارند که از هر وسیله ای که احتمال موفقیت بدهند، استفاده خواهند کردم. یک قدری فکر کردم که اصلا آن رویه، در ژن این مرد مرحوم بوده است و ما ادریک ما ژن، چه قدر چیز منتقل می کند. اول قدری منفعل شدم، اما سعی کردم به خودم مسلط شوم و بیشتر به فکر سلامتی خودم باشم.
@jafarian1964
زکریای رازی کتابی در «کیمیا» می نویسد. سپس آن را به منصور بن نوح سامانی تقدیم می کند و برای آن هزار دینار می گیرد. امیر از او می پرسد: آیا می تواند در میدان عمل هم آن را محقق کند؟ می گوید آری هزینه دارد. تهجیزات آماده شده و او کار می کند اما به نتیجه نمی رسد، یعنی اقناع پدید نمی آید. دستور می دهد تا او را تنبیه کنند و همان کتاب هزار دیناری را آن قدر بر سرش بکوبند که به قول این راوی، سبب می شود تا چشمش آب بیاورد. (وفیات الاعیان: 2/103). این دانشی بود که یک سرش در عرفان، یک سر در شیمی، و یک در علوم غریبه داشت و هیچ گاه، هیچ دستاورد علمی و عملی، جز یاوه های بی خاصیت که هزاران برگ کاغذ با ارزش را در دنیای قدیم ما سیاه کرد، نداشت.
@jafarian1964
از کی دنبال تمدن اسلامی افتادیم...
این که ما تمدن اسلامی داشته باشیم، از کجا درآمد؟ گاهی مفروضاتی هست که چون فراوان تکرار شده و می شود، ما در باره اصل و نسبش صحبت نمی کنیم و آن را مسلم می گیریم. چیزی به نام تمدن اسلامی داشته باشیم، فکر تازه ای است که خودش برخاسته از نگاه های تازه فرنگی ها به تمدن است. به متون خودمان برگردیم، عنوان «التمدن الاسلامی» از کی میان ما آمده است؟ ممکن است گفته شود، عنوان های مشابه هست. به نظرم ایرادی ندارد که سلسله نسب این ترکیب را با هر لفظ و کلامی درآوریم. فقط بدانیم که گاهی یک ترکیب می تواند تمام فکر و ذهن ما را خود مشغول کند، و دهها و صدها سال ما را در مسیر غلطی پیش ببرد. اصلا نمی گویم این تعابیر از آن دست است، یا ما حق نداریم به شکل ساده یک عنوانی را درست کنیم، می خواهم تأکید کنم که برای این ترکیب و موارد مشابه، باید به این نکته توجه داشته باشیم که فکر ما را دستکاری نکند و جهت دهی بیهوده به آن ندهد. لابد گفتیم، چون غربی ها تمدن دارند، ما هم باید تمدن داشته باشیم. از آنها تمدن بی دینی است، ما می خواهیم تمدن دینی داشته باشیم. بعدا عده ای تأکید می کنند که از آنها هم تمدن مسیحی است و ما می خواهیم تمدن اسلامی درست کنیم. غالبا بدون باز کردن کلمه و ترکیب های مشابه، و بی آن که تفکیک جدی در شقوق مختلف و اطلاقات و مصادیق آن داشته باشیم، در این باره به بحث ادامه می دهیم. علم را در همه مراتب آن با هم در می آمیزیم، صنعت و فن و تکنیک را با آن مخلوط می کنیم، ارزشها و فضائلی که سوار بر اینهاست، عین آن علم می انگاریم و در مجموع، یک شترگاو پلنگی می سازیم که خودمان هم از آن سر در نمی آوریم. تازه بر سر آن به جنگ و جدال می نشینیم. کاری که قرنهاست انجام می دهیم، و تمام نیرو و انرژی و خلاقیت را صرف مباحثی می کنیم که بسیاری از آنها، از اساس بیراهه رفتن است. بیاییم پرسشهای اصلی را بدست آوریم و در باره راه حل آنها بحث کنیم و مسیری را برویم که بتوانیم نوعی اتفاق نظر داشته باشیم. تا این اتفاق نظر یا دست کم نزدیک شدن نظرها به هم در حد قابل توجهی نباشد، و تمام انرژی ما صرف جنگ و جدال شود، راه به جایی نخواهیم برد. یک قرن قبل که فکر سلفی آمد، و سید جمال و دیگران صورتهای مختلفی از آن را ارائه کردند، همه اش به این فکر می کردیم که اگر صدر اسلام را بنگریم، و آن را احیاء کنیم، دوباره به عظمت می رسیم. این چه راهی بود؟ سلفی ها همین راه را رفتند و از داعش سر درآوردند. آنها سنتی تر از همه عمل کردند. به همان سلف، و میراث حدیثی آنها. ما گفتیم اشتباه کردید، باید یک سلف دیگر را می گرفتید. اما نتیجه کار ما چه شد؟ نمی گویم، باید از روی نتیجه ناقص، فکر را ارزیابی کرد، بلکه تأکید می کنم که هر بار اندیشه ای و راه حلی به ذهنمان آمد، شایعش کردیم و گسترشش دادیم و بر اساسش عمل کردیم و راه رفتیم، اما چون در اساسش فکر نکرده بودیم، سر از بیراهه در آوردیم. امروز داشتم کارنامه کانون نشر حقایق مشهد را که سال 1326 منتشر شده، می خواندم. از بدبختی مسلمانان می نالد و می گوید «نظری به صدر اسلام» نشان می دهد که «در مدتی اندک چنان پیشرفتی حاصل کردند که افکار مورخین جهان در کشف علل آن سرگردان مانده است». دهها گزاره از دل این یک جمله در می آید که راجع به آنها، ذره ای درست فکر نکرده ایم. در رساله آفتاب و زمین که تازه منتشر کردم، عظمت اسلام سلف را در رفتار مغیره بن شعبه در دربار ساسانی می داند که چطور با عظمت ظاهر شد و حاضر به کرنش نشد. آن هم مغیره با آن سوابقش.... در رساله کارنامه کانون، تمام مسأله را در اصلاح دینی ما جستجو می کند، و راه را برگشت به عصر نخست می داند. آخر کدام عصر نخست؟ چه عظمتی و پیشرفتی؟ اگر چیزی بود، عاملش چه بود؟ یک ذرّه در این رساله، به پیشرفت علم و فن و صنعت توصیه نمی کنیم، و همه چیز را ناشی از این می دانیم که اگر دینداری درستی داشته باشیم همه مشکل حل می شود. خوب، اگر دینداری درستی داشته باشید، و در علم و دانش و تجربه، تلاش نکنید، مدارس و دانشگاهها جدیت نداشته باشند... چه خواهد شد؟ باز خواهند گفت، خوب، دینداری درست یعنی همین... و دور زدن های بی حاصل. اساسا ما در طول این صد سال، مرتب و مرتب، با گزاره های غلط، بررسی نشده، اظهارات احساسی، ساختن ترکیب های دهن پرکن اما بی محتوا.... فقط سعی در ایجاد امید کاذب داشته ایم. همه جا اعتماد به نفس و امید دادن بیهوده، فایده ندارد، مهم فکر کردن، درست سنجیدن، شفاف بودن، همه چیز را با یکدیگر خلط نکردن و مطالبی از این دست است که می تواند ما را پیش ببرد. و این سخن، سر دراز دارد...
@jafarian1964
(ادامه از پست بالا) 👆👆👆👆
البته که در این سالها ایران رشد علمی داشته، و این هم مدیون وجود دانشگاههاست که بنیادشان بر علم گذاشته شد، و با همه ظلمی که به آنها شده، آنان راه خودشان را رفتند و به حرف دیگران گوش ندادند. دیدید که صدها شعبه از دانشگاههای مزخرف به اسم آزاد و پیام نور درست کردند و ریشه علم را خشکاندند. صد البته من حرف دکتر منصوری را قبول دارم که در دانشگاه های ما هم علم نیست، اینها یک کالج است. برای همین کشف علمی نداریم، کشف های علمی دیگران را خوب می فهمیم. بخش اعظم کار، مهندسی است و یاد گرفته ایم. یک وقتی من به پزشکانی که از دانشگاه علوم پزشکی جمع شده بودند تا در باره کتابم تاریخ تشیع صحبت کنم، نیم ساعتی حرف زدم اما گفتم، شما کارتان چیز دیگری است. این همه در این چند دهه زحمت کشیده اید، آن راه را ادامه دهید و ایران را در این زمینه سرافراز کنید.
اگر ما استقلال می خواهیم، اگر عزت می خواهیم، راهش دانش است. راهی است بسیار سخت و دشوار، نه این که یک شیخ بیاید در حوزه پزشکی، برای ویروسی با این مشکل جهانی، یک روغن بنفشه بدهد و کار را تمام کند. مشکل این طب به اصطلاح سنتی همین است که فکر می کند، علم یک امر سهل و آسان و فوری با چهار روایت و دو سه جمله از قدماست. ای کاش، این سیما، به جای خیلی از مزخرفاتی که پخش می کرد، مستندهای علمی می گذاشت و مرتب واقعیت علم را روشن می کرد. آن وقت، این کارها بیش از همه کارهایش ارزش داشت.
ما راهی جز راه علم نداریم، در کنار آن دین، اخلاق و معنویت را می خواهیم، آدمی به همه اینها نیاز دارد و ما سرمایه های مهمی داریم. اما مهم این است که در همه اینها هم عقل و خرد حاکم باشد، نه افکار عوام گرایانه و راه و رسم عوام فریبی. دیده اید که این را مرتب می گویند، که علم پزشکی هم حرفهایش عوض می شود، بله که عوض می شود، علم یعنی تغییر، علم در راه ترقی است، لابد باید مثل شما روغن بنفشه را از دویست سال قبل تا حالا نگاه دارد، و حالا هم این افتضاح را برای ما درست می کند.
ارسطو و افلاطون راه مي رفتند و تعليم مي دادند براي اينكه هم بدن متعلمين ورزيده شود و هم جان ايشان فلذا اين دسته از فلاسفه مشائي ناميده مي شوند.
#فارابي
🔺🔺🔺🔺🔺🔺
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
ادامه سوال صورت ذهنی:
🔻
بنابراین باران هنگام نزول به صورت قطره است و در چشم من هم در همان جایی که هست به صورت قطره دیده می شود ولی وقتی باران در نقطه «ج» است آن را در نقطه «الف» و «ب» نمی بینم ولی خط دیدن نشان می دهد که آن را در نقطه «الف» و«ب» هم می بینم هم در نقطه «الف» می بینم و هم در نقطه «ب» و هم در نقطه«ج» می بینم و این سه نقطه را کنار هم ردیف می کنم و خط دیده می شود،پس معلوم می شود یک قوه ای در من وجود دارد که به صورت خط می بیند زیرا چشم من خط نمی بیند در واقع هم که خطی نیست پس یک قوه ای داریم که او قطره را خط می بیند یعنی قطره ای که در نقطه «الف» دید در نقطه «الف» می بیند و بعد که قطره وارد نقطه «ب» شد این قطره را در نقطه «ب» هم می بیند ولی یک ذره حافظه دارد و قطره را در نقطه« الف» را حفظ می کندو آن جا هم می بیند و یادش می ماند.
🔻
حکم باصره فرق می کند زیرا وقتی قطره به نقطه «ب» آمد دیگر در نقطه «الف» نمی بیند ولی ما یک قوه ای داریم که وقتی قطره از نقطه«الف» به نقطه «ب» می آید این قوه هنوز،قطره را در نقطه« الف» می بیند یعنی یادش است و در نقطه «ب» هم می بیند و این دو نقطه را کنار هم می گذارد،صورت علمیه این دو نقطه در آن قوه ما هست و کنار هم قرار داده شده است و خط را تشکیل می دهد.
آن قوه دیگر را اسمش حس مشترک می گذاریم،البته برای سنگی که به ته نخی بسته ایم و آن را می چرخانیم همین حرف را داریم که این نقطه می چرخد ولی به صورت دایره دیده می شود در حالی که یک نقطه بیشتر نیست یا آتشگردان یک قلمبه است ولی وقتی آن را می چرخانیم به صورت دایره است، این دایره به خاطر همین است که وقتی در قسمت اول است چشم ما دید و حس مشترک آن را یافت و بعد که در نقطه بعدی می رود حس مشترک این را هم در نقطه بعدی می بیند و هم صورت علمیه اش را در نقطه قبلی دارد ولی چشم فقط آن را در نقطه بعدی می بیند،ترکیب این نقاط و ترکیب آن دایره به وسیله حس مشترک انجام می شود نه به وسیله باصره،پس ما غیر از باصره باید قوه دیگری به نام حس مشترک داشته باشیم( این حرف ابن سینا چه در مثال قطره باران و چه در مثال آتشگردان).
🔻
بعد شما سوال کردید که ابن سینا چه استفاده ای از مطلب می خواهد بکند؟ آیا می خواهد استفاده کند که ما با خارج ارتباط نداریم و فقط با صور علمیه ارتباط داریم یا منظور دیگری از این حرف دارد،منظور ابن سینا آن چیزی که شما برداشت کرده اید نیست که می خواهد بیان کند که ما فقط با صورت علمیه ارتباط داریم.
🔻
این که ما با صور علمیه ارتباط داریم و به توسط صورت علمیه با خارج مرتبطیم این را خودش در جاهای دیگر تصریح می کند و هیچ احتیاجی ندارد که برایش این چنین دلیلی بیاورد،ایشان بیان می کند که قول طبیعیون در باره ابصار درست است،قول ریاضیین که قائل به خروج شعاع است باطل است وآن جا ثابت می کند که صورتی می آید و در ذهن من منطبع می شود و من با این صورت علمیه سروکار دارم نه با خارج،آن بحثش جای دیگر است و این را قبول دارد که من با خارج به صورت مستقیم ارتباط ندارم و با صورت علمیه مرتبطم و از طریق صورت علمیه با خارج در ارتباطم ولی جای این بحث در این جا نیست.
🔻
پس این دلیلی که آورده نه به این خاطر است که بگوید: من با صور علمیه در ارتباطم بلکه این دلیل را آورده که حس مشترک را اثبات کند یعنی علاوه بر حس ظاهر،یک حس باطنی داریم که آن را به حسب ظاهر نمی بینیم ولی می دانیم که داریم و با این دلیل ثابت می کنیم که آن را داریم،پس غرض ایشان از ذکر مطلب استدلال بر وجود حس مشترک است نه این که بخواهد ثابت کند که ما با خارج ارتباط نداریم و با صور علمیه ارتباط داریم،البته اعتقاد ایشان همین است که ما با صور علمیه ارتباط داریم ولی جای این بحث این جا نیست،پس سوال اول شما جواب داده شدکه منظور ابن سینا از این حرف چه بوده است؟ منظورش همان طور که خودش تصریح می کند این است که می خواهد ثابت کند که انسان علاوه بر حس ظاهر،یک حس باطنی به نام حس مشترک دارد که این حس مشترک تمام کارها را به تنهایی انجام می دهد،هم می شنود، هم می بیند ،هم می چشد و هم لمس می کند در حالی که حواس ظاهر هر کدام با یک جارحه ای مدرک خود را تشخیص می دهند اما حس مشترک همه مدرکات آن ها را یک جا و با وجود واحد ادراک می کند(این را ابن سینا می خواهد بگوید.)
ادامه دارد...
https://t.me/joinchat/AAAAAEOyBh9fy0yRLS521w
پرسش15: اصل تناقض ناشی از محدودیت فاعل شناسا هست و این محدودیت ادراکی فاعل شناسا است که این اصل را نتیجه می دهد.
ما گزاره هایی داریم که در حیطه شناخت ما هستند و این گزاره ها را ضروری الصدق می نامیم چه دلیلی دارد که این گزاره ها به علت خصیصه فاعل شناسا ضروری الصدق نباشند؟
پاسخ: این سوالی که مطرح شده و الان در صدد پاسخ به آن هستیم در یک مورد خاصی مطرح شده و بعداً تعمیم داده شده است سوال این است که استحاله تناقض امر بدیهی شمرده می شود یعنی محال بودنش بدیهی است سوال این است که شاید ذهن ما انسان ها حکم به محال بودن می کند و این بداهت به خاطر خصوصیتی است که ذهن ما دارد،اگر انسان جور دیگری آفریده می شد شاید حکم به محال بودن تناقض نمی کردید و چه دلیلی دارید بر این که تناقض واقعا محال است شاید ساختمان ذهن من آن را محال می داند و اگر خداوند ساختمان ذهن من را طور دیگر می آفرید محال نبوده، این سوال در یک مورد خاص مطرح شده است و منهم در همین مورد خاص پاسخ می دهم.
پاسخ اول ( اختصاص نداشتن استحاله تناقض به انسان ها)
پاسخ اولی که می توان از آن داد این است که تنها ما انسان ها حکم به محال بودن تناقض نمی کنیم،حیوانات هم همین حکم را دارند،البته از عملشان می فهمیم که این حکم را دارند مثلاً وقتی حیوان شکارچی دنبال شکارش می رود این شکار را موجود می بیند و اگر در همان حالی که او را موجود می بیند آن را معدوم ببیند شکی نیست که دنبال شکار نمی رود و متحیر می ماند و نمی داند که دنبال چیزی می کند یا دنبال معدوم می کند و متوقف می شود و متحیر می شود و یا رها می کند در حالی که شکار را می بیند پس معلوم می شود که وقتی حکم به وجود کرد دیگر حکم به عدم نمی کند چون اگر بخواهد هم حکم به وجود کند و هم حکم به عدم کند قهراً درکارش خللی وارد می شود و نمی تواند تعقیب را ادامه دهد،ادامه دادن تعقیب به خاطر این است که حکم به وجود کرده است و احتمال عدم راه نمی دهد و اصلاً در ذهنش راه نمی دهد و تصورش هم نمی کند پس استحاله اجتماع نقیضین اختصاص به انسان ندارد حیوانات هم به این استحاله توجه دارند.(این جواب اول).
پرسش15: اصل تناقض ناشی از محدودیت فاعل شناسا هست و این محدودیت ادراکی فاعل شناسا است که این اصل را نتیجه می دهد.
ما گزاره هایی داریم که در حیطه شناخت ما هستند و این گزاره ها را ضروری الصدق می نامیم چه دلیلی دارد که این گزاره ها به علت خصیصه فاعل شناسا ضروری الصدق نباشند؟
پاسخ: این سوالی که مطرح شده و الان در صدد پاسخ به آن هستیم در یک مورد خاصی مطرح شده و بعداً تعمیم داده شده است سوال این است که استحاله تناقض امر بدیهی شمرده می شود یعنی محال بودنش بدیهی است سوال این است که شاید ذهن ما انسان ها حکم به محال بودن می کند و این بداهت به خاطر خصوصیتی است که ذهن ما دارد،اگر انسان جور دیگری آفریده می شد شاید حکم به محال بودن تناقض نمی کردید و چه دلیلی دارید بر این که تناقض واقعا محال است شاید ساختمان ذهن من آن را محال می داند و اگر خداوند ساختمان ذهن من را طور دیگر می آفرید محال نبوده، این سوال در یک مورد خاص مطرح شده است و منهم در همین مورد خاص پاسخ می دهم.
ادامه دارد...
🔺🔺🔺🔺🔺
🔻🔻🔻🔻🔻
https://t.me/joinchat/AAAAAEOyBh9fy0yRLS521w
بدانکه وضوء را نوری است عظیم که خلوت تاریک را روشن کند ، و آن نور به قرص آفتاب ماند که در برابر پیشانی سالک ظاهر شود ؛ چندانکه سالک نظر را می گمارد تا او را بیند او بالاتر می رود تا وقتی که در بالای خلوت کوهی پدید آید و آن قرص از بالای سر سالک می تابد و همه خلوت را روشن می دارد . بیشتر اوقات ظهور این نور در وقتی بود که سالک از وضوء ساختن مراجعت کرده و در خلوت آمده باشد و بگذاردن شکر وضوء مشغول شده ، اما در نهایت آن قرص را که بالا دید در عین صدر [سینه] خود بیند که از آنجا بیرون می آید ، اما ( این ) قرص از قرص آفتاب لطیف تر باشد و انوار او صافی تر ، و از کسوت لونی [رنگی] بیرون آمده .
رساله نوریه
شیخ علاءالدوله سمنانی
🌱🍁🌱🍁🌱🍁🌱
🌿🍂🌿🍂🌿
🍃🌾🍃
☘☘
شرحی بر هفت شهر عشق عطار
عطار مراحل هفتگانه ای را برای سیر و سلوک و طلب حقیقت و رسیدن به درجات عالیه خود سازی تا آگاهی کامل و رسیدن به دیدار روی دوست در نظر گرفته است
عطار مراحل هفتگانه ای را برای سیر و سلوک و طلب حقیقت و رسیدن به درجات عالیه خود سازی تا آگاهی کامل و رسیدن به دیدار روی دوست در نظر گرفته است:
▫️ طلب
▫️عشق
▫️ معرفت
▫️ استغنا
▫️ توحید
▫️حیرت
▫️ فنا یا فناء فی الله.
🔴و این هفت وادی در منطق الطیر:
گفت ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی، درگه است
📕 وادی طلب:
طلب آتشی است که به عنایت خداوند در جان سالک می افتد و شوقی عظیم برای دریافت حقیقت، جان سالک را فرا می گیرد.
در این وادی ، سالک راه حقیقت، باید مردانه گام در راه نهد و از خود بگذرد و همت قوی دارد.
در همه حال و همه جا یار را بجوید و به دنبال او که در درون وی است، کندوکاو و جستجو نماید.
این وادی وادی پر خطری است ولی سالک نباید وحشتی به دل راه دهد؛ او باید سر تا پا تسلیم رضای او باشد و بکوشد تا او را در پیدا و پنهان بیابد که عاقبت جوینده یابنده بود.
📕وادی عشق:
درین وادی ، وجود طالب و سالک مالامال از عشق و شوق و مستی می گردد.
او چون صراحی لبریز می شود . عشق وجودش را چنان پر می سازد که یکسره آتش سوزان می شود و در تب و تاب می افتد.
عشق به پروردگار به صورت عشق به همه مظاهر هستی که جلوه رخ دوست هستند، نمودار می گردد و در عین سوز و گداز و اشتعال درون، سر تا پا خوبی و صفا و صلح و آشتی می گردد.
می سوزد و به یاد دوست، همه کس و همه چیز را دوست می دارد.
در این حال ، سالک خود را در مسیر و جریان کل کاینات می بیند و با تمام ذرات هستی همراه و همراز می گردد.
📕وادی معرفت:
اینجا ، وادی شناخت است. به نظر عرفا ، اصل معرفت در شناخت خداوند است و به قول هجویری که در کشف المحجوب می فرماید:
"معرفت حیات دل بود به حق،
و اِعراض سر جز از حق،
و ارزش هر کس به معرفت بود
و هر که را معرفت نبود بی قیمت بود"
در این وادی ، عارف نسبت به نفس خود و ذات حقیقت شناخت پیدا می کند و چشم دل و جان ، چشم سر و چشم درونی وی باز می شود و بنا به تعبیری در اینجاست که عارف پاکدل ، چشم جانش به حقایق و رموزِ دستورهای دین و هدف انبیا باز می گردد.
درین مرحله ، صوفی و سالک چنان به « او » متکی می گردد که از همه چیز و همه کس جز او بی نیاز می گردد.
او خود را در کوی امن و رجا مستغنی می یابد و از همه مال و مقام و جلوه های وسوسه انگیز زندگی به یکباره دل می کند و طمع می برد.
این وادی ، پشت پا زدن به هوس ها و جلوه های دنیایی ، پا گذاردن بر سر افلاک و نه گنبد میناست و اینجاست که سالک می تواند با افتخار خود را بالاتر و برتر از عالم خاکی مشاهده کند و صفات خداوندی را در وجودش متجلی ببیند.
📕وادی توحید:
اکنون عارف به وادی توحید می رسد .
▫️چشم دل باز کن که جان بینی
آن چه نا دیدنی است آن بینی
در این وادی ، چشم دل وی باز می شود ، موحّد شده و وحدت عالم را رویت می کند.
او مشاهده می کند که در جهان « یکی هست و هیچ نیست جز او » و بر هر چه می نگرد او را در وی می بیند.
در این حالت ، عارف همه چیز و همه جا را چون مظهر و آفریده اویند زیبا می بیند و می ستاید و به قول باباطاهر:
▫️به دریا بنگرم دریا ته بینم
به صحرا بنگرم صحرا ته بینم
▫️به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته بینم
وی حتی جدا دانستن حق را از خود و از عالم هستی که جلوه رخ دوست است دوگانگی می داند.
📕وادی حیرت:
در این مرحله ، در دل عاشق و اهل الله ، در وقت تامل و تفکر و حضور ، حیرت و سرگردانی وارد می شود و آنگاه او چنان متحیر می شود که راه تفکر بسته می شود.
سالک به هر چیز می نگرد او را معرفتی جدید دست می دهد و سرگشته تر و حیران تر از قبل می شود او در طوفان معرفت سرگردان می شود و در وادی حیرت مقیم.
📕وادی فنا:
این مرحله ، مرحله نیستی و محو شدن سالک است از خود و بقای در حق.
در این حال، خود خواهی وی به همراه همه صفات مذموم و ناپسند نابود می شود و وجودش زنده می گردد به صفات پسندیده و محمود الهی.
ابوسعید ابوالخیر می فرماید: « زندان مرد ، بودِ مرد است »
درین مرحله است که انسان به آزادگی مطلق می رسد .
فنا ، پایان راه سیر الی الله است و شروع بقاء بالله و یا شروع سیر فی الله.
در این حال است که انسان متخلق به اخلاق الله می گردد و لیاقت جانشینی خدا را و جایگاه خلیفه الهی را پیدا می کند و چنان غرق دریای افعال الهی می شود که نه خود را و نه غیر را اراده ای نبیند جز فعل و اراده و اختیار مطلقه حق تعالی
در اینجا سالک به ایمان کامل می رسد
و تسلیم محض است
☺️👌
۰⭕️⭕️
معرفی کتاب جنگ دائمی و آمریکایی کردنِ جهان
نویسنده: سمیر امین
مترجم: ناصر زرافشان
نشر آزادمهر1386
معرفی کتاب : همه چیز به ظاهر آرام می آید و کارها به خیر و خوشی انجام می شود.هیچ تردیدی در کار نیست و وضعیت موجودبهترین وضعیتِ ممکن تصور می شود و طرح هر نوع جایگزینی به عنوان حماقتی بزرگ تلقی می شود. این حماقت بزرگ را با عنوان های مختلفی نام گذاری می کنند: شعار،آرمان،عدالت،برابری و ...!! سرمایه داریِِ انحصارطلب گسترش یافته و برای بقای خود وجودِ بشر و جهان هستی را مورد حمله قرار داده است،اما برای این کار باید افکار عمومی را هم با خود همراه کند، پس میلیاردها دلار خرج می کند تا نه تنها وضعیت را طبیعی جلوه دهد بلکه همه را با خود همراه کند،همه ی طبقات،اقشار و ملل را با خود در این وضعیت شریک کند؛جنگ همه علیه همه !!(1)
نهاد آموزش ، هنر و صنعتِ سرگرمی و تبلیغات به شدت در جهت تثبیت مفاهیم مورد نیاز سلطه ی جهانیِ سرمایه عمل می کنند.به خصوص کشورهای عقب مانده به طرز رقت انگیزی با هجوم فرهنگی و سیاسی نئولیبرالیزم روبه رو هستند.کسی جرات ندارد از عدالت اسمی ببرد! زیرا میلتون فریدمن اثبات کرده که عدالت معنایی ندارد و موسا غنی نژاد به راحتی در دانشگاه تهران وضع طبیعی بشر را بر اساس نابرابری تعریف می کند! در عرصه ی سیاسی هم که اگر اسم عدالت را آوردی به جناح احمدی نژاد وابسته می شوی و مخالف مدرنیزم!! همه چیز در سطح می گذرد و عمق را دیدن و ریشه را دریافتن به مثابه ی امری غیر ممکن تصور می شود.اصولا نئولیبرالیزم روابط را ساده می کند و همه چیز از منطق طبیعیِ!! «اصالت سود» پیروی می کند. تاریخ ،فرهنگ و هنر و تمدن بشری همگی از این زاویه مورد تحلیل و بازخوانی قرار گرفته است. در این زمینه موارد بسیاری را می توان مطرح کرد که هنوز مورد توجه جدی ما قرار نگرفته اند.
به این ترتیب کاملا طبیعی است که باید به معرفی کتاب « ویروسِ لیبرال» بپردازیم. پس این هم برداشت ما از وضعِ طبیعی: مقاومت و ....
این کتاب نوشته ی سمیر امین است که توسط جناب دکتر ناصر زرافشان(وکیل شجاع قتل های زنجیره ای) ترجمه شده است. این کتاب به بخشی از مسائل پیش گفته می پردازد.باید با هجوم فرهنگی،سیاسی و اقتصادی نئولیبرالیزم مقابله کرد و چنین آثاری را با دقت خواند و خواندنش را توصیه کنیم.
در کتاب«ویروس لیبرال» موارد مختلفی از زاویه ی نقد سلطه ی جهانی سرمایه مطرح شده است اما ما تنها یک قسمت از کتاب را برای روشن شدن چهارچوب کلی کتاب به دوستان و علاقه مندان ارائه می کنیم.این کتاب کوششی کم نظیر برای طرح آلترناتیوی برای وضعیت کنونی جهان است:
« روشی که در اینجا پیشنهاد می شود ، تدوین پیشاپیش « نسخه ها »یی را که قرار است امکان ساختن آینده را فراهم سازند ، منع می کند . آینده با دگرگونی هایی در روابط قدرت اجتماعی و سیاسی ساخته می شود که خود این روابط قدرت ، محصول مبارزاتی هستند که نتایج آنها از پیش معلوم نیست . با این وصف می توان پیرامون این روند ، از دیدگاه کمک به شکل گیری و تبلور طرح های منسجم و ممکن ، و از طریق کمک به جنبش های اجتماعی برای اجتناب از راه حل های غیرواقعی ، تأمل و اندیشه کرد ؛ کاری که بدون آن ممکن است جنبش اجتماعی به آسانی در باتلاق دنباله روی از آن گونه « راه حل های کلیشه ای » گرفتار شود .
طرح پیشنهادی برای ابراز یک واکنش انسان گرایانه در برابر چالش گسترش جهانی شده ی سرمایه داری ، به هیچ وجه یک طرح « خیال بافانه » نیست ؛ بر عکس ، تنها طرح واقع بینانه ی ممکن است ؛ به این معنا که اگر زنگ آغاز یک حرکت تدریجی در جهت انجام چنین واکنشی نواخته شود ، می تواند به سرعت پشتیبانی نیروهای اجتماعی قدرتمندی را جلب کرده و آنها را گرد خود جمع کند که قادرند منطق این واکنش را ایجاد و بر آن حاکم سازند . اگر چیز خیال بافانه ای – در معنای مبتذل و منفی این اصطلاح – وجود داشته باشد ، به راستی همان طرح مدیریتی نظام است که مفهوم آن تا حد تنظیم این نظام به وسیله ی بازار پایین آورده شده است .
(ویروس لیبرال،ص21-20)
#معرفی_کتاب
این حکایت جالب در نسخه ی کهنی از کتاب جامع الفوائد در کتابخانه دانشگاه پرینستون مشاهده شد:
خلاصه آن اینست که مردی از اعراب که بار گندمی داشته با همسفرانش میان بیابان گم می شود. در این میان سوارانی را می بیند.سوار از عرب درخواست می کند قدری از گندمش را به او بفروشد و در مقابل دو دینار به وی می دهد که نظیر آن دیده نشده، سپس غلامش را می فرستد تا آن جماعت را راهنمایی کند.وقتی به راه می رسند از غلام می پرسند: مولای تو که باعث نجات ما شد که بود؟ و او می گوید: «صاحب الزمان علیه السلام».
#أین_الناصر_والمنتقم
«کذا جان»؟
به گمانم درست تر این است که هر کس مسولیت مطالبی را که نشر می دهد، برعهده گیرد.
بی تردید دلپسند بودن یک حدیث یا خبر تاریخی از اعتبار سنجی آن کفایت نمی کند. چه آنکه اگر از بررسی اعتبار اخبار چشم بپوشیم، گاه مطالب اشتباه و دلپسند اعتقادات گسترده ای را برایمان رقم می زنند. در بحث کرامات هم گرچه شاید اصل آن در آستان فضل امامان ع چیز بزرگی و خاصی نباشد. ولی باید دقت شود خیلی اوقات در کنار این داستان ها آرای بسیار دیگری هم القا می شود.
جذبات در مجذوب سالک
یا سالک مجذوب حال است که زایل می شود
ولی در اویسی ها حال است که ثابت می شود و مقام
یعنی حال و مقام با هم در یک آن
خواهش میکنم
قضیه انتساب کتب چیزی نیست که در مذهب شیعه یا اسلام جدید باشد، مطلبی است که تمام مکاتب با آن در تماس هستند. اما متقدم یا متأخر بودن نسخه ها آن قدر نقش اساسی را در این وسط ایفا نمی کند.
برای مثال هم اکنون از زمان افلاطون، ارسطو، سقراط و.... زمان بسیار بیشتری گذشته، اما افکار و آثار آنها موجود است و در مجامع علمی مطرح می شود. وقتی یک مکتب پویا و در حال رشد و توسعه باشد؛ آثار آن در طی قرون در میان پیروان آن مکتب آن قدر دست به دست می چرخد که جای تشکیک در اموری مثل انتساب نسخه و تأخر آن نمی رود.
کتب حدیث و فقه که متن درسی دانشجویان مذهب و مرامنامه اعتقادی شیعیان را تشکیل می داده امکان ندارد که ناگهان در قرن هفتم مثلا سربرآورده باشد.
بله، اگر یک نسخه ی خاصّ و شامل مطالب غریب و ناآشنا در یک مکتب یافت کنیم كه مورد توجه پيروان آن نباشد، طبیعتا انتساب آن باید از ملاکهای علمی ارزیابی شود.
در تقسیمات مختلفیکه برای حمل ذکر شده، یکی تقسیم آن به مواطات و اشتقاق است. مواطات در لغت به معنای اتفاق است، اگر دو چیزی با همدیگر در خصوصیتی توافق داشته باشند، گفته میشود تواطؤ دارند، اگر کسانی برای انجام یک کاری اتفاق نظر داشته باشند و تصمیم جمعی برای انجام کاری داشته باشند، گفته میشود آنان تواطؤ کردهاند. «حمل مواطات» که مقابل حمل اشتقاق است به حملی میگویند که در آن محمول عیناً به طور حقیقت و بدون واسطه امر دیگری (بدون اخذ مشتق از آن یا افزودن کلماتی چون «صاحب» و «ذو») بر موضوع قابل حمل باشد(خواجه نصيرالدین طوسی،بی¬تا:ج1: 18) به دیگر بیان، حمل مواطات که «حمل هو هو» که در فارسی میگوییم این همانی یعنی این(هو) آن(هو) است. و «متواطی» نیز نامیده میشود، آن است که مصداق محمول، عین مصداق موضوع باشد؛ یعنی آنچه عنوان موضوع بر آن اطلاق میشود، عنوان محمول نیز بر آن اطلاق میشود. لازمه هو، هویت این است که محمول، عرض خارجی برای موضوع نباشد و مبدا اشتقاق محمول در خارج، وجود جداگانهای نداشته باشد؛ مانند: انسان متفکر است. در این مثال، متفکر که محمول قضیه است مستقیماً و بدون انضمام لفظ دیگری بر انسان حمل شده است، ولی اگر میان موضوع و محمول این اندازه این همانی وجود نداشته باشد، بلکه برای حمل کردن، محمول نیاز به اضافه کردن چیز دیگر یا اشتقاق کلمه دیگر از آن داشت آنرا حمل "اشتقاقی" یا "ذو هو" به معنای "دارای آن" مینامند. اگر همان مثال پیشین را با یک تغییر ملاحظه کنیم دیده میشود مسأله تفاوت پیدا میکند، به جای ضاحک اگر ضحک محمول واقع شود، میان موضوع و محمول این همانی برقرار نیست، انسان خنده نیست، برای اینکه بتوان ضحک را بر انسان حمل کرد، باید کلمه ضاحک یا خندان را که مشتق از ضحک و خنده است در جایگاه محمول قرار داد، یا اینکه کلمه "ذو" یا "دارای..." را اضافه کرد و گفت انسان دارای خنده است. مثال دیگر اگر بخواهیم تفکر را بر انسان حمل کنیم، یا باید کلمهای مانند «متفکر» از ماده تفکر مشتق کنیم و یا «صاحب» را بر «تفکر» ضمیمه کنیم تا قابلیت حمل پیدا کند؛ مانند اینکه گفته شود: «انسان متفکر است» یا «انسان صاحب تفکر است». این نوع حمل را «حمل اشتقاق» میگویند(
دوستان گرامی / این جانب در برخی گروه ها مطالب سودمند تاریخی می بینم و در گروه می گذارم . برخی انتقاد می کنند که باید بررسی شود . بله درست است . ولی آیا همه وقت دارند که بروند یکی یکی مطالب را با تاریخ تطبیق دهند من مطلب را می گذارم . کسی که علاقه مند است می رود پیگیری می کند . من که نمی توانم همه چیز را بررسی کنم. . یک راه می ماند که از این به بعد دیگر هیچ مطلبی نگذارم . که طبعا استاد متقی نمی پذیرند .
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com