قناة

جستاری در مباحث روش‌شناسی

جستاری در مباحث روش‌شناسی
567
عددالاعضاء
802
Links
1,199
Files
143
Videos
681
Photo
وصف القناة
✅ کانالی برای مطالعات و مباحث روش شناختی (با رویکرد تراثی)
✅ گفتگویی آزاد در باب روش شناسی در علم تاریخ (مشخصا نسبت به مواقعی که سندی قطعی از واقعه‌ای در دست نیست)👆
Forwarded From Hossein Mottaqi
... ابوجعفر الحلي، از فهرستنگاران برجسته عراق، که تاکنون چندين فهرست‌ منتشر شده‌ از ايشان، براي مجموعه‌هاي عراقي ديده‌ايم، امروز محبت کرده، تعدادي از عزيزان، از جمله حقير را ناهار دعوت کرده بودند، خلاصه ما هر دفعه به نجف آمده‌ايم، مورد لطف و محبت هميشگي ايشان با کباب ماهي‌هاي بزرگ و سفره پربرکت و رنگين ايشان بوده‌ايم، جزاه الله خير الجزاء.
منزل ابوجعفر، داخل کوچه‌اي، نزديک حرم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام قرار داشت و مهمانان بحريني و ايراني بودند، جنابان آقايان شيخ اسماعيل بحراني، حبيب السلمان، حاج آقا مجتهدي و فرزند شريفشان آقا مهدي، حاج آقا مختاري، زماني نژاد، سيد علي آقاي طباطبايي، طالعي، صادق زاده و برخي اجله بحريني و عراقي ديگر که نامشان را نمي‌دانستم. انصافاً سفره پربرکت و رنگيني بود، از کبابِ ماهي کَبسي تا دو سه نوع خورشت قيمه و باميه و غير آن که گويا نامش تِبسی بود، نيز خرما و نان تازه و برنج و انواع مخلفات و مقبلات عربي که اسم آنها را نمي‌دانستم و انواع ميوه و خرماي خوشمزه بُريح و ... با اين همه ابوجعفر، بارها از مهمانان، بابت کم بودن غذا، عذرخواهي کردند! خداوند ان شاء الله به خود ابوجعفر حلّي و خانواده وي سلامتي دهاد و به سفره‌اش برکت عطا کناد، آمين.
در جلسه منزل ابوجعفر، ضمن آشنايي با عزيزان، به نوبت صحبت‌هاي خوبي با برخي اجله داشتيم که شب، مواردي که در خاطرم مانده، اينجا يادداشت مي‌کنم، شايد فايدةٌ مائي بر اينها مترتب بوده باشد. پس از ناهار شاهانه ابوجعفر عزيز، ابتدا با آقا سيد علي طباطبايي که پيش هم نشسته بوديم، پرسيدم اسناد مکتبه علامه اميني (ره)، چه تعداد است؟ چه اسناد مستقل، وقفنامه، اجازه‌نامه، و نامه و مکاتبه و ... حتي چه اسناد منضم خود نسخه‌ها و کلاً هر آنچه بشود به آن سند گفت، آماري داريد؟ حدوداً چه تعداد است؟ گفتند که البته اسناد مستقل زياد نيست، به جز اسناد منضم که شايد هزارتايي بشود، دو ـ سه دفتر بزرگ، داريم که بخش معتنابهي از آنها مبايعه‌نامه‌هاي فارسي است که ظاهراً اهدايي است و بيشتر از قرون دوازدهم تا چهاردهم هجري است؛ بخشي از اسناد هم مربوط به عشائر عراق است، ولي همه آنها به صورت فتوکپي مي‌باشد و اصل آن در اختيار ما نيست و گويا اصل آنها نزد خود عشيره‌هاي عراقي بوده باشد ... صحبت به فهرست‌هاي مکتبه کشيده شد و عرض کردم که خب ما يک فهرست اسناد موجود در مکتبه نياز داريم و سپس عرض کردم، طبق صحبت‌هاي شما، قاعدتاً چهار فهرست ديگر نيز شما نياز داريد که خب فهرست کتب خطي که عجالتاً منتفي است، چرا که توسط مرحوم ابوي شما، مرحوم محقق طباطبايي، سال‌ها پيش، نوشته شده است، مگر اينکه بخواهيد، با فرمت ديگر يا تفصيل بيشتري، مجدّداً نگارش يابد که موضوع ديگر است. فهرست ديگر مورد نياز، مربوط به مطبوعات حجريه است که طبق صحبت قبلي تلگرامي، ان شاء الله نيت کرده‌ام به شرط حيات و اينکه توفيق، رفيق شفيق باشد، حقير آن را به انجام برسانم ان شاء الله، ببينيم چه زمانی توفيق و فرصت اين کار، فراهم مي‌شود؛ در ضمن فهرست ديگري هم لازم داريد، مربوط به کتب سربي و چند نسخه چاپ چوبي است که ان شاء الله بعد از انتشار فهرست کتبِ سنگي، بايستي به آن نيز پرداخته شود. عرض کردم که البته بنده، يک پيشنهادي هم دارم آن، نگارش نوشتاري با عنوان گونه شناسي نسخ خطي مکتبه است که تمايل دارم، اگر توفيق حضور طولاني‌تر در نجف يابم، روي اين موضوع نيز نوشتاري، تنظيم نمايم ان شاء الله؛ اينکه ببينيم سير تاريخي آثار خطّي مکتبه، ريز موضوعات، تاريخ تأليف، تاريخ کتابت، نسبت جغرافيايي مؤلف و کاتب، محل تأليف و کتابت و مانند اينها چيست ...
از آقاي طالعي درباره فهرست مکتبه آيت‌الله حکيم و کارهاي آقايان حافظيان و طيار مراغي پرسيدم، خبري داريد؟ که گفتند، بله آمدند الان اينجا هستند، گويا اين سفر آخرين سفر آنهاست و اين مرحله فهرستنگاري نسخ خطي تمام ميشود.
يکي از مهمان‌ها، که از قسمت، پا مشکل داشت، گويا اهل احساء و قطيف بود و بسيار فصيح صحبت مي‌کرد و حافظه روايي خوبي داشت و درباره بحرين اطلاعات خيلي خوبي داشت، متأسفانه نام دقيقش در خاطرم نماند گويا جنّابي بود! کتابي با عنوان تاريخ التشيع في البحرين، تأليف و در بيروت، دارالحجة منتشر کرده بود که در آن به تاريخ تشيّع قطيف و احساء نيز پرداخته بود، درباره آن گزارشي ارائه داد و گفت که اين بحرين، بحرين قديم مراد است که شامل احساء و قطيف و برخي مناطق شرق عربستان امروز را شامل مي‌شد و بحرين امروز تنها مراد نيست و گفتند که ورود اين کتاب به بحرين و سعودي ممنوع است و دوستاني که اثر را نياز داشته باشند، فايل کتاب را مي‌توانند ايميلي بفرستند. يکي از خلان پرسيدند که تمايل دارند که اثر به فارسي ترجمه گردد؟ خيلي استقبال نمودند.
Forwarded From Hossein Mottaqi
ايشان مي‌گفتند که بحرين همواره محلّ شيعيان بوده و اهل سنت و فرق ديگر در آن سکونتي نداشته‌اند، به عربي گوکاني! عرض کردم، پس اينکه در منابع تاريخي است که قرمطيان در قرن سوم هجري بر بحرين تسلّط داشتند و براي مدتي هم گويا حجر الاسود را سرقت کرده بودند و نزد خود نگهداري مي‌کردند، چه مي‌فرماييد؟ گفتند بله درست است دو قرن در بحرين حضور داشتند، رهبرشان ابوسعيد جنّابي، بود و او اصالتاً اهل جنّاب بود و بعدها به منطقه اوال نيز سيطره پيدا کردند ...
اينجا، هر فرد با دوستي گفتگو مي‌کرد، بنده هم با با آقا مهدي مجتهدي، گفتگوهاي مختصري داشتيم که آن مقدار که خاطرم مانده مواردي نقل مي‌کنم، براي مثال، درباره وجه تفاوت‌ها و شباهت‌هاي قرمطيان و فاطميان صحبت‌هايي خوبي شد؛ ايشان گفتند، همانگونه شيخ صدوق، در يکي از آثارش گزارش مي‌دهد، حجرالاسود در زمان او در محلّ خود، نصب گرديده است، حالا ما رواياتي داريم که حجرالاسود را بايد حجت خداوند نصب ‌کند و مشهور است که گويا امام عصر عليه السلام براي نصب آن حضور پيدا کرده‌اند ....، عرض کردم کمي عجيب است، به لحاظ زماني، مشهور است که ايشان با دعاي حضرت صاحب الامر عليه السلام به دنيا آمدند، تاريخ تولد شيخ صدوق هم بعد از 305ق و آن حدود است و طبيعتاً اواخر عصر غيبتِ صغري است و هنگام نصب اين سنگ، شيخ صدوق طبيعتاً کودکي بيش نبوده است ....
جالب است خاطرتان نيست، کسي درباره شيخ صدوق و ارتباطات وي با قرمطيان و فاطميان تحقيقي کرده باشد؟ منظورم در ميان آثار صدوق، اينکه چه مقدار به اين موضوع پرداخته است، بعيد است کسي مقاله‌اي، رساله‌اي يا کتابي در اين باره تأليف کرده باشد، من که نديدم، البته بايد جستجو نمود، به نظرم موضوع جالبي باشد، حال چقدر مطلب بشود پيدا کرد موضوع ديگري است. عرض کردم به هر حال ميدانيد فاطميان از حدود سال‌هاي 297ق که به رهبري ابوعبدالله شيعي (مهدي) در شهر مهديه تونس امروزي، فعاليت خويش را آغاز کردند تا سال 381ق (تقريباًٌ سال تأسيس قاهره) که سال درگذشتِ شيخ صدوق هم هست، چيزي در حدود يکسال را دربرميگيرد و طبيعتاً در جامعه قم و ري آن روز و نيز با توجه به سفرهايي که وي به سمت خراسان و ايلاق و بلخ و اينها در آسياي مرکزي داشته است، حتماً در ميان آثار خويش اشارات و مطالبي در باره اسماعيليان داشته است که بايد ديد. البته الان من حضور ذهن ندارم رابطه قرمطيان اسماعيلي با فاطميان اسماعيلي چگونه بوده است، به هر حال قرامطه تا حدود 400ق حضور داشتند و طبيعتاً يکصد و پنجاه سالي با فاطميان همعصرند، اما رابطه اينها در دوره‌هاي مختلف چگونه بوده است بايد منابع را ديد و البته نزاريان ايران که گويا در قرن 5 از فاطميان مصر، جدا مي‌شوند، ظاهراً قرمطيان، ديگر در دوره حضور نزاريان، نبودند. طيف اسماعيليه، جالبند، برخي با برخي ديگر مثلاً در مسأله امامت متفاوتند، نزاريان براي مثال، امام حسن مجتبي عليه السلام را امام نمي‌دانند، در صورتي که فاطميان مصر به جهت وجود نصّ بر امامتِ آن امام همام، او را امام بعد از حضرت امير عليه السلام، مي‌دانستند و به نظرم مياد که قرمطيان هم ترتيب امامان اندک تفاوت‌هايي دارد که بايد مجدد مراجعه نمايم. اين را عرض کردم تا بگويم، با توجه به برخي نگرش‌ها و تفاوت‌هاي سياسي و اعتقادي، بعيد به نظر مي‌رسد بين قرمطيان و فاطميان، ظاهر امر نشان مي‌دهد، نبايستي رابطه حسنه‌اي بوده باشد. سپس با ايشان گفتگويي درباره شماره سوم مجله بساتين و اينکه اين شماره نوعي ويژه نامه سيد مرتضي علم الهدي (ره) مي‌باشد تا اينکه صحبت به مقاله خودم در اين شماره، که گونه شناسي جغرافيايي تأليفات و مخطوطات آثار سيّد مرتضي است ... که به نظرم براي موضوع رهگيري تاريخ تشيع در مناطق مختلف جغرافيايي، اين گونه شناسي آثار عالمان شيعي، بسيار مفيد و لازم است.
Forwarded From Hossein Mottaqi
من به نظرم مي‌رسد، دو قالبِ کار، با محوريت مطالعات شيعي، در اين برهه از تاريخ، به جدّ بايسته پژوهشي محسوب مي‌گردند که به نظرم از طرف ما، خيلي کم کار شده است، يکي مسأله روش شناسي و ديگري گونه شناسي با رويکردهاي مختلف است، براي نمونه هنوز ما نتوانستيم تصوير روشني از روش تربيتي، روش آموزشي، روش مطالعاتي، روش تدريس، روش تحليل، روش تأليف، روش تحقيق يا حتي روش ورود و خروج به مباحث تفسير و روايي و امثالهم نسبت به شخصيت‌هاي شيعي نظير علامه حلي (ره) داشته باشيم، اينکه کجاها سفر کرده‌اند، با چه کساني ارتباط داشته‌اند، اساتيد اينها داراي چه گرايش‌هايي بوده‌اند، کجاها اخذ حديث و علم و دانش کرده‌اند، روش کاري معهود مثلاً در مکتب حلّه، در دوره‌هاي مختلف نسبت به موضوعات مختلف فقهي و تفسير و ساير علوم، چه بوده است، حتي در بخش گونه شناسي، اينکه آثار وي تحت چه شرايطي تأليف شده است، به درخواست و نام چه کسي و چه شخصيتي تأليف گرديده است، سبب و انگيزه تأليف چه بوده است، در چه نقطه‌اي اين کره خاکي اين اثر تأليف گرديده است، فضاي سياسي و اعتقادي حاکم بر مکان تأليف چگونه بوده است، فلان اثر در کجاها کتاب درسي شده است و يا مورد شرح و تعليقه و ترجمه قرار گرفته است، يا مثلاً بيشترين حضور مکتب فقهي حلّه با محوريت آثار علامه حلي، کجاها حضور بيشتري داشته است و چرا؟ کدام کتاب وي کتاب درسي شده است و چرا؟ ميزان تأثيرگذاري انديشه فقهي و کلامي وي بر مکاتب بعدي چقدر بوده است، نوآوري‌هاي فقهي و کلامي وي در روند سير و تحول و تطور علم فقه و کلام چه ميزان بوده است، کدام اثرش مقدم و کدام متأخر است يا فلان اثر فلسفي وي تحت تأثير کدام مکتب فلسفي است و دهها موضوع ديگر تا برسيم بخش نسخه‌شناسي، که دهها موضوع مي‌توان بر پايه نتايج آن، با نمودارها و آمارهايي، از منظرهاي متنوّعي، همچون تحليل جغرافيايي، تاريخي و مانند آنها، اينکه مثلاً کاتبان نسخ خطي آثار علامه حلي، اهل کدام شهر و نقاط جغرافيايي بوده‌اند‌ و در کجاها اين نسخ کتابت شده‌اند و امثالهم تا برسيم امروز که تمرکز اين نسخ در کدام کتابخانه‌ها، شهرها، کشورها و يا کتابت آنها، مربوط به چه دوره‌هاي تاريخي است، در فراواني قرني، سهم کدام دوره بيشترين توجه شده است که نتيجه‌اي تکثّر استنساخات است و ...
آقاي مجتهدي، گفتند که همين سيد مرتضي اسم برديد، خب نهج البلاغه، در منابع سني، بيشتر به وي نسبت داده شده است، ولي نکته‌اي برايم جالب است اينکه، به نظر مي‌رسد، اين اثر، حداقل تا دوره‌اي، بيشتر در ميان سنيان رواج داشته است، ببينيد برخي شروح آن از اهل سنت است، به هر حال موضوعي است که بايد بيشتر به آن عنايت شود ... سپس گفتگو درباره نهج البلاغه و اينکه روش کار سيد رضي در اين اثر چگونه بوده است و اينکه با توجّه به هدف اصلي سيّد از جمع آوري آن (جنبه بلاغي) و عدم ذکر اسناد آن، براستي اين اثر چقدر ظرفيت تحمّل طرح و انتظار استخراج مباحث مختلف ديني، نظير مباني فقهي و کلامي و تفسيري و عرفاني و مانند اينها را دارد، آيا انتظار درستي است؟ يا ايشان گفتند، به جهت موضوع رساله دکتري شان، به مناسبت به نامه امام (ع) به محمد حنفيه ديدم عجيب است به لحاظ متني عين نامه 31، نهج البلاغه رسيدم که خطاب به امام حسن (ع)، است خب دانسته نيست اين نامه خطاب به کدام يک از فرزندان امام (ع) است، برخي شارحان بر اين باورند که خطابِ امام، نبايستي امام حسن (ع) باشد، متن خطاب به يک انسان معصوم نيست؛ خلاصه اين پيگيري‌ها و جستجوها منجر به مقاله‌اي شد، با عنوان "بازشناسي مخاطب نامه 31 نهج البلاغه"، اين امور هم تحليل منابع مي‌خواهد، هم تحليل متن و هم تحليل تاريخي ...؛ ايشان افرودند، سخنم اين است که سيد رضي، صرفاً کارش روي جنبه بلاغي بوده است و طبيعتاً وي فرصتي نداشته يا اصولاً بنا نداشته، با موازين و شاغول‌هاي فقهي و حديثي، به صورت ريز به تبيين جنبه‌هاي سندي نهج البلاغه بپردازد .... بنده هم عرض کردم، دقيقاً همينطور است، شايد بخشي از مشکلات موجود، به اين برگردد که ما صرف نظر از خود رواياتِ نهج البلاغه، به واژه واژه نهج البلاغه به سان متني منزّل از طرف خداوند، با اطمينان قاطع که اين کلمات جزماً (قطعي الصدور) از دو لب دُرُربار حضرت امير عليه السلام خارج شده است، و مشکل بعدي اين است که پس از اين جزميت و قطعيتِ خودساخته و تصنّعي، با اين فرض که قطعاً تمامي کلمات نهج البلاغه از خود حضرت عليه السلام است (بدون اين شکّ و شبهه)، به شرح و توجيه و تحليل، از منظر امام عليه السلام اقدام نموده و به تبع آن، به استخراج قواعد کلامي و مباني اعتقادي و امثالهم مي‌پردازيم.
Forwarded From Hossein Mottaqi
بنده نکته لطيف‌تري عرض کنم که قطعاً براي شما هم جالب خواهد شد، يکي از اجله الان خاطرم نيست کجا و کِي بود؛ مال چند سال پيش است، نقل مي‌کرد در يکي از نسخ کهن نهج‌البلاغه که گويا در يکي از کتابخانه‌هاي شبه قاره است، اختلاف نسخي براي واژه نواقصات عقولهنّ ديدم! ببينيد با ضرس قاطعي که دانسته نيست از کجا حاصل شده است، مي‌گوييم بله اين سخن قطعاً و دقيقاً عين همين عبارت از دهان مبارک حضرت عليه السلام خارج شده است و با همين مبنا هم در لغت گشته و شرح و تبيين مي‌کنيم در حالي که بنده بيش از پانصد نسخه کهن نهج البلاغه (زير قرن دهم هجري) گزارش کرده‌ام، بين همين نسخ کهن تا دلتان بخواهد اختلاف نسخ است! خب اولين خطاي روشي ما اين است که اين کلام را قطعاً از معصوم مي‌دانيم با اينکه اسناد روايات نهج البلاغه ذکر نشده است، ثانياً دومين خطاي روشي اينکه با فرض اينکه سخن معصوم است، به شرح و تبیين و توجيه و تحليل سخن مي‌پردازيم، در حالي که احتمال اينکه ممکن است سخن کس ديگري باشد که سيّد رضي به هر دليل در اثر خود آورده است، براي نمونه در يکي از نسخ نهج البلاغه، ذيل يکي از کلمات قصار آمده است، سابق بر اين ديدم، نقل به مضمونش اين است که سيد مي‌گويد اين را در کتابي از جاحظ (ترديد از من متقي است) ديدم به معاويه نسبت داده شده بود، ديدم اين به کلام علي عليه السلام اشبه است تا معاويه! يا آقاي مصطفي ملکيان مي‌گويد (من متقي البته کاري به صحّت و خطاي سخن وي ندارم)، اين جمله اول کلمات قصار حضرت، کن في الفتنة کابن اللبون، مي‌گويد، همواره از اوان طلبگي اين مسأله برايم لاينحل بوده است، هميشه به فکرم مي‌رسيد که اين سخن نمي‌تواند از علي عليه السلام بوده باشد و بايد از شخص حقه بازي مشابه عمرو عاص بوده باشد! اي کاش سيّد رضي منابع را ذکر مي‌کرد از کجاها اخذ کرده است، در منابع تصريح به نام حضرت شده است يا ايشان صرفاً به جهات جنبه‌هاي بلاغي تشخيص داده اين سخن بايد از حضرت عليه السلام باشد. ثالثاً سومين خطاي روشي هم اين است که با فرض ثبوت اين مسأله نخست، مقولاتي مانند تصحيف و اختلاف نسخ و احتمال تغييرات سهوي و حتي عمدي کلمات از سوي کاتبين با سواد و بي‌سواد طيّ هزارسال استنساخ را کلاً انکار و ناديده مي‌گيريم، اينها مسأله روش شناسي به نظرم بحث مهمّي است که در دهه‌هاي آينده بسياري از شبهاتي که مطرح خواهد شد، به اينها نياز داريم، اگر ما ده مقاله از روش شناسي سيد رضي در موضوع نهج البلاغه ارائه مي‌کرديم، چنين وضعيت ناهنجاري نداشتيم .... در موضوع نهج‌البلاغه گفتگوهاي ما سخت به درازا کشيد و در ميانه مباحثي به موضوعاتي نظير کيسانيه و سرنوشت آن فرقه و نيز روند و چگونگي صيرورتِ بني‌عباس از شيعه حنفي به سني گري، مسأله نزاع بين مکتب بغداد و قم و گستره درگيريهاي کلامي بين نص‌ّگراها و عقل‌گراها و ... مطالبي رد و بدل شد که جزئيات آن در خاطر نمانده است، سپس ايشان به بحث به جايگاه مفاهيم و اهميت تحليل واژه‌ها و تاريخ و کاربرد آنها، بخصوص در حوزه علم کلام اشاره کردند و گفتند که لازم است کاربرد آن مفاهيم در دوره‌هاي مختلف تحقيق شود براي مثال گفتند در سخن نظام الملک در سياست‌نامه آمده که: رافضي‌گري (يا باطني‌گري) اسماعيليه "دهليز" الحاد آنان بوده است، اينجا سخنم در واژه دهليز است، يا مثلاً بحث در واژه ناصبي‌گري، من تحقيق کردم، که اين واژه از کجا واره چرخه کلامي مسلمانان شده است، وقتي بررسي مي‌کنيم مي‌بينيم، شکل‌گيري و تولد اين واژه، ابتدا در گفتمان اماميه، يا به طور کلي در شيعه، بوده است و سپس از آنجا با دهليز معتزله، در دوره‌اي وارد اهل سنّت شده است و از آنجا بعدها اين واژه را در ادبيات ابن تيميه مي‌بينيم آنجا که مي‌گويد، رافضي از ناصبي بدتر است! نکته‌ام اين است که يک مفهومي که در شيعه متولد شده است، چطور مي‌شود، بعدها وارد گفتمان اهل سنت، حتي در ادبيات کسي مانند ابن تيميه داخل شده و اين نشان مي‌دهد که مفهوم ناصبي را، کاملاً پذيرفته و بکار مي‌برد.
Forwarded From Hossein Mottaqi
يا ذهبي در يکي از آثار خود درباره فلان راوي که يزيد را مدح کرده است، مي‌گويد: چه کسي منع مي‌کند ما اين ناصبي را دشمن بداريم؟ با اينکه مي‌دانيم ذهبي و ابن تيميه تقريباً هم افقند، غرض اينکه بکار بردن واژه ناصبي، کلمه‌اي که در بستر شيعي و از اصطلاحات خاصّ شيعيان و رافضيان است براي کوبيدن طرف مقابل، به متون و ادبيات و گفتمان اهل سنت نيز راه مي‌يابد، خب اينها نيازمند بازتحليل است که مثلاً ابتدا اصطلاحات اختصاصي شيعيان، به آرامي از سوي معتزلياني مانند جاحظ وارد ادبيات اهل سنت شده و جالب اينکه در طي قرون و مرور سنواتي، بهه تغييراتي، از سوي آنان به کار برده مي‌شود و همينطور است واژه مستبصر که ابتدا شيعيان به کار بردند و سپس کاربرد آن گسترش يافت، براي نمونه، هنگام شهادت حسن شحاته در مصر، در اخبار و رسانه‌هاي مصر (سني) عبارت مقتل مستبصر حسن شحاته، بکار برده شد. بنده هم عرض کردم، بله اين صيروت‌ها مهم است، براي نمونه چند روز پيش در همين تلگرام منتدي اهل التراث، مطلبي نهادم اينکه بسترهاي کلامي اشعري‌گري و معتزله، تأثيري در رشد تصوّف داشته‌اند، کدام يک از طيف‌هاي کلامي اهل سنت، ميدان بيشتري براي جولان تصوّف و توسعه آن ايجاد کرده‌اند، بيشتر منظورم، اين بود که ببينيم، مکتب‌ها و طريقت‌هاي تصوّف با بستر اشاعره بيشتر سازگارتر بوده يا با بستر اعتزال يا اينکه اصولاً مکتب‌هاي کلامي نسبت به تصوّف حنثي بودند؟ سپس گفتگويي نيز در سرنوشت مکتب اعتزال، بعد از غلبه اشاعره و اينکه چه مقدار از مکتب معتزله در اماميه مکتب بغداد اشراب گرديد، آيا اعتزال حقيقتاً از گردونه اهل سنت به تدريج رخت بر بست، يا نه با جا خوش کردن، داخل در مکتب اماميه، با خوانش بغدادي، به حيات خويش ادامه داد!؟ پس از آن نيز گفتگوي کوتاهي در زمينه چگونگي انتقال جريان حروفيه از ايران، به رهبري سيد عبدالاعلي اصفهاني و عمادالدين نسيمي و مانند آنها به سمت آناتولي، پس از ترور نافرجام شاهرخ در اوايل قرن 9 هجري و نيز گفتگوهايي هم در روند و ميزان تأثيراتِ آموزه‌هاي حروفيه بر جريان علويان ترکيه، بخصوص بکتاشيه شد، البته اين موضوع بکتاشيه و بررسي مباني اعتقادي آنان، به گونه‌اي رساله دکتري بنده نيز هست.
اين سخنان، الکلام يجر الکلام، دو سه ساعتي ادامه يافت دوستان نيز هر يک مشغول صحبت بودند، ديگر ديرهنگام بود و ما هنوز به حرم مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام مشرّف نشده‌ بوديم، ما هم مي‌بايست رفع زحمت و کم کم از صاحب البيت الشريف، ابوجعفر حلّي عزيز، نيز خداحافظي مي‌کرديم، خيلي زحمت داديم، انصافاً مهمان نوازي کامل بود، جزاه الله خير الجزاء، ديگر کم کم دامنه بحث را جمع و فتيله بحث و گفتگو را پايين کشيديم و انصافاً بنده از اطلاعات ارزشمند جناب مجتهدي جوان و جولان ذهني ايشان، بخصوص در مقوله نهج‌‌البلاغه و اطلاعات تاريخي، استفاده بردم، جزاه الله خير الجزاء.
از ابوجعفر خداحافظي کرده و راهي مکتبه علامه اميني (ره) مي‌شويم که وضويي بسازيم و حرم مشرّف شويم ...🙏🏻💐
✅ پاره‌هایی از سفرنامه کربلا و نجف👆👆
✅ تفاوت تشیع مُفضّلی و تشیع هشامی (به مثابه دو روش معرفتی متنوع در باورهای شیعی)

*رسول جعفریان

...... از یک زاویه، علمای شیعه را در طول هزار سال پس از عصر غیبت و حتی اصحاب ائمه (ع) را در همان دوره، می توان بر دو بخش کرد. کسانی که علاقه به تشیع عرفانی و غالی و شبه غالی دارند، و گروهی که اهل درایت در حدیث و خردورز هستند. اولی را با تسامح «تشیع مفضّلی» و دومی را «تشیع هشامی» به نام های مفضل بن عمر جُعفی و هشام بن حکم می نامیم. این دو گرایش البته در قالب های افراط و تفریط و تا مرزهای قابل تحمل و غیر قابل تحمل، در هر دو طرف، پیش رفته است.
جالب است که هر بار که در یکی از این دو طرف افراط شده، واکنش های مخالفی از سوی دیگر به صورت جدی در کار بوده است. به نظر بنده این نزاع درونی در جامعه شیعه، تمام شدنی نخواهد بود، زیرا منابع معرفتی ما در زمینه تشیع، مویداتی برای هر دو طرف دارد. بنابرین چاره ای در انتخاب نیست، جز این که یکی را انتخاب کرد و پیش رفت و کاری هم به دیگری مخصوصا تا وقتی به افراط نیفتاده، نداشت، چون او هم دلایل ویژه خود را دارد.
در میان علما و بزرگان شیعه ، نگاه تشیع هشامی در یک دوره طولانی حاکم است و گرایش مخالف، مانند آنچه در آثار رجب بُرسی و دیگران آمده، در اقلیت است. حتی تشیع قم هم که حدیثی بود، درایت خاصی در پذیرش باورهای شیعی داشت و از افکار غالی و افراطی به مقدار زیادی پرهیز می کرد. این همان مسیری بود که در قرن چهارم با تشیع هشامی عراق پیوند خورد و مکتب شیخ طوسی و تشیع حله و جبل عامل را پدید آورد و البته زمان صفویه جلوش علامت سوال گذاشته شد. با این حال، و در همان دوره تسلط آن عالمان میانه رو و معتدل، عالمانی هم هستند که به دنبال اخبار نوادر هستند و می کوشند تا نگرش افراطی خود را بر اساس احادیث و اخباری که کم هم نیست، هرچند مورد اعتنای علمای بزرگ قرار ندارند، توجیه و عرضه کنند.

✍ برچین شده از مقدمه مقاله‌ای با عنوان فوق، برای ملاحظه کامل مقاله به وبسایت بساتین رجوع شود.
Forwarded From مرتضی بهرامی خشنودی
ابن عربی در یک مکاشفه شیعیان را خوک دیده😄😄
Forwarded From محمد الله اکبری
عفوا و معذرتا عمیقا شدیدا ابن عربی را عارف نما می دانم که آموزه های قبایلی اروپایی را که با آموزه های مسیحیت آمیخته شده بود از اندلس با خو د به شرق آورد و به نام اسلام به خورد مسلمانان داد و اکنون بزرگان علمای ما در تله فکری او افتاده و همانجا گیر کرده اند تعبدا نه تحقیقا