قناة

محاضرات ادبی

محاضرات ادبی
274
عددالاعضاء
239
Links
402
Files
132
Videos
727
Photo
وصف القناة
✅ کانال محاضرات ادبی: جستاری در ادبیات کلاسیک ایران (با تاکید بر متون کهن)
Forwarded From مرکز فرهنگی شهرکتاب
شمس تبریزی و فخر رازی

اهل عشق و عرفان بر اهل عقل و استدلال انتقادی معروف و همیشگی دارند با تأکید بر این نکته که جز از طریق عشق و اشراق و فنا به حقیقت نمی‌توان رسید و عقل و استدلال، هنری جز حیرت‌افزایی ندارد. دیدگاه‌های شمس در مقالات درباره بوعلی سینا و فخر رازی و فلاسفه‌ی دیگر از همین نوع است. چنانکه شمس دریکی از مقالات خود از یک‌سو فخر رازی را خداوندگار ادراک و دانش و بحث می‌خواند و بایزید و جنید را در این راه کمترین شاگردان او می‌شمارد، و از سوی دیگر چنین اظهار می‌کند که صد هزار فخر رازی در راه سیروسلوک معنوی به گرد بایزید و جنید هم نتوانند رسید. چرا شمس در مقالات آن‌همه طعن و طنز نثار فخر رازی می‌کند. دیدگاه‌ها و رابطه فخر رازی با شمس و مولانا و تصوف چگونه است و عارفان به او چگونه نگریسته‌اند؟

چهاردهمین نشست از مجموعه درس گفتارهایی درباره شمس تبریزی در روز چهارشنبه یازدهم دی ساعت ۱۶:۳۰ به رابطه‌ی شمس تبریزی و فخر رازی اختصاص دارد که با سخنرانی دکتر اصغر دادبه در مرکز فرهنگی شهرکتاب واقع در خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمد قصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم برگزار می‌شود
Forwarded From آدرس جدید litera999@
@litera9
طنز و طنزینه هدایت
دکتر همایون کاتوزیان
Forwarded From آدرس جدید litera999@
@litera9
Forwarded From رسول جعفریان
اندر هجو یکی از فرماندهان سپاه شاه سلطان حسین «رستم خان»

در سالهای پایانی دولت صفوی، یکی از مناطق شورشی بر ضد صفوی، شهر قندهار بود، شهری و شورشی که در نهایت به سقوط دولت صفوی انجامید. دولت صفوی بارها تلاش کرد تا این شورش را سرکوب کند، اما موفق نشد. یک بار خسروخان برادر زاده گرگین خان با یک سپاه مجهز سی هزار نفری به آن ناحیه رفت که به دلیل رفتار نامناسب خودش، مقهور افغانان شده کشته شد و از سپاهش هفتصد نفری جان سالم بدر بردند. وقتی دیگر، گویا سال 1123 هم محمد زمان قورچی باشی را مأمور قندرها کردند (وقایع السنین، ص 565) که کار او هم به جایی نرسید و در شعر زیر، اشاره او هم شده است. این بار در سال 1125 فرماندهی با نام رستم خان به جای محمد زمان خان عازم قندهار شد که او نیز در هرات گذشت و نتوانست کاری انجام دهد.
ابیات زیر، از یک شاعر ناشناخته، در باره این رستم خان و رفتارهای ظالمانه او در برخورد با مردم در مسیر شهرهاست. شاعر پس از انتقاد فراوان از رفتارهای ظالمانه وی، می گوید او به هرات رسید، و اگر درست دریافته باشم، دو سی روز آنجا ماند که مریض شد و درگذشت. در باره این رستم، فعلا چیزی نمی دانم، اما این شاعر، تصویر بدی از او بدست داده است. مشکل دوره اخیر صفوی این است که بین سالهای 1110 تا اواخر صفوی، تاریخ مرتب و مدون اندک و بیش از همه وقایع السنین ما را راهنماست.
این قبیل اسناد که اینجا در قالب یک شعر آمده، می تواند برای شناخت وضعیت آن دوره و در زمانی که یک شاه ضعیف و مقهور خواجه گان حکومت می کند، مهم باشد. شعر عالی است. به خاطر ماده تاریخ فوت این رستم خان باید عذرخواهی کنم.

به عهد دولت شاهنشه بلند مکان
که بنده ای بود از بندگانش کسری و جم
سپهر کوکبه سلطان حسین دین پرور
که یافت زینت از او تاج تخت و عدل و کرم
فلک جناب محمد زمان خان که کشید
بدوش غاشیه اقتدار او رستم
به فتح مملکت قندهار عازم شد
به حکم خسرو مالک رقاب ملک عجم
ز لطف شاه به «شیرعلی» ملقب شد
ولی نبود در او هیچ از رسوم کرم
امیر اعظم ایران جز او نبود اما
ز فرط حرص و طمع در زمانه گشت علَم
به هر دیار که بگذشت رایت عدلش
از او نماند نشانی بغیر ظلم و ستم
به هر که کلان داشت، از او گرفت تمام
ز نقد و جنس کسی را نداد نیم درم
ز کبرت و طمع و نخوتُ قساوت قلب
چو برق سوخت تر و خشک را تمام بهم
خراب کرد سراسر بلاد ایران را
ز آب چشم ضعیفان نداشت چندان غم
ز اشتعال بلافعل شعله ی طمعش
بسوخت جمله وضیع و شریف را با هم
چو گشت داخل شهر هری و جای گرفت
در آن مکان دو سی روزی زیاد گشت الم
بعلت مرض الموت مبتلا گردید
نشد ز شربت دینار خود علاجش هم
رسید بر سر دیوارش آفتاب حیات
به روزنامه ی عمرش قضا کشید رقم
به بیست و هفتم ماه ربیع ثانی رفت
از این سراچه فانی سوی دیار عدم
برای سال وفاتش همان زمان رندی
به رمز گفت که پشمی ز خا... ی من کم / [سال] 1125

@jafarian1964
Forwarded From بیاض | عاطفه طیّه
عبید زاکانی و بازآفرینی هنری

چاپ اولِ ویرایشِ جدید «جستارهای شاهنامه‌شناسی و مباحث ادبی» را انتشارات موقوفات افشار با همکاری انتشارات سخن در تابستان ۱۳۹۸ منتشر کرد.
این کتاب ۳۷ مقالۀ پژوهشی دکتر محمود امیدسالار را در دو بخش عرضه می‌کند. بخش اول شامل است بر ۲۰ جستار با عنوان «فردوسی و شاهنامه» و بخش دوم ۱۷ جستار دارد با نام «مباحث ادبی». این مقاله‌ها پیش از این بین سال‌های ۱۳۶۱ تا ۱۳۷۹ در دوره‌های «مجلۀ ایران‌شناسی» منتشر شده بودند و سپس یک‌جا در دسترس علاقه‌مندان شاهنامه و مباحث ادبی قرار گرفتند.
آنچه اکنون می‌خواهم به آن بپردازم مقاله‌ای است از بخش دوم کتاب به نام «ملاحظاتی دربارۀ لطایف عبید زاکانی در رسالۀ دلگشا».
محقق ارجمند آقای دکتر امید سالار در این مقاله سرچشمه‌های فارسی و عربی تعدادی از اشعار و حکایات «رسالۀ دلگشا» را به دست داده و توضیح داده است که «آنچه در این مقاله عرضه می‌شود مشتی از خروار است. بنابراین فعلا به ذکر منابع تعداد مختصری از لطایف عبید بسنده کرده‌ام که مثنوی هفتاد من کاغذ نشود» (ص۳۴۴)
و تو آن حدیث مفصل بخوان ازین مجمل. برای مثال لطیفۀ زیر را بخوانیم:

«زنی چشم‌هایی به غایت خوش و خوب داشت. روزی از شوهر شکایت به قاضی برد. قاضی روسبی‌باره بود. از چشم‌های او خوشش آمد. طمع در او بست و طرف او را گرفت. شوهر دریافت. چادر از سرش در کشید. قاضی رویش بدید. سخت متنفر شد، گفت برخیز ای زنک. چشم مظلومان داری و روی ظالمان»

به گفته آقای امیدسالار این حکایت در بسیاری از متون متقدم چون عیون‌الاخبار، کتاب السلطان، کتاب‌النساء، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء، نثر‌الدرر و نهایة الادب آمده است.

ایشان در این مقاله نشان داده‌اند که بسیاری از اشارات و حکایاتی که به آثار عبید راه یافته است، یا در افواه رایج بوده و قسمتی از فرهنگ سنتی زمان او بوده یا در متون متقدم عرب وجود داشته است و گاهی طابق‌النّعل‌بالنّعل نقل شده است. (صص۳۴۱_۳۶۵)

عبید زاکانی طنزپرداز بزرگ قرن هشتم است که با اسلحۀ طنز به جنگ فشار و اختناق و دورویی و ریاکاری رفته و با تسلطی که در نظم و نثر داشته رودرروی جامعۀ فاسد روزگار خود ایستاده، انتقاد خود را چنان شیرین بیان کرده که دهان به دهان گردیده و مثل سائر گشته است. ولی این حقیقت را هم نمی‌توان انکار کرد که بخش قابل توجهی از هنر او نیز مانند شاعر معاصرش حافظ بازآفرینی چیره‌دستانۀ آثار نویسندگان و گویندگان دیگر است. همچنین سروسامان دادن، نمکین و شکرین کردن و به زبان ادبی بیان کردن حرف‌ها و روایاتی که در دهان مردم بوده است. البته که این کار عبید را نمی‌توان به سنجۀ نگاه امروزی کشید و آن را سرقت ادبی نامید چرا که این روش در متون متقدم فراگیر بوده است ولی دست‌کم می‌توان حدود و ثغور بکارگیری از این روش را در آثار ادبا و نویسندگان مختلف اندازه گرفت و با هم مقایسه کرد و به نتایجی رسید. اینکه چه کسر از آثار یک گوینده یا نویسنده محصول ابتکار و خلاقیت خود او و چه کسر از آن عینا از آثار دیگران گرفته شده است. هیچ جای انکار ندارد کسی که خود خون دلی می‌خورد و از خاک خانه‌ای می‌سازد کارش به مراتب دشوارتر است از آن که خانه‌ای آماده را نقاشی و چراغان و آینه‌بندان می‌کند.

#عاطفه_طیه

@atefeh_tayyeh
Forwarded From unknown
📸 تصویر و فکاهی از یک کتابفروشی در دوره احمدشاه قاجار
🔻بیوه زن: آقا قیمت این چهار کتاب چند است؟
🔻کتابفروش: یک تومان
🔻بیوه زن: هشت ورق کاغذ قیمتش هشت شاهی است، هشت شاهی هم جلد دارد، هشت شاهی هم اجرت چاپ، هشت شاهی هم منفعت بگیر، روی هم میشود سی و دو شاهی .
هشت قران و دو‌عباسی پول چیست، زیادی از ما بدبخت میگیرید؟
🔻کتابفروش: فقط باج سبیل است!
📎 روزنامه ناهید- ۱۲ محرم ۱۳۰۳ خورشیدی
@jalise
Www.jalise.ir
Forwarded From بیاض | عاطفه طیّه
ابریق!

«ذکر کرامات شیخ [نجم‌الدین کبری] _قدّس الله روحه_ یکی آن بود که کنیزکی از خطای، بهر شیخ آورده بودند و شیخ شبی خواست که با او زفاف کند. اتفاقا آن شب این نیّت داشت. اشارت فرمود به اصحاب خانقاه که: ای درویشان! ما امشب به لذّت مشروعه خویش مشغول خواهیم شد، اصحاب نیز این شب ترک ریاضت کنند و لحظه‌ای با آسایش مشغول شوید...
شیخ سیف‌الدین باخرزی، یکی از مریدان شیخ بود، برخاست و ابریقی بزرگ پر آب کرد و در خلوت شیخ بایستاد تا به صبح. چون شیخ بیرون آمد و او را بدان حال بدید، گفت: نه ما گفته بودیم که امشب هر یکی به لذّت مشروعه از اکل طعام یا از شروع در منام مشغول شوید؟ چرا خود را بدین ریاضت معذب کردی؟
گفت: شما فرمودیت که هر یکی به لذّتی و آسایشی مشغول شوید. مرا در جهان هیچ لذّت و آسایشی ورای آن نباشد که از شام تا صبح بر عتبه شیخ بر خدمت بایستم»
(تحفةالفقراء، تألیف ابن عفیف‌الدین، پژوهش بهروز ایمانی، نشر تمثال ۱۳۹۸، ص ۷۰)

ارادت سیف‌الدین باخرزی به شیخ نجم‌الدین کبری هر بیداری را هم می‌خنداند هم به وحشت می‌اندازد!

#عاطفه_طیه

@atefeh_tayyeh
Forwarded From کتابخانه ایران شناسی
وام دماغ: مجموعه داستان طنز. سعید هاشمی. تهران: موسسه انتشارات کتاب چرخ فلک، 1390.
Forwarded From کتابخانه ایران شناسی
Forwarded From سیامک جعفری
از اسرار این مسلک " سِرّ مگو " است و آن چنانست که اباطیلی چند در هم ریزند و خزعبلاتی بیمانند بهم آمیزند و بِاَبدال گویند و راه آنان زنند و تشریفات آن اینکه اَبدال بحجره برند و بندشان از هفت بند بگشایند و در فراز دارند و منفذ نور سد کنند آنگاه مرشد پیر ، نوخاسته جوان بزیر خرقه برد و در آن تاریکیش بنور معرفت آشنا سازد و سرّ مگو با وی در میان نهد .

▪التفاصیل ، فریدون توللی ، ص ۲۶۷ .