@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
رهروِ عشق
[در سوگ و ستایش امام حسین ع]
▪️باز در خاطرهها، ياد تو ای رهروِ عشق
شعلهٔ سركشِ آزادگی افروخته است
يک جهان بر تو و بر همّت و مردانگیات
از سرِ شوق و طلب، ديدهٔ جان دوخته است
نقشِ پيكار تو در صفحهٔ تاريخ جهان
میدرخشد، چو فروغ سَحَر از ساحل شب
پرتوش بر همه كس تابد و میآموزد
پايداری و وفاداری در راه طلب
چهرِ رنگين شفق، میدهد از خون تو ياد
كه ز جان بر سر پيمان ازل ريخته شد
راست، چون منظرهٔ تابلوی آزادیست
که فروزنده به تالارِ شب آویخته شد
رسمِ آزادی و پيكار و حقيقتجويی
همهجا صفحهٔ تابندهٔ آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حياتی بخشيد
جنبشِ عاطفه و نهضتِ خونين تو بود
تا ز خون تو جهانی شود از بند آزاد
بر سر ايدهٔ انسانی خود جان دادی
در رهِ كعبهٔ حقجويی و مردی و شرف
آفرين بر تو كه هفتاد و دو قربان دادی
آنكه از مكتب آزادگیات درس آموخت
پيش آمالِ ستمگر ز چه تسليم شود؟
زور و سرمايهٔ دشمن نفريبد او را
كه اسير ستمِ مردمِ دژخيم شود
رهروِ كعبهٔ عشقی و در آفاق وجود
با پرِ شوق، سوی دوست برآری پرواز
يكهتازِ ملكوتی كه به صحرایِ ازل
روی از خواستهٔ عشق نتابيدی باز
جان به قربانِ تو ای رهبرِ آزادی و عشق
كه روانت سرِ تسليم نياورد فرود
ز آن فداكاریِ مردانه و جانبازیِ پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود
محمدرضا شفیعی کدکنی
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
باز در خاطرهها، ياد تو ای رهروِ عشق
شعلهٔ سركش آزادگی افروخته است
يك جهان بر تو و بر همت و مردانگیات
از سر شوق و طلب، ديدهٔ جان دوخته است
نقش پيكار تو در صفحهٔ تاريخ جهان
میدرخشد، چو فروغ سَحَر از ساحل شب
پرتُوَش بر همه كس تابد و میآموزد
پايداری و وفاداری در راه طلب
چهر رنگين شفق، میدهد از خون تو ياد
كه ز جان بر سرِ پيمان ازل ريخته شد
راست، چون منظرهٔ تابلوی آزادیست
که فروزنده به تالارِ شب آویخته شد
رسم آزادی و پيكار و حقيقتجوييی
همه جا، صفحهٔ تابندهٔ آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حياتی بخشيد
جنبشِ عاطفه و نهضتِ خونين تو بود
تا ز خون تو جهانی شود از بند آزاد
بر سر ايدهٔ انسانیِ خود جان دادی
در ره كعبهٔ حقجويی و مردی و شرف
آفرين بر تو كه هفتاد و دو قربان دادی
آنكه از مكتب آزادگیات درس آموخت
پيش آمال ستمگر ز چه تسليم شود؟
زور و سرمايهٔ دشمن نفريبد او را
كه اسير ستمِ مردمِ دژخيم شود
رهرو كعبهٔ عشقی و در آفاق وجود
با پرِ شوق، سوی دوست برآری پرواز
يكّهتاز ملكوتی، كه به صحرای ازل
روی از خواستهٔ عشق نتابيدی باز
جان به قربان تو ای رهبر آزادی و عشق
كه روانت سرِ تسليم نياورد فرود
ز آن فداكاریِ مردانه و جانبازیِ پاك
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
شعر استاد شفیعی کدکنی در باره امام حسین (ع)
باز در خاطرهها، یاد تو ای رهرو عشق
شعله سرکش آزادگی افروخته است
یک جهان، بر تو و بر همت و مردانگیات
از سر شوق و طلب، دیده جان دوخته است
نقش پیکار تو، در صفحه تاریخ جهان
میدرخشد، چو فروغ سحر از ساحل شب
پرتواش بر همه کس تابد و میآموزد
پایداری و وفاداری، در راه طلب
چهر رنگین شفق، میدهد از خون تو یاد
که ز جان، بر سر پیمان ازل ریخته شد
راست، چون منظره تابلوی آزادیست
که فروزنده به تالار شب آویخته شد
رسم آزادی و، پیکار حقیقت جویی
همه جا، صفحه تابنده آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حیاتی بخشید
جنبش عاطفه و نهضت خونین تو بود
جان به قربان تو ای رهبر آزادی و عشق
که روانت سر تسلیم نیاورد فرود
زان فداکاریِ مردانه و جانبازی پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود!
🌸🌸ای عزیز! این حدیث گوش دار که 🌹مصطفی علیه السلام گفت: مَن عَشِقَ و عَفَّ ثُمَّ کَتَمَ فماتَ ماتَ شَهیداً؛ هر که عاشق شود و آنگاه عشق پنهان دارد و بر عشق بمیرد، شهید باشد. هر چند می کوشم که از عشق در گذرم، عشق مرا شیفته و سرگردان می دارد و با این همه، او غالب می شود و من مغلوب. با عشق کی توانم کوشید!
کارم اندر عشق مشکل می شود
خان و مانم در سرِ دل می شود
هر زمان گویم که بگریزم ز عشق
عشق پیش از من به منزل می شود
دریغا عشق فرض راه است همه کس را. دریغا اگر عشقِ خالق نداری باری عشقِ مخلوق مهیا کن تا قدرِ این کلمات تو را حاصل شود. دریغا از عشق چه نشان شاید داد و چه عبارت توان کرد! در عشق قَدَم نهادن کسی را مسلَّم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق آتش است هر جا که باشد جز او رختِ دیگری ننهد. هر جا که رسد، سوزد و رنگِ خود گرداند.
درعشق کسی قَدَم نهد کِش جان نیست
با جان بودن به عشق در سامان نیست
درمانده ی عشق را از آن درمان نیست
کانگشت بر هر چه بر نهی عشق آن نیست
ای عزیز! به خدا رسیدن فرض است و لابد هر چه به واسطه ی آن به خدا رسند فرض باشد به نزدیک طالبان. عشق بنده را به خدا رساند، پس عشق از بهرِ این معنی فرضِ راه آمد.🌸🌸
از کتاب تهمیدات عین القضات همدانی💐
🌸🌸ای عزیز! این حدیث گوش دار که 🌹مصطفی علیه السلام گفت: مَن عَشِقَ و عَفَّ ثُمَّ کَتَمَ فماتَ ماتَ شَهیداً؛ هر که عاشق شود و آنگاه عشق پنهان دارد و بر عشق بمیرد، شهید باشد. هر چند می کوشم که از عشق در گذرم، عشق مرا شیفته و سرگردان می دارد و با این همه، او غالب می شود و من مغلوب. با عشق کی توانم کوشید!
کارم اندر عشق مشکل می شود
خان و مانم در سرِ دل می شود
هر زمان گویم که بگریزم ز عشق
عشق پیش از من به منزل می شود
دریغا عشق فرض راه است همه کس را. دریغا اگر عشقِ خالق نداری باری عشقِ مخلوق مهیا کن تا قدرِ این کلمات تو را حاصل شود. دریغا از عشق چه نشان شاید داد و چه عبارت توان کرد! در عشق قَدَم نهادن کسی را مسلَّم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق آتش است هر جا که باشد جز او رختِ دیگری ننهد. هر جا که رسد، سوزد و رنگِ خود گرداند.
درعشق کسی قَدَم نهد کِش جان نیست
با جان بودن به عشق در سامان نیست
درمانده ی عشق را از آن درمان نیست
کانگشت بر هر چه بر نهی عشق آن نیست
ای عزیز! به خدا رسیدن فرض است و لابد هر چه به واسطه ی آن به خدا رسند فرض باشد به نزدیک طالبان. عشق بنده را به خدا رساند، پس عشق از بهرِ این معنی فرضِ راه آمد.🌸🌸
از کتاب تمهیدات عین القضات همدانی💐
سرودهای از استاد محمدرضا شفیعی کدکنی-که سلامت بادا- در سوگ و ستایش امام حسین:
باز در خاطرهها، ياد تو ای رهرو عشق
شعلهٔ سركشِ آزادگی افروخته است
يك جهان بر تو و بر همت و مردانگيت
از سر شوق و طلب، ديدهٔ جان دوخته است
نقش پيكار تو در صفحهٔ تاريخ جهان
میدرخشد، چو فروغِ سَحَر از ساحل شب
پرتوش بر همه كس تابد و میآموزد
پايداری و وفاداری در راه طلب
چهرِ رنگين شفق، میدهد از خون تو ياد
كه ز جان بر سرِ پيمان ازل ريخته شد
رسم آزادی و پيكار و حقيقتجويی
همهجا، صفحهٔ تابندهٔ آیين تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حياتی بخشيد
جنبش عاطفه و نهضتِ خونين تو بود
تا ز خون تو جهانی شود از بند آزاد
بر سرِ ايدهٔ انسانیِ خود جان دادی
در ره كعبهٔ حقجويی و مردی و شرف
آفرين بر تو كه هفتاد و دو قربان دادی
آنكه از مكتب آزادگيت درس آموخت
پيش آمال ستمگر ز چه تسليم شود؟
زور و سرمايهٔ دشمن نفريبد او را
كه اسير ستمِ مردمِ دژخيم شود
رهرو كعبهٔ عشقی و در آفاق وجود
با پَرِ شوق، سوی دوست برآری پرواز
يكّهتاز ملكوتی، كه به صحرای اَزَل
روی از خواستهٔ عشق نتابيدی باز
جان به قربان تو ای رهبر آزادی و عشق
كه روانت سرِ تسليم نياورد فرود
زان فداكاریِ مردانه و جانبازیِ پاك
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود
شعری از شفیعی کدکنی در رثای امام حسین
استاد شفیعی کدکنی در شعری که شاید پیشترها کمتر دیده و خوانده شده بود، سالار شهدا را چنین مدح میکند:
باز در خاطرهها، یاد تو ای رهرو عشق
شعله سرکش آزادگی افروخته است
یک جهان، بر تو و بر همت و مردانگیت
از سر شوق و طلب، دیده جان دوخته است
نقش پیکار تو، در صفحه تاریخ جهان
میدرخشد، چو فروغ سحر از ساحل شب
پرتوش بر همه کس تابد و میآموزد
پایداری و وفاداری، در راه طلب
چهر رنگین شفق، میدهد از خون تو یاد
که ز جان، بر سر پیمان ازل ریخته شد
راست، چون منظرة تابلوی آزادیست
که فروزنده به تالار شب آویخته شد
رسم آزادی و، پیکار حقیقتجویی
همه جا، صفحه تابنده آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حیاتی بخشید
جنبش عاطفه و نهضت خونین تو بود
جان به قربان تو ای رهبر آزادی و عشق
که روانت سر تسلیم نیاورد فرود
زان فداکاریِ مردانه و جانبازی پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود!
سرودهای از محمدرضا شفیعی کدکنی در سوگ و ستایش امام حسین (ع)
باز در خاطرهها، ياد تو ای رهروِ عشق
شعلهٔ سركش آزادگی افروخته است
يك جهان بر تو و بر همّت و مردانگیات
از سر شوق و طلب، ديدهٔ جان دوخته است
نقش پيكار تو در صفحهٔ تاريخ جهان
میدرخشد، چو فروغ سَحَر از ساحل شب
پرتُوَش بر همه كس تابد و میآموزد
پايداری و وفاداری در راه طلب
چهرِ رنگين شفق، میدهد از خون تو ياد
كه ز جان بر سرِ پيمان ازل ريخته شد
راست، چون منظرهٔ تابلوی آزادیست
که فروزنده به تالارِ شب آویخته شد
رسم آزادی و پيكار و حقيقتجويی
همهجا صفحهٔ تابندهٔ آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حياتی بخشيد
جنبشِ عاطفه و نهضتِ خونين تو بود
تا ز خون تو جهانی شود از بند آزاد
بر سرِ ايدهٔ انسانیِ خود جان دادی
در رهِ كعبهٔ حقجويی و مردی و شرف
آفرين بر تو كه هفتاد و دو قربان دادی
آنكه از مكتب آزادگیات درس آموخت
پيش آمالِ ستمگر ز چه تسليم شود؟
زور و سرمايهٔ دشمن نفريبد او را
كه اسير ستمِ مردمِ دُژخيم شود
رهرو كعبهٔ عشقی و در آفاق وجود
با پرِ شوق، سوی دوست برآری پرواز
يكّهتازِ ملكوتی كه به صحرای ازل
روی از خواستهٔ عشق نتابيدی باز
جان به قربان تو ای رهبر آزادی و عشق
كه روانت سرِ تسليم نياورد فرود
ز آن فداكاریِ مردانه و جانبازیِ پاك
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
🔸کاروان عشق
درای کاروان عشق و امّید طنین افکند اندر پهنه دشت
در آن تفتیده صحرا، کاروان را به پیرامون، همای بخت میگشت
نوای آن درا، گر بود جانسوز ولی شد رهروان را شوق افروز
ز شادی چون قلم با سر زده گام در این ره، رهنوردان دل آگاه
سر از پا کی شناسد رهرو عشق؟ ز سر باید گذشت آری در این راه
شهادت نغمه آهنگشان بود لوای عشق، پیشاهنگشان بود
حسین آن قافله سالار هستی که زینت بخش تاریخ است نامش
در این ره کاروان را پیش میبرد رهآموزان رهین فیض عامش
چو رهبر شد بصیر و پاک سیرت فرا گیرد از او رهرو بصیرت
به سوی کربلا با یک جهان شوق ز مکّه کعبه دلها روان شد
پی روشنگری میرفت و با او شهادت چون سعادت هم عنان شد
اگر مرد رهی در راه میدید بر او میتافت باری همچو خورشید
در آن خشکیده لب صحرای سوزان سخنهایش به از ماء معین بود
پیام زندگی سازش به یاران صفا بخش دل و جان آفرین بود
چو او بنواخت آهنگ سفر را به شور آورد هر صاحب نظر را
به هر منزل که خرگاه حسینی به پا میشد زمین بودی سریرش
لب لعلش چو میشد گوهر افشان ز جان بودند یاران دلیرش
به گرد قافله سالار خود جمع همه پروانهسان پیرامن شمع
گروهی همره او مانده بودند که نور عشق در سیمایشان بود
لوای مردی و بیداری خلق به دست همّت والایشان بود
به لب تسبیح حق در دست شمشیر به جنگ دشمنان بیباک چو شیر
گروهی در عدد بسیار اندک ولی از شور و شوق رزم، سرشار
به شب افتاده در دامان محراب به روز استاده در میدان پیکار
همه وارسته، جان بر کف نهاده ز شوق دوست دل از دست داده
چو در کرببلا یعنی به مقصد سپاه عاشقان حق رسیدند
چنان بیخویشتن بودند از شوق که از هر چیز جز حق دل بریدند
چو آنجا وصل حق میشد فراهم سرود عشق میخواندند با هم
در آن وادی که بوی عشق میداد شدند از جلوهی حق رشک انجم
زبان حال هر یک بود این بیت که میکردند زیر لب ترنم
«چه خوش باشد که بعد از انتظاری» به امّیدی رسد امّیدواری
زده دل را به دریا موجآسا همه بودند غرق بیقراری
ز شور و شوق میکردند یکسر ز عشق وصل حق ساعت شماری
که همچون شیر مرد بر دشمن بتازند به راه عشق جانان جان ببازند
شب میعاد زد چون خیمه بر دشت سر دلدادگان شوری دگر داشت
چنان گرم نیاز و راز بودند که آه سردشان سوز شرر داشت
به هر خیمه نوای یا ربی بود خداوندا چه روحافزا شبی بود
نگیرد تا غبار آیینهشان را ز دل گرد خودی یکسر فشاندند
خس و خار هوس از ریشه کندند درخت عشق را در دل نشاندند
که خورشید از افق چون سر برآرد به راه دوست هر یک جان سپارد
سواران سلحشور ره حق به میدان شهادت پیشتازان
زهی همّت که تاریخ آبرو یافت ز نام نامی آن سرفرازان
کند تا زهره بر بام فلک رقص نبینی نهضتی اینگونه بینقص
مرحوم غلامرضا قدسی
@bazmeghodsian
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
رهروِ عشق
[در سوگ و ستایش امام حسین ع]
▪️باز در خاطرهها، ياد تو ای رهروِ عشق
شعلهٔ سركشِ آزادگی افروخته است
يک جهان بر تو و بر همّت و مردانگیات
از سرِ شوق و طلب، ديدهٔ جان دوخته است
نقشِ پيكار تو در صفحهٔ تاريخ جهان
میدرخشد، چو فروغ سَحَر از ساحل شب
پرتوش بر همه كس تابد و میآموزد
پايداری و وفاداری در راه طلب
چهرِ رنگين شفق، میدهد از خون تو ياد
كه ز جان بر سر پيمان ازل ريخته شد
راست، چون منظرهٔ تابلوی آزادیست
که فروزنده به تالارِ شب آویخته شد
رسمِ آزادی و پيكار و حقيقتجويی
همهجا صفحهٔ تابندهٔ آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حياتی بخشيد
جنبشِ عاطفه و نهضتِ خونين تو بود
تا ز خون تو جهانی شود از بند آزاد
بر سر ايدهٔ انسانی خود جان دادی
در رهِ كعبهٔ حقجويی و مردی و شرف
آفرين بر تو كه هفتاد و دو قربان دادی
آنكه از مكتب آزادگیات درس آموخت
پيش آمالِ ستمگر ز چه تسليم شود؟
زور و سرمايهٔ دشمن نفريبد او را
كه اسير ستمِ مردمِ دژخيم شود
رهروِ كعبهٔ عشقی و در آفاق وجود
با پرِ شوق، سوی دوست برآری پرواز
يكهتازِ ملكوتی كه به صحرایِ ازل
روی از خواستهٔ عشق نتابيدی باز
جان به قربانِ تو ای رهبرِ آزادی و عشق
كه روانت سرِ تسليم نياورد فرود
ز آن فداكاریِ مردانه و جانبازیِ پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود
محمدرضا شفیعی کدکنی
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
رهروِ عشق
[در سوگ و ستایش امام حسین ع]
▪️باز در خاطرهها، ياد تو ای رهروِ عشق
شعلهٔ سركشِ آزادگی افروخته است
يک جهان بر تو و بر همّت و مردانگیات
از سرِ شوق و طلب، ديدهٔ جان دوخته است
نقشِ پيكار تو در صفحهٔ تاريخ جهان
میدرخشد، چو فروغ سَحَر از ساحل شب
پرتوش بر همه كس تابد و میآموزد
پايداری و وفاداری در راه طلب
چهرِ رنگين شفق، میدهد از خون تو ياد
كه ز جان بر سر پيمان ازل ريخته شد
راست، چون منظرهٔ تابلوی آزادیست
که فروزنده به تالارِ شب آویخته شد
رسمِ آزادی و پيكار و حقيقتجويی
همهجا صفحهٔ تابندهٔ آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حياتی بخشيد
جنبشِ عاطفه و نهضتِ خونين تو بود
تا ز خون تو جهانی شود از بند آزاد
بر سر ايدهٔ انسانی خود جان دادی
در رهِ كعبهٔ حقجويی و مردی و شرف
آفرين بر تو كه هفتاد و دو قربان دادی
آنكه از مكتب آزادگیات درس آموخت
پيش آمالِ ستمگر ز چه تسليم شود؟
زور و سرمايهٔ دشمن نفريبد او را
كه اسير ستمِ مردمِ دژخيم شود
رهروِ كعبهٔ عشقی و در آفاق وجود
با پرِ شوق، سوی دوست برآری پرواز
يكهتازِ ملكوتی كه به صحرایِ ازل
روی از خواستهٔ عشق نتابيدی باز
جان به قربانِ تو ای رهبرِ آزادی و عشق
كه روانت سرِ تسليم نياورد فرود
ز آن فداكاریِ مردانه و جانبازیِ پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود
محمدرضا شفیعی کدکنی
یا هو
تو شعر جاری تاریخی، زبان ملول و قلم: خاموش
تو راز زندهی ایجادی، وجود: هیچ و عدم: خاموش
دو دست را به کرم وا کن، "نمی" ببخش و تماشا کن
که بر نمِ تو سخا عطشان که با کم تو کرم: خاموش
به یاد حنجر معصومت، اصول: سست و جدل: ویران
به سوگ سینهی مظلومت، "حدوث" مات و "قدم" خاموش
تو آن تلاطم آرامی که رو به ساحل توصیفت
سوار موج بلا باید، فقط قدم بزنم: خاموش
تو اوج قلهی ادراکی که پیش دامنهی مدحت
نفس به سکسکه میافتد: زبان گرفته و دم خاموش
به لحن وحی لبی تر کن، به روی منبر نی تا باز
گزند لب به سکوت اعراب، شوند خیل عجم خاموش
*
دوباره گوش به تاریخم، میان همهمهی میدان
دلم به سوی تو میآید: قدم قدم به قدم خاموش
زهیر آمده از سویی، حبیب پر زده از کویی
یکی به دیدن تو خندان، یکی به هیبت غم: خاموش
یکی شتافته شبهنگام، به سمت خیمهی تو آرام
یکی به جذبهی آغوشت، سپرده دل به علم: خاموش
*
درست آن طرف میدان، از آن همه لب قرآنخوان
یکی به دشنهی زر بسته است، یکی به مهر درم: خاموش
یکی به ذکر و سماع نی، سپرده دل به خراج ری
یکی به فکر زن و فرزند، کشیده چهره به هم: خاموش
*
غم تو میکشدم اینسو، خیال میبردم آنسو
به شوق بال دلم عطشان، به ذوق مال لبم خاموش
*
جهان سکوتِ سراسر شد، غروب شد... شب آخر شد
من از سپاه تو خواهم رفت؟ [چراغهای حرم خاموش...]
#محمد_مرادی
@drmomoradi
شام غریبان
اگر صبح قیامت را شبی هست آن شب است امشب
طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب
فلک از دورِ ناهنجارِخود لختی عِنان در کش
شکایت های گوناگون مرابا کوکب است امشب
برادر جان یکی سر بر کن از خواب و تماشا کن
که زینب بی تو چون در ذکرِ یا رب یا رب است امشب
جهان پر انقلاب و من غریب ، این دشتِ پر وحشت
تو در خوابِ خوش و بیمار در تاب و تب است امشب
سرت مهمانِ خولی و تنت با ساربان همدم
مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب
بگو با ساربان امشب نبندد محمل لیلی
ز زلف و عارض اکبرقمر در عقرب است امشب
صبا از من به زهرا گو بیا شامِ غریبان بین
که گریان دیدهٔ دشمن به حال زینب است امشب¹
میرزا محمّدتقی حجّة الاسلام متخلّص به نیّر
____________
1_دیوان کامل نیّرتبریزی ،انتشارات فخرآذرتبریز ،صفحهٔ ۱۴۲
#حسینیّ
🌾🍃🍃@madihehvamarsiah
شام غریبان
اگر صبح قیامت را شبی هست آن شب است امشب
طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب
فلک از دورِ ناهنجارِخود لختی عِنان در کش
شکایت های گوناگون مرابا کوکب است امشب
برادر جان یکی سر بر کن از خواب و تماشا کن
که زینب بی تو چون در ذکرِ یا رب یا رب است امشب
جهان پر انقلاب و من غریب ، این دشتِ پر وحشت
تو در خوابِ خوش و بیمار در تاب و تب است امشب
سرت مهمانِ خولی و تنت با ساربان همدم
مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب
بگو با ساربان امشب نبندد محمل لیلی
ز زلف و عارض اکبرقمر در عقرب است امشب
صبا از من به زهرا گو بیا شامِ غریبان بین
که گریان دیدهٔ دشمن به حال زینب است امشب¹
میرزا محمّدتقی حجّة الاسلام متخلّص به نیّر
____________
1_دیوان کامل نیّرتبریزی ،انتشارات فخرآذرتبریز ،صفحهٔ ۱۴۲
#حسینیّ
🌾🍃🍃@madihehvamarsiah
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
رهروِ عشق
[در سوگ و ستایش امام حسین ع]
▪️باز در خاطرهها، ياد تو ای رهروِ عشق
شعلهٔ سركشِ آزادگی افروخته است
يک جهان بر تو و بر همّت و مردانگیات
از سرِ شوق و طلب، ديدهٔ جان دوخته است
نقشِ پيكار تو در صفحهٔ تاريخ جهان
میدرخشد، چو فروغ سَحَر از ساحل شب
پرتوش بر همه كس تابد و میآموزد
پايداری و وفاداری در راه طلب
چهرِ رنگين شفق، میدهد از خون تو ياد
كه ز جان بر سر پيمان ازل ريخته شد
راست، چون منظرهٔ تابلوی آزادیست
که فروزنده به تالارِ شب آویخته شد
رسمِ آزادی و پيكار و حقيقتجويی
همهجا صفحهٔ تابندهٔ آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حياتی بخشيد
جنبشِ عاطفه و نهضتِ خونين تو بود
تا ز خون تو جهانی شود از بند آزاد
بر سر ايدهٔ انسانی خود جان دادی
در رهِ كعبهٔ حقجويی و مردی و شرف
آفرين بر تو كه هفتاد و دو قربان دادی
آنكه از مكتب آزادگیات درس آموخت
پيش آمالِ ستمگر ز چه تسليم شود؟
زور و سرمايهٔ دشمن نفريبد او را
كه اسير ستمِ مردمِ دژخيم شود
رهروِ كعبهٔ عشقی و در آفاق وجود
با پرِ شوق، سوی دوست برآری پرواز
يكهتازِ ملكوتی كه به صحرایِ ازل
روی از خواستهٔ عشق نتابيدی باز
جان به قربانِ تو ای رهبرِ آزادی و عشق
كه روانت سرِ تسليم نياورد فرود
ز آن فداكاریِ مردانه و جانبازیِ پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود
محمدرضا شفیعی کدکنی
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
رهروِ عشق
[در سوگ و ستایش امام حسین علیهالسلام]
▪️باز در خاطرهها، ياد تو ای رهروِ عشق
شعلهٔ سركشِ آزادگی افروخته است
يک جهان بر تو و بر همّت و مردانگیات
از سرِ شوق و طلب، ديدهٔ جان دوخته است
نقشِ پيكار تو در صفحهٔ تاريخ جهان
میدرخشد، چو فروغ سَحَر از ساحل شب
پرتوش بر همه كس تابد و میآموزد
پايداری و وفاداری در راه طلب
چهرِ رنگين شفق، میدهد از خون تو ياد
كه ز جان بر سر پيمان ازل ريخته شد
راست، چون منظرهٔ تابلوی آزادیست
که فروزنده به تالارِ شب آویخته شد
رسمِ آزادی و پيكار و حقيقتجويی
همهجا صفحهٔ تابندهٔ آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حياتی بخشيد
جنبشِ عاطفه و نهضتِ خونين تو بود
تا ز خون تو جهانی شود از بند آزاد
بر سر ايدهٔ انسانی خود جان دادی
در رهِ كعبهٔ حقجويی و مردی و شرف
آفرين بر تو كه هفتاد و دو قربان دادی
آنكه از مكتب آزادگیات درس آموخت
پيش آمالِ ستمگر ز چه تسليم شود؟
زور و سرمايهٔ دشمن نفريبد او را
كه اسير ستمِ مردمِ دژخيم شود
رهروِ كعبهٔ عشقی و در آفاق وجود
با پرِ شوق، سوی دوست برآری پرواز
يكهتازِ ملكوتی كه به صحرایِ ازل
روی از خواستهٔ عشق نتابيدی باز
جان به قربانِ تو ای رهبرِ آزادی و عشق
كه روانت سرِ تسليم نياورد فرود
ز آن فداكاریِ مردانه و جانبازیِ پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود
محمدرضا شفیعی کدکنی
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
سرودهای از محمدرضا شفیعی کدکنی در سوگ و ستایش امام حسین (ع)
باز در خاطرهها، ياد تو ای رهروِ عشق
شعلهٔ سركش آزادگی افروخته است
يك جهان بر تو و بر همّت و مردانگیات
از سر شوق و طلب، ديدهٔ جان دوخته است
نقش پيكار تو در صفحهٔ تاريخ جهان
میدرخشد، چو فروغ سَحَر از ساحل شب
پرتُوَش بر همه كس تابد و میآموزد
پايداری و وفاداری در راه طلب
چهرِ رنگين شفق، میدهد از خون تو ياد
كه ز جان بر سرِ پيمان ازل ريخته شد
راست، چون منظرهٔ تابلوی آزادیست
که فروزنده به تالارِ شب آویخته شد
رسم آزادی و پيكار و حقيقتجويی
همهجا صفحهٔ تابندهٔ آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حياتی بخشيد
جنبشِ عاطفه و نهضتِ خونين تو بود
تا ز خون تو جهانی شود از بند آزاد
بر سرِ ايدهٔ انسانیِ خود جان دادی
در رهِ كعبهٔ حقجويی و مردی و شرف
آفرين بر تو كه هفتاد و دو قربان دادی
آنكه از مكتب آزادگیات درس آموخت
پيش آمالِ ستمگر ز چه تسليم شود؟
زور و سرمايهٔ دشمن نفريبد او را
كه اسير ستمِ مردمِ دُژخيم شود
رهرو كعبهٔ عشقی و در آفاق وجود
با پرِ شوق، سوی دوست برآری پرواز
يكّهتازِ ملكوتی كه به صحرای ازل
روی از خواستهٔ عشق نتابيدی باز
جان به قربان تو ای رهبر آزادی و عشق
كه روانت سرِ تسليم نياورد فرود
ز آن فداكاریِ مردانه و جانبازیِ پاك
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود
جان به قربان تو ای رهبر آزادی و عشق...
سرودهای از استادمحمدرضا شفیعی کدکنی در سوک و ستایش امام حسین (علیه السلام)
باز در خاطرهها، ياد تو ای رهروِ عشق
شعلهٔ سركش آزادگی افروخته است
يك جهان بر تو و بر همّت و مردانگیات
از سر شوق و طلب، ديدهٔ جان دوخته است
نقش پيكار تو در صفحهٔ تاريخ جهان
میدرخشد، چو فروغ سَحَر از ساحل شب
پرتُوَش بر همه كس تابد و میآموزد
پايداری و وفاداری، در راه طلب
چهرِ رنگين شفق، میدهد از خون تو ياد
كه ز جان بر سرِ پيمان ازل ريخته شد
راست، چون منظرهٔ تابلوی آزادی است
که فروزنده به تالارِ شب آویخته شد
رسم آزادی و پيكار و حقيقتجويی
همهجا صفحهٔ تابندهٔ آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حياتی بخشيد
جنبشِ عاطفه و نهضتِ خونين تو بود
تا ز خون تو جهانی شود از بند آزاد
بر سرِ ايدهٔ انسانیِ خود جان دادی
در رهِ كعبهٔ حقجويی و مردی و شرف
آفرين بر تو كه هفتاد و دو قربان دادی
آنكه از مكتب آزادگیات درس آموخت
پيش آمالِ ستمگر ز چه تسليم شود؟
زور و سرمايهٔ دشمن نفريبد او را
كه اسير ستمِ مردمِ دُژخيم شود
رهرو كعبهٔ عشقی و در آفاق وجود
با پرِ شوق، سوی دوست برآری پرواز
يكّهتازِ ملكوتی كه به صحرای ازل
روی از خواستهٔ عشق نتابيدی باز
جان به قربان تو ای رهبر آزادی و عشق
كه روانت سرِ تسليم نياورد فرود
ز آن فداكاریِ مردانه و جانبازیِ پاك
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود
@safinehyetabriz
یا هو
تو شعر جاری تاریخی، زبان ملول و قلم: خاموش
تو راز زندهی ایجادی، وجود: هیچ و عدم: خاموش
دو دست را به کرم وا کن، "نمی" ببخش و تماشا کن
که بر نمِ تو سخا عطشان که با کم تو کرم: خاموش
به یاد حنجر معصومت، اصول: سست و جدل: ویران
به سوگ سینهی مظلومت، "حدوث" مات و "قدم" خاموش
تو آن تلاطم آرامی که رو به ساحل توصیفت
سوار موج بلا باید، فقط قدم بزنم: خاموش
تو اوج قلهی ادراکی که پیش دامنهی مدحت
نفس به سکسکه میافتد: زبان گرفته و دم خاموش
به لحن وحی لبی تر کن، به روی منبر نی تا باز
گزند لب به سکوت اعراب، شوند خیل عجم خاموش
*
دوباره گوش به تاریخم، میان همهمهی میدان
دلم به سوی تو میآید: قدم قدم به قدم خاموش
زهیر آمده از سویی، حبیب پر زده از کویی
یکی به دیدن تو خندان، یکی به هیبت غم: خاموش
یکی شتافته شبهنگام، به سمت خیمهی تو آرام
یکی به جذبهی آغوشت، سپرده دل به علم: خاموش
*
درست آن طرف میدان، از آن همه لب قرآنخوان
یکی به دشنهی زر بسته است، یکی به مهر درم: خاموش
یکی به ذکر و سماع نی، سپرده دل به خراج ری
یکی به فکر زن و فرزند، کشیده چهره به هم: خاموش
*
غم تو میکشدم اینسو، خیال میبردم آنسو
به شوق بال دلم عطشان، به ذوق مال لبم خاموش
*
جهان سکوتِ سراسر شد، غروب شد... شب آخر شد
من از سپاه تو خواهم رفت؟ [چراغهای حرم خاموش...]
#محمد_مرادی
@drmomoradi
🔸کاروان عشق
درای کاروان عشق و امّید طنین افکند اندر پهنه دشت
در آن تفتیده صحرا، کاروان را به پیرامون، همای بخت میگشت
نوای آن درا، گر بود جانسوز ولی شد رهروان را شوق افروز
ز شادی چون قلم با سر زده گام در این ره، رهنوردان دل آگاه
سر از پا کی شناسد رهرو عشق؟ ز سر باید گذشت آری در این راه
شهادت نغمه آهنگشان بود لوای عشق، پیشاهنگشان بود
حسین آن قافله سالار هستی که زینت بخش تاریخ است نامش
در این ره کاروان را پیش میبرد رهآموزان رهین فیض عامش
چو رهبر شد بصیر و پاک سیرت فرا گیرد از او رهرو بصیرت
به سوی کربلا با یک جهان شوق ز مکّه کعبه دلها روان شد
پی روشنگری میرفت و با او شهادت چون سعادت هم عنان شد
اگر مرد رهی در راه میدید بر او میتافت باری همچو خورشید
در آن خشکیده لب صحرای سوزان سخنهایش به از ماء معین بود
پیام زندگی سازش به یاران صفا بخش دل و جان آفرین بود
چو او بنواخت آهنگ سفر را به شور آورد هر صاحب نظر را
به هر منزل که خرگاه حسینی به پا میشد زمین بودی سریرش
لب لعلش چو میشد گوهر افشان ز جان بودند یاران دلیرش
به گرد قافله سالار خود جمع همه پروانهسان پیرامن شمع
گروهی همره او مانده بودند که نور عشق در سیمایشان بود
لوای مردی و بیداری خلق به دست همّت والایشان بود
به لب تسبیح حق در دست شمشیر به جنگ دشمنان بیباک چو شیر
گروهی در عدد بسیار اندک ولی از شور و شوق رزم، سرشار
به شب افتاده در دامان محراب به روز استاده در میدان پیکار
همه وارسته، جان بر کف نهاده ز شوق دوست دل از دست داده
چو در کرببلا یعنی به مقصد سپاه عاشقان حق رسیدند
چنان بیخویشتن بودند از شوق که از هر چیز جز حق دل بریدند
چو آنجا وصل حق میشد فراهم سرود عشق میخواندند با هم
در آن وادی که بوی عشق میداد شدند از جلوهی حق رشک انجم
زبان حال هر یک بود این بیت که میکردند زیر لب ترنم
«چه خوش باشد که بعد از انتظاری» به امّیدی رسد امّیدواری
زده دل را به دریا موجآسا همه بودند غرق بیقراری
ز شور و شوق میکردند یکسر ز عشق وصل حق ساعت شماری
که همچون شیر مرد بر دشمن بتازند به راه عشق جانان جان ببازند
شب میعاد زد چون خیمه بر دشت سر دلدادگان شوری دگر داشت
چنان گرم نیاز و راز بودند که آه سردشان سوز شرر داشت
به هر خیمه نوای یا ربی بود خداوندا چه روحافزا شبی بود
نگیرد تا غبار آیینهشان را ز دل گرد خودی یکسر فشاندند
خس و خار هوس از ریشه کندند درخت عشق را در دل نشاندند
که خورشید از افق چون سر برآرد به راه دوست هر یک جان سپارد
سواران سلحشور ره حق به میدان شهادت پیشتازان
زهی همّت که تاریخ آبرو یافت ز نام نامی آن سرفرازان
کند تا زهره بر بام فلک رقص نبینی نهضتی اینگونه بینقص
مرحوم غلامرضا قدسی
@bazmeghodsian
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com