آن قَدَر بار ندامت به وجودم جمع است
که اگر پایم از این پیچ و خم آید بیرون،
لنگ لنگان درِِ ِ دروازه هستی گیرم
نگذارم که کسی از عدم آید بیرون!
"
متشکرم.
در ذيل، قطعهای از قصيدهای را که قاآنی سروده است میآورم. وقتی اين شعر را گفته، عيد نوروز و عيد غدير تقارن داشتهاند و اکنون نيز که ميلاد حضرت علی (ع) با نوروز قرين شده، مناسب است.
خيالورزی، واژهپردازی، تلميح، اقتباس، جناس، مبالغه و انواع تشبيه و استعاره در همين چند بيت موج میزند.
ایا حقیقت نوروز و معنی شب قدر/که مفتی دو جهانیّ و مُفنی یم وکان
قسم به واجب مطلق که گر تویی ممکن/وجوب را نتوان فرقکردن از امکان
مقام عالیت این بس که غالیت شب و روز/ خدای خواند و منعش ز بیم تو نتوان
و گرْش برهان پرسی که چون علیست خدای؟/خلیلوار در آتش رود که: ها برهان!
منت خدای نمیدانم اینقدر دانم/که بحر معرفتت را پدید نیست کران
به وقت مدح تو همچون درخت وادی طور/همه صدای "انا الحق" برآیدم ز دهان
درآفرینشْ هر ذره را به رقص آرم/در آن زمان که کنم نام نامی تو بیان
مگر ز رحمت خاص تو آگهی دارد/که بار جرم همه خلق میکشد شیطان؟
هر آنکه کین تو ورزد چه بالد از طاعت/هر آنکه مهر تو جوید چه نالد از عصیان؟!
مگر عدوی تو را روز حشر لال کند/ز حکمت ازلی کردگار هر دو جهان
وگرنه آتش دوزخ چسان زبانه کشد/گر او به سهو برد نام نامیت به زبان؟!
شبی به عالم روحانیان سفرکردم/فراخدشتی دیدم چو وهمْ بیپایان
سوارهعقل ز هر جانبی رجز میخواند/چنان که رسم عرب هست و عادت شُجعان
برون نیامده "هل من مبارز" از لب او/ز دور نام تو بردم گریخت از میدان
بس است مدح تو ترسم که قدسیان گویند/که کیست اینکه ستادست در صف میدان؟!
بر آنکه گفته خدایش ثنا، ثنا گوید/به قدّ پست و رخ زشت و جامهٔ خلقان
مرا ز جامهٔ خلقان چه خجلت است ز خلق؟/که گفته است خدا: "کلّ من علیها فان"
شعری زیبا در وصف رسول (ص) از جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی:
ای از بر سدره شاهراهت
وای قبّه ی عرش تكیه گاهت
ای طاق نهم رواق بالا
بشكسته ز گوشه ی كلاهت
هم عقل دویده در ركابت
هم شرع خزیده در پناهت
ای چرخ كبود ژنده دلقی
در گردن پیر خانقاهت
مه طاسك گردن سمندت
شب طرّه ی پرچم سیاهت
جبریل مقیم آستانت
افلاك حریم بارگاهت
چرخ ار چه رفیع، خاك پایت
عقل ارچه بزرگ، طفل راهت
خورده است خدا ز روی تعظیم
سوگند به روی همچو ماهت
ایزد كه رقیب جان خرد كرد
نام تو ردیف نام خود كرد
ای مسند تو ورای افلاك
صدر تو و خاك توده حاشاك
هرچ آن سمت حدوث دارد
در دیده ی همّت تو خاشاك
طغرای جلال تو لعمرك
منشور ولایت تو لولاك
نُه حقّه و هفت مهره پیشت
دست تو و دامن تو زان پاك
در راه تو زخم محض مرهم
بر یاد تو زهر عین تریاك
در عهد نبوّت تو آدم
پوشیده هنوز خرقه ی خاك
تو كرده اشارت از سر انگشت
مَه قرطه ی پرنیان زده چاك
نقش صفحات رایت تو
لولاك لما خلقت الافلاك
خواب تو ولا یَنامُ قلبی
خوان تو اَبیتُ عِندَ رَبّی
هر آدمیی كه او ثنا گفت
هرچ آن نه ثنای تو خطا گفت
خود خاطر شاعری چه سنجد؟
نعت تو سزای تو خدا گفت
گرچه نه سزای حضرت توست
بپذیر هر آنچه این گدا گفت
هر چند فضول گوی مردی است
آخر نه ثنای مصطفی گفت؟
در عمر هر آنچه گفت یا كرد
نادانی كرد و ناسزا گفت
زان گفته و كرده گر بپرسند
كز بهر چه كرد یا چرا گفت؟
این خواهد بود عُدّت او
كفاره ی هر چه كرد یا گفت
تو محو كن از جریده ی او
هر هرزه كه از سر هوا گفت
چون نیست بضاعتی ز طاعت
از ما گنه و ز تو شفاعت
ترجمۀ دعای روز دوم از غلامرضا دبیران
الهی سوی آن کارم فرا دار
که خشنودیّ تو باشد در آن کار
وز آنچه مایۀ خشم است و نیران
مرا از ارتکابش دور گردان
که قهرت مایۀ رنج و عذاب است
مرا بر آتش قهرت نه تاب است
ز خشنودیت عزّ و جاه یابم
ز مرضاتت به رضوان راه یابم
عطا کن از کرم توفیق آنم
که آیاتی ز قرآن باز خوان
مرا در دل تحقّق یابد آیات
که در ملک یقین یابم ولایات
الهی مهربانتر از تو کس نیست
مرا جز تو کسی فریادرس نیست
Salis110.ir
https://telegram.me/lettershia
بخش یازدهم
در ترجيح و تفضيل مولوي نظامي گنجوي بر فردوسي طوسي من حيث الوجوه شعر و شاعري و تفوّق كلام فصاحت نظامش كه مثنويات پنج گنج است بر نظم شاهنامه به دلايل و براهين متین:
وگر هر فن شاعري تاز توست
به اين نغمه آوازة ساز توست
نظامي به شعر از تو بس برتر است
كه شعر تو شعر است و آن ساحر است
چه شعري به هر دين و مذهب حلال
نه سحري كه بر ساحر آرد وبال
مضامين رنگين عبارات بين
همان شوخي استعارات بين
ز يك رنگ صد نقش انگيختن
به يك لفظ صد معني آميختن
ز بدعت به سنّت گرفتن پناه
به دين حنيفش تسنّن گواه...
كلام حقايقنشانش شنو
ز توحيد عرفان بيانش شنو
تصوّف ز كفر و ز الحاد دور
به بزم دل از شمع ايمانش نور
به يك پرده صد نغمه را كرد ساز
به مستان نياز و به زاهد نماز
جوان را زده چشمك ناي و نوش
به پيران اشارت كه ديگر خموش
به عشّاق از حسن معشوق ناز
به معشوق از عشق عاشق نياز
به جولانگريهاي ميدان جنگ
كشيدن بر اسبان جنگيش تنگ
ز كندِ سم بور هر رزمخواه
زده بر فلك گرد آوردگاه
ز غوغاي نقّاره و طبل جنگ
كفاندن ز هيبت دل خار و سنگ
همين يك سخن پردة صد كمال
به يك پردهاش جلوة صد جمال
به تعريف آن ناظم نكتهسنج
ز گفتار او شاهدم پنج گنج
در اسكندري قيل و قالش نگر
به شيرين و خسرو مقالش نگر
دگر هفت پيكر كه بي گفتگو
عروس سخن راست هر هفت زو
غرض هرچه او گفت كار تو نيست
چنين شاعريها شِعار تو نيست
به شعر تو دارد خرد خندهها
همه شانه و ريشت اي ژاژخا
ندانم جهان را چه دنگي گرفت
كه ملك سخن پست و تنگي گرفت
ز فهم سخت دورتر رفتگان
به تقليد هم سر به سر رفتگان؟
نه پي برده بر قبح گفتار تو
به بي لطفي و لطف اشعار تو
ز تركيب يك چند لفظ دري
تو را موجدي ديده در شاعري
به نظمت بخوانده حروف زياد
ز شهنامهات قصّهها كرد ياد
همه غافل از جا و بيجاي حرف
لقب دادهات اوستادي شگرف
مگر شعرفهمان همه مردهاند
و يا رخت فهم از ميان بردهاند؟
كز ايران و توران و هندوستان
يكي بر نيامد ز دانشوران
كه بر سقم گفتار تو راه ياب
كند آگهت از خطا و صواب
به الفاظ سست و زمخت و كلفت
چه لازم شدت نظم شهنامه گفت
«ايا دليرا رستما بيژنا»
حكيم اين الفهاي زائد چرا؟
ضيافتگر نكتهسنجان دهر
نفرمود تمييز پازهر و زهر
چنين بد خورش خواني آراستن
چنين بزم بي لطف پيراستن
به طعن دقيقی ز گفتار تو
پسندم شد اين بيت ز اشعار تو
«دهان گر بماند ز خوردن تهي
از آن به كه ناخوب خواني نهي»
از اين گفتگو خاموشي بهتر است
سكوت از چنين گفتگو خوشتر است
تو داني و كارت، مرا كار نيست
دلم گفتهات را خريدار نيست
به نزد خبيري كه كارآگه است
چنين حب و بغضم به تو لله است
ز اغراض دنيا و اسباب آن
به تو دعويم نيست اندر جهان
تو از بغض دين و من از حب دين
تو گفتي چنين من سرودم چنين
تو آذر پرستي منم ايزدي
تو در كيش زردشت و من احمدي
ز زردشت و مزدك تو را اتّحاد
من و بر خداي رسول اعتقاد
تو را روي دل سوي آتشكده
من از كعبه آبت بر آتش زده
به دين محمّد من و روي من
به عشق محمّد هياهوي من
تو و بادلي پردريغ و فسوس
به ظاهر مسلمان به باطن مجوس
ز يك دين به ديني دگر راه تو
مجوسي و زاسلام اكراه تو
در اسلام شد از تو رفض آشكار
كه طوس است همساية سبزوار
تو دهقان نژادي ز ايران زمين
به توران من و ترك صحرانشين
به طوس اندرت گور هفتاد پشت
من و دامن دشت توران به مشت
در اين هر دو كشور كه مالك خداست
ببين فاصله از كجا تا كجاست
ميان من و تو دهور و قرون
به گيتي گذشت از سما ره برون
در اين مدّت و اين همه فاصله
چه لازم مرا با تو جنگ و گله
مگر بهر دين كز حميّت بود
نپيچيدنم ضدّ غيرت بود
غرض آنكه غير از تو در روزگار
مجوسي نديدم ترفّض شعار
بلي ميل هر كس به جنس وي است
به مهرش دل و جان فشرده پي است
به مرغ چمن ميل مرغ چمن
به زاغ و زغن مهر زاغ و زغن
ز قرآن به تاييد اين مدّعا
پسند آمد اين آيتم مقتدا
كه طيّب ز طيّب فزايد نشاط
كند تا خبائث خبيث اختلاط
به اسلام تو رفض و گبري تو
كنم از شترمرغ سر گفتگو
نه بازوي پرواز و ني پشت يار
به كاري نه كارش از اين هر دو كار
وگر لاف و دعوي از آن و از اين
وگر راست پرسي نه آن و نه اين
ز هر مذهبي فارغ از ملحدي
ز ديري برون خارج از مسجدي
به هر مذهبت پيشه جنگ و جدل
ز بحثت فكندن به هر دين خلل
به هر ملت از مرتدي و بدي
نجس بودي اكنون نجستر شدي
از اين پيشتر سعدي بيبدل
به حق تو گويا سرود اين مثل
«اگر چاه نصرانيان نيست پاك
بشويي اگر مردهگبري چه باك»
وگر تا كجا با هم اين ماجرا
كه قطعش مناسب مرا و تو را
چو بر نصرت دين خير البشر
به كين تو خصمانه بستم كمر
همان نصرت دين او يار من
ز سرّ حسودم نگهدار من
ميان من و تو به روز جزا
بود داور حقّ و باطل خدا...
(شاهجهانآبادی، صولت فاروقي، صص 6 ، 7، 10- 22)
https://t.me/aaadab1397farhang
زلزلهٔ همدان
بخش اول
اثیر اومانی هنگامی كه در زمانی که در دربار علاءالدّولهها و در همدان بوده، زلزلۀ بزرگی را تجربه میكند كه بر پایة توصیف وی از این واقعه، در زمستان رخ داده و با ویرانی بسیار سبب مرگ تعداد زیادی از مردم شده و عواقب آن دو هفته طول کشیده است. این زلزله بر اساس منابع تاریخی باید در یکی از تاریخهای 587، 590 و یا 597ق روی داده باشد كه البته هر سه تاریخ با حضور اثیر در دربار علاءالدّولهها هماهنگی دارد. اثیر با سرودن این قصیده به زیبایی چگونگی وقوع این زلزله و رویدادهای پس از آن را به تصویر کشیده و آن را با هنرمندی به مدح ممدوحش گره زده است:
قصیده این است:
یصف الزّلزله
عجب مدار که گوی زمینِ بی سر و پا
چو جرم چرخ بجنبد به مقتضای قضا
اگرچه خود نبود بی سکون مرکز کل
تعاقب حرکات سپهر اندروا
ولی پدید بود نیز هم که چند بود
درنگ مهرۀ گِل در میانۀ دریا
تبارک¬الله از آن صانعی که دیدۀ عقل
برُفت ساحت صنعش ز گَرد چون و چرا
اگرچه عقل که شد مشرف ممالک حق
بود محقّق احوال و مدرک اشیا
ولیک عرصۀ این ملک از آن فراخ¬تر است
که عقل بسپرد آن را به پای ذهن و ذکا
گمان مبر که به ادراک جمله معقولات
ز هیچ رو نظر عقل کژ بود حاشا
بلی هر آنچه من و تو به عقل دریابیم
گهی بود که صواب افتد و بود که خطا
که پُر بود که پی حلّ مشکلات علوم
کند مشابهت عقل، وهم هرزه¬درا
در این دو هفته که شد جنبش زمین دیدی
که خون خلق هدر کرده بود و خانه هبا
به مذهب خرد ار بی سکون مرکز نیست
بر آن نسق که بود جنبش محیط روا؟
محیط چرخ به عادت چرا همی¬گردند
چو مرکزش ز سکون بود نیک ناپروا؟
جز این سخن همه حشو است با فذلک عقل
که جز خدا نرسد کس به حدّ صنع خدا
چو گوی جرم زمین زآسمان چوگانی
به جای خود بُد و از جای خود بشد دل ما
چه جای ما که دل سنگ هم ز جا برود
ز ساکنی که بجنبد خلاف طبع از جا
نهیب زلزله و جنبش پیاپی او
چنان ز جایگه خود ببرده بود مرا
که شب ز سیر ستاره خیال می¬کردم
که چرخ را مگر از هم همی شود اجزا
از آنکه این حرکت بس بدیع بُد ز زمین
نکرد هیچ کسی باور این از او اصلا
ز بیم، زهرۀ کوه آب گشت چون ناگاه
به گوش صخرۀ صمّا رسیدش این آوا
ز سنگلاخ زمین محترز بُد ار نه قَدَر
ز دست کرده بُدی شیشۀ سپهر رها
زمین ز بس حرکات سپهر نامعهود
خلاف طبع که می¬کرد در صباح و مسا
چنان ستوه بشد کوه از او که هر ساعت
ز طیره پاره همی¬کرد کسوت خارا
ز بس بخار که اندر دل زمین پیچید
همی فتادش هر لحظه لرزه بر اعضا
ز هول آن حرکت کز نهیب صدمۀ او
بیوفتاد بسی خانۀ قدیم از پا
از آن نرفت ز جا کوه¬ها که بود از برف
به پنبه گوش درآکنده صخرۀ صمّا
چو دیو زلزله در خانه می¬فتاد، خرَد
به خلق یکسره گفتی که ﴿إهبطوا منها﴾
پی وداع عمارت شده کلوخ¬انداز
ستون و سقف سراهای مضطرب¬سیما
فرونشسته به هم بنیت قصور از دور
چو گنبد گل نازک¬تن از دم نکبا
برون ز جنّت مأوای خویشتن، زن و مرد
شده برهنه سر و پا چو آدم و حوّا
ز اندرون همه پهلو چنان تهی کردند
که بچّه نیز نمی¬کرد در شکم مأوا
کسی بُد ایمن از این غم که همچو پشتۀ کوه
میان برف برآورده خیمه بر صحرا
مزاج کون و مکان تا که آورد به فساد
به شوره خورده بنا آب می¬نداد فنا
در آن که تا بنشیند، بایستد دیوار
بمانده بُد متردّد میان خوف و رجا
غبارها بنشستی میان طاق و رواق
ز خرده¬ای که پدید آمدی ز سقف سرا
به¬سان پیر دو¬تا سقف خانه¬ها ز ستون
نوان به روی زمین بر، همی¬کشید عصا
چو از تکسّر تن جان، ز بیم جان هر کس
ز خان و مان شکسته چنان نمود جلا
کزین سپس دل عشّاق نیز ننشیند
ز بیم در شکن زلف و طرّۀ رعنا
زمین به زلزله دانی چه بود موجب آن
که بر بقیّت اهل زمانه کرد ابقا
از آن سبب که ورا از وقار شاه نبود
یکی از آن حرکت با دو کردنش یارا
به رغم عقل و به اقرار وهم بی¬شبهت
ز زور زلزله دیوار و سقف مسکن¬ها
خود ار چو سدّ سکندر بُدی بخواست شکست
اگر نه دولت خسرو بدی ورا دارا
محیط مرکز داد و محلّ بحر دهش
خدیو پاک¬نژاد و شه بزرگ¬نیا
فروغ باصره و نور دیدۀ ﴿مازاغ﴾
جمال چهرۀ یاسین و جبهۀ طاها
سلیل خنجر زهراب دادۀ حیدر
سکونت دل خوناب خوردۀ زهرا
چراغ چشم نبوّت که طاق ابروی اوست
مثال دین و خرد را کمانچۀ طغرا
زهی درون و برونت چو صبح معدن صدق
بزرگوار نهاد تو کان کوه صفا
رساند تارک جاه تو خیمه بر اکلیل
ببرد پایۀ قدر تو صرفه از عوّا
چو بدو صبح و سحر دولت تو روزافزون
چو نور چهرۀ خور طلعت تو روح¬افزا
به صد هزار نظر چشم آسمان روشن
به مهر روی تو چون دیدۀ امل به سخا
زمان خشم و گه قهر، چین ابروی تو
خم حیات و کمین¬گاه رهزنان بقا
به باد قهر تو نبود عجب که غنچۀ گل
ز همدگر بدرد سقف گنبد خضرا
به عون لطف تو شاید که نوکّ ذرّۀ خرد
سواد ظلمت شب بسترد ز روی هوا
از آن نظیر تو چون عقل صرف نیست که هست
شریف¬ذات تو از کائنات بی¬همتا
به نفی مثل تو از کائنات جمله جهان
به سر قیام نماید خرد چو صورت لا
https://t.me/aaadab1397farhang
پنج رباعی تازه یافته شده از اوحدالدین کرمانی که در صفحه عنوان تک نسخهای از بصائرالنظایر، تالیف ابوالفضائل محمد بن حسن معینی (کتابت 735ق) نگاشته شده است:
خواهی که بیابی ز جهان، نامی نیک
آن کن که بود تو را سرانجامی نیک
زیراکه ز هر چِش تو بیندوختهای
ده گز کفن است آنِ تو و نامی نیک
گفتی که به مالم بشود نیکو حال
عمر از پی آن، از آنت آمد به زوال
از مال، غرض، جمله ثواب است و ثنا
چون این دو نباشد، به چه کار آید مال؟
هر روز به عدل فرض کن تا به شبم
مال تو فزون همی شود عمر تو کم
چون است که شادی ز فزون گشتن مال
وز کم شدن عمر نمیداری غم
با عدل، عمه مهر تو در جان گیرند
ور ظلم کنی، کار تو آسان گیرند
مردان گیرند عالم از بهر شهان
امّا چو شهان به مال مردان گیرند
تا چند به ظلم بر کشیدن خود را
میباید نیک بازدیدن خود را
اینجای بساز کار خود، زانکه به زر
آنجا نتوان باز خریدن خود را
درری از دریای متون، بهروز ایمانی، پیام بهارستان، شماره 33، صص 431-432.
https://t.me/aaadab1397farhang
زیباترین شعر در روصف رسول (ص) از جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی:
ای از بر سدره شاهراهت
وای قبّه ی عرش تكیه گاهت
ای طاق نهم رواق بالا
بشكسته ز گوشه ی كلاهت
هم عقل دویده در ركابت
هم شرع خزیده در پناهت
ای چرخ كبود ژنده دلقی
در گردن پیر خانقاهت
مه طاسك گردن سمندت
شب طرّه ی پرچم سیاهت
جبریل مقیم آستانت
افلاك حریم بارگاهت
چرخ ار چه رفیع، خاك پایت
عقل ارچه بزرگ، طفل راهت
خورده است خدا ز روی تعظیم
سوگند به روی همچو ماهت
ایزد كه رقیب جان خرد كرد
نام تو ردیف نام خود كرد
ای مسند تو ورای افلاك
صدر تو و خاك توده حاشاك
هرچ آن سمت حدوث دارد
در دیده ی همّت تو خاشاك
طغرای جلال تو لعمرك
منشور ولایت تو لولاك
نُه حقّه و هفت مهره پیشت
دست تو و دامن تو زان پاك
در راه تو زخم محض مرهم
بر یاد تو زهر عین تریاك
در عهد نبوّت تو آدم
پوشیده هنوز خرقه ی خاك
تو كرده اشارت از سر انگشت
مَه قرطه ی پرنیان زده چاك
نقش صفحات رایت تو
لولاك لما خلقت الافلاك
خواب تو ولا یَنامُ قلبی
خوان تو اَبیتُ عِندَ رَبّی
هر آدمیی كه او ثنا گفت
هرچ آن نه ثنای تو خطا گفت
خود خاطر شاعری چه سنجد؟
نعت تو سزای تو خدا گفت
گرچه نه سزای حضرت توست
بپذیر هر آنچه این گدا گفت
هر چند فضول گوی مردی است
آخر نه ثنای مصطفی گفت؟
در عمر هر آنچه گفت یا كرد
نادانی كرد و ناسزا گفت
زان گفته و كرده گر بپرسند
كز بهر چه كرد یا چرا گفت؟
این خواهد بود عُدّت او
كفاره ی هر چه كرد یا گفت
تو محو كن از جریده ی او
هر هرزه كه از سر هوا گفت
چون نیست بضاعتی ز طاعت
از ما گنه و ز تو شفاعت
اشعاری در ستایش شاه سلیمان صفوی
دنباله شعرهای بالا، اشعاری در ستایش شاه سلیمان سروده شده که باید از همان شاعر باشد. بنده شعر شناس نیستم، اما خواهید دید که لطافت خاصی دارد. یکی دو مورد، ثقیل یا قدری نامفهوم به نظر آمد، طبعا حل آن هم کار بنده نیست. اما در کل اشعار جالبی است. شاعری است و کسب درآمد. این رسم زمانه است. شعر مدح و ستایش برای پر کردن جیب است، چنان که شاعر در یکی از آخرین ابیات به اشارت آورده است. اما هرچه هست، هنر هم هست، مخصوصا اگر صنعت خاصی در آن بکار رفته باشد. اشعار زیر از نظر سیاسی هم خیلی ارزشمند است. این روزها اشعاره میرزا سعید طیب قمی را در «خورشید و مهپاره» در باره شاه عباس دوم دیدم . از جهاتی آموزنده بود. از نظر افکار سیاسی و اجتماعی آن روزگار، که حالا هم عینا تکرار آن هست. طبعا ایراد نگیرید که چرا من این قدر شعر ستایشی از صفویان یا قاجار می گذارم. به هر حال، نسخه های خطی را مرور می کنم و این ادبیات در لابلای آن آثار که از آن روزگار است فراوان است.
در هر حال، اشعار زیر از همان شاعری است که در سال 1086 در باره تعمیر گنبد رضا علیه السلام اشعار بالا را گفته و در همانجا و ادامه همان آمده و بیت آخرش را جالب است:
ای در رکاب تو عدل انوشیروان روان / قیصر به پیش اسب تو چون هندوان دوان
در مجلست نشسته سپهر ز وزیر زیر / بر درگهت گرفته مه از چاکران کران
در عهد تو که کرد ابد زو دوام وام /گردیده چرخ پیر ز بخت جوان جوان
جُسته ز ابر جود تو هر تاج بخش بخش /شسته زآب مدح تو هر مرزبان زبان
از عدل تو نکند خزان از درخت رخت /در عهد تو نداده کس از بد نشان نشان
از شرم منشیان تو گشته ستیر تیر /از خشم چاکران تو جسته زمان زمان
با تیغ زهردار تو از یک شمار مار /با خنجر تو زاده فلک توامان امان
در کوه خوانده مدح ترا با سرود رود /در بحر کرده وصف تو مرغابیان بیان
گر بر درت سپهر زند از خلاف لاف /سر در کمند آوردش کهکشان کشان
با چرخ گفته خشم تو روز نبرد برد /بهرام در فلک شده از حاجبان جبان
در پیش خشم شیر ندارد گوزن وزن /شاید اگر شود ز تو هر قهرمان رمان
روزی که در عدو فکنی چون نشور شور /بخشی بجسم فتح ز حکم روان روان
گردد ز هول لشکر گردون شکوه کوه /در زیر نعل اسب کمند افکنان کنان
گردد گران به شبت سپهر از غبار بار /گردد چو رگ کمند به روئین تنان تنان
گیرد ز ماه سر علمت ماهتاب تاب /زان ماهتاب درع قوی شوکتان کتان
تیرت ز دشمنان گذرد در مصاف صاف /از طعن نیزه ات رود از طاعنان عنان
رخشت زند بگرد زمین همچو چرخ چرخ /خصم از برش چو برگ ز باد خزان خزان
بر درگهت نیافته بی اعتبار بار /در حضرتت نبرده کس از بد گمان گمان
کی می برد ز مایه بغضت حسود سود /دارند دشمنان تو از غازیان زیان
هر شه که با تو دم زند از افتخار خار /آرند با جناب تواَش سرکشان کشان
فرمان تو که داد جهان را بداد داد /دور سپهر رفته چو فرمانبران بران
تا گرددت به لشکر با احترام رام /بگشای ران همّت و هندوستان ستان
پیش کز نهیب نگیرد حسام سام /خاقان و قیصر از چه شمار کیان کیان
ای یافته ز جود تو هر بینوا نوا /وی بسته هیبت تو ز فرمان دهان دهان
راز سپهر را که نکرد است فهم فهم /بر رای روشنت نبود مبهم آن همان
عذر عدوی جاه ترا گر خِرد خرَد /سازد زبان تیغ تواش ملزم آن زمان
شد صعوه که بال کند پیش باز باز /هر شه که چید پیش تو چون کودکان دکان
هر جا ز گرد رزم تو ریزد نسیم سیم /گردند با هزار ادب خسروان روان
در پیش حمله ات که بود کم ز زال زال /بنهفته از نهیب تهمتن تنان تنان
از حمله تو باد ز شاهان ربود بود /برزد بهم شکوه تو آدابشان نشان
در رزم و بزم نیست ترا در دیار یار /در جاه نیستند ترا همسران سران
با تیغ تو که شد ز نقش! با فروز روز /بندند با کدام هنر رومیان میان
رای تو گر زند پی تسخیر رای رای /پیلان هند را کند از ساجدان جدان
عزم تو زیر دار پی فتح فرنگ رنگ /آرند لعبتان فرنگ ارمغان مغان
تا گشته زیرت ابرش گردون خرام رام /بنهفته نیزه ات بتن توسنان سنان
خصمت به خود زده ز حسد چون چنار نار /پیش تو تا قضا شده چون خادمان دمان
کرده قضا به خصم تو تیغ ستیز تیز /جسته قدر ز بزم تو از الامان امان
از جود تو ز روی زمین رسم خواست خواست /نگشاده هیچ جز بدعا طالبان لبان
بر درگهت که هست چو عهد شباب باب /هرگز نبود قبله گه عاجزان جز آن
هر بینوا که داشت بدل خار خار خار /خفته چو گل ز عدل تو در گلستان ستان
ندهد شریف مدحت شه را مداد داد /گر خامه زآب بحر کند تر زبان زبان
شاها ازین گهر که ازو برده آب آب /کردم ز صیت تو به جهان کاروان روان
زین سان قصیدکش نبود در سخن سخن /مویی خلل ندیده کس از نادران درآن
گویم به مَدحت آنچه نیارد کتاب تاب /گر مفلسی نه بندد ازین مفلسان لسان
حاجت بحاجتی که مرا گفته نیست نیست /ای از تو جیب و دامن مدحت گران، گران
@jafarian1964
وصف منظوم مسجدشاه اصفهان، یا همان مسجد عباسی که اکنون مسجد امام خوانده می شود، از زبان یک شاعر دوره شاه سلیمان صفوی:
مسجد جامع
بود مسجد جامع پادشاه
که چون کعبه شوید ز دلها گناه
بطاقش ز هر سو مناری عیان
نهاده به بام فلک نردبان
بود این دو با هم به اوج فلک
دو شاهد برای نماز ملک
کشیده ز هر سو به چرخ برین
ترازو شده شاخ گام زمین
بزرگی از ین خانه دارد نظام
که گردیده در خورد صاحب تمام
درش چون در رحمت حق وسیع
چو قوس قزح پیش طاقش رفیع
دو لخت است این باب گردون محل
ابد لختی و لخت دیگر ازل
شود چون درش باز از یکدگر
جهان در شک افتد ز شق القمر
در نقره اش راست چون کهکشان
به هر جا نمایان تر از آسمان
فتد هر کرا چشم بینش بر آن
کند ساق سیمین عرشش کمان
چو بینی مگو کاین در از سیم خام
به اندازه کهکشان شد تمام
دعا بس که بر عرش از این ره دوید
شد این شاه راه از تردد پدید
شود چون نهی زآستان پا درون
به فردوس رضون تر از رهنمون
به صحنی درآیی مصفا ز گرد
که مهتاب نتواندش فرش کرد
عجب نیست گر نیستش انتها
بود کاروان گاه لطف خدا
به حصنُ سرا حوض آبی زلال
ز غش صاف همچون زلال وصال
بود حوض او در بزرگی چنان
که در وی تون شست جرم جهان
ز دل بگذر گر خیال گناه
نماید در آن آب بی اشتباه
ز هی کوثر جنّت آرزو
که دلهای عالم خورد آب ازو
به صحنش عیان طاقها روبرو
چو کاخ سپهر و عناصر درو
نه طاق است کز سیر این بوستان
جوان گشت و شد چار ابرو جهان
ازین چار طاق این بهشتی نهاد
دو عالم نمود از دو عالم زیاد
گمانم که از احولی چشم یار
به ما این دو را می نماید چهار
بود طاقها در نظر طاق عرش
بود پایه های ستون ساق عرش
در آن آستان فلک اقتدار
ز هر سو شده گنبدی آشکار
درو چون نظر کرد اندیشه گفت
که مرغ فلک بر سر بیضه خفت
ز دستار گنبد چه سازم بیان
که او را بود زیر هیچ آسمان
چه گوید کسی فاضل است این مکان
بود صدق قولش ز گنبد عیان
چون پوشیده تخفیفه چرخ برین
نهاده است دستار را بر زمین
شد از نور گنبد زراندود فرش
تو گویی مگر هست قندیل عرش
نگویی که این گنبد اخضر است
غلط کردی این عالم دیگر است
بود شمسه ی او ز راه حساب
فزون یک سر و گردن از آفتاب
ز سر طوق این گنبد عرش ساز
زبان زمین شد به گردون دراز
.............................
@jafarian1964
حالا این کاروان بزرگ باید بیابانها را طی کند. روزها و شبان بگذرد، آن هم با سختی های فراوان، گاهی کابوسهای وحشتناک و گاه احساس شیرین این سفر، آن هم سوار بر شتر. تصویری که از این وضع خاقانی دارد، زیبا و سخت، همراه با کنایات و اشارات بسیار فراوان است. این جا بختیان، یعنی شتران.
بختیان چون نوعروسان پای کوبان در سماع
اختران شب پلاس و چرخ کوهان دیدهاند
حس مستانه این حاجیان که به شوق کعبه این بیابانها را طی می کنند، موضوعی است که خاقانی با آن بازی می کند، و با چنان تعابیری از آن یاد می کند که گویی این عشق معنوی، قابل با مقایسه با هیچ عشق دیگری نست.
سرخ رویانی چو می بی می همه مست خراب
بر هم افتاده چو میگون لعل جانان دیدهاند
پختگان چون بختیان افتان و خیزان مست شوق
نی نشانی از می و ساقی و میدان دیدهاند
اینجا کژاوه یا همان کجاوه را وصف می کند که روی شتر مانند دو کفه میزان است و این که در هر یک از این دو کجاوه، شخصی را چون زهدان مادر در دل خود جای داده اند، در ادامه می آید. او دو کجاوه روی یک شتر را بسان دو دستی که برای تیمم است تشبیه می کند:
وان کژاوه چیست میزان دو کفه باردار
باز جوزایی دو کفه شکل میزان دیدهاند
بارداری چون فلک خوش رو مه و خور در شکم
وز دو سو چون مُشرفین او را دو زهدان دیدهاند
چون دو دست اندر تیمم یک به دیگر متصل
در یکی محمل دو تن هم پای و هم ران دیدهاند
جبرئیل استاده چون اعرابی اشتر سوار
وز پی حاجش دلیل ره فراوان دیدهاند
اکنون حجاج راه افتاده و وسط بادیه هستند، بادیه ای که او به بحر تشبیه می کند، شتر یا همان بختی را به کشتی و اعراب بدوی را موج هایی می داند که این کشتی را تهدید می کنند. این دریا از واقصه آغاز شده و به مکه پایان می یابد:
بادیه بحر است و بختی کشتی و اعراب موج
واقصه سرحد بحر و مکه پایان دادهاند
ترس و خوف و خطری که در بادیه بود، وصف ناپذیر است، به علاوه خار مغیلان که دست و پای حاجیان را خونین می کرد. اما این مانع از داشتن نگاهی عارفانه به همین بادیه نیست که در ادب فارسی جایگاه خود را دارد.
بادیه چون غمزهٔ ترکان سنان دار از عرب
جای خون ریزان چو نرگس زار نیسان دیدهاند
دائرهٔ افلاک را بالای صحن بادیه
کم ز جزم نحویان بر حرف قرآن دیدهاند
بادیه باغ بهشت و بر سر خوانهای حاج
پر طاووس بهشتی را مگس ران دیدهاند
وز طناب خیمهها بر گرد لشکرگاه حاج
صد هزار اشکال اقلیدس به برهان دیدهاند
گرم گاهی کآفتاب استاده در قلب اسد
سنگ و ریگ ثعلبیه بید و ریحان دیدهاند
اینجااشاراتی به خود دارد، و این که پس از پانصد سال که از هجرت گذشته، او در منطقه فید در حال رفتن به حج است. زمانی در عهد مقتفی عباسی به حج آمده و روزگاری به عهد مستضی بالله. آن وقت در ماه دی حج کرده و حالا در تموز.
از پی حج در چنین روزی ز پانصد سال باز
بر در فید آسمان را منقطع سان دیدهاند
من به دور مقتفی دیدم به دی مه بادیه
کاندر او ز آب و گیا قحط فراوان دیدهاند
پس به عهد مستضی امسال دیدم در تموز
کز تیمم گاه صد نیلوفرستان دیدهاند
مشکلات آب در راه حج، اهمیت برکه ها را نشان می دهد و اینجا هم خاقانی، سخن از سحاب فضل و اشک حاج و آب شعر خود کرده و این که اینها سبب می شود تا چشمان حاجیان، برکه ها را چونان برکه های دریای عمان ببینند. در باره کوه محروق و دیگر منازل راه مانند حاجز، سمیرا و نقره و... ، باز این نگاه و تلقی وجود دارد.
از سحاب فضل و اشک حاج و آب شعر من
بِرکِها را برکههای بحر عمان دیدهاند
وز پی خضر و پر روح القدس چون خط دوست
در سمیرا سدره بر جای مغیلان دیدهاند
ز آب شور نقره و ریگ عسیله ز اعتقاد
سالکان از نقره کان و از عسل شان دیدهاند
از بسی پر ملک گسترده زیر پای حاج
حاج زیر پای فرش سندس الوان دیدهاند
و آن وقت در حج، رفتن به عرفات و منی و تصاویری که از این صحنه ها در ذهن این حاجی بر اساس همان نگاه خاقانی که زمین و آسمان را در نگاه ناسوتی و لاهوتی در این اشعار به تصویر می کشد، این چنین خود را می نمایاند:
در میان سنگلاخ مسلخ و عمره ز شوق
خار و حنظل گل شکرهای صفاهان دیدهاند
دشت محرم صحن محشر گشته وز لبیک خلق
نفخهٔ صور اندر این پیروزه پنگان دیدهاند
زندگان کشته نفس آنجا کفن بر سرکشان
زعفران رخ حنوط نفس ایشان دیدهاند
شیر مردان چون گوزنان هوی هوی اندر دهان
از هو الله بر خدنگ آه پیکان دیدهاند
جمله در غرقاب اشک و کرده هم سیراب از اشک
خاک غرقاب مصحف را که عطشان دیدهاند
@jafarian1964
@litera9
عاشق مسافر؛ تلخیص و بازنویسی مثنوی گل و نوروز اثر خواجوی کرمانی
ابوالعطا کمالالدین محمود خواجوی کرمانی
به کوشش دکتر محمدحسین کرمی
_______________________________
خواجوی کرمانی جزء دستهای از شاعران است که غزلهای آنان در سلسله تحول غزل میان سعدی و حافظ قرار داشته، یعنی آنکه قسمتی از غزلهایش مضامین عرفانی و اندرزی و حکمیات را همراه با مضامین عاشقانه و آمیخته با آنها، شامل بوده است. یکی از منظومههای برجایمانده از خواجوی کرمانی، مثنوی «گل و نوروز» است. این مثنوی داستانی عاشقانه است مربوط به نوروز شاهزاده ایرانی با گل دختر پادشاه روم. خواجو این مثنوی را به پیروی از کتاب خسرو و شیرین نظامی سروده و به جز وزن و ترتیب، بسیاری از ابیات خسرو و شیرین با اندکی تفاوت در این مثنوی آمده است و خواجو نیز به شاگردی نظامی اقرار کرده است. در این کتاب این مثنوی با تلخیص و بازنویسی آورده شده است.
صبر از زبان عجز ثنا خوان زینب است
عقل بسیط، واله و حیران زینب است
درخطبه اش که کوفه از آن شد سکوت محض
گفتی که ممکنات همه به فرمان زینب است
ابن زیاد شوم به دارالاماره ا ش
رسوا ز منطق شرر افشان زینب است
بر همزن اساس جفا کاری یزید
لحن بلیغ و نطق درخشان زینب است
افزون بود ز حوصله خلق عالمی
درد و غمی که در دل سوزان زینب است
در ماتم حسین، پریشانی جهان
عکسی ز حال زار پریشان زینب است
هر آیه در صحایف علوی به وصف صبر
نازل بر انبیا شده در شاُن زینب است
ایوب صابر است ولیکن در این مقام
انصاف ده که ریزه خور خوان زینب است
در قتلگاه جسم برادر به روی دست
بگرفت کای خدای من این جان زینب است
قربانی توست بکن از کرم قبول
کاری چنین به عهده ی ایمان زینب است
با اینکه با عیال برادر به شهر شام
در دست اهل ظلم، گریبان زینب است
دارد صغیر امیدی و از روی اعتقاد
چشمش به لطف بی حد و پایان زینب است
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#صغیر_اصفهانی
صبر از زبان عجز ثناخوان زینب است
عقل بسیط واله و حیران زینب است
ایوب صابر است ولیکن درین مقام
انصاف ده که ریزه خور خوان زینب است
در قتلگاه، جسم برادر به روی دست
بگرفت کای خدای من این جان زینب است
قربانی تو است بکن از کرم قبول
کاری چنین به عهده ایمان زینب است
درخطبه اش که کوفه ازآن شدسکوت محض
گفتی که ممکنات به فرمان زینب است
ابن زیاد شوم به دار الإماره اش
رسوا ز منطق شرر افشان زینب است
با اینکه با عیال برادر به شهر شام
در دست اهل ظلم، گریبان زینب است
بر هم زن اساس جفاکاری یزید
لحن بلیغ و نطق درخشان زینب است
افزون بود ز حوصله خلق عالمی
درد و غمی که در دل سوزان زینب است
دارد «صغیر» امیدی و از روی اعتقاد
چشمش به لطف بی حدوپایان زینب است
🔹@deabelnews
قصیده در مدح أمیرالمؤمنین امام علیّ بن ابی طالب {علیه السّلام}
جُرمم آنجا که لنگر اندازد
گردش از چرخ اخضر اندازد
روزگار از گناه من هر روز
طرحِ سدّ سکندر اندازد
بحرِ عصیانم ار به جوش آید
شور در هفت کشور اندازد
با چنین جرم خوش دلم که خدا
کارِ محشر به حیدر اندازد
آنکه از امرِ او صدف زسحاب
گیرد آبی و گوهر اندازد
آنکه بی حکمش از کند پرواز
جبرئیل امین ،پر اندازد
از پیِ اجتناب نامحرم
عصمتش گر ندا در اندازد
نوبهار از شکوفهٔ احجار
بر سرِ شاخ چادر اندازد
گر مزیّن به نام او نشود
خویش را سکّه از زر اندازد
شهدِ فیضش اگر نوا بخشد
نیِ تصویر شکّر اندازد
گر به چرخ مدوّر از سرِ لطف
نظرِ خیر منظر اندازد
تا که منظورِ او شود یک سر
کرویّت ز خود براندازد
چون کشد شعله ،برقِ شمشیرش
رعشه در مهرِ خاور اندازد
نعره اش گاه رزم،عالم را
به تزلزل چنان در اندازد
هم چو نخل خزان رسیده ،سپهر
بارِ سیّاره از بر اندازد
هر حبابی که شد هوائی او
چون صدف عقد گوهر اندازد
پیشتر زان که بابِ دشمن او
نطفه در بطن مادر اندازد
آسمان طالعش کند جوزا
تا که تیغَش دو پیکر اندازد
آسمان از کلاه داری او
تاجِ خورشید از سر اندازد
روزِ بخشش به سوی محتاجان
بس که پیوسته گوهر اندازد
کشتی چرخ را ز جوشِ گهر
نیست ممکن که لنگر اندازد
یاعلی تیغ تست آن که ز حق
هرکه گردن کشد سر اندازد
این نه وصف تو شد که می گویند
به دو انگشت خیبر اندازد
می رسد قدرت تو را کزنو
طرحِ افلاکِ دیگر اندازد
هر که بیند رخِ تو، آینه را
سرِ گورِ سکندر اندازد
گر نخواند تو را فلک،در سیر
ضعفش از پا مکرّر اندازد
دستِ اندیشه قصرِ جاه تو را
حلقهٔ چرخ بر در اندازد
نی همین دلدُلت به گاه خرام
عُقده در کارِ صرصر اندازد
گاه جَستن ،زمینِ میدان را
از نُه افلاک برتر اندازد
دهر بر تکیه گاه زائر تو
ز اطلس چرخ بستر اندازد
بر زمینی که ابرِ همّت تو
سایهٔ مکرُمت در اندازد
تخمِ زهر از فلک در او کارد
نی شود سبز و شکّر اندازد
از نهیبِ تو در صفِ هَیجا
تیغ فولاد جوهر اندازد
سرّ حق آگها ،ملَک خَدَما
حق عدویِ تو را بر اندازد
شکوه ای هست رخصتی که زبان
به جنابَت سخن در اندازد
فلک سِفله ای فِدای تو من
دستِ رد بر هنرور اندازد
به هما مشتِ استخوان بخشد
به مگس تنگ شکّر اندازد
رنجِ تَجرید بر مسیح نهد
جُلِ زربفت بر خر اندازد
حکم کن یا سپهر بر گردد
یا قضا طرحِ دیگر اندازد
یاعلی وقت شد که طوفان را
لطفِ تو سایه بر سر اندازد¹
میرزا طیّب هزار جَریبی مازندرانی متخلّص به طوفان
_____________________
1_منتخب الاشعار فی مَناقب الابرار ،به اهتمام سیّد عبّاس رستاخیز ،جلد ۲،صفحهٔ ۲۲۶
#علویّ
🌾🍃🍃@madihehvamarsiah
برای استاد محمدرضا شفیعی کدکنی، که هرچه آموختم از سطرهای اوست و دیدارش بزرگترین آرزوی زندگی ام.
خوشا به حال کسانی که دیدهاند تورا
اگرچه جرعه ی اندک، چشیدهاند تو را
تو سیب معرفتی، روزی آدم و حوا
از آن درخت پرآوازه چیدهاند تو را
کمی عصاره عشق و غزل، کمی باران
به خاک مِهر زده، آفریدهاند تو را
سپس به بستری از چامهها و آینه ها
میان مشت غزل پروریدهاند تو را
«چراغ و آینه» در دست آمدی از راه
یقین ز روز ازل برگزیدهاند تو را
تمام حسرتم از روزگار دیدن توست
خوشا به حال کسانی که دیدهاند تو را
لیلا حسین نیا
19 مهرماه 1396
@safinehyetabriz
سنگ است دلم عشق علي سنگ نوشته
ميسوزم از اين عشق چو اسفند برشته
با جوهر اشك و قلم بال فرشته
بر لوح دل خسته ام اين جمله نوشته:
جز مهر علي در دل من خانه ندارد
"كس جاي در اين خانه ی ويرانه ندارد"
ما از مي مرد افكن اين ميكده مستيم
شاديم كه پيمانه و پيمان نشكستیم
تا عشق علي هست در اين ميكده هستيم
پس خورده نگيريد كه ما باده پرستيم
هشدار كه نوشيدن اين باده مجاز است
"المنّة لله که در میکده باز است"
فهميدم از اين راز كه در كعبه شكاف است
هرجا كه بود نام يدالله مطاف است
اين گفته نه بيهوده و اين دم نه گزاف است
در روز جزا شيعهات از نار معاف است
چون غير علي در دو جهان هيچ نديدند
"مردان خدا پرده ی پندار دريدند"
تا نام تو پيچيد در آن شـِبه جزيره
شد پاك از اين خاك گناهان كبيره
زد چنگ به دامان تو هر ايل و عشيره
شد ثابت و سيّار در اوصاف تو خيره
جز ساقي كوثر ز كسي جام نگيريم
"ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم"
زان باده كه در روز غديريه به خم بود
پيداي تو شد هر كه در آن حادثه گم بود
فرياد ملائك "باَبي انت و امّ" بود
زان راز كه در آيه "اكمَلتُ لكم" بود
بيتي است امامت در اين خانه تويي تو
امروز امير در ميخانه تويي تو
آن بازوي خيبر شكنش رفت چو بالا
با دست شريف پدر ِ امّ ابيها
دادند دو دريا چو به هم دست تولّا
شد ولوله و غلغله در عرش معلّا
گفتند ملائك همگي عيد مبارك
اين عيد به هر پيرو توحيد مبارك
اي عقل در اوصاف تو حيران و مردّد
وصف تو نگنجيده به هفتاد مجلّد
عالم همه گم گشته آن موي مجعّد
محبوب ابوالقاسم محمود محمّد (ص)
نامش همه جا هست بگوييد كجا نيست
"كس نيست كه آشفتۀ آن زلف دوتا نيست"
هركس كه ز حبّ تو به لب ناد علي داشت
در جام دل خويش صفايي ازلي داشت
آسودگي از شرك خفي شرك جلي داشت
گمراه نگرديد هر آن كس كه ولي داشت
از نام علي كاخ ستم در خطر افتاد
"با آل علي هركه در افتاد ور افتاد"
"تا صورت پيوند جهان بود علي بود"
يعني هدف از عالم موجود علي بود
تسكين دل آدم و داود علي بود
از آيۀ انفاق چو مقصود علي بود
اي محو جمال تو ، صاحب ِ خانه
"مقصود تويي كعبه و بتخانه بهانه"
اي كاش شود ميثم و سلمان تو باشم
تا روز جزا دست به دامان تو باشم
در هر دو جهان ريزه خور خوان تو باشم
كافر شوم از خويش و مسلمان تو باشم
كرديم نثار قدم تو دل و دين را
"تقديم تو كرديم همان را و همين را"
افسوس كه با نام تو كردند خرافات
در دايره تنگ جنايات و مكافات
يك عده پي شطح و گروهي پي طامات
در كاخ نشستند به عنوان خرابات
ما با تو نشستيم و از اين قوم بريديم
"ما چون ز دري پاي كشيديم، كشيديم"
(عباس احمدی)
سلام بزرگوار
ای آنکه بجز تو نیست در هر دو جهان
برتر زِخیالی و مُبّرا زِ گمان
هر چند که عینِ(؟) هر نشانی لیکن
اینَست نشانت که تو را نیست نشان
احتمالا عین باشد اما یک نقطه انسان را به شک می اندازد
میهمانی از راه دور
سال های قبل این روزها عاشقان در مسیر دلدادگی می رفتند و امسال به واسطه ویروس منحوس کرونا دل های ما به میهمانی از راه دور حضرت ارباب دعوتیم به همین مناسبت این دوبیت را از جنگ 10417کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران که در قرن سیزدهم هجری نگاشته شده تقدیم همه عاشقان می نمایم
هرکس که در این تعزیه گریان حسین است
شک نیست که فردا ز محبان حسین است
فرمان رسد از حق به سوی خازن جنت
کو را بنوازید که مهمان حسین است
#مهدی طهماسبی
@riznokteha
🔸ای شیر خدا امیرِ لولاک/ ای باعث خلقت نُه افلاک
ای آمده لا فتی به شانت/ در جنگ احد ز ایزد پاک
در کنه تو عاجز است اوهام/ در ذات تو قاصر است ادراک
از بعد نبی، امامِ هادی/ حاشا که بود به خلق، إلّاک
بد خواه تو در جهان نباشد/ جز ملحد و نابکار و ناپاک
اندر طلب تو عاشقانت/ دیوانه صفت فتاده بر خاک
از فرقت کوی تو سرشکم/ هر دم چکد از دو چشم غمناک
خواهم طلبی مرا ز احسان/ شاید که به کوی تو دهم جان
🔹ای مظهر کردگار بی چون/ ذات تو منزّه از چه و چون
کس پی نبرد به کنه ذاتت/ اندر صفت تو عقل مفتون
عشّاق تو در بوادی عشق/ دیوانه فتاده همچو مجنون
قدر تو برون ز فهم ادراک/ جاه تو ز حدّ و وصف افزون
پهلو زده کوی تو به کعبه/ گشتی تو در آن زمین چو مدفون
چون زائر تو ندیده گیتی/ چون روضه تو ندیده گردون
در آرزوی زیارت تو/ گردیده دلم چو لجّه خون
خواهم طلبی مرا ز احسان/ شاید که به کوی تو دهم جان
@bazmeghodsian
▪️ يا حسين ▪️
ای بی کفن که بر کفن خلق، نام توست
شاهی اگر نشسته به تختی، غلام توست
سرچشمه ی شهامت و آزادگی، حسین!
از ارتفاع حنجره ی تشنه کام توست
هر جا که جاده ای و سواری و مقصدی است
درگیر شرم، از سفر ناتمام توست
"زخم از ستاره بر تنت افزون" و آسمان
با سیل اشک در صدد التیام توست
آتش چگونه شرم ندارد ز سوختن
وقتی که خاندان نبی در خیام توست
شش گوشه است قبر تو زیرا که دستها
از هر طرف دراز به شوق سلام توست
مشک برادر تو ، اگر شد تهی ز آب
این اشک ها مقدمه انتقام توست...
✍🏻افشین علا
🔻کانال اشعار و یادداشتهای افشین علا🔻
👉 🆔 @afshinala 👈
🔻آدرس اینستاگرام:
🆔 Instagram.com/afshin.ala
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com