کو(گو)،دربساط عشرت جمشید روزگار/خنیاگران برقص درآید ز هر کنار /صد لاله گون عذار،قطار از پی قطار /...؟برای تبرک کند نثار
مقصد ز کاخ و صفه الوان نگاشتن
کاشانه های سر به فلک بر فراشتن
گلهای رنگ رنگ و درختان میوه را
در باغ و بوستان ز سر شوق کاشتن
دانی که چیست تا به مراد دل اندر آن
یک لحظه دوستی بتوان شاد داشتن
و رنه چگونه مردم عاقل بنا کنند
از گل عمارتی که بباید گذاشتن
متن اشعار سمت چپ تابلوی خوشنویسی فوق
???
ما را سپرده است به ساقی، حبیبِ ما
نیکو خلیفهایست که دارد ادیبِ ما
مخمورِ شوق را مِیِ وصل است سازگار
ما خسته ایم و ساقیِ کوثر طبیبِ ما
?معشوقِ ماست ساقیِ گلچهرهای که هست
در عشقِ او، خدا و پیمبر، رقیبِ ما?
ناقوسِ بُتپرستی ما زنگِ حیدریست
از شوقِ اوست در پیِ گُل، عندلیبِ ما
یا رب، "سلیم" لعل و گُهَرر را چه می کند؟
یکپاره ای ز دُرِّ نجف کن نصیبِ ما
سلیم طهرانی???
مرا ز روی تعصب معاندی پرسید:/«پدر ز روی چه معنی نداشت روح الله»
جواب دادم و گفتم که: «او مبشّر بود/به احمدِ عربی، جمله خلق را ز اله
مبشّر از پیِ آن کو بشارت آرد زود/روا بود که دو منزل یکی کند در راه»
بس این طعنه از پروازما،جاوید بلبل را ...که رنگ وبوی گل چونرفت از گلزار بگریزد
بس است این طعنه از پروانه تا جاوید بلبل را. که رنگ و بوی گل چون رفت از گلزار بگریزد.
با سلام و ادب. از بزرگواران کسی هست که لطف کند دو جملة فارسی را برای بنده به انگلیسی ترجمه کند؟
نه نوری جلوه میسازد ز ظلمت رنگ میبازد
گماندارم که پای (سرو) (فرو) (در گل است)؟
از جمله طمع بریدنم آسانست
الا ز کسی که جان ما را جانست
از هرکه کسی بُرَد برای تو برد
از تو که بُرَد دمی که را امکان است
#مولانا
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
@ketabkhaneh2015
برگریزان در چهار باغ اصفهان در عصر اخیر صفوی
آبان که رو به اتمام می رود، خیابان های حاشیه دانشگاه تهران، زیر درختان چنار، در روزی که بادی تند بوزد، صحنه برگ ریزان می شود، برگ های زرد و قرمزی که سطح زمین را می پوشاند. این را برگ ریزان یا خزان برگ ریزان گویند، چیزی که برای اهل ذوق و ادب و شعر، همیشه سوژه ای در زیبایی شناسی بوده و صدها بیت از شاعران به این امر اختصاص یافته است. البته برای بنده هم، مانند باقی مردم، یکی از بهترین اتفاقات این است که این برگ ریزان خزان، روزهایی باشد که بنده به دانشگاه می روم. در این وقت که پاییز پا گرفته است، بادی می ورزد و برگها که دیگر طاقت آویختن به درختان را ندارند، متواضعانه فرو می غلطتند، اما در همین حال، کنار هم قرار گرفته، و صحنه تازه ای را از زیبایی می آفرینند. حالا حاشیه خیابان و جوی آب پای درختانا با رنگ زیبای زرد متمایل به قرمز پوشانده از برگ می شود.
این حس زیبا را یک شاعر صفوی در چارباغ اصفهان، جایی که درختان چنار و بید فراوان بوده، و بر اثر برگ ریزان، سطح زمین پوشیده از نمایی خوشرنگ، در اشعاری وصف کرده است. او سعی کرده با تشبیهات و توصیفات خود، از هر جهت این وضع زیبا را وصف کند. بنده شعر شناس نیستم که سطح ادبی این اشعار را تعیین کنم، اما همین که کسی این مقدار به این احساس توجه کرده و شعر سروده، احساس خوبی دارم. اشعار را از یک متن خطی نقل می کنم، خبر ندارم چاپ شده است یا خیر:
بده باده ساقی که آمد خزان /دگر برگها شد گل ارغوان
ز سرخی گمان میکند هوشیار /که تاج خروس است برگ چنار
به گلشن شد از برگ سرخ خزان /لب جو لب لعل مان خوردگان
کند برگ سرخ خزانی فرار /شکسته است گوئی سپاه بهار
به باغ است برگ خزان گل نما /چو پیری که گردد جوان از دعا
خزان نیمه سرخ و نیمی است زرد /چو رویِ خجل گشته ی اهل درد
بده باده ساقی پی رفع غم /که جوشیده معشوق و عاشق بهم
بود شاخ از برگ سرخ خزان /چو سیخ کباب ترخونچگان
زمین گشته ابری ز برگ خزان /ازو فیض باریده بر آسمان
ندیدم بجز برگ سرخ خزان /سفر کردن از آتش کاروان
بهشتی شده باغ مینو سرشت /درو سالخوردان جوان چون بهشت
خزان برگ را ارغوانی نمود /ته این خم نیل شنجرف بود
می از چاه هر شاخ آمد برو /چو دولاب از گردش رنگ رو
گل باغ را شیشه آمد بسنگ /ازو ریخت در دامن برگ رنگ
برآمد چو گل سرخ برگ از قبا /چو دستی کزو تازه شویی حنا
بود برگها چون زر جعفری /مگر بوته شد بوته زرگری
شد از برگ سرخ خزان چنار /دگر باغ یکدست چون لاله زار
خزان کار را کرده بر باغ تنگ /که خالی نباشد ز پرواز رنگ
تو گویی ز بس سرخ رو گشته خاک /خم می شکسته است در پای تاک
به گلشن تصور کند گلشنی /که گلبند شد خار را سوزنی
تو گویی بهار از چمن با صبا /گذشته است و ماندست ازو نقش پا
به پرواز آمد تذرو جنان /که زد بال بر هم ز برگ خزان
ز برگ خزان شاخها شد عری /برآمد چو دیو از لباس پری
بطرف چمن شاخ عریان نمود /قلندر شد و برگ خود را گشود
چمن کودکی شوخ شلاق شد /کتاب گلستانش اوراق شد
مگو اینقدر مرغ رنگین که دید /که هر یک ز کف رشته برپا پرید
بود رنگ بر روی او ذو فنون /چو طاوس کز بیضه آید برون
خزان برگها را حنایی نمود /مگر رنگ سبزش حنابند بود
بگو شاخ بید از کجا میرسد /که خون از دم خنجرش میچکد
شکسته است زینسان چرا لشکرش /چو آلوده ی خون بود خنجرش
درین فصل گویی به خون خزان /چمن را گرفت است خواب گران
به باغ از چمن مانده ایم در شگفت /که این خون خوابیده او را گرفت
ندیدم بجز بید گلگون قبا /که گلهای غران بود بی صدا
به صد رنگ شد از خزان برگ بید /تو گویی نم از آب ابری کشید
ببین نارون را که با برگ و ساز /مرقّع به بر کرده چون طاس باز
بسی بی قرار است برگ خزان /ز رهزن گریزان شد این کاروان
چو زد راهشان راهزن در تلاش /پراکنده شد کاروان را قماش
تو گویی که بهر تماشاییان /دکان چیده بزاز برگ خزان
هلالی است در دیده هر برگ بید /سراسر هلال آسمان را که دید
نه این آسمان است و نه این هلال /شد انگشت مشاطه ز غازه آل
زمین گشته چون مخمل هفت رنگ /که در چشم خوابش ندارد درنگ
چمن خفته سرمست و عکسش ز آب /عیان گشته مانند تعبیر خواب
به دقت نظر کن به صحن ریاض /که افشان زر شد زمین بیاض
@jafarian1964
ساقی که ز دل بگشود صد عقده دل ما را
از پیر مغان آموخت حل گره مشکل ها
#پاسخ_تست
🔰 قرمز
به این خاطر که او با استفاده از رنگ سبز میتواند لباس خود را رنگ کند و در قالب نگهبان از زندان فرار کند.😊😚
برای بنت الحسین (ع)💔💔
ساقی صلای عام به نام رقیه کن
ما را خراب بادهی جام رقیه کن
آتش بریز در قدح لاله بیدرنگ
و آنگه روان به جانب شام رقیه کن
هر دم ز ما به ساحت قدسش در آن حرم
ای باد صبح دم تو سلام رقیه کن
ای چرخ سفلهگر تو در آن شام بیسحر
نجوای کودکانه به نام رقیه کن
سعی و صفا و مروه و خیف و منای حج
یکجا فدای رکن و مقام رقیه کن
پژواک تازیانه هنوز از غم پدر
هر دم سراغ از دَر و بام رقیه کن
رأس پدر چو دید به یکباره جان سپرد
این را قیاس حق زِ مرام رقیه کن
لعنت به ظالمان ستم پیشه تا ابد
ای پیک پی خسته پیام رقیه کن
کاخ یزید گشت به ویرانه ای بدل
این ماجرا بیان ز قیام رقیه کن
یاد از لهیب شعله در آن دشت نینوا
میرفت تا سما ز خیام رقیه کن
یا فاطمه به جان حسینت ز مرحمت
ما را به روز حشر، غلام رقیه کن
با او حدیث نام پدر را بگو از آن
شیرینتر از عسل تو به کام رقیه کن
▪️میرزا علی اکبر ثقفی متخلص به خرّم
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#محمد_جواد_غفورزاده
عباس رخ توماه نوخاسته شد
از جلوهء تو، رونق مه کاسته شد
از پرده در آمدی و گفتی که حسین
گل بود و به سبزه نیز آراسته شد
#محمد_جواد_غفورزاده
او تربیت از ساقی کوثر دیدهست
از باغ شهامت علی گل چیدهست
انگار که گلبرگ رخ ماهش را
در عطر گل محمدی پیچیدهست
#محمد_جواد_غفورزاده
عباس ، لبت ساغری از کوثر داشت
رخسار تو زیبایی پیغمبر داشت
پیشانی تو مهر تولای حسین
بازوی تو، رنگ بوسهء حیدر داشت
#سید_رضا_مؤید
عباس که در عشق، دلی یکدله داشت
در دشت جهاد، پرچم قافله داشت
یک روز پس از برادر آمد به جهان
یعنی ز حسین یک قدم فاصله داشت
#سید_رضا_مؤید
روشنگر راه عشق یعنی عباس
سردار سپاه عشق یعنی عباس
آنجای که آفتاب عشق ست حسین
پیداست که ماه عشق یعنی عباس
🔹@deabelnews
کربلا خود را مهیا کن که میآید حسین
از جفا خود را مبرا کن که می آید حسین
ذره ذره خاک خود را شستشو کن در فرات
چون حرم آغوش خود وا کن که میآید حسین
همره او هست زینب با زنان و کودکان
خیمه ای از غشق بر پا کن که میآید حسین
او ز مکه تا به اینجا طی منزل کرده است
با قدوم او مدارا کن که می آید حسین
من گمانم در سفر از تشنگی آزرده است
جامی از آب گوارا کن که میآید حسین
شبه پیغمبر علی اکبرش با او بود
دیده را محو تماشا کن که میآید حسین
می کند سقایی این کاروان عباس او
آب را اهدا به سقا کن که میآید حسین
او بود باب مراد و او بود بحر کرم
حاجت خود را تقاضا کن که می آید حسین
کودکی دارد که نازکتر بود از برگ گل
بسترش از برگ گلها کن که میآید حسین
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#محمد_جواد_غفورزاده
عباس رخ توماه نوخاسته شد
از جلوهء تو، رونق مه کاسته شد
از پرده در آمدی و گفتی که حسین
گل بود و به سبزه نیز آراسته شد
#محمد_جواد_غفورزاده
او تربیت از ساقی کوثر دیدهست
از باغ شهامت علی گل چیدهست
انگار که گلبرگ رخ ماهش را
در عطر گل محمدی پیچیدهست
#محمد_جواد_غفورزاده
عباس ، لبت ساغری از کوثر داشت
رخسار تو زیبایی پیغمبر داشت
پیشانی تو مهر تولای حسین
بازوی تو، رنگ بوسهء حیدر داشت
#سید_رضا_مؤید
عباس که در عشق، دلی یکدله داشت
در دشت جهاد، پرچم قافله داشت
یک روز پس از برادر آمد به جهان
یعنی ز حسین یک قدم فاصله داشت
#سید_رضا_مؤید
روشنگر راه عشق یعنی عباس
سردار سپاه عشق یعنی عباس
آنجای که آفتاب عشق ست حسین
پیداست که ماه عشق یعنی عباس
🔹@deabelnews
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#محمد_جواد_غفورزاده
عباس رخ توماه نوخاسته شد
از جلوهء تو، رونق مه کاسته شد
از پرده در آمدی و گفتی که حسین
گل بود و به سبزه نیز آراسته شد
#محمد_جواد_غفورزاده
او تربیت از ساقی کوثر دیدهست
از باغ شهامت علی گل چیدهست
انگار که گلبرگ رخ ماهش را
در عطر گل محمدی پیچیدهست
#محمد_جواد_غفورزاده
عباس ، لبت ساغری از کوثر داشت
رخسار تو زیبایی پیغمبر داشت
پیشانی تو مهر تولای حسین
بازوی تو، رنگ بوسهء حیدر داشت
#سید_رضا_مؤید
عباس که در عشق، دلی یکدله داشت
در دشت جهاد، پرچم قافله داشت
یک روز پس از برادر آمد به جهان
یعنی ز حسین یک قدم فاصله داشت
#سید_رضا_مؤید
روشنگر راه عشق یعنی عباس
سردار سپاه عشق یعنی عباس
آنجای که آفتاب عشق ست حسین
پیداست که ماه عشق یعنی عباس
🔹@deabelnews
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#محمد_جواد_غفورزاده
عباس رخ توماه نوخاسته شد
از جلوهء تو، رونق مه کاسته شد
از پرده در آمدی و گفتی که حسین
گل بود و به سبزه نیز آراسته شد
#محمد_جواد_غفورزاده
او تربیت از ساقی کوثر دیدهست
از باغ شهامت علی گل چیدهست
انگار که گلبرگ رخ ماهش را
در عطر گل محمدی پیچیدهست
#محمد_جواد_غفورزاده
عباس ، لبت ساغری از کوثر داشت
رخسار تو زیبایی پیغمبر داشت
پیشانی تو مهر تولای حسین
بازوی تو، رنگ بوسهء حیدر داشت
#سید_رضا_مؤید
عباس که در عشق، دلی یکدله داشت
در دشت جهاد، پرچم قافله داشت
یک روز پس از برادر آمد به جهان
یعنی ز حسین یک قدم فاصله داشت
#سید_رضا_مؤید
روشنگر راه عشق یعنی عباس
سردار سپاه عشق یعنی عباس
آنجای که آفتاب عشق ست حسین
پیداست که ماه عشق یعنی عباس
🔹@deabelnews
دوباره فاصله افتاد بین ما آقا
دوباره لطف تو و خواهش گدا آقا
ببین که از نفس افتاده ام ز بار گناه
بگیر دست گدای همیشه را آقا
حلال کن که بجز دردسر نبودم من
عطا نمودی و دیدی ز من خطا آقا
سلام من به قنوت نماز نیمه شبت
مرا میان قنوتت دعا نما آقا
بگو شبی تو میان قنوت نافله ات
به جای ما نفسی ذکر ربنا آقا
خودت برای ظهورت بیا دعایی کن
اثر نداشت ز ما ناله ی بیا آقا
رسید سال نو و چشم ما نشد روشن
بر آن جمال پر از جلوه ی خدا آقا
ببین دو چشم مرا یا مقلب الابصار
که تا ببینمت ای یار آشنا آقا
بهار کن دل ما را محول الاحوال
که بی تو رنگ خزان است سینه ها آقا
بیا و درد دل بیقرار و شیدا را
دوباره کن به نگاه خودت دوا آقا
دلم دوباره برای نجف پریشان است
برای هرم گنه سوز مرتضا آقا
"دلم برای مدینه بهانه می گیرد"
برای لطف خدایی مجتبا آقا
خدا کند که به اذن علی و مادرتان
روم دوباره شب جمعه کربلا آقا
طواف قبر حسین آن شهید بی لشگر
طواف قبر علمدار باوفا آقا
گمان کنم ز خراسان به دل نسیمی زد
نشسته بر لب من یا رضا رضا آقا
#مناجات
#ناصر_شهریاری
مرتضی قلی سلطان؟
ز خون …؟ نیم رنگ چهره گل را
ز داغ لاله کشم سرمه چشم بلبل را
سلام!
احتمالا : ز خون "دیده" دهم رنگ چهره ی گل را
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com