سلام دوستان. مثنویی را به شکل خطی و مصرعهای زیر هم تایپ کرده ام، مثل:
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده
آیا راهی وجود دارد که در وورد بتوان مصرعها را روبروی هم به شکل کادر بندی شده قرار داد؟
✅ آیینهداری در ستایش امام محمد باقر (ع)
(حسین منزوی)
اکنون به شوق حجّت پنجم ز خود گمم
وآیینهدار طلعت خورشیدِ پنجمم
چون کشتیِ سپرده به توفان عنان خویش
از موجموجِ جذبهٔ تو در تلاطمم
آن شمع کوچکم که بیفروزیام اگر
فخر است با چراغ قبولت به انجُمم
از آفتاب بیشترم با ولای تو
آیینهام، فروغ تو را در تجسّمم
*
حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز
باریکبینِ فاجعهٔ آن تهاجمم
آری سلام بر تو اماما! که میپرد
از لب به یاد آنچه کشیدی تبسّمم
طفل چهارساله و طوفان کربلا؟
حیران این تداعیام و آن تألّمم
از آن ستم که سوخت در آن، خاندان تو
هم بر تو عَرضه میکنم اینک تظلُّمم
گنجِ مراد خویش نجُستم ز هیچ کس
الّا تویی که مدح تو را در تکلّمم
هرچند لب به خنده گشایم برابرت
ز اندوهِ تو نشسته به خون است مردمم
*
ای علم را شکافته و رفته تا به عمق
حیرانِ آنچه یافتی از این تعلّمم
آن شاعرم که از سرِ ایثار عاشقم
بر دوستیت، و خصم تو را در تخاصُمم
✍ با سپاس از دکتربانو علیپور🍃🙏
🆔 @manuscript
سلام علیکم
این نقد است یا فحش و تحقیر کادو شده؟
نداشتن استاد شناخته شده، به معنای استفاده نکردن از عالمان پیشین نیست. نمونه یکی از عالمان حقیقتاً با سواد که چندان استادی برایش نمی شناسیم، شیخ محمد تقی شوشتری است.
تأثیر استاد هم بر افراد متفاوت است. با وجود همه ارزندگی های آن، برای بسیاری محضر استاد مذبح حریت ایشان می شود.
ایستگاه تامل ؛ قدری بیاندیشیم...فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.
روزی استاد به او گفت که دیگر شما استاد نقاشی شده ای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم.
شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند . غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد .
استاد به او گفت: آیا می توانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟ شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ، و این بار نیز رنگ و قلم نقاشی را کنار تابلو نقاشی قرار داد و در گوشه ای از تابلو نوشت:
""اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید""
غروب که برگشتند دیدند تابلو دست نخورده مانده است. استاد به شاگردش گفت:
"" همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه ""
✍جوش_شیرین چرا⁉️
💢جوش_شیرین یک ماده معروف است که برای طبخ نان مورد استفاده قرار می گیرد و همیشه مورد انتقاد مردم و پزشکان بوده است. به جهت آن که باعث زخم معده شده و در ضمن مانع جذب ویتامین ها بخصوص گروه ویتامین B می باشد
♨️جوش_شیرین در مقایسه با اوکالیپتوس ، تخم گشنیز ، آویشن و امثال آن برای بخور مزیتی ندارد
⭕️باید تحقیق شود که بخور این دارو برای بافت خشک ریه چه عوارضی دارد❗️آیا همانند تأثیرش در دستگاه گوارش ویتامین ها را در ریه از بین می برد یا نه❓با توجه به این که ریه بطور مستقیم خون را با هوای استنشاقی در آمیخته و به قلب می رساند
🔰اثری ک ما در عمل از بخور جوش_شیرین دیدیم چیزی برتر از بخورهای دیگر ندارد. تازه بخورهای گیاهی هوای اتاق را هم ضد عفونی می کنند
✅مرطوب کردن حنجره و ریه به هرحال احساس خوبی به انسان می دهد حتی با بخور آب به تنهایی
🚫ادعای درمان کرونا با بخور جوش شیرین صحت ندارد و از مصادیق ( توهم درمان) است
❇️وقتی این همه داروهای گیاهی خوب و آزمایش شده برای بخور هست چرا باید سراغ بخور با مواد شیمیایی رفت که این همه سؤال برانگیز هم هست❓
ترکیب بند ولادت حضرت 🔴زینب سلام الله علیها
شکر خدا سائل این خانه ام
ریخت علی ، نور به پیمانه ام
عاشق این باده جانانه ام
کار شراب است که پروانه ام
این دل من خانه اهل کساست
غیر حسینیه پناهم کجاست
با کرم فاطمه آدم شدم
بنده سلطان محرم شدم
سائل این لطف دمادم شدم
فارغِ از غصه عالم شدم
چیست بگو بهتر ازین مذهبی
زینبی ام زینبی ام زینبی
ای متحیر ز مقامت همه
عرض ادب بانوی بی واهمه
عارفه و مومنه و عالمه
فاطمه در فاطمه در فاطمه
ای همه جا یاور تو پنج تن
سایه ی بالا سر تو پنج تن
مایه آرامش پیغمبری
محرم اسرار دل مادری
سنگ صبور حسن و حیدری
از همه عالم تو حسینی تری
ای ضربان دل تو یا حسین
زندگیت خورده گره با حسین
جز تو ، که بر فاطمه نایب شده؟
لایق این کوه مناقب شده
مثل علی بر همه غالب شده
حرمت تو بر همه واجب شده
محشر کبراست فقط کار تو
مثل خدیجه همه کردار تو
ای که بُود فاطمه ای عصمتت
ای که دهد بوی علی هیبتت
ای که دهد بوی حسن طاقتت
هست حسینی چه قَدَر، غیرتت
شیرزنی ، معجزه ای ،محشری
قبله عباس و علی اکبری
ای ثمر همت هجده شهید
جان به لب شام ز صبرت رسید
چشم بدان کور ! شدی رو سفید
بانی ویرانی کاخ یزید !
تا ابد ای بانوی والا مقام
عزت زهرائیتان مستدام
بی تو نشانی ز محرم نبود
بی تو حسینیه و پرچم نبود
کرببلا قبله عالم نبود
این همه مستی که فراهم نبود
ناله زدی ، پیر شدی ، سوختی
تا به همه عاشقی آموختی
حق تو چل روز اسارت نبود
حق تو آن کوه مصیبت نبود
خون دل و ناله و حسرت نبود
غارت و دشنام و جسارت نبود
یاد تو ، مظلوم ترین قهرمان!
گریه کند حضرت صاحب زمان
#محمد_حسین_رحیمیان
#میلاد_حضرت_زینب سلامالله علیها
#بنیاد_دعبل_خزاعی
#بنیاد_دعبل
@deabelnews
حضرت زینب سلام الله علیها
غلامرضاسازگار
سـلام فاطمه مـرآت داور آوردی
زهی که خون خدا را پیمبر آوردی
ببـال کوثـر احمد که کوثر آوردی
بـرای حیـدر کـرار، حیـدر آوردی
به روی دامن تو شیرْدخت شیرِخداست
درون سینـۀ او قلـبِ سیدالشهداست
فرشتگان همـه از جـای خـود قیـام کنید
کنـار فاطمــه بــر زینب احتــرام کنید
به خاک مقدمشان سجده صبح وشام کنید
همه به فاطمـه و دخترش سلام کنید
پیمبر آمده یا حیدر است این دختر؟
بگـو که فاطمۀ دیگر است این دختر
چـه دختـری که جلال پیامبـر دارد
ز خردسالی خـود صـولت پـدر دارد
بـه سیـدالشهـدا الفتــی دگـر دارد
از آن جمال، محال است چشم بردارد
فقط نه محو جمالش نبی شده امشب
حسینِ فاطمـه هم زینبی شده امشب
نبی به یاد خدیجه است محـو دیدارش
نشان بوسـۀ زهــرا بــه مـاه رخسارش
عفـاف و عصمت و ایثار، جنس بازارش
فقط به روی حسین است چشم بیدارش
هنوز شیر ننوشیده ذکر حق سخنش
ز شیـر بهتـر، نـام حسین در دهنش
کسـی که بــر سر عالم علم زند این است
کسی که حکم خدا را رقم زند این است
کسیکه نقش شیاطین به هم زنداین است
کسیکه شعله به کاخ ستم زند این است
شکوه حیدریاش بین،مگوکه حیدرنیست
خطابهخوانی او کم ز فتـح خیبر نیست
چو ذوالفقار، زبانش به خطبه کرار است
حجـاب فاطمه از چادرش نمودار است
مقـــام امابیهـــاییاش ســزاوار است
نمــاز نافلـهاش را خـدا خریـدار است
زهی نمـاز شب آن حقیقت زهرا
که سیدالشهدا گفت التماس دعا
تو کیستی که علیگونه رهبری کردی
تو مثـل فاطمـه اسـلامپروری کردی
به عزم و همت و ایثار، مادری کردی
تو بـا امــام شهیــدان برابـری کردی
حسین، فُلک نجات است و ناخداش تویی
علــی زبـان خـدا باشـد و صداش تویی
سلام بر تـو که تـو هم فرشتـه هم بشری
سلام بر تو که در صبـر، مادر و پدری
سلام بر تو که بر هفت شهر نور، دری
سلام بر تو که در بحر معرفت گهـری
خدا برات شهادت نوشته با قلمت
سلام بر شهدای مدافع حرمت
تو مـادر شهــدا تــا قیامتــی زینب
تو آسمــان جــلال و کرامتــی زینب
تــو پاســدار مقــام امامتــی زینب
قدت خمید، ولی راست قامتی زینب
تو با شهامت و صبرت، حسینی و حسنی
حسینی و حسنی، نـه، تمـامِ پنج تنی
💠گلچین و تلفیق دو شعر استاد
@deabelnews
☘ امروز با بیدل
به مناسبت اربعین حسینی
🔺 برو در کربلا، دیگر مپرس از رمز استغنا
🔻 شهید ناز او، از تیغ میخواهد دَم آبی
این بیت بیدل آمیزهای است از عشق و حماسه. شاعر شهدای کربلا را شهید ناز معشوق میداند، ولی شهیدانی که آب را از لب تیغ طلب میکردند.
میدانیم که آبدادن شمشیر، آن را محکمتر و برندهتر میساخته است. بیدل به همین اعتبار، گاهی شمشیر را به جوی آب تشبیه میکند:
کی شود وهم تعلّق مانع وارستگان؟
آب اگر در جوی شمشیر است، میباشد روان
و حالا، شهیدان ناز معشوق، از این آب مینوشند.
نکتۀ دیگر، ایهام در کلمۀ «دم» است که از طرفی «لب» معنی میدهد و شاعر انگار از «لب آب» سخن میگوید و از طرفی به معنی خون است و با شمشیر تناسب دارد. بیدل در چند جای دیگر هم که از شمشیر و تیغ اسم برده، «دم» را به دو معنی به کار برده است:
مزاج خودشکن آزار کس نمیخواهد
کم است ریزش خون، تیغ را ز ریزش دم
میگوید شمشیری که دم (لب) آن ریخته باشد، انگار که ریزش دم (خون) آن هم کمتر میشود.
به هر حال، بیت بسیار حماسی و باشکوه است و در آن زمانهای که اغلب شاعران ما به واقعۀ کربلا از منظر تأثر و اندوه مینگریستهاند، این که شاعری آن را از منظر استغنا و بینیازی ببیند، جالب است. سخن را با یک بیت عاشورایی دیگر از بیدل ختم میکنم.
گلریزی اشک، بوی خون داشت
این سبحه ز خاک کربلا بود
میگوید تسبیحی که از خاک کربلا بسازی، اگر در حین مناجات با گریه کنی، اشک تو هم بوی خون خواهد داشت. این یعنی زنده بودن خون شهیدان کربلا، که امروزه در ادبیات آیینی ما بسیار مطرح است.
#امروز_با_بیدل
#محمدکاظم_کاظمی
@khanehayeneh
👆👆👆
سورۀ طاوهای قرآن را
غرق خون آیت مبین افتاد
کرداثبات ذات الااللّه
نقش لاتابرآن جبین افتاد
کس نداندبجزخداوحسین
چه به آن جسم نازنین افتاد
نه تودست ازحیات خودشستی
که زپامقتدای دین افتاد
با سکوتت به روز عاشورا
شورش صبح واپسین افتاد
همه گفتند وای بر امّت
که ز پا ختم مرسلین افتاد
در حرم تا تو را به یا ابتا
از لب جانفزا طنین افتاد
رنگ بابا پرید و آه کشید
که جوانم ز صدر زین افتاد
ای که سر تا بپای بودی مهر
با تو گردون چرا به کین افتاد
آب نایاب بود و از داغت
در حرم آه آتشین افتاد
نه قد راستان ز غصه خمید
که زپا میر راستین افتاد
از دم تیغ قطعه قطعه شدن
قسمت اهل حق چنین افتاد
اوفتادی به خاک و از خونت
ناگه این نقش دلنشین افتاد
دین حق را بقا، زمکتب توست
اَوَلَسنا عَلَی الحق از لب توست
💠
با سکوت تو بانگ وا ولدا
شد بلند از لب ولّی خدا
گشت در موج دشمنان هر سو
کرد در بحر خون تو را پیدا
دید از تیر و نیزه و شمشیر
عضو عضوت ز هم شدند جدا
چهره بر چهره ات نهاد و نمود
گریه در پیش خندۀ اعدا
از درون دل شکسته کشید
هفت نوبت نوای وا ولدا
کی ز خون تو نخل دین سیراب
وی شده با گلوی تشنه فدا
تو خموشی و من سراپا گوش
کز لبت بشنوم دوباره صدا
پدر پیر خویش را دریاب
بخدا تا نداده جان به خودآ
ناله ام را ز عمق جان بشنو
زنگ آهم ز لوح دل بزدا
میزبانم به کشتن پسرم
حق مهمان خویش کرد ادا
بی تو با خصم همسفر گردد
وای بر حال عمهّ ات فردا
با فراق تو خو کنم؟ هرگز
بی تو مانم، در این جهان ابدا!
ای تو جان و جهانیان همه تن
وی تو ماه و ستارگان، شهدا
ای تو مولا و دیگران بنده
وی تو سلطان و عالمیت گدا
تا قیامت ره حقیقت راست
روی خونین تو چراغ هدا
تا که جان را بقا بود «میثم»
می دهد از تو این سرود ندا
دین حق را بقا، زمکتب توست
اَوَلَسنا عَلَی الحق از لب توست
@deabelnews
روزی که جای آل پیمبر به شام شد
روز جهان به دیدهی احباب، شام شد
پیمانه پُر ز زهر الم شد بر اهلبیت
بر اهل شام، بادهی عشرت به جام شد
بهر نظارهی حرم خاص مصطفی
از مرد و زن، به هر گذری، ازدحام شد
آن سر که بود، زینت دوش نبی، مدام
فرقش نشان سنگ، ز دیوار و بام شد
آه از دمی! که گفت به سجّاد، ظالمی
برخیز پای تخت که وقت سلام شد
خورشید را ز خون شفق، چهره گشت سرخ
در طشت، چون سر شه دین را مقام شد
چوب یزید گشت بر آن لب، چو آشنا
از اهلبیت، شورش روز قیام شد
زینب چو دید آن همه ظلم، از جگر کشید
آهی که روز در نظر خلق، شام شد
گفتا بگیر چوب جفا زین لب، ای یزید!
کآزرده از تو، حضرت «خیرُ الانام» شد
☘ امروز با بیدل
به مناسبت اربعین حسینی
🔺 برو در کربلا، دیگر مپرس از رمز استغنا
🔻 شهید ناز او، از تیغ میخواهد دَم آبی
این بیت بیدل آمیزهای است از عشق و حماسه. شاعر شهدای کربلا را شهید ناز معشوق میداند، ولی شهیدانی که آب را از لب تیغ طلب میکردند.
میدانیم که آبدادن شمشیر، آن را محکمتر و برندهتر میساخته است. بیدل به همین اعتبار، گاهی شمشیر را به جوی آب تشبیه میکند:
کی شود وهم تعلّق مانع وارستگان؟
آب اگر در جوی شمشیر است، میباشد روان
و حالا، شهیدان ناز معشوق، از این آب مینوشند.
نکتۀ دیگر، ایهام در کلمۀ «دم» است که از طرفی «لب» معنی میدهد و شاعر انگار از «لب آب» سخن میگوید و از طرفی به معنی خون است و با شمشیر تناسب دارد. بیدل در چند جای دیگر هم که از شمشیر و تیغ اسم برده، «دم» را به دو معنی به کار برده است:
مزاج خودشکن آزار کس نمیخواهد
کم است ریزش خون، تیغ را ز ریزش دم
میگوید شمشیری که دم (لب) آن ریخته باشد، انگار که ریزش دم (خون) آن هم کمتر میشود.
به هر حال، بیت بسیار حماسی و باشکوه است و در آن زمانهای که اغلب شاعران ما به واقعۀ کربلا از منظر تأثر و اندوه مینگریستهاند، این که شاعری آن را از منظر استغنا و بینیازی ببیند، جالب است. سخن را با یک بیت عاشورایی دیگر از بیدل ختم میکنم.
گلریزی اشک، بوی خون داشت
این سبحه ز خاک کربلا بود
میگوید تسبیحی که از خاک کربلا بسازی، اگر در حین مناجات با گریه کنی، اشک تو هم بوی خون خواهد داشت. این یعنی زنده بودن خون شهیدان کربلا، که امروزه در ادبیات آیینی ما بسیار مطرح است.
#امروز_با_بیدل
#محمدکاظم_کاظمی
@khanehayeneh
محمدحسین رحیمیان
حضرت زینب(س)-ولادت
شکر خدا سائل این خانه ام
ریخت علی ، نور به پیمانه ام
عاشق این باده جانانه ام
کار شراب است که پروانه ام
این دل من خانه اهل کساست
غیر حسینیه پناهم کجاست
با کرم فاطمه آدم شدم
بنده سلطان محرم شدم
سائل این لطف دمادم شدم
فارغِ از غصه عالم شدم
چیست بگو بهتر ازین مذهبی
زینبی ام زینبی ام زینبی
ای متحیر ز مقامت همه
عرض ادب بانوی بی واهمه
عارفه و مومنه و عالمه
فاطمه در فاطمه در فاطمه
ای همه جا یاور تو پنج تن
سایه ی بالا سر تو پنج تن
مایه آرامش پیغمبری
محرم اسرار دل مادری
سنگ صبور حسن و حیدری
از همه عالم تو حسینی تری
ای ضربان دل تو یا حسین
زندگیت خورده گره با حسین
جز تو ، که بر فاطمه نایب شده؟
لایق این کوه مناقب شده
مثل علی بر همه غالب شده
حرمت تو بر همه واجب شده
محشر کبراست فقط کار تو
مثل خدیجه همه کردار تو
ای که بُود فاطمه ای عصمتت
ای که دهد بوی علی هیبتت
ای که دهد بوی حسن طاقتت
هست حسینی چه قَدَر، غیرتت
شیرزنی ، معجزه ای ،محشری
قبله عباس و علی اکبری
ای ثمر همت هجده شهید
جان به لب شام ز صبرت رسید
چشم بدان کور ! شدی رو سفید
بانی ویرانی کاخ یزید !
تا ابد ای بانوی والا مقام
عزت زهرائیتان مستدام
بی تو نشانی ز محرم نبود
بی تو حسینیه و پرچم نبود
کرببلا قبله عالم نبود
این همه مستی که فراهم نبود
ناله زدی ، پیر شدی ، سوختی
تا به همه عاشقی آموختی
حق تو چل روز اسارت نبود
حق تو آن کوه مصیبت نبود
خون دل و ناله و حسرت نبود
غارت و دشنام و جسارت نبود
یاد تو ، مظلوم ترین قهرمان!
گریه کند حضرت صاحب زمان
@deabelnews
#حضرت_زینب
همتا زنی چو دختر خیرالنسا نبود
دختر بسان دختر شیر خدا نبود
این دخترازسلاله ایثار و عاشقی ست
بی عشق او که شوروصفا باصفانبود
زهد وعفاف، گرمی بازار محفلش
وصف حیای زینبی اش در حیا نبود
شاگرد درس فاطمه و تالی علی
آئينه وفاست و چون او دو تا نبود
اوکوکبی بودکه فروغش ستودنی ست
مهری بود که لایق شأنش سما نبود
او بنده بود و حق عبادت ادا نمود
یکدم جدا ز بندگی ربنا نبود
دشمن اگرچه تیغ و سنانش سلاح بود
او را به جز سلاح دعا و بکا نبود
چشم فلک ندید،چو زینب به روزگار
درک کسی به مرتبه اش آشنا نبود
درعرصه های صبروحیا و وقارو شور
او یکه تاز بود و جز او مقتدا نبود
خلقش تجلی سکنات خدیجه بود
نطقش جدا ز هیمنه مرتضا نبود
ازخطبه های شعله ورش بود،آشکار
جزدرمسیر حق دل او مبتلا نبود
زینب اگرنبود، نشانی زدین نبود
دیگر نشانی از اثر کربلا نبود
درراه حق،قدش خم ومویش سپیدگشت
اینها اگر نبود که در دین بقا نبود
جز خون دل نخورد ز خوان زمانه اش
دردش زیاد بود و ولیکن دوا نبود
بنیان کفر و ظلم و ستم را خراب کرد
او از لسان و صولت حیدر جدا نبود
زینب کجا و کوفه و شام بلا کجا؟
گویا که او ز طایقه هل اتا نبود
از کربلا به کوفه و از کوفه تابه شام
سهمش به غیر غصه و درد و بلانبود
دنیا چه کرد با دل او ، آنهمه ستم
در حق او ز راه عداوت روا نبود
آن پرچمی که سرخ شد از خون کربلا
بی صبر و بی رشادت زینب به پانبود
با آنکه گشت هجر و جدایی نصیب او
اما دلش ز یاد برادر جدا نبود
آمد به قتلگاه ،به یارش نظاره کرد
یک سالمی به تن از نیزه ها نبود
اسلام مولایی
@deabelnews
#حضرت_علی_اکبر
باید شنید از دو لبت یاحسین را
باید که دید رویِ تو را با حسین را
از آن شبی که خنده زدی در میانِ مَهد
هرشب علی علی شده لالا ، حسین را
با هیچ چیزِ عالم عوض ، نه نمیکند
اربابِ ما شنیدنِ بابا حسین را
هر پنج وعده تا که اذانِ تو میرسد
مبهوت میکند همه حتیٰ حسین را
اینسان که خیره خیره تو را میکند نگاه
باید که دید وقتِ تماشا حسین را
طوری به رویِ دامن زینب نشستهای
گویا گرفته حضرت زهرا حسین را
باغ بهشت را گِروِ باده دادهایم
دیوانگانِ حضرتِ ارباب زادهایم
روزی که بال میزدم اما پری نبود
روزی که حلقه میزدم اما دری نبود
روزی که باده عربده میزد حریف کو؟
حل میشدم درونِ مِی و ساغری نبود
روزی که در میانِ تمامیِ عقلها
مستانه نعره میزدم و حنجری نبود
روزی که عشق بود و خداوندِ عشق را
غیر از حسین آینهی دیگری نبود
دیدم حسین بود و حسین و حسین هم
وقتی که بود جلوهی بالاتری نبود
میخواستم که دل بسپارم نیافتم
میخواستم که سر بدوانم سری نبود
آنروز لطفِ حضرتِ حق حیدری شدیم
ما را صدا زدند و علی اکبری شدیم
وقتی که باز میکنی از رُخ نقاب را
بیچاره میکنی زِ پِی ات آفتاب را
انگشت بر لب اند تمامیِ قابها
داری زِ بس که چهرهی ختمی مآب را
جبریل هم گمان کنم اینجا مُردَد است
آورده در حضورِ تو اُمّ الکتاب را
شُکرِ خدا برای گرههای کورِ ما
آوردهای هزار دَمِ مستجاب را
چشم پدر زِ شوق و شعف برق میزند
وقتی سلام میکنی عالیجناب را
میدان برایِ عرضِ ادب سجده میکند
تا دست میکشی سر و یالِ عقاب را
تو حیدری که آمده تکرار میشوی
وقت نبرد تیغ علمدار میشوی
در خاک میروند تمامِ سوارها
با دیدنِ تو ای نفسِ ذوالفقارها
حتیٰ هنوز بین دلیران زبانزد است
یک صحنه از حضور تو در تار و مارها
تو میزدی به سینهی لشگر ولی چه سود
یک تن نبود دور و برت از فرارها
تیغ تو چرخ میزند و چرخ میزند
صدها هزار دست و سرِ نابکارها
از نازِ ضربِ شصتِ تو بد مست میشود
شمشیر تو که زَهره دَرَد از شکارها
از نازِ ضربِ شصتِ تو تکبیر میکشد
عباس ، وقتِ دیدنِ این کار زارها
نامت حماسهای ست که پیدا نمیشود
هر یوسفی که یوسفِ لیلا نمیشود
حسن لطفی
@deabelnews
☘ امروز با بیدل
🔺 برو در کربلا، دیگر مپرس از رمز استغنا
🔻 شهید ناز او، از تیغ میخواهد دَم آبی
این بیت بیدل آمیزهای است از عشق و حماسه. شاعر شهدای کربلا را شهید ناز معشوق میداند، ولی شهیدانی که آب را از لب تیغ طلب میکردند.
میدانیم که آبدادن شمشیر، آن را محکمتر و برندهتر میساخته است. بیدل به همین اعتبار، گاهی شمشیر را به جوی آب تشبیه میکند:
کی شود وهم تعلّق مانع وارستگان؟
آب اگر در جوی شمشیر است، میباشد روان
و حالا، شهیدان ناز معشوق، از این آب مینوشند.
نکتۀ دیگر، ایهام در کلمۀ «دم» است که از طرفی «لب» معنی میدهد و شاعر انگار از «لب آب» سخن میگوید و از طرفی به معنی خون است و با شمشیر تناسب دارد. بیدل در چند جای دیگر هم که از شمشیر و تیغ اسم برده، «دم» را به دو معنی به کار برده است:
مزاج خودشکن آزار کس نمیخواهد
کم است ریزش خون، تیغ را ز ریزش دم
میگوید شمشیری که دم (لب) آن ریخته باشد، انگار که ریزش دم (خون) آن هم کمتر میشود.
به هر حال، بیت بسیار حماسی و باشکوه است و در آن زمانهای که اغلب شاعران ما به واقعۀ کربلا از منظر تأثر و اندوه مینگریستهاند، این که شاعری آن را از منظر استغنا و بینیازی ببیند، جالب است. سخن را با یک بیت عاشورایی دیگر از بیدل ختم میکنم.
گلریزی اشک، بوی خون داشت
این سبحه ز خاک کربلا بود
میگوید تسبیحی که از خاک کربلا بسازی، اگر در حین مناجات با گریه کنی، اشک تو هم بوی خون خواهد داشت. این یعنی زنده بودن خون شهیدان کربلا، که امروزه در ادبیات آیینی ما بسیار مطرح است.
#امروز_با_بیدل
#محمدکاظم_کاظمی
@khanehayeneh
نامهٔ شهریار به سایه
دوستاری و مودّت عمیق و زلالی که بین دو شاعر خوب معاصر؛ شهریار و سایه بود داستانیست که بر هر سر بازاری هست. سایه سالها در تهران (حدودا بین سالهای ۱۳۲۶ تا ۱۳۳۴) همنشین روزان و شبان شهریار بود و با هم دنیایی داشتند، پس از بازگشت شهریار به دیار خود تبریز هم اگر چه دیدار کم شد، ارادت بیش بود و باقی بود. در عالم رفاقت اخوانیههایی هم بین دو شاعر رد و بدل شده است که مشهورند از جمله شعر سایه خطاب به شهریار با مطلع «با من بیکس تنهاشده یارا تو بمان».
امروز آقای «علیرضا پوربزرگ وافی» که خود را شاگرد شهریار معرفی میکنند شعری برایم فرستادند که پس از سفر مشهور سایه و استاد شفیعی به تبریز سروده شده است. شهریار شعر را برای سایه گفته، در پاکت نامهای گذاشته و میخواسته توسط ایشان به دست سایه برساند. ایشان به تهران میآیند و پس از پرسوجوی بسیار متوجه میشوند سایه به آلمان رفته است. نامه را نگه میدارند و پس از بازگشت به تبریز به شهریار پس میدهند. نمیدانم شهریار با آنهمه شوق و سوز و صدق عاطفی از بازگشت نامه چه حالی شده است.
ای دریغ!...
دل ما به هم رسید و به نظر ادا درآورد
ولی اشک شوق بود و دلی از عزا درآورد
من و سایه همدگر را به بغل فشرده خاموش
که شکسته ساز و دیگر نتوان صدا درآورد
به قفای عشقبازی پسگردنیست در کار
گل عشق هم زبانش فلک از قفا درآورد
نه همه جفای دوران پدر وفا درآرد
که وفای عاشقان هم پدر جفا درآورد
عجبا که دردم از دل به دمی دوید بیرون
که طبیب چون مسیح از دم خود دوا درآورد
غم پیریام که دائم به عبای خود بپیچد
به نشاط بچگانه سری از عبا درآورد
خبر از ریا نباشد به دیار ما که حافظ
رگ و ریشهٔ ریا را همه جا ز جا درآورد
به حسادت حسودان من اگر نرفتم از دست
به دل شکستهام بین که مرا ز پا درآورد
مگر از صبا و نیما سخنی توان نگفتن
که سخن به هر دری زد سری از صبا درآورد
سخنی به وصف من گفت شفیعی* و چه گویم
که به قند او خجالت زد و گند ما درآورد
چو قضا کنی به پیری همه قرض خود نه بیجاست
دل ما هم این اداها همه را بجا درآورد
به حریق جنگل چین بنگر که کیف نافه
فلک از دماغ هرچه ختن و ختا درآورد
بپذیر شهریارا همه بازی قضا را
به سر تو نیز بازی همه جا قضا درآورد
*منظور شعری است که استاد شفیعی کدکنی برای شهریار ساختند با این مطلع:
با سایه به خلوتگه خورشید رسیدیم
از بیم گذشتیم و به امید رسیدیم
@atefeh_tayyeh
محمدرضا فرج زاده:
مسئول مشاوره به زندانیان محکوم به اعدام در زندان رجایی شهر به خاطره جالبی شاره میکند:
🔸 «یکی از این موارد خیلی جالب است که در نوع خودش واقعاً تکاندهنده است؛ حدود 23 سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در کبابی فردی مشغول به کار میشود، بعد از مدتی یک شب بعد از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع میکند و میرود در بالکن مغازه تا استراحت کند؛ درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه میکند و در جریان سرقت پولها، صاحب مغازه به قتل میرسد و او متواری میشود؛ خلاصه بعد از مدتی، او را دستگیر میکنند و به اینجا منتقل میشود.
🔸 بعد از صدور حکم قصاص، اجرای حکم حدود 17 - 18 سال به طول میانجامد؛ میگویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و بهقولمعروف پوستانداخته و اصلاح شده بود. آنقدر تغییر کرده بود که همه زندانیها عاشقش شده بودند.
🔸خلاصه بعد از 17 – 18 سال، خانواده مقتول که آذریزبان هم بودند، برای اجرای حکم میآیند؛ همسر مقتول و سه دختر و 7 پسرش آمدند و در دفتر نشستند؛ فضا سنگین بود و من با مقدمهچینی، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرفنظر کنند؛ همسر مقتول گفت من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کردهام و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترین برادرمان واگذار شده؛ بههرحال برادر کوچکتر هم زیر بار نرفت و گفت اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمیگذرم؛ زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سالها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم.
🔸 بههرحال روی اجرای حکم مصر بود؛ من پیش خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آنها روبهرو شود، ممکن است چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی خودش بیاید؛ یادم هست هوا بهشدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود؛ وقتی آمدرفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد؛ به او گفتم اگر درخواستی داری بگو؛ او هم آرام رو به من کرد و گفت تنها یک نخ سیگار به من بدهید کافی است؛ یک نخ سیگارش را گرفت و هیچچیز دیگری نگفت.
🔸وقت کم بود و چاره دیگری نبود؛ بالاخره مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و 9 نفر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند؛ جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آنها گفت که اگر از قصاص صرفنظر کنند شیرش را حلالشان نمیکند. بههرحال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد و همهچیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت من فقط یک خواسته دارم؛ من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگهدارید تا آخرین خواستهاش را هم بگوید.
🔸 شاگرد قاتل، گفت: 18 سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کردهاید، حالا هم تنها 10 روز تا محرم باقیمانده و تا تاسوعا، 20 روز؛ میخواهم از شما بخواهم که اگر امکان دارد علاوه بر این 18 سال، 20 روز دیگر هم به من فرصت بدهید؛ من سالهاست که سهمیه قند هر سالم را جمع میکنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس (ع)، شربت نذری به زندانیهای عزادار میدهم؛ امسال هم سهمیه قندم را جمع کردهام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل (ع) بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم.
🔸 حرف او که تمام شد یکدفعه دیدم پسر کوچک مقتول رویش را برگرداند و گفت من با ابوالفضل (ع) درنمیافتم؛ من قصاص نمیکنم؛ برادرها و خواهرهای دیگرش هم به یکدیگر نگاه کردند و هیچکس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد؛ وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول هم ماجرا را کامل تعریف کرد؛ جالب بود مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص میکردید شیرم را حلالتان نمیکردم؛ خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس ختم به خیر شد و دل 11 نفر با اسم ایشان نرم شد و از خون قاتل عزیزشان گذشتند.
✍
✨ ⚑✨
با عرض سلام و احترام.
در این فرسته، لینکِ دیوان چاپ شده فانی کشمیری است.
و در صفحه ص۱۴۴، مصرع چهارم این رباعی به همین صورت آمده است:
امشب همه شاگرد و پیمبر استاد.
با سپاس. 🙏🙏🙏
که بر اطوار سخن بگذشتم
لیک حالی ز همه برگشتم
بر دلم نیست ز هر بیش و کمی
به جز از حرف ندامت رقمی
زانکه دور است درین دیر کهن
سخن از معنی و معنی ز سخن
سخن آنجا که شود دام نمای
صید معنی نشود کام گشای
معنی آنجا که کشد دامن ناز
گفت و گو را نرسد دست نیاز
سخن آنجا که شود تنگ مجال
مرغ معنی نگشاید پر و بال
معنی آنجا که نهد پای بلند
از عبارت نتوان ساخت کمند
پایه قدر سخن چون این است
وای طبعی که سخن آیین است
لب فرو بند که خاموشی به
دل تهی کن که فراموشی به
سلام. سپاسگزارم 🙏🌸
این ابیات جامی به شرح مفهوم آن بیت کمک میکند
🔹سؤال شد شاگردان به چه کسی رجوع کنند؟
🔸فرمود: كسی هست كه استاد كلّ است، هم كتاب دارد و هم كتابش چقدر شیرین و خوب است!
(منظورش این بود كه خداوند ما را كفایت میكند و باید به دستورهای قرآن و روایات عمل کرد و دنبال مدّعیان عرفان نرفت).
@bazmeghodsian
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com