Forwarded From
•┈•✦❃?❃✦•┈•
?روایات علی بن ابی حمزه بطائنی بین ردّ و قبول
✍?مصطفی سلیمی زارع
?۲۳ صفحه
#مقاله #امام_حسن_عسکری #اهل_بیت
•┈•✦✿⚜✿✦•┈•
En?er!:
https://t.me/joinchat/AAAAAD32FYP39qp7nQa5fQ
Forwarded From " شاهـــراه "
ای آفتاب مهر! جهان از تو روشن است
خورشید آسمان ز خجالت به روزن است

در سامرا به پیش پدر خوش غنوده‌ای
یعنی بهشت عدن شما را چو مسکن است

پنهان اگر که قدر تو گردیده در حیات
شأنت کنون برای خلایق مُبرهَن است

از شاخسار معرفتت ای گلِ وجود!
فرهنگ شیعه خود همه رضوان و گلشن است

هر چند سامرا نبُوَد جای ایمنی
در بارگاه لطف تو مأوا و مأمن است

در پیشگاه قدر تو ای نور ایزدی!
هر یک ز انبیای الهی فروتن است

میلاد با سعادت تو ای امام حق!
بالاترینِ تحفه به هر مرد و هر زن است

"صدری"به وصف تو چه تواند که دم زند؟
آنجا زبان جمله تعابیر الکن است...!

✨به مناسبت ولادتِ
#امام_حسن_عسکری (ع)
#سید_مهدی_صدرالحفاظی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج

@Kelkestan
@Shahrah
‍ * #امام_حسن_عسکری
🔻داستانی شیرین و جذاب از زندگی امام حسن عسکری علیه السلام:

بَختَيشُوعِ حکیم، طبیب متوکل و نصرانی بود. در طب سر آمد روزگار خودش بود. قاصدی از خانه امام عسگری علیه السلام آمد که کسی را بفرستید امام عسگری می خواهند فَصد کنند.(از رگ مخصوصی خون بگیرند) بختیشوع یکی از بهترین افرادش را فرستاد و به او گفت این بزرگترین مرد و عظيمترین فردی است که من تابحال دیده ام ، هر کاری را که می گوید انجام بده، از علوم خودت هم در محضر او اظهار فضل مکن.
🔸آن فرد آمد و دید اتاقی را برای پذیرایی آماده کرده بودند ، حضرت فرمودند در اتاق انتظار باشد ، بعد از مدتی صدایش زدند آمد و آماده شد. ظرفی را قرار داده بودند که بزرگ بود و بیش از خون یک انسان در آن جا می شد. فَصَّاد بختیشوع تعجب کرد. دید که حضرت نشستند و فرمودند رگ اَکهَل را بگشای ، نپرسید چرا و بلافاصله رگ را باز کرد. خون آمد و ظرف پر شد. حضرت فرمودند ببند. بعد فرمودند به همان اتاق برو و همانجا باش، با تو هنوز کاردارم. در همان اتاق رفت. این عمل را قبل از ظهر انجام داد.
🔹آنجا ماند تا عصر، حضرت فرموند فَصَّاد بیاید دو باره آمد و دید همان طشت هست و حضرت نشستند و فرمودند روی رگ را باز کن ، باز کرد و دوباره خون آمد تا طشت پر شد. فرمودند ببند. بعد فرمودند برو و منتظر باش. رفت و از او پذیرایی شد تا صبح روز بعد. فرمودند بیا دوباره آمد. برای بار سوم همان طشت بود. حضرت دستشان را گذاشتند و فرمودند رگ را باز کن. باز کرد و مایعی سیال شبیه به شیر از دست حضرت بیرون آمد تا طشت پر شد. فرمودند ببند. بست.
🔸حضرت برخاستند. جامه ای گران قیمت همراه با پنجاه درهم به او دادند. شاید یک فصد یک درهم يا دو درهم اجرتش بود. اما حضرت به او پنجاه درهم دادند. فرمودند که با راهب دیر عاقول در ارتباط هستی؟ خوب است قدر او را بدانی. منظور پیرمرد راهب نصرانی بود که در دیری به نام دیر عاقول زندگی می کرد اما با هیچ کس ارتباط نداشت.
ادامه دارد ...
🔻... مردم کنار دیر می رفتند. گاهی در طول مدت اگر می خواست یک نفری را بپذیرد از طبقه بالایی یک زنبیلی را پایین می فرستاد نوشته او را بالا می برد. گاهی جواب می داد گاهی نه.
🔸فَصَّاد پهلوی بختیشوع آمد و گفت که آقا من چیزی را دیدم که تا به حال نه دیده بودم و نه شنیده بودم. این آقایی که شما گفتین من بروم برای فَصد، فَصدشان کردم. دوبار آن مقدار خون از ایشان آمد که فکر نمی‌کردم این مقدارخون در بدن یک انسان باشد. حتی یک بار فصد یک انسان هم آن ظرف را پر نمی کند. ولی دوبار ظرف ایشان پر از خون شد و فرداش به جای خون موادی مانند شیر آمد. بَختیشوع خیلی تعجب کرد و گفت من باید چند روز در کتب قدما نگاه کنم ببینم این مطلب سابقه دارد يا نه؟ اما از این راه به جوابی نرسید. بعد بختیشوع گفت من راهی را می شناسم که خیلی خوب است. چون خود بختیشوع هم نصرانی و راهب بود.
🔹بختیشوع همین فَصَّاد را پهلوی راهب دیر عاقول فرستاد. بالاخره یک علامتی دادند و او آمد. بختیشوع نامه ای نوشته بود و ماجرا را توضیح داده بود. نامه را در زنبیل گذاشتند، بالا برد. بعد دیدند پیرمرد سراسیمه دوید و پایین آمد. گفت کدامیک از شما آن کسی را که از دستش شیر می آمده را دیده است؟ فصاد گفت من هستم. پیرمرد راهب گفت طُوبی لاُمِّک، خوش به سعادت مادری که تو را زاییده که همچنین توفیقی پیدا کرده ای. بعد گفت من را نزد ایشان ببر. با هم راه افتادند و سامرا آمدند. اول سامرا که رسیدند از راهب پرسید برویم منزل استاد بختیشوع؟
🔸گفت نه برویم منزل آن آقایی که از دستش شیر آمده. ساعتی به اذان صبح بود. همینکه در خانه امام حسن عسکری علیه السلام رسیدند غلامی سیاه چهره آمد و پرسید کدامیک از شما راهب دیرعاقول هستید؟ پیرمرد گفت من هستم. غلام گفت تو بیا برویم داخل. قبل از اذان صبح راهب داخل رفت ، صبح هنگام چاشت از خانه امام حسن عسکری(ع) بیرون آمد در حالی که همه لباس های نصرانیت را بیرون آورده بود و یک لباس بلند سفید، پوشیده بود. همه تعجب کردند. بعد به جوان فصاد گفت حالا برویم خانه استادت. خانه بختیشوع آمدند. گویا این پیر مرد، پیر و مراد بختیشوع بود. تا بختیشوع این راهب را با لباس جدیدش از دور دید، به خاک افتاد و بالاخره با التهاب و اضطراب گفت آقا چه چیز شما را از دین نصرانیت بیرون آورد؟
🔅پیر مرد راهب گفت که من اسلام آوردم، اما بدست مسیح، مسیح را دیدم، و مسلمان شدم. بعد بختیشوع این سوال را کرد که آیا در طب کسی را داشته ایم که به جای خون، شير از دستش بیاید؟ گفت عیسی (ع) یک بار فصد کرد، آن هم مقداری كم نه اینقدر از دستش شیر بیرون آمده بود. این راهب همان جا کنار خانه امام حسن عسکری (ع) خادم حضرت بودتا فوت کرد
Forwarded From حدیث‌پژوهی و مطالعات اسلامی
✨بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم✨

🌷به مناسبت #ولادت امام حسن عسکری(ع) مقاله زیر تقدیم میگردد🌷

📄#مقاله
نقش امام حسن عسکری(ع) و اصحاب ایشان در حدیث امامیه

#امام_حسن_عسکری
#حدیث
#شیوه_های_نشر_حدیث
#مدارس_حدیثی

📚 فصلنامه سفینه، ش37

🆔 @ae_quran_tehran
⭕️انـجــمـن عـلـــمـی⭕️
Forwarded From " كِلكِســتان "
جان به فدايت حسن عسكرى
اى كه تو مظلومترين رهبرى!

در فلكِ مُلكِ امامت شها
نورِ هُدا يازدهم اخترى

زهدِ نبی، جودِ جواد و حسن
هيبتِ بى شائبه ى حيدرى

قبله ى درگاهِ همه شيعيان
كعبه ى امّيدِ چه انس و پرى

آينه ى حُسنِ خداى كريم
مِهرِ فروزنده رخِ داورى

ذرّه اى از چهره ى تابان تو
هست همان آينه ى خاورى

آن حَرَمت با پدرت مشترك
گشته زيارتگه هر مشترى

جان به فدايت كه زمان حيات
شاد نبودست تو را خاطرى

دور ز چشمِ همگان زيستى
داشت احاطه به تو يك لشكرى

بحرِ علوم تو روان بود و حيف!
رخصتِ كس نه كه بَرَد گوهرى

گرچه كه مظلوم به دوران عمر
بودى و اكنون چه كنم داورى؟

روز شهادت كه بُوَد روز غم
كرده مُفرَّح سرِ سوداگرى

جشن امامت ز چه بر پا شده؟
گشته مُهيّا ز چه خُنياگرى؟

آن همه از قتل امامان ما
بوده كجا روز شهادت بری؟

تا كه تبرّى همه پنهان شود
زانكه برنجاند ز خود كوثرى

كرد زسيلى قمرى نيلگون
زد لگدى بر شكم مادرى!

ماهمه هستيم عزادار تو
در غمِ تو اى حسن عسكرى!

صاحب ما شد كه پس از تو امام
گشت به قتل تو به نوحه گرى

جانِ جهانى تو امام زمان!
شاه تو هستى همه ما نوكرى

از پسِ پرده رخ خود كن برون
گرچه همه جور و جفا بنگرى

شرح غمت بيشتر از صد كتاب
ماتم ما نقطه اى از دفترى

قامت "صدرى" ز غم هجر تو
خم شده ماننده ى انگشترى

هست به امّيد ظهورت امام
تا كه كند در ره تو ياورى..!

#قصیده
#امام_حسن_عسکری
#سید_مهدی_صدرالحفاظی

@Kelkestan
نه به #فلسفه و #تصوف

#امام_حسن_عسکری علیه السلام فرمودند:

ای ابوهاشم،
در آینده نزدیک، زمانی بر مردم بگذرد که علمای ایشان بدترین خلق خدا بر روی زمین باشند زیرا به فلسفه و تصوف، میل و گرایش پیدا می کنند.
به خدا قسم که آنها(به جهت میل به فلسفه و تصوف) اهل انحراف و کناره گیری از دین و اهل کژی و گمراهی می باشند؛ آنها در دوستی با مخالفان ما مبالغه و زیاده روی و اغراق میکنند و (بر اثر آن) شیعیان ما را گمراه می کنند.
پس اگر پست و مقام و منصبی به دست آورند از رشوه خواری سیر نمی شوند و اگر از منصب و ریاست وا بمانند و کوشش آنها به جایی نرسد .
و از ریاست یافتن نا امید شوند از روی ریا، خداوند را عبادت میکنند. البته و به یقین که آنان راه بُر و منحرف کننده و گمراه کننده مؤمنان، و دعوت کننده به آیین بی دینان و طریقه ملحدان هستند
پس هرکس آن زمان و آن علما را درک کند، باید از آنها بر حذر باشد و بپرهیزد و دین و ایمان خود را حفظ و از دین و ایمان خود در برابر آنها محافظت و پاسداری نماید.
پس از آن، حضرتش فرمود: ای ابوهاشم، این آن چیزی است که پدرم به واسطه پدران خود از جعفر بن محمد«علیهما السلام» برایم نقل کرد و این از اسرار ما است. پس آن را جز از اهلش، پنهان بدار و بپوش.

📚حدیقة الشیعه،ج2،ص785

ولادت امام حسن عسکری علیه السلام مبارک باد.❤️

@shayanmosleh315
Forwarded From دروس قانون ابن سینا طب سنتی ، دانیال شفاء
‍ * #امام_حسن_عسکری
🔻داستانی شیرین و جذاب از زندگی امام حسن عسکری علیه السلام:

بَختَيشُوعِ حکیم، طبیب متوکل و نصرانی بود. در طب سر آمد روزگار خودش بود. قاصدی از خانه امام عسگری علیه السلام آمد که کسی را بفرستید امام عسگری می خواهند فَصد کنند.(از رگ مخصوصی خون بگیرند) بختیشوع یکی از بهترین افرادش را فرستاد و به او گفت این بزرگترین مرد و عظيمترین فردی است که من تابحال دیده ام ، هر کاری را که می گوید انجام بده، از علوم خودت هم در محضر او اظهار فضل مکن.
🔸آن فرد آمد و دید اتاقی را برای پذیرایی آماده کرده بودند ، حضرت فرمودند در اتاق انتظار باشد ، بعد از مدتی صدایش زدند آمد و آماده شد. ظرفی را قرار داده بودند که بزرگ بود و بیش از خون یک انسان در آن جا می شد. فَصَّاد بختیشوع تعجب کرد. دید که حضرت نشستند و فرمودند رگ اَکهَل را بگشای ، نپرسید چرا و بلافاصله رگ را باز کرد. خون آمد و ظرف پر شد. حضرت فرمودند ببند. بعد فرمودند به همان اتاق برو و همانجا باش، با تو هنوز کاردارم. در همان اتاق رفت. این عمل را قبل از ظهر انجام داد.
🔹آنجا ماند تا عصر، حضرت فرموند فَصَّاد بیاید دو باره آمد و دید همان طشت هست و حضرت نشستند و فرمودند روی رگ را باز کن ، باز کرد و دوباره خون آمد تا طشت پر شد. فرمودند ببند. بعد فرمودند برو و منتظر باش. رفت و از او پذیرایی شد تا صبح روز بعد. فرمودند بیا دوباره آمد. برای بار سوم همان طشت بود. حضرت دستشان را گذاشتند و فرمودند رگ را باز کن. باز کرد و مایعی سیال شبیه به شیر از دست حضرت بیرون آمد تا طشت پر شد. فرمودند ببند. بست.
🔸حضرت برخاستند. جامه ای گران قیمت همراه با پنجاه درهم به او دادند. شاید یک فصد یک درهم يا دو درهم اجرتش بود. اما حضرت به او پنجاه درهم دادند. فرمودند که با راهب دیر عاقول در ارتباط هستی؟ خوب است قدر او را بدانی. منظور پیرمرد راهب نصرانی بود که در دیری به نام دیر عاقول زندگی می کرد اما با هیچ کس ارتباط نداشت.
ادامه دارد ...
🔻... مردم کنار دیر می رفتند. گاهی در طول مدت اگر می خواست یک نفری را بپذیرد از طبقه بالایی یک زنبیلی را پایین می فرستاد نوشته او را بالا می برد. گاهی جواب می داد گاهی نه.
🔸فَصَّاد پهلوی بختیشوع آمد و گفت که آقا من چیزی را دیدم که تا به حال نه دیده بودم و نه شنیده بودم. این آقایی که شما گفتین من بروم برای فَصد، فَصدشان کردم. دوبار آن مقدار خون از ایشان آمد که فکر نمی‌کردم این مقدارخون در بدن یک انسان باشد. حتی یک بار فصد یک انسان هم آن ظرف را پر نمی کند. ولی دوبار ظرف ایشان پر از خون شد و فرداش به جای خون موادی مانند شیر آمد. بَختیشوع خیلی تعجب کرد و گفت من باید چند روز در کتب قدما نگاه کنم ببینم این مطلب سابقه دارد يا نه؟ اما از این راه به جوابی نرسید. بعد بختیشوع گفت من راهی را می شناسم که خیلی خوب است. چون خود بختیشوع هم نصرانی و راهب بود.
🔹بختیشوع همین فَصَّاد را پهلوی راهب دیر عاقول فرستاد. بالاخره یک علامتی دادند و او آمد. بختیشوع نامه ای نوشته بود و ماجرا را توضیح داده بود. نامه را در زنبیل گذاشتند، بالا برد. بعد دیدند پیرمرد سراسیمه دوید و پایین آمد. گفت کدامیک از شما آن کسی را که از دستش شیر می آمده را دیده است؟ فصاد گفت من هستم. پیرمرد راهب گفت طُوبی لاُمِّک، خوش به سعادت مادری که تو را زاییده که همچنین توفیقی پیدا کرده ای. بعد گفت من را نزد ایشان ببر. با هم راه افتادند و سامرا آمدند. اول سامرا که رسیدند از راهب پرسید برویم منزل استاد بختیشوع؟
🔸گفت نه برویم منزل آن آقایی که از دستش شیر آمده. ساعتی به اذان صبح بود. همینکه در خانه امام حسن عسکری علیه السلام رسیدند غلامی سیاه چهره آمد و پرسید کدامیک از شما راهب دیرعاقول هستید؟ پیرمرد گفت من هستم. غلام گفت تو بیا برویم داخل. قبل از اذان صبح راهب داخل رفت ، صبح هنگام چاشت از خانه امام حسن عسکری(ع) بیرون آمد در حالی که همه لباس های نصرانیت را بیرون آورده بود و یک لباس بلند سفید، پوشیده بود. همه تعجب کردند. بعد به جوان فصاد گفت حالا برویم خانه استادت. خانه بختیشوع آمدند. گویا این پیر مرد، پیر و مراد بختیشوع بود. تا بختیشوع این راهب را با لباس جدیدش از دور دید، به خاک افتاد و بالاخره با التهاب و اضطراب گفت آقا چه چیز شما را از دین نصرانیت بیرون آورد؟
🔅پیر مرد راهب گفت که من اسلام آوردم، اما بدست مسیح، مسیح را دیدم، و مسلمان شدم. بعد بختیشوع این سوال را کرد که آیا در طب کسی را داشته ایم که به جای خون، شير از دستش بیاید؟ گفت عیسی (ع) یک بار فصد کرد، آن هم مقداری كم نه اینقدر از دستش شیر بیرون آمده بود. این راهب همان جا کنار خانه امام حسن عسکری (ع) خادم حضرت بودتا فوت کرد
💠431_دانلود #مقاله "
#امام_حسن_عسکری ع در دایره المعارف اسلامی"

نویسنده :احمد پاکتچی
18 صفحه
دانشجویان و دانش پژوهان

#تحقیق#پایانامه


↖️↖️

@yortchi_bosjin_pdf

🔺دانلود
Forwarded From " كِلكِســتان "
جان به فدايت حسن عسكرى!
اى كه تو مظلومترين رهبرى

در فلكِ مُلكِ امامت شها!
نورِ هُدا يازدهم اخترى

زهدِ نبی، جودِ جواد و حسن
هيبتِ بى شائبه ى حيدرى

قبله ى درگاهِ همه شيعيان
كعبه ى امّيدِ چه انس و پرى

آينه ى حُسنِ خداى كريم
مِهرِ فروزنده رخِ داورى

ذرّه اى از چهره ى تابان تو
هست همان آينه ى خاورى

آن حَرَمت با پدرت مشترك
گشته زيارتگه هر مشترى

جان به فدايت كه زمان حيات
شاد نبودست تو را خاطرى

دور ز چشمِ همگان زيستى
داشت احاطه به تو يك لشكرى

بحرِ علوم تو روان بود و حيف!
رخصتِ كس نه كه بَرَد گوهرى

گرچه كه مظلوم به دوران عمر
بودى و اكنون چه كنم داورى؟

روز شهادت كه بُوَد روز غم
كرده مُفرَّح سرِ سوداگرى

جشن امامت ز چه بر پا شده؟
گشته مُهيّا ز چه خُنياگرى؟

آن همه از قتل امامان ما
بوده كجا روز شهادت بري؟

تا كه تبرّى همه پنهان شود
زانكه برنجاند ز خود كوثرى

كرد زسيلى قمرى نيلگون!
زد لگدى بر شكم مادرى!

ماهمه هستيم عزادار تو
در غمِ تو اى حسن عسكرى!

صاحب ما شد كه پس از تو امام
گشت به قتل تو به نوحه گرى

جانِ جهانى تو امام زمان!
شاه تو هستى همه ما نوكرى

از پسِ پرده رخ خود كن برون
گرچه همه جور و جفا بنگرى

شرح غمت بيشتر از صدكتاب
ماتم ما نقطه اى از دفترى

قامت "صدرى"ز غم هجر تو
خم شده ماننده ى انگشترى

هست به امّيد ظهورت امام
تاكه كند در ره تو ياورى...!

#قصیده
#امام_حسن_عسکری
#سید_مهدی_صدرالحفاظی

@Kelkestan
Forwarded From
•┈•✦❃📃❃✦•┈•
📝روایات علی بن ابی حمزه بطائنی بین ردّ و قبول
✍🏼مصطفی سلیمی زارع
📖۲۳ صفحه
#مقاله #امام_حسن_عسکری #اهل_بیت
•┈•✦✿⚜✿✦•┈•
En🇹er!:
https://t.me/joinchat/AAAAAD32FYP39qp7nQa5fQ