Forwarded From بنیاد لاله‌واشناسی
🔎 بازخوانی اسناد #لاله_آباد
موضوع: استشهادیه وقف کهنه حمام #میرصفی #کروکلا، ۱٣٢٢ هجری

خدمت علما و سادات و ریش¬سفیدان از اهالی #لالاباد و شهر بارفروش و توابع/ در باب حمام[ی] که مرحوم آقا #میرصفی_لالابادی در #کروکلا بنا کرد و بعد از ساختن آن به فاصلة یک¬سال که اکنون/ تقریباً بیست و پنج سال علاوه است، نصفة آن¬ را وقف بر حضرت سیدالشهداء و اصحاب علیهم آلاف¬التحیه و الثناء/ کرد و نصفة دیگر را وقف بر اولاد نموده بود. هر که علیم و خبیر است شهادت خود را در/ این ورقة صدق رقیمه ثبت و درج نماید که احقاق حق به عمل آید حول حمام ... عف بنائه؟/ ان¬شاء¬الله در نزد اجداد طاهرین روسفید خواهند بود. اللهم علی ... .../

[سجلات]
1- بسم¬الله و له الحمد. نظر به نوشتة جناب مستطاب سلاله¬الاطیاب و ... افتخارالعلماء آقا سیدمیرزا [احمد]/ و شهادت حضوری جمعی از ثقات و نیکان که محل اعتماد و اطمینان/ بودند، نصف منافع حمام مسطور در متن باید صرف در تعزیة حضرت سیدالشهداء/ علیه¬السلام شود به روشی که معمول بین شیعه است و نصف دیگر وقف است/ بر اولاد ذکور مرحوم #میرصفی. وقف¬نامة دیگر که تباین مضمونی/ دارد با این مطلب بی¬اعتبار و باطل و فاسد است/ عمل به او نباید بشود. هذا فاعتدی؟ فی پانزدهم شهر/ رجب¬المرجب سنه 1322. [مهر بیضی]: محمدحسن بن صفرعلی

2- لعنت خدای تعالی؟ و انبیاء او [و] ملائکة او و تمام جنّ و انس بر کسی باد که خلاف می¬گوید/ و خلاف واقع می¬نویسد و در احکامات شرعیه ملاحظه درهم و دینار و یا قوم [و] خویش/ و یا از روی تعصّب رفتار می¬نماید به خلاف واقع. امّا حکایت حمام میرصفی ... ... علیه/ بعد از بناء او نصف را وقف بر حضرت سیدالشهدا علیه¬السلام و نصفة دیگر وقف/ بر اولاد ذکور و تولیت با خودش بود و بعد با اولاد ذکور و صیغه را مرحوم جنت¬مکان/ حجت¬الاسلام (اشرفی) اعلی¬الله مقامه خواند و آن زمان که وقف می¬کرد #علی و #جلیل رشد نداشت، چون/ وقف¬نامه گم شد آن بی¬تکلیفی که داشت در سال قبل وقف دیگر کرد که/ متصرف و تولیت منافی با وقف اوّل است. اگر آن¬چه نوشتم خلاف واقع است پس/ شمشیری است که به روی امام زمان عجّل¬الله فرجه کشیدم و اگر مردم به هوای نفس/ و یا به طمع و تعصّب خلاف این را همراهی دارند فعلیهم لعنه الله و الملائکه / و الانبیاء النّاس اجمعین. [مهر بیضی]: عبده الراجی میرزا احمد الحسینی

3- بسم¬الله تعالی شأنه. بلی از مرحوم #میرصفی شنیدم که حمام نصفش/ را برای سیدالشهداء و نصفی برای اولاد/ ذکور در محضر مبارک حضرت حجه¬الاسلام/ اعلی¬الله مقامه وقف نمود ولیکن وقف¬نامه/ با خیلی از نوشتجات را به سرقت بردند/ وقف¬نامه جدید خلاف اوّل دست به نظر رسید/ سؤال.
[مهر بیضی]: عبدالغنی بن محمدعلی الحسینی.
[مهر بیضی]: عبده عبدالباقی الحسینی.

4- از خود آقا میرصفی شنیدم که نصف حمام وقف کردم. صیغة وقف را مرحوم آقای حجه¬الاسلام خواند.
[مهر بیضی]: ... الحسینی

5- این اقل دعاگویان شاهدیم که مرحوم میرصفی بعد از ساختن حمام در همان سال نصف را وقف بر سیدالشهداء کرد.
5-1- [مهر بیضی]: عبده محمدولی
5-2- [مهر مخروطی]: پیرو دین نبی کرم
5-3- [مهر بیضی]: عزیز بن حمید الحسینی
5-4- [مهر بیضی]: ابوطالب الحسینی
5-5- [مهر بیضی]: گل¬آقا الحسینی
5-6- [مهر مخروطی]: عبده امام¬قلی
5-7- [مهر بیضی]: آقا الحسینی
5-8- [مهر بیضی]: نصیرا الحسینی
5-9- [مهر بیضی]: عبده میرزا
5-10- [مهر چهارگوش]: رضا الحسینی
5-11- [مهر بیضی]: مهدی الحسینی

با سپاس از محقق ارجمند دکتر یوسف الهی که این سند را در اختیار ما قرار دادند.

بازخوانی: علی ایمانی ایمنی
***********************
کانال علمی و فرهنگی لاله آباد
ارتباط با ادمین
@shkaro53
@Droz50
@imani53
https://t.me/eflalhabad
Forwarded From دكتر هادى انصارى
چاهی که حضرت #یوسف پیامبر را در آن انداختند.

این چاه در نزدیکی منطقه #عمیعاد و در سرزمین #جلیل در #فلسطین اشغالی قرار دارد و در اطراف محل #چاه قبر‌های بسیار قدیمی و باستانی قابل‌مشاهده است.

حضرت یوسف، از پیامبران بنی‌ا‌سرائیل و فرزند یعقوب نبی بود. حمایت و توجه پدر به یوسف باعث ایجاد حس حسادت در برادرانش شده بود و آن‌ها برای اینکه توجه پدر را از یوسف کم کنند، او را به چاهی انداختند.

حضرت يوسف، شبهای تلخی را در میان چاه گذراند. سه روز و سه شب در میان چاه به سر برد، ولی خدای یوسف در یادِ او است. او را با الهام‌های حیاتبخش دلگرم کرده است. یوسف هر لحظه منتظر است از چاه بیرون آید. او در هر لحظه در فکر آینده به سر می‌برد. ارتباط دلش با خدا قطع نمی‌گردد. رنج تاریکی شب را با تاریکی قعر چاه و تنهایی و وحشت بر خود هموار می‌کند،‌ تا دست تقدیر با او چه بازی کند؟ و دیگر چه لباس امتحانی بر تنش کند؟!
کاروانی که به همراه شترها و مال التّجاره از مدین به مصر می‌رفتند، برای رفع خستگی و استفاده از آب، کنار همان چاه آمدند.
بارها را کنار چاه انداختند. مردی را که « مالک بن ذعر » نام داشت به طرف چاه فرستادند تا از چاه به وسیله دلو آب کشیده برای آنان و حیواناتشان حاضر کند. او وقتی که #دلو را به چاه دراز کرد،‌ هنگام بیرون آوردن، یوسف ریسمان را محکم گرفت. وقتی که مالک دلو را می‌کشید ناگاه چشمش به پسری ماه چهره افتاد. فریاد برآورد مژده باد مژده باد. چه بخت بلندی داشتم که به جای آب، این گوهر گرانمایه را از چاه بیرون آوردم. کاروانیان همه به گِرد یوسف جمع شدند، و از این نظر که سرمایه خوبی به دستشان آمده پنهانش کردند، تا او را به #مصر برده بفروشند و چنان به جمال دل آرا و زیبای یوسف علیه السلام خیره شدند که مبهوت و شگفت زده گشتند.


_________
@drhadiansarii