كربلا؛
سفر در زمان...
به خاك كربلا كه پا مى گذارى انگار كه راهت دو تا مى شود
جسمت بر روى زمين قدم بر مى دارد
روحت اما فارغ از بعد زمان و مكان سير مى كند
مى رود به آن روز
روز واقعه...
خيمه هاى اهل بيت حسين عليه السلام را مى بينى و اضطراب كودكان را
صداى گريه هاى طفل شيرخوار و نواى واعطشاى خردسالان را
نداى رجزهاى نوجوانى تازه شكفته را مى شنوى كه مردانه شمشير مى زند
و تجلى غيرت و حميّت را كه به سمت علقمه مى رود
روحت كه خوب غرق آن فضا شد بهتر مى بينى و واضح تر مى شنوى
كم كم سوارى مى بينى كه مشكى بر دهان بر اسب مى تازد و بعد...
بعد قدى خميده مى بينى در كنار پيكرى بى دست
و حسين را تنها ميان معركه...
نگاهت كه مى دود به سمت تلّ زينبيه
نفست راه گلو را گم مى كند...
و بعد خيمه هاى آتش گرفته
و گوش هاى خون آلود...
كاروان شتران بى جهاز كه مى رود مبهوت بر جاى مى مانى و حيران
به اكنون باز مى گردى اما تكه اى از روحت در آن زمان باقى مى ماند
و بغضى با خود مى آورى كه انگار تا هميشه در گلويت خواهد ماند...
#امام_حسين عليه السلام✨
#شميم
مى خواهم سفير مهربانىِ او باشم🔻
@Safir_e_Mehrabani 🕊
سفر در زمان...
به خاك كربلا كه پا مى گذارى انگار كه راهت دو تا مى شود
جسمت بر روى زمين قدم بر مى دارد
روحت اما فارغ از بعد زمان و مكان سير مى كند
مى رود به آن روز
روز واقعه...
خيمه هاى اهل بيت حسين عليه السلام را مى بينى و اضطراب كودكان را
صداى گريه هاى طفل شيرخوار و نواى واعطشاى خردسالان را
نداى رجزهاى نوجوانى تازه شكفته را مى شنوى كه مردانه شمشير مى زند
و تجلى غيرت و حميّت را كه به سمت علقمه مى رود
روحت كه خوب غرق آن فضا شد بهتر مى بينى و واضح تر مى شنوى
كم كم سوارى مى بينى كه مشكى بر دهان بر اسب مى تازد و بعد...
بعد قدى خميده مى بينى در كنار پيكرى بى دست
و حسين را تنها ميان معركه...
نگاهت كه مى دود به سمت تلّ زينبيه
نفست راه گلو را گم مى كند...
و بعد خيمه هاى آتش گرفته
و گوش هاى خون آلود...
كاروان شتران بى جهاز كه مى رود مبهوت بر جاى مى مانى و حيران
به اكنون باز مى گردى اما تكه اى از روحت در آن زمان باقى مى ماند
و بغضى با خود مى آورى كه انگار تا هميشه در گلويت خواهد ماند...
#امام_حسين عليه السلام✨
#شميم
مى خواهم سفير مهربانىِ او باشم🔻
@Safir_e_Mehrabani 🕊