▪️با گهرهاى تازه ى باران
صحن كاشانه اى بهارى شد!
فاطمه خانه ى پدر آمد
ماه بوسيد و اشك جارى شد

▪️سر در آغوشِ فاطمه امّا
كوهى از غم به سينه ى زهراست
كه مبادا پدر چو رحلت كرد
روبه رو با چه فتنه اى فرداست!

▪️گرچه باشد كنار او مردى
على آن مردِ روزهاى نبرد
او چو زهرا غمى نهانى داشت
چهره ى فاطمه نگه می كرد!

▪️فاطمه ياد كرد ايّامى
كه پدر درب خانه مى اِستاد
با سلامى به اندرون مى شد
بوسه بر ياس نازنين مى داد...

▪️جسم پيغمبر عظيم الشّأن
لحظه لحظه نحيف تر مى شد
زهر در جان او اثر مى كرد
ناتوان تر ضعيف تر مى شد...

▪️بيست و هشت صفر به بعد از ظهر
خانه ى وحى بس معطر بود
روى زانوى حيدر كرّار
سرِ نورانىِ پيمبر بود!

▪️مى رسيد از برون صدا به درون
السّلام اى رسول بى همتا
رخصتم مى دهى شوم داخل؟
برسم محضرِ رسول خدا

▪️چون صدا را شنيد پيغمبر
گفت اين صوت آشنا باشد
بُوَد آرى صداى عزرائيل
حامل گفته ى خدا باشد

▪️همرهش جبرئيل و خيل ملَك
ده هزاران همه به استقبال
جمله درهاى آسمان شد باز
عرشيان يك به يك شده خوشحال

▪️يك طرف لحظه ى شهادت بود
يك طرف بود ماتم زهرا
اشك زهرا سرشك پيغمبر
هر دو با هم رسيد در يك جا

▪️آخرين جمله را به حيدر گفت:
سرِ من را بگير در آغوش
امر حق آمدست و من مشتاق
لحظه اى بود و شد سپس خاموش

▪️بوى عطرى فضاى خانه گرفت
روح او كرد در فلك پرواز
بود گريان على و مى گرديد
فاطمه فصل غربتش آغاز

#شهادت_پيامبر (ص)
#سيد_مهدی_صدرالحفاظی

@Kelkestan