Forwarded From " كِلكِســتان "
سروِ خوش قامت بنی هاشم
اشبهُ الناس بود در منظر
خَلق و خُلق و به نطق و در رفتار
هرکه دیدش بگفت: پیغمبر

اوّلین کشته از بنی هاشم
اوّلین دسته گل که شد تقدیم
پور رعنای مادرش لیلا
ماه تابانِ پیش حق تسلیم

چونکه شهزاده قصد میدان کرد
بهر رخصت برفت سوی پدر
داد اورا اجازه و گفتا:
راه پیشم برو دمِ آخر

روی بر آسمان نمود آن دم
گفت: یارب تو خود گواهم باش
که جوانی روَد سوی میدان
تو نگهدار جانِ ماهم باش

گویی انگار آمده جدّم
خوی و رویش مثال پیغمبر
هر زمان بود شوق دیدارش
بود ما را نگاه بر اکبر

لشکر انبوه و تک سوارِ شجاع
از برای دفاع آماده
هر شغالی جلو فرستادند
یک به یک کشت شیرِ شهزاده

پس از آن سوی خیمه ها آمد
زخم بر جسم و تشنه جولان داد
کای پدر قدری آب بر من ده
لبِ خشکش نشان به جانان داد

گفت: ای اکبرم شکیبا باش
سوی جدّت روی، بیاور تاب
جام آبی دهد تو را ز بهشت
نوشی آن را و می شوی سیراب

آنگه آمد به سوی میدان باز
بر سپاه درندگان می تاخت
نانجیبی که نیزه زد بر او
بر زمین ماه نازنین انداخت

دشمن آنگاه حلقه زد بر او
کرکسان گرد او بیاسودند
ضربه بر او زدند با شمشیر
پیکرش قطعه قطعه بنمودند

داد سر این ندا: که وا اَبَتا!
زود نزدم بیا خداحافظ!
جدّم اینک سلام بر تو رساند
داد آبی مرا خداحافظ!

شه شنید آن صدای مظلومش
با شتابی به سوی میدان شد
خواست در بر بگیرد آن ماهش
قطعه های بدن نمایان شد

دیده بر هم پسر نهاد و پدر
چهره بر روی ماه خود بنهاد
بوسه بر صورتش زد و گفتا:
گشتی از محنت جهان آزاد

بانگ آنگاه بر جوانان زد:
که بگیرید پیکر اکبر
سر به جسم پسر نهاد و گفت:
بر تو ملحق شود پس از تو پدر

بانوان نوحه گر سراسیمه
همه رفتند سوی شهزاده
چشمه هایی ز اشک جاری شد
شه شده ماتِ سروِ افتاده...

#حضرت_علی_اکبر
#سيد_مهدی_صدرالحفاظی

@Kelkestan
Forwarded From " كِلكِســتان "
نواى كودكان بر بام گيتى
طنين اندازِ بانگ العطش بود
خشنوت طاقت از كف داد، چون ديد
كه مشتى طفل در دامانِ غش بود

فرات آهسته با ناز و تبختُر
قدم در بستر جريان خود داشت
ز پيش انگار مى دانست تقدير
كه با موجى بر آب عباس بنگاشت

برادر را به لبخندى رضا كرد
كه مَشك آب بر دوش آورم زود
سرشك كودكان بنشان كه تا آب
به دست و پا در آغوش آورم زود!

فرات آماده ى ديدار گرديد
كه تاكى آن كرامت جود ريزد؟
مگر ناموسِ هستى شد دگرگون؟
كه دريا بر حريمِ رود ريزد!

درون آن شريعه پاى بنهاد
نگاه كودكان بر دست عباس
شهامت داشت يكسر گام در پيش
طبيعت جملگى سرمستِ عباس

خوشا يارى كه بر درگاه معبود
بگيرد راه خلوت خانه ى دوست
به رخصت، فرصت ديدار يابد
گذارد گام بر كاشانه ى دوست

پر از آب فراتش مشك را كرد
كه تا در خيمه آرَد سوى طفلان
نسيم شوق او شد در وزيدن
چو در سر كرد عزم كوى طفلان

ولى عباس خود سوزان جگر بود
امانش تشنگى ديگر نمى داد
كفى از آب تا سوى دهان بُرد
به ياد سروَرش يكباره افتاد

كه او لب تشنه من سيراب باشم
بُوَد دور از ادب هيهات! هيهات!
شكوهِ عالمى را تشنه بينم
زهى نامردمى هيهات! هيهات!

جوانمردى چو بر او داد گلبانگ
كف آبش به روى آب پاشيد
لبى تشنه درون رود ناگاه
ز كامش چشمه هاى آب جوشيد

فرات از شاهكار نغز عباس
ز جريان ناگهان يك لحظه افتاد
ز شيرين كارى آن يار شيرين
طبيعت از تعجب كام بگشاد

جز اين تصويرِ زيباى كرامت
جهان را كِلك، تصويرى ندارد
بر اين شه بيتِ شعر شورانگيز
سخن گنگ است و تعبيرى ندارد

فتوّت قطره از درياى جودش
عطوفت خوشه چين رأفت او
در اين دشت خروشان زمانه
جهانى هست مات از غيرت او

وفا، باشد غلامِ حلقه گوشش
ادب، طفلِ دبستانِ وفايش
بنازم كيست اين اعجوبه ى خلق؟
كه جان عالمى گردد فدايش

برون از آب آمد مشك در دست
وليكن غافل از چنگال پاييز
تمامِ همّتش، آوردنِ آب
كمين ازپيش و پس شد خصمِ خون ريز

به دست راستش زد ضربتى سخت
كه دست افتاد و مَشك امّا نيفتاد
به تيغى نيز دستِ چپ جدا شد
به دندان مشك را آهسته بنهاد

چو تير ديگرى بر مشك بنشست
جهان در پيش چشمش تيره گون شد
نمى ناليد از بى دستى خويش
ز بى آبى دلش درياى خون شد

به گوشش مى رسيد انگار از دور
ز طفلان ناله ى عباس عباس
تمامِ آرزويش رفت بر باد
در آن يك لحظه ى حسّاس عباس

عمودى ناگهان بر فرقش آمد
ز روى زين زمين عباس افتاد
ز بانگ " يا اخى اَدرِك اخاكا "
سر، آغوش حسين عباس بنهاد...

#تاسوعا
#چهار_پاره
#سيد_مهدی_صدرالحفاظی

@Kelkestan
Forwarded From " شاهـــراه "
طلوع دخت رسالت
سحر از شِکَر خواب واپسین به گلبانگ وحی پرید.
زنان قریش خدیجه را در دردِ زا تنها نهادند...
سرشکِ شوق از نرگسش جاری شد و در زلالِ
اشک با پروردگارش به نجوا نشست.
ای بلندای آرزو!
ای تمنّای دردمندان!
و ای امید غمگساران!
دیجورِ تنهاییم را
در افقِ اُنس روشن گردان.

آنگاه چهار بانو در منظر مات و حیران خدیجه
با گلخوشه‌های شادی به تبسّم فرود آمدند.
ساره همسر معمارِ کعبه، ابراهیم؛
آسیه بانوی همنشین مدّعیِ ربوبیّت،
فرعون؛ مریم مادر خلوت نشین حرم خدا،
روح الله و ام کلثوم خواهر صاحب عصا، کلیم الله.

نسیم عطر اقاقیا همراه شفقِ شقایق،
طلوع دختِ رسالت را به ارمغان می‌آورد
و آبشارِ خورشید با ترنّمی دلنشین آوای اشتیاق
را خنیاگر می‌شد‌.
بلورِ شوق در لحظه لحظه‌ی روز به درخشندگی
خود می‌افزود. در این هنگام رقم زنِ تبار امامان
و همتای امیرالمؤمنین، در هاله‌ای از نور،
در حالی که بنفشه‌ای بر بازو، سرخ گلی بر
رخسار و داغ لاله‌ای برسینه داشت، پاک و
بهشتی پا به گیتی گذاشت و حوریان هر یک با
ابریقی لبالب از چشمه‌ی کوثر و نکهتی
خوشبوتر از عنبر و پرندی نرمتر از حریر به
خوشامد خدیجه گرد آمدند و زهره را در میان
گرفتند و به او تهنیت گفتند.
" انّا اعطَیناک الکوثر"

#حضرت_فاطمه سلام‌الله‌علیها
#سيد_مهدی_صدرالحفاظی

@Kelkestan
@Shahrah
Forwarded From " كِلكِســتان "
▪گل بستان ابا‌عبدالله
ماه تابان اباعبدالله
دُخت آزاده، سکینه خاتون
دُرّ رَخشان اباعبدالله

▪چشمه ی علم ازو جاری بود
ذات او روح فداکاری بود
گفت در وصف چنین دُخت، پدر:
غرق در بندگیِ باری بود

▪گوهری در صدف حُجب و حیا
میوه ی معرفتش از طوبا
بود آراسته با زینت حِلم
بنده ای پاک به درگاه خدا

▪نَسَبش فاطمه ی زهرا بود
جدّ او حیدر بی همتا بود
مادرش، بانوی شایسته، رباب
خواهرِ اصغرِ مَه سیما بود

▪چونکه در قتلگه آوردندش
پدرش دید و بیفتاد به غَش
گریه کردند چنان دشمن و دوست
وز پدر دور بیفکندندش

▪گفت آن دختر محزونِ فرید
که ز حلقوم پدر این بشنید:
شیعیان! چونکه بنوشید آبی
آن زمان تشنگیم یاد آرید

▪خواب دید او شده زهرا محزون
چهره اش گشته ز گریه گلگون
او هم از گریه ی او می گریید
گفت بس کن که مرا دل شده خون

▪کاروان اُسَرا شام رسید
همه را بردند در پیش یزید
‌ با بسی طعنه از آنها پرسید
که شما اهل کجایید و که اید؟

▪آن دلاور زنِ از نور نَسَب
گفت با صوت بلندی به ادب
‌‌‌‌ ما همه آل پیمبر هستیم
که اسیریم و به رنجیم و تعب

▪بعد از آنی که مدینه رفتند
جامه ی غم به سر و تن کردند
با بسی وعظ و سخنرانی ها
خفتگان را سرِ عقل آوردند

▪چون زنان صحبتشان بشنیدند
اصل حق را که همه فهمیدند
همه مشتاق هدایت گشتند
مشکل از آنها می پرسیدند

▪باری آن بانوی با فضل و کمال
آن ملَک خوی پسندیده خصال
پنجم ماه ربیع الاول
دیده بر بست از این دارِ زوال

#حضرت_سکینه
#سيد_مهدی_صدرالحفاظی

@Kelkestan
Forwarded From " كِلكِســتان "
✨اعياد شعبانيه (٣)✨

پنجم شعبان که سحر باد زد
مُهرِ ولادت سرِ سجاد زد
اسبِ زمان دشتِ جهان را شکافت
حضرت سجّاد تولّد بیافت
سید و آقا شده بر ساجدین
زینت و زیور شده بر عابدین
بس که ز آذوقه به اَیتام داد
پینه به پشت و سر شانه فُتاد
یاد پدر داشت و بی تاب بود
خسته دل و بسته ی محراب بود
ماند صحیفه چواز او یادگار
خواهر قرآن شده از اعتبار

#مثنوی
#امام_سجاد(عليه‌السّلام)
#سيد_مهدی_صدرالحفاظی

@Kelkestan
Forwarded From " كِلكِســتان "
نواى كودكان بر بام گيتى
طنين اندازِ بانگ العطش بود
خشنوت طاقت از كف داد، چون ديد
كه مشتى طفل در دامانِ غش بود

فرات آهسته با ناز و تبختُر
قدم در بستر جريان خود داشت
ز پيش انگار مى دانست تقدير
كه با موجى بر آب عباس بنگاشت

برادر را به لبخندى رضا كرد
كه مَشك آب بر دوش آورم زود
سرشك كودكان بنشان كه تا آب
به دست و پا در آغوش آورم زود!

فرات آماده ى ديدار گرديد
كه تاكى آن كرامت جود ريزد؟
مگر ناموسِ هستى شد دگرگون؟
كه دريا بر حريمِ رود ريزد!

درون آن شريعه پاى بنهاد
نگاه كودكان بر دست عباس
شهامت داشت يكسر گام در پيش
طبيعت جملگى سرمستِ عباس

خوشا يارى كه بر درگاه معبود
بگيرد راه خلوت خانه ى دوست
به رخصت، فرصت ديدار يابد
گذارد گام بر كاشانه ى دوست

پر از آب فراتش مشك را كرد
كه تا در خيمه آرَد سوى طفلان
نسيم شوق او شد در وزيدن
چو در سر كرد عزم كوى طفلان

ولى عباس خود سوزان جگر بود
امانش تشنگى ديگر نمى داد
كفى از آب تا سوى دهان بُرد
به ياد سروَرش يكباره افتاد

كه او لب تشنه من سيراب باشم
بُوَد دور از ادب هيهات! هيهات!
شكوهِ عالمى را تشنه بينم
زهى نامردمى هيهات! هيهات!

جوانمردى چو بر او داد گلبانگ
كف آبش به روى آب پاشيد
لبى تشنه درون رود ناگاه
ز كامش چشمه هاى آب جوشيد

فرات از شاهكار نغز عباس
ز جريان ناگهان يك لحظه افتاد
ز شيرين كارى آن يار شيرين
طبيعت از تعجب كام بگشاد

جز اين تصويرِ زيباى كرامت
جهان را كِلك، تصويرى ندارد
بر اين شه بيتِ شعر شورانگيز
سخن گنگ است و تعبيرى ندارد

فتوّت قطره از درياى جودش
عطوفت خوشه چين رأفت او
در اين دشت خروشان زمانه
جهانى هست مات از غيرت او

وفا، باشد غلامِ حلقه گوشش
ادب، طفلِ دبستانِ وفايش
بنازم كيست اين اعجوبه ى خلق؟
كه جان عالمى گردد فدايش

برون از آب آمد مشك در دست
وليكن غافل از چنگال پاييز
تمامِ همّتش، آوردنِ آب
كمين ازپيش و پس شد خصمِ خون ريز

به دست راستش زد ضربتى سخت
كه دست افتاد و مَشك امّا نيفتاد
به تيغى نيز دستِ چپ جدا شد
به دندان مشك را آهسته بنهاد

چو تير ديگرى بر مشك بنشست
جهان در پيش چشمش تيره گون شد
نمى ناليد از بى دستى خويش
ز بى آبى دلش درياى خون شد

به گوشش مى رسيد انگار از دور
ز طفلان ناله ى عباس عباس
تمامِ آرزويش رفت بر باد
در آن يك لحظه ى حسّاس عباس

عمودى ناگهان بر فرقش آمد
ز روى زين زمين عباس افتاد
ز بانگ " يا اخى اَدرِك اخاكا "
سر، آغوش حسين عباس بنهاد...

#تاسوعا
#چهار_پاره
#سيد_مهدی_صدرالحفاظی

@Kelkestan
Forwarded From " كِلكِســتان "
▪️با گهرهاى تازه ى باران
صحن كاشانه اى بهارى شد!
فاطمه خانه ى پدر آمد
ماه بوسيد و اشك جارى شد

▪️سر در آغوشِ فاطمه امّا
كوهى از غم به سينه ى زهراست
كه مبادا پدر چو رحلت كرد
روبه رو با چه فتنه اى فرداست!

▪️گرچه باشد كنار او مردى
على آن مردِ روزهاى نبرد
او چو زهرا غمى نهانى داشت
چهره ى فاطمه نگه می كرد!

▪️فاطمه ياد كرد ايّامى
كه پدر درب خانه مى اِستاد
با سلامى به اندرون مى شد
بوسه بر ياس نازنين مى داد...

▪️جسم پيغمبر عظيم الشّأن
لحظه لحظه نحيف تر مى شد
زهر در جان او اثر مى كرد
ناتوان تر ضعيف تر مى شد...

▪️بيست و هشت صفر به بعد از ظهر
خانه ى وحى بس معطر بود
روى زانوى حيدر كرّار
سرِ نورانىِ پيمبر بود!

▪️مى رسيد از برون صدا به درون
السّلام اى رسول بى همتا
رخصتم مى دهى شوم داخل؟
برسم محضرِ رسول خدا

▪️چون صدا را شنيد پيغمبر
گفت اين صوت آشنا باشد
بُوَد آرى صداى عزرائيل
حامل گفته ى خدا باشد

▪️همرهش جبرئيل و خيل ملَك
ده هزاران همه به استقبال
جمله درهاى آسمان شد باز
عرشيان يك به يك شده خوشحال

▪️يك طرف لحظه ى شهادت بود
يك طرف بود ماتم زهرا
اشك زهرا سرشك پيغمبر
هر دو با هم رسيد در يك جا

▪️آخرين جمله را به حيدر گفت:
سرِ من را بگير در آغوش
امر حق آمدست و من مشتاق
لحظه اى بود و شد سپس خاموش

▪️بوى عطرى فضاى خانه گرفت
روح او كرد در فلك پرواز
بود گريان على و مى گرديد
فاطمه فصل غربتش آغاز

#شهادت_پيامبر (ص)
#سيد_مهدی_صدرالحفاظی

@Kelkestan
Forwarded From " شاهـــراه "
غروب روز عاشورا به روزى
نشستم با حكيمِ دل فروزى
بگفتا با من از اندوه و سوزى:
"گِلى خوشبوى در حمام روزى
رسيد از دست محبوبى به دستم"

نهادم گِل درون يك حصيرى
چو شد خشتى معطّر بى نظيرى
قرارش دادم آن را در حريرى
" بدو گفتم كه مُشكى يا عبيرى
كه از بوى دلاويز تو مستم"

به هر بيمار آن را چون بسودم
شفا مى داد و آن را مى ستودم
بگفتم چيستى اى تار و پودم؟
بگفتا من گِلى ناچيز بودم
وليكن مدّتى با گُل نشستم"

مرا خود كربلا زير و زبر كرد
حسين آنجا چو جسمش مستقر كرد
همان بُبْريده سر بر من نظر كرد
" كمال همنشين در من اثر كرد
و گرنه من همان خاكم كه هستم"

#عاشورا
#تضمين_شعر_سعدی
#سيد_مهدی_صدرالحفاظی

@Kelkestan
@Shahrah
Forwarded From " كِلكِســتان "
✨اعياد شعبانيه (٤)✨

یازدهم روز ز شعبان ماه
شمس که تابید به وقت پگاه
از صدف افتاد یکی گوهری
نام نهادند علی‌اکبری
چهره چو مَه منطقی آرام داشت
سرو قدی در کَرَم ابرام داشت!
بر سخنش گوش هر آن کس نهاد
یاد نبی موقع صحبت فُتاد
کرد پدر چون که قیاسی ز مرگ
گفت مرا نیست هراسی ز مرگ
تا که به میدان شده با مرکبی
خلق بگفتند بیامد نبی
بود نخستین نفر از خاندان
در ره محبوب فدا کرد جان
زین غمِ بسیار حسین آب شد!
داد علی اکبر و بی‌تاب شد!

#مثنوی
#حضرت_علی_اكبر(عليه‌السّلام)
#سيد_مهدی_صدرالحفاظی

@Kelkestan
Forwarded From دیدگاه شیعه | Shia idea
.

🌺 گُلِ بنی‌هاشم


#سيد_مهدی_صدرالحفاظی


✨قيامتى كه نمودى بدين قد و‌قامت
بگشت ثبت به ديوان معرفت نامت

✨تو يادگار رسولىّ و فاطمه آرى !
به خلق و‌خوى حَسَن بوده‌اى به ايامت

✨به نورِ هيبت تو آفتاب مى‌نازد
گُل از خجالتِ رويت فتاده در جامت

✨هزار قافله در پشت تو به تكبيرند
چنين ز‌حُسن تو يوسف فتاده در دامت

✨تو اى عيارِ وقار و گلِ بنى‌هاشم
ادب گرفته ز رفتارِ و خوى تو وامت

✨همين بس است كه پايين پاى اربابى
چنين مقام، نشانى بُوَد ز اكرامت

✨اگر به گوشه‌ چشمى به ما نظر بكنى
كرم، بهينه بريم از سحابِ اِنعامت...

◽️ عنوان غزل از «دیدگاه شیعه»

🌹 ولادت باسعادت
قمر منیر بنی‌هاشم
حضرت عباس علیه‌السلام
مبارک و فرخنده باد!

#غزل
#حضرت_عباس علیه‌السلام
#لطفا_به_اشتراک_بگذارید‌‌.


.:: Shia idea...دیدگاه شیعه ::.
🌐 telegram.me/shiaidea