Forwarded From " كِلكِســتان "
نواى كودكان بر بام گيتى
طنين اندازِ بانگ العطش بود
خشنوت طاقت از كف داد، چون ديد
كه مشتى طفل در دامانِ غش بود

فرات آهسته با ناز و تبختُر
قدم در بستر جريان خود داشت
ز پيش انگار مى دانست تقدير
كه با موجى بر آب عباس بنگاشت

برادر را به لبخندى رضا كرد
كه مَشك آب بر دوش آورم زود
سرشك كودكان بنشان كه تا آب
به دست و پا در آغوش آورم زود!

فرات آماده ى ديدار گرديد
كه تاكى آن كرامت جود ريزد؟
مگر ناموسِ هستى شد دگرگون؟
كه دريا بر حريمِ رود ريزد!

درون آن شريعه پاى بنهاد
نگاه كودكان بر دست عباس
شهامت داشت يكسر گام در پيش
طبيعت جملگى سرمستِ عباس

خوشا يارى كه بر درگاه معبود
بگيرد راه خلوت خانه ى دوست
به رخصت، فرصت ديدار يابد
گذارد گام بر كاشانه ى دوست

پر از آب فراتش مشك را كرد
كه تا در خيمه آرَد سوى طفلان
نسيم شوق او شد در وزيدن
چو در سر كرد عزم كوى طفلان

ولى عباس خود سوزان جگر بود
امانش تشنگى ديگر نمى داد
كفى از آب تا سوى دهان بُرد
به ياد سروَرش يكباره افتاد

كه او لب تشنه من سيراب باشم
بُوَد دور از ادب هيهات! هيهات!
شكوهِ عالمى را تشنه بينم
زهى نامردمى هيهات! هيهات!

جوانمردى چو بر او داد گلبانگ
كف آبش به روى آب پاشيد
لبى تشنه درون رود ناگاه
ز كامش چشمه هاى آب جوشيد

فرات از شاهكار نغز عباس
ز جريان ناگهان يك لحظه افتاد
ز شيرين كارى آن يار شيرين
طبيعت از تعجب كام بگشاد

جز اين تصويرِ زيباى كرامت
جهان را كِلك، تصويرى ندارد
بر اين شه بيتِ شعر شورانگيز
سخن گنگ است و تعبيرى ندارد

فتوّت قطره از درياى جودش
عطوفت خوشه چين رأفت او
در اين دشت خروشان زمانه
جهانى هست مات از غيرت او

وفا، باشد غلامِ حلقه گوشش
ادب، طفلِ دبستانِ وفايش
بنازم كيست اين اعجوبه ى خلق؟
كه جان عالمى گردد فدايش

برون از آب آمد مشك در دست
وليكن غافل از چنگال پاييز
تمامِ همّتش، آوردنِ آب
كمين ازپيش و پس شد خصمِ خون ريز

به دست راستش زد ضربتى سخت
كه دست افتاد و مَشك امّا نيفتاد
به تيغى نيز دستِ چپ جدا شد
به دندان مشك را آهسته بنهاد

چو تير ديگرى بر مشك بنشست
جهان در پيش چشمش تيره گون شد
نمى ناليد از بى دستى خويش
ز بى آبى دلش درياى خون شد

به گوشش مى رسيد انگار از دور
ز طفلان ناله ى عباس عباس
تمامِ آرزويش رفت بر باد
در آن يك لحظه ى حسّاس عباس

عمودى ناگهان بر فرقش آمد
ز روى زين زمين عباس افتاد
ز بانگ " يا اخى اَدرِك اخاكا "
سر، آغوش حسين عباس بنهاد...

#تاسوعا
#چهار_پاره
#سيد_مهدی_صدرالحفاظی

@Kelkestan
Forwarded From " كِلكِســتان "
نواى كودكان بر بام گيتى
طنين اندازِ بانگ العطش بود
خشنوت طاقت از كف داد، چون ديد
كه مشتى طفل در دامانِ غش بود

فرات آهسته با ناز و تبختُر
قدم در بستر جريان خود داشت
ز پيش انگار مى دانست تقدير
كه با موجى بر آب عباس بنگاشت

برادر را به لبخندى رضا كرد
كه مَشك آب بر دوش آورم زود
سرشك كودكان بنشان كه تا آب
به دست و پا در آغوش آورم زود!

فرات آماده ى ديدار گرديد
كه تاكى آن كرامت جود ريزد؟
مگر ناموسِ هستى شد دگرگون؟
كه دريا بر حريمِ رود ريزد!

درون آن شريعه پاى بنهاد
نگاه كودكان بر دست عباس
شهامت داشت يكسر گام در پيش
طبيعت جملگى سرمستِ عباس

خوشا يارى كه بر درگاه معبود
بگيرد راه خلوت خانه ى دوست
به رخصت، فرصت ديدار يابد
گذارد گام بر كاشانه ى دوست

پر از آب فراتش مشك را كرد
كه تا در خيمه آرَد سوى طفلان
نسيم شوق او شد در وزيدن
چو در سر كرد عزم كوى طفلان

ولى عباس خود سوزان جگر بود
امانش تشنگى ديگر نمى داد
كفى از آب تا سوى دهان بُرد
به ياد سروَرش يكباره افتاد

كه او لب تشنه من سيراب باشم
بُوَد دور از ادب هيهات! هيهات!
شكوهِ عالمى را تشنه بينم
زهى نامردمى هيهات! هيهات!

جوانمردى چو بر او داد گلبانگ
كف آبش به روى آب پاشيد
لبى تشنه درون رود ناگاه
ز كامش چشمه هاى آب جوشيد

فرات از شاهكار نغز عباس
ز جريان ناگهان يك لحظه افتاد
ز شيرين كارى آن يار شيرين
طبيعت از تعجب كام بگشاد

جز اين تصويرِ زيباى كرامت
جهان را كِلك، تصويرى ندارد
بر اين شه بيتِ شعر شورانگيز
سخن گنگ است و تعبيرى ندارد

فتوّت قطره از درياى جودش
عطوفت خوشه چين رأفت او
در اين دشت خروشان زمانه
جهانى هست مات از غيرت او

وفا، باشد غلامِ حلقه گوشش
ادب، طفلِ دبستانِ وفايش
بنازم كيست اين اعجوبه ى خلق؟
كه جان عالمى گردد فدايش

برون از آب آمد مشك در دست
وليكن غافل از چنگال پاييز
تمامِ همّتش، آوردنِ آب
كمين ازپيش و پس شد خصمِ خون ريز

به دست راستش زد ضربتى سخت
كه دست افتاد و مَشك امّا نيفتاد
به تيغى نيز دستِ چپ جدا شد
به دندان مشك را آهسته بنهاد

چو تير ديگرى بر مشك بنشست
جهان در پيش چشمش تيره گون شد
نمى ناليد از بى دستى خويش
ز بى آبى دلش درياى خون شد

به گوشش مى رسيد انگار از دور
ز طفلان ناله ى عباس عباس
تمامِ آرزويش رفت بر باد
در آن يك لحظه ى حسّاس عباس

عمودى ناگهان بر فرقش آمد
ز روى زين زمين عباس افتاد
ز بانگ " يا اخى اَدرِك اخاكا "
سر، آغوش حسين عباس بنهاد...

#تاسوعا
#چهار_پاره
#سيد_مهدی_صدرالحفاظی

@Kelkestan
Forwarded From " كِلكِســتان "
✨سروده ای در توصیف حال و هوای کاظمین:

خواب میبینم آیا خدایا؟
قسمتم از بهشتت نمودی
در بهشتم و یا کاظمینم؟
خاک عنبر سرشتت نمودی

قصه ی روضه ها را شنیدم
از کسانی که خود رفته بودند
بود شوق حضورم ولیکن
از همان وصف، کان گفته بودند

تا قدم را نهادم در آن باغ
صحن زیبا مرا کرد مدهوش
سادگی بود و غربت، تمامی
هر دو با نورِ معنا هم آغوش

آبیِ آسمان وه چه روشن!
در حریم حرم، نورِ نور است
جایگاهی که رَشک ملک شد
برقِ شادی و موجِ سرور است

چون رسیدم به دو مرقد پاک
سجده کردم بر آن آستانه
شبنم شوق، بر دیده بنشست
کرد آنجا دلم آشیانه

روح باران، صفای بهاران
در رواق دو معصوم جاری ست
با نسیمِ نفس های زائر
تازه تر از هوای بهاری ست

با نخستین نگاهم به اطراف
محو در روضه ها گشته بودم
در همان لحظه های تماشا
مخملی از دعا رشته بودم

هر دو معصوم در یک ضریحند
در تلاقیّ دو نور و منظر
یک طرف بوستان جواد (ع) است
یک طرف باغ موسی بن جعفر (ع)

از پس دُرج زیبای عصمت
چشمه سار طهارت، روان است
از نهانگاه زربَفت جاوید
آن شکوه و مهابت، عیان است

خنده ی آفتابِ فروزان
در جوار دو خورشید، خشکید
وه چه فرّ و شکوهی است حاکم
ز آبشاری که رحمت بپاشید

فصل وصل است و بشکفتن شوق
در سحرگه که شورِ نیاز است
در بلور سپیده، لبالب
شطِّ نور اذان نماز است

بالهای امید از دو سو باز
وان سبوی صفا بود لبریز
آبشار دعا و نیایش
شستشو داده غمهای پاییز

یادِ جاری به محراب مهرش
پرتوهایی ز خورشید می داد
باغ ذکر و مناجات و حاجات
میوه ی ناب توحید می داد

در رواق تمنا، دو مهتاب
میدرخشد عجب آسمانی
کاروانی به دور از هیاهو
آن طرف تر به چاووش خوانی

دوست دارم که برچیده باشم
دانه در سایه ات چون کبوتر
دانه ای پاک از مَرغزارت
دانه ی حبّ آل پیمبر

بست باید که بار سفر را
طی بگردد به سرعت مراحل
هرچه دل بستن آسان نماید
لیک دل کندن آمد چه مشکل

پیش چشمم دگر محو می شد
پرنیانِ زلالِ امامت
لیکن آویخته در ضمیرم
قاب تصویر آن باغ عصمت

در رکاب زمان شد سفر طی
باشد ای کاش مُهر قبولم
زان همه توشه ی نور، مسرور
زانکه کوچم بباید، ملولم

باید از باغ جان، دل بریدن
تا چه قسمت بگردد دوباره
میتوان بار دیگر تشرّف
تا شوم مفتخر بر نظاره؟

بر وداع دو نور ایستادم
غم به رخسار دل شد پدیدار
چشم میدوختم بر دو گنبد
زیر بارانِ الطافِ بسیار

#کاظمین
#امام_کاظم
#امام_جواد
#چهار_پاره
#سید_مهدی_صدرالحفاظی

@Kelkestan