"زیارت"
ای دمِ افلاکیان، از قدمِ خاکیات
زمزمهی خاکیان نغمهی افلاکیات
هستیِ ما "نیست"ان، آیتِ لولاکیات
باز نظر دوخته بر نفَسِ پاکیات؛
شعرِ به لب آمده؛ بسته به نامت امید:
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید
ماه: پریده است تا نور بجوید مگر
باد وزیده است تا نافه ببوید مگر
غنچه رسیده است تا با تو بروید مگر
سرمه کشیده است تا شعر بگوید مگر_
این قلمِ موسیاه بر ورقِ روسپید:
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید
آدم با عشق تو آمده است از عدم
عیسی در مهدِ تو کودکِ نازکقدم
با نفست جبرئیل تازه شده دمبهدم
من هم با نام تو شاعر و عاشق شدم
هر کس در عشق تو، مُرد فَماتَ شهید:
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید
ای همه روی تو نیک! ای همه بوی تو خوش!
سِرّ دو عالم تویی، رازِ مگوی تو خوش
سورهی معراج را سیرت و خوی تو خوش
گل همه گل چهرهات، جلوهی روی تو خوش
رضوان بیرونِ خُلد مانده و نامت کلید:
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید
تشنهی عطشان منم، رود فرات منی
غرقهی طوفان منم نوحِ نجات منی
قالبِ لغزان منم، وزن ثبات منی
مردهی عصیان منم، نحوِ حیاتِ منی
نبض تو را میزند این جان با هر ورید:
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید
انت نبیّ عزیز، انت رسول کریم
انت شفیع امین، انت قویّ بسیم
انت صراطُ الهدی و شارع مستقیم
محبُّکَ فیالنّعیم، عدوُّکَ فی الجحیم
نحنُ مستضعفون وَ انت کهف سدید
زائرکَ باسط ذراعَیهِ بَالوصید
ای شهِ بطحانژاد، ای مهِ طاهالقب
ای مدنیاعتبار، ای گلِ مکّینسب
روی تو بدرالدّجی خوی تو شمسالعرب
سیرت تو مصطفی، صورت تو منتخَب
لب بگشا سمت ما ای گلِ روی تو عید:
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید
بندهی دربانِ توست، شاه و وزیر است اگر
چاکرِ فرمان توست، میر و امیر است اگر
تشنهی احسان توست صدر و فقیر است اگر
تازهنگهبانِ توست خواجهنصیر است اگر
آن یک یارِ کهن این یک عبدِ جدید:
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید
گرچه در ادراکِ تو اهلِ غلوّ نیستم
بینفسِ پاک تو، هیچم، پس کیستم؟
عمری با مهر تو، زنده شدم، زیستم
اینک بر درگهت، خاضع میایستم
ای همه لطفت وسیع، ای همه صبرت سعید:
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید
ای جان! در باز کن! نور خدا را ببین
ای دل! در شامِ تار، شمس و ضحا را ببین
شوقِ فلک را ببین رقصِ سما را ببین
اذن بده یا رسول! بر در ما را ببین
روی به درگاه تو، شرم قدم را خمید:
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید
قبلهی حاجات یا سورهی اسراست آن؟
قبّهی فردوس یا گنبد خضراست آن؟
کعبهی آمال یا جان و دلِ ماست آن؟
انس و ملَک معتکف، جمله بر این آستان
در حرمت روزگار خادم و عالم مرید
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید
گفتم: درماندهام. گفت: بگو مصطفی
گفتم: پایان درد؟ گفت: هماو، مصطفی
روزه و حج و نماز غسل و وضو مصطفی
حق همه حق مرتضی هو همه هو مصطفی
شور در آغاز ماند، شعر به آخر رسید
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید*
#محمد_مرادی
وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيدِ(کهف/۱۸)
@drmomoradi