Forwarded From ادبیاتliterature9@
استاد #محمود_دولت_آبادی عزیز
مبارکباد زادروز شما☘❤️
@literature9


شما نبض مهربان حیا و ادب، وفا، نوع‌دوستی و مروت هستید.
از جان و قلم شما انسان بودن و شریف بودن را آموخته و می‌آموزیم. شما با کلمات و وجود خویش به ما آموخته‌اید که سادگی و آزادمنشی، ستون‌های محکم زندگی شریف و شرافتمندانه است.
اکنون، روزها و ماه‌ها و سال‌هاست که آموزه‌های شما، چراغدار زندگی‌مان در هجوم تاریکی‌هاست. شما تاریکی‌شکن هستید.
اقلیم‌گشای کهکشان‌ها باد روشنان وجود نازنین‌تان.

زنده‌باد جان شریف شما
با مهر و ارادت
#شاهرخ_تندروصالح @ShahrokhTondrowSaleh
Forwarded From ادبیاتliterature9@
@literature9

آقای گلشیری، کمی از این کلیات خارج شویم. می‌خواهم نظرتان را راجع به سه چهره مطرح ادبیات معاصر بپرسم:
آقای دولت‌آبادی، خانم دانشور و آقای براهنی.
در مورد #سیمین_دانشور صحبت‌هایم را کرده‌ام. از داستان‌های ایشان خوشم نمی‌آید. یکی دو تایش را بد می‌دانم و به نظر من کاش در نمی‌آمد. ولی خانم دانشور وحشت دارد که یک کتابی بماند ولی نباید وحشت داشته باشد. اشکالی ندارد یک نویسنده «یک‌کتابی» باشد. البته دانشور بیش از یک کتاب دارد. چند داستان کوتاه درخشان دارد. تجدید چاپ داستان‌های بیست‌سی‌سال پیش و ضعیف فایده‌ای ندارد. همه دارند او را تحسین می‌کنند. من هم همین طور. چون استاد همه ما هستند ولی من ضعفش را می‌گویم. خواننده‌هایش هم بیخودی به او تعارف نکنند.

در مورد #محمود_دولت_آبادی هم قبلا گفته‌ام. «جای خالی سلوچ» را تأیید می‌کنم البته با دویست صفحه حذف. بقیه کارهایش بی‌ارزش است، یعنی کار اساسی نیست. در مورد «کلیدر گفتم، امروز هم تثبیت شده، نقالی و زیاده‌گویی است. قرن هجدهمی است. کار بعدش هم شکست مطلق بود، یعنی «روزگار سپری شده مردمان سالخورده» به نظر من «روزگار سپری شده» رمان‌نویس بود. دولت آبادی به جای اینکه برگردد و به شیوه‌های من داستان بنویسد، باید جای خالی سلوچ را ادامه می‌داد. متأسفانه بی‌دلیل مَرعوب من شد. خواست تکنیک تازه‌ای به کار ببرد در حالی که اصلا این کاره نیست. جای خالی سلوچ دولت آبادی جزو بهترین داستان‌های ایرانی است. دولت آبادی یک داستان‌نویس ایرانی است و من با او هیچ مشکلی ندارم.

اما کار #رضا_براهنی اصلا برای من جدی نیست. کتاب اخیرش را من تا صفحه پنجاه خواندم و دیدم کلا زیاد است. بعد دوستان به من گفتند بقیه‌اش را بخوان. حالا می‌گویم چشم؛ بقیه‌اش را هم می خوانم ولی پنجاه صفحه اول زائد است. بی‌معنی است. ساده‌ترین معیار من برای خواندن داستان این است که اول ببینم نویسنده فارسی می‌داند یا نه. بعد نگاه می‌کنم ببینم چقدر زیادی نوشته، کار آخیر آقای براهنی همین پنجاه صفحه‌ای که خواندم از هر سه سطر دو سطرش اضافی است و واقعا می‌توانم ثابت کنم. من به خود براهنی هم گفته‌ام که چرا هُل می‌زنی؟ چرا این قدر پرگویی می‌کنی و چرا اینقدر پُر می‌نویسی؟ چرا در هر مجله باید عکست باشد؟ شعرت باشد؟ چرا هر سال باید یک کار جدیدی در بیاوری؟ ممکن است بگویند به خاطر زندگی و مالیات و این حرفها، ولی من می‌گویم برای امرار معاش، شغل‌های دیگری هم وجود دارد که شرافتمندانه‌تر است. اینها به نظر من دلیل نمی‌شود. من در ادبیات بی‌رحمم و با کسی تعارف تکه پاره نمی‌کنم. وقتی می‌گویم پنجاه صفحه این رمان زیادی است، واقعا زیادی است. بعد داخل متن که می‌شوم می‌بینم دعوایی را که با من دارد، در داستان می‌خواهد تصفیه کند. اسم کاراکترش را می‌گذارد هوشنگ. چهره‌اش را هم وصف می‌کند و بعد حرف‌هایی را هم به او نسبت می‌دهد...!

گفتگوی #میترا_شجاعی با #هوشنگ_گلشیری
تاریخ گفتگو نامعلوم
تاریخ انتشار : مهرماه 1379
دنا