#ولادت_حضرت_زینب
در سال پنج هجری،در آسمان درخشید
یک تکه ماه تابان،از تابش دو خورشید
زینب بود نشانش، یعنی که زین بابا
بر اهل بیت مولا،او جان تازه بخشید
او زاده بتول است، دردانه محمد (ص)
بر شام تار زهرا (س)،او هست هم چو مهشید
بانوی عالمین است،او خواهر حسین است
بر شیعیان مولا، او عافیت ببخشید
قنداقه اش بدادند، نزد حسین و گفتند
آرامشش تو هستی ، او مه بود تو خورشید
تا نور روی خورشید ، بر روی مه درخشید
دیگر نبود گریان ، بر روی او بخندید
در دل بگفت جانم، زینب فدایی رویت
رحمت به مادر من،زآنکه مرا بزایید
نالان دگر نباشم ، چون بر در حسینم
این نفس مطمئنه، اصل معاد و توحید
این اشک من برایت، باشد طلب برادر
باید به روز عاشور، از دیده خون ببارید
عهدی ببندم اکنون، بین نبی و دادار
هر جاست شمس سوم، آنجاخیام مهشید
اما به خرد سالی، بعد غروب احمد
ظلمی در ثقیفه، با کافران خروشید
پیمان اوگسستند،پهلوی او شکستند
شرم از خدا نکردند، تا مادرم بخشکید
شد قسمتم به خردی، زین حال خانه داری
بر بوتراب و اخوان، هستم نور امید
چون هجر روی بابا، آمد به زندگانی
داغ حسن زه بعدش ،قلب مرا خراشید
من ماندم و حسینم ، با یاد روزگاران
صد روز بد تر آید، از روزگار تاويد
طبق تعهدی که ،بستم با خدایم
هستم کنار ارباب،باید که عهد تجدید
من که شب زفافم ،با شوی خود بگفتم
الله نام او را، بر قلب من تراشید
أبناء خود بگفتم،نور دو دیدگانم
شیرم حلالتان باد، گر یاریش رسانید
در روز گرم عاشور، بر خون تپیدگانند
این عاشقان ارباب،آن نوگلان امید
عون و محمد من غرش کنان برفتند
آن غیرت الهی در خونشان بجوشید
داغ وداع اکبر،آن شبهه پیمبر
بر قلب آل هاشم،زخمی دگر خراشید
از داغ هجر روی، آن نخل هل اتی یم
از اصغرم نگوییم، خونش به عرش پاشید
آن آخرین امیدم،در خاک و خون بغلتید
عباس را گویم ،آن با وفای جاوید
ماه منیر من رفت، تا جرعه ای بیارد
تا تر شود لبان،آن کودکان نومید
آمد به خیمه ارباب،با قامتی خمیده
چونان زره بیفکند،یک پیرهن به پوشید
گفتم اندکی صبر، آرامش و قرارم
باید به جای مادر ، روی تو را ببوسید
وقت وداع رسیده،باید صبور باشم
از تل زینبیه، چشمان من چه می دید.
گویی که زیر پایم،عرش خدا بلرزید
آتشفشانی از خون،از این زمین بجوشید
من زینب حزینم، از داغ دل غمینم
ام المصائب من،در یاری یم شتابید
همچون ایوب و میلاد یا محسن دلیرم
از آب حوض کوثر ، یک جرعه ای بنوشید
(مخلص) دوای دردم،در این قصیده گفتی
این را بگو به یاران،بر جان خود ببالید
🔸شاعر:
#مهدی_خاکی
______________________
🔹@deabelnews
در سال پنج هجری،در آسمان درخشید
یک تکه ماه تابان،از تابش دو خورشید
زینب بود نشانش، یعنی که زین بابا
بر اهل بیت مولا،او جان تازه بخشید
او زاده بتول است، دردانه محمد (ص)
بر شام تار زهرا (س)،او هست هم چو مهشید
بانوی عالمین است،او خواهر حسین است
بر شیعیان مولا، او عافیت ببخشید
قنداقه اش بدادند، نزد حسین و گفتند
آرامشش تو هستی ، او مه بود تو خورشید
تا نور روی خورشید ، بر روی مه درخشید
دیگر نبود گریان ، بر روی او بخندید
در دل بگفت جانم، زینب فدایی رویت
رحمت به مادر من،زآنکه مرا بزایید
نالان دگر نباشم ، چون بر در حسینم
این نفس مطمئنه، اصل معاد و توحید
این اشک من برایت، باشد طلب برادر
باید به روز عاشور، از دیده خون ببارید
عهدی ببندم اکنون، بین نبی و دادار
هر جاست شمس سوم، آنجاخیام مهشید
اما به خرد سالی، بعد غروب احمد
ظلمی در ثقیفه، با کافران خروشید
پیمان اوگسستند،پهلوی او شکستند
شرم از خدا نکردند، تا مادرم بخشکید
شد قسمتم به خردی، زین حال خانه داری
بر بوتراب و اخوان، هستم نور امید
چون هجر روی بابا، آمد به زندگانی
داغ حسن زه بعدش ،قلب مرا خراشید
من ماندم و حسینم ، با یاد روزگاران
صد روز بد تر آید، از روزگار تاويد
طبق تعهدی که ،بستم با خدایم
هستم کنار ارباب،باید که عهد تجدید
من که شب زفافم ،با شوی خود بگفتم
الله نام او را، بر قلب من تراشید
أبناء خود بگفتم،نور دو دیدگانم
شیرم حلالتان باد، گر یاریش رسانید
در روز گرم عاشور، بر خون تپیدگانند
این عاشقان ارباب،آن نوگلان امید
عون و محمد من غرش کنان برفتند
آن غیرت الهی در خونشان بجوشید
داغ وداع اکبر،آن شبهه پیمبر
بر قلب آل هاشم،زخمی دگر خراشید
از داغ هجر روی، آن نخل هل اتی یم
از اصغرم نگوییم، خونش به عرش پاشید
آن آخرین امیدم،در خاک و خون بغلتید
عباس را گویم ،آن با وفای جاوید
ماه منیر من رفت، تا جرعه ای بیارد
تا تر شود لبان،آن کودکان نومید
آمد به خیمه ارباب،با قامتی خمیده
چونان زره بیفکند،یک پیرهن به پوشید
گفتم اندکی صبر، آرامش و قرارم
باید به جای مادر ، روی تو را ببوسید
وقت وداع رسیده،باید صبور باشم
از تل زینبیه، چشمان من چه می دید.
گویی که زیر پایم،عرش خدا بلرزید
آتشفشانی از خون،از این زمین بجوشید
من زینب حزینم، از داغ دل غمینم
ام المصائب من،در یاری یم شتابید
همچون ایوب و میلاد یا محسن دلیرم
از آب حوض کوثر ، یک جرعه ای بنوشید
(مخلص) دوای دردم،در این قصیده گفتی
این را بگو به یاران،بر جان خود ببالید
🔸شاعر:
#مهدی_خاکی
______________________
🔹@deabelnews