در شعرهای ضیاء موحد همواره با لحظاتی روبرو میشویم که گویی در آنها به قول خود او با «ابهامی هستیشناختی» مواجهیم. در این لحظات است که میبینیم چیزها دوپارهاند، نقابِ باخودهمانی از چهرهشان کنار رفته است و آن شکاف هستیشناختی که پیشاپیش آنها را درنوردیده است آشکار میشود؛ به هنگام مواجهه با این شکاف حداقلی که در لحظۀ گرگومیش، در سپیدهدم و به هنگام غروب، یا در فاصلۀ میان دو فصل دهان باز میکند، میتوان این ابهام و دوپارگی را به خطای دید سوژه یا حتی وهم سودایی فرد نسبت داد و بدین ترتیب آن را تقلیل داد به ابهامی معرفتشناختی از جانب سوژه، اما اگر این شکاف هستیشناختی باشد چه، نکتهای که موحد نیز خود در مصاحبهاش بدان اشاره میکند؟ #محسن_ملکی #ضیا_موحد #کامران_بزرگ_نیا #نظریه_ادبی #نقد_ادبی #مقاله_تالیفی #نویسنده_ایرانی #نوشتن #اسلوب_نوشتن