@litera9
بالزن‌ها اگر چه مطابق چشم‌انداز کلاسیک داستان اندیشه‌هایی در باب آغاز و میانه و پایان دارد، داستانی‌ست بس متکی به آغاز و بازآغازی. روایت با فرار دختر از دام صید آغاز می‌شود و در پایان او هم‌چنان فرار می‌کند. میانه جهانی‌ست نارویداد ولی محتمل و عرصه‌ی تاخت و تاز نامیدن‌ها و بازنامیدن‌ها که نه شب را روشن می‌کند و نه گل به باغ می‌آورد (مولوی) فعلیت و فاعلیت دختر در مقام بالزن چیزی جز بال بال زنی نیست و آن فاعلیت مستتر در نامش وجهی مفعولی دارد هرچه باشد، او زنی‌ست نامیده شد.
#بالزنها #محمدرضا_کاتب #رمان‌
#رمان_ایرانی #نویسنده_ایرانی
#مرور_کتاب_پوئتیکا
#نقد #ابراهیم_دمشناس
در شعرهای ضیاء موحد همواره با لحظاتی روبرو می‌شویم که گویی در آن‌ها به قول خود او با «ابهامی هستی‌شناختی» مواجهیم. در این لحظات است که میبینیم چیزها دوپارهاند، نقابِ باخودهمانی از چهره‌شان کنار رفته است و آن شکاف هستی‌شناختی که پیشاپیش آن‌ها را درنوردیده است آشکار می‌شود؛ به هنگام مواجهه با این شکاف حداقلی که در لحظۀ گرگ‌ومیش، در سپیده‌دم و به هنگام غروب، یا در فاصلۀ میان دو فصل دهان باز می‌کند، می‌توان این ابهام و دوپارگی را به خطای دید سوژه یا حتی وهم سودایی فرد نسبت داد و بدین ترتیب آن را تقلیل داد به ابهامی معرفت‌شناختی از جانب سوژه، اما اگر این شکاف هستی‌شناختی باشد چه، نکته‌ای که موحد نیز خود در مصاحبه‌اش بدان اشاره می‌کند؟ #محسن_ملکی #ضیا_موحد #کامران_بزرگ_نیا #نظریه_ادبی #نقد_ادبی #مقاله_تالیفی #نویسنده_ایرانی #نوشتن #اسلوب_نوشتن